آسمايي از شمارهء آينده نشر آثار و نبشته هاي شادروان  استاد جاويد و مطالب منتشره به ارتباط آن بزرگوار را که در آرشيف دارد و يا هم اهل انديشه و قلم تازه بفرستند آغاز مي نمايد

 
 

ملک ستيز

 
 

 

 
 

به استاد گرانقدرم زنده ياد داکترعبدالاحد جاويد! 

 
 

 

         اندکي پايين يا بالاتر از 9 سال پيش، روز هايي که چرخ راديوي "نداي وطن" را از شهر کوپن هاگنء کشور دنمارک ميچرخاندم، با چهره هاي ملکوتي سر وکارم شد. راستش درد جلاوطني خيلي سنگين تر از امروز بود. نشرات راديو ساعت هشت شب آغاز ميشد و تا دل شب ادامه ميداشت . نشرات به شکل زنده پخش ميگرديد. خدا اجمل امين، زرلشت حبيب، هيله ابوي، حشمت سليمان خيل، منصور سکندري، مصطفي ورکزي، حکيم اميني و رباني را اجر دهد که با چه بردباري و صميميت برنامه ها را ميساختند  و با چه فضاي گرمي تقديمش ميکردند.  چه احساسي داشتيم "همش دردهمش رنج و همش غم....." ولي گاه گاهي احساس آرامش، رضائيت و اندکي سربلندي مي نموديم، چون گامي که برميداشتيم محبت و صميميت همقلمان و شنوندگان ما بيشتر ميگرديد. از نخستين کساني که صميمانه ودلسوزانه مواظبت وحمايتم کرد استاد زنده ياد دکتور جاويد بود. بياد دارم يکي از برنامه هايش را که دوساعت دوام کرد وآنرا از طريق تليفون به بهانه ء نوروز باستاني به شنوندگان راديو ارايه نمود. ما دو خط تليفون داشتتيم که يکي با استاد جاويد و دو ديگر با شنوندگان وصل بودند تا سوالات شانرا مطرح نمايند. ما همه به توانمندي فکري و فزيکي  استاد جاويد شکي نداشتيم و چون دلش زياد ميخواست در هواي غربت و بي وطني با هموطنانش هم صحبت باشد، خسته ناپدير ميگفت ومي شنيد. وقتي به استاد زنگ مي زدم تا برنامه ها را هم آهنگ سازيم به من ميگفت: در خلال بر نامه موسيقي پخش کنيد تا حد اقل پياله چايي صرف کند و مجالي براي تنفس داشته باشد. ميگفتم استاد به آواز کي، فکر ميکرد و بعد مي گفت راستي همو آهنگ ناله به دل شد گره راه نيستان کجاست احمد ظاهره دارين؟ صدايش مي لرزيد. ميگفتم داريم استاد حتمأ پيدايش ميکنيم و استاد جاويد که دلش سخت  تنگ شده بود با صداي جادويي احمد ظاهر گريه ميکرد. بلي همان شب که فردايش نوروز بود استاد جاويد تا نيمه هاي شب از وراي راديو با هموطنانش از نوروز و رسوم نوروزي سخن ميگفت. دومين آهنگ آن برنامه از استاد يعقوب قاسمي بود ..روز نوروز است خدا جان جنده بالا ميشود...درخلال پخش اين آهنگ پرسيدم استاد خسته نشده ايد؟ معصومانه گفت نه با اين  چنين برنامه ها زنده ميشوم. با پخش برنامه هاي استاد جاويد خطوط تليفون راديو پيوسته مصروف ميبودند و شنوندگان با ارج گذاري و حرمت بي پايان به استاد سوال ها و نظريات شانرا مطرح ميکردند و استاد جاويد ازاين روال برنامه ها خيلي خوشش مي آمد. استاد از نوروز و اسطوره هايش مي گفت، ازتاريخ، رسوم تجليل، از اديان مروج در زمانه هاي تجليل نوروز، از قصه هاي فلکلوريک (مردمي) نوروزي، از رودکي و شاه نامهء فردوسي تا شعر امروز در باب نوروز، از مزار علي تا مسجد سخي در پيوند به نوروز، از جهنده بالا در نوروز، از ميله دهقان، از هفت سين و فلفسه اش از ميله هاي و لباس هاي نوروزي ، از بابه نوروز و افسانه هايش از سرود ها و آهنگ هاي نوروزي  و ده ها پيوند ديگر بر اين روز قصه کرد و حکايت ميگفت ودلش را خالي ميکرد. فکرکنم اين برنامه يکي ازغني ترين برنامه هايست که تا هنوزدرباب نوروز ساخته شده است.

          برنامه ء ديگري را که با استاد داشتم در باب ولايت هرات افغانستان بود. استاد جاويد بمن وعده گذاشته بود تا تمام ولايات افغانستان را با تاريخچه يي از فرهنگ، عادات اجتماعي، رسوم و شگفتي هاي قومي، نژادي و ملي آن به شناسايي شنوندگان برساند. در صحبتي که قبل از آغازبرنامه با استاد داشتم چنين گفت: من بالاي محلات مختلف از افغانستان بصورت جداگانه کار هاي انجام داده ام  اما ميترسم نا مکمل بمانند کوشش کنيد اين برنامه را در آرشيف حفظ نماييد روزگاري به درد خواهند خورد. کمي پريشان شدم چون در آن زمان نميدانستيم که استاد دچادر بيماري درمان ناپذيري گرديده ولي انگار خودش ميدانست. بياد دارم که استاد سخنانش را چنين آغاز نمود:" اين برنامه را به جوانان عزيزم اهدأ ميکنم تا کشور زيباي شانرا بهتر بشناسند، تا مردم عزيز خود را بيشتر بشناسند و تا بدانند کي هستند و از کجا آمده اند". استاد جاويد به تر بيت جوانان توجهء خاصي مبذول ميداشت. بياد دارم سال هايي را که استاد در دانشگاه کابل سخنراني مينمود وبه تک تک از سوالات جوانان  دانشگاه به تفصيل جواب ميداد. من چندين بار از زبانش شنيده بودم که ميگفت " در جمع جوانان جوان ميشوم". برنامه هرات مروري تحقيقي وتخصصي بود براين سرزمين هنرپرور. از منار جامي و سابقه آن، از بهزاد و افتخاراتش، از خاطراتش با هراتي هاي باصفا، از زبان و لهجه شيرين هراتي، از غذا و لباس و سروده ها اشعار شاعرانش و از درد هايش که متحمل گشته و از زيبايي طبعيت و مردمش قصه ميکرد و قصه ميکرد. گوشي هاي تنظيم صوت در گوشهايم را با دودستم با فشار تمام محکم ميکردم تا صداي استاد را که با صميمت و موسيقي خاصي ادا ميگرديد با تمام دقت بشنوم من خودم را فقط يک شنونده ء راديو حس ميکردم نه گرداننده ءآن، بعضي اوقات مضمون و سوألي را که بايست مطرح ميکردم، يادم ميرفت چون خودم در هواي ديگري مي بودم. پس از پخش اين برنامه آقاي غلام سخي هراتي به اداره راديو زنگ زد و گفت تمام برنامه را گريسته است.

         نوبت بعدي را برنامه قندهار وعده گذاشيم. در آن روزها طالبان بزرگترين جنايت شانرا به انجام رسانيدند و مجسمه هاي با عظمت تاريخي بودا را در باميان به گرباد هاي ننگين بر پيشاني کثيف خود، بر صفحه تاريخ ثبت نمودند. به استاد تليفون نمودم، حواسش خيلي پريشان بود، شنيدن اين خبر، چون داغ ديگري بر وجود نحيفش اثر گذاشته بود. برايش پيشنهاد نمودم به جاي قندهار باميان را براي برنامه بعدي برگزينيم. از پيشنهادم بدش نيامد و برنامه را به باميان و درد هايش اختصاص داديم. آنروز استاد در منزل يکي از عقاربش دعوت بود و همان جا برنامه را ارايه نمود. " اين روز ها تاريخ فرهنگي کشور بزرگترين تراژيدي اشرا شاهداست" با اين کلمات پروفيسر جاويد به معرفي باميان آغازکرد. در آن روز صداي استاد خيلي خسته به گوش ميرسيد ولي هرچه از باميان، مردم زيبا و فرهنگ معتبرش ميگفت به شکل غير ارادي به مجسمه ها بر ميگشت و به آنها مي پرداخت. حشمت سليمان خيل پروديسر آن برنامه بود وقتي احساس کرد صداي استاد خسته تر ميشود در گوشي ها برايم از خطي که به نشرات وصل نيست گفت: موسيقي ميگذاريم تا استاد کمي مکث نمايد!!. با تکان سر برآن سوي ستديو که توسط ديوار شيشه يي با مرکز نشر تقسيم شده بود، رضائيتم را تمثيل کردم. "چشمان مرا به بلخ زيبا ببريد" آهنگي بود از ناشناس که از صفحات راديو پخش گرديدو استاد جاويدرادر آن سوي بالتيک ازرگهاي تليفون انرژي مي بخشيد. پس از پخش آهنگ، استاد جاويد با مجادله با خستگي و کسالت دوباره زيبا و فهما سخن ميگفت و ما ميشنيديم. تمام کارمندان راديو، بلند گو هاي ستديو را روشن کرده بودند و سخنان دانشمند بزرگ کشور شانرا مي شنيدند و اينبار تعداد کساني که با شنيدن اين برنامه به حال خود و وطن شان گريسته بودند، کم نبودند. وقتي استاد با صداي مأيوسش سخن ميگفت وآنهم در باره بزرگترين آثار فرهنگي کشور که نابودش کرده بودند، ديگر کسي نمي توانست نگريد، حتي من که متصدي و گرداننده مستقيم آن برنامه بودم. استاد جاويد از اخلاق والاي انساني بهره داشت، خيلي متواضع و بي تکلف بود. ياد نمي رود که در ختم همان برنامه از استاد چنين سپاسگذاري نمودم." شنونده هاي عزيز! شما برنامهء تهيه شده براساس پژوهش و تحقيق استاد و دانشمند گرانقدر افغان اکادميسن پوهاند جاويد رادر باره ولايت باستاني باميان ميشنيديد که سپاس فراوان ازايشان به ادامهء برنامه ها مي پردازيم" استاد در حاليکه هنوز برنامه به شکل مستقيم پخش ميگرديد، گفتند " شما در حق من مبالغه مي نماييد".  

       چندي گذشت و نوروز ديگري به ارمغان آمد که مصادف بود به اول حمل سال 1381. ما همه تصميم گرفتيم تا همان برنامه نوروزي را که سالهاي پيش با استاد تهيه کرده بوديم به گونه تکرار به نشر رسانيم ولي روال کاري ما چنين بود که در برنامه هاي نوروزي به استادان گرانقدريکه رهنمايي شان شاهرگ برنامه هاي ما بود ازوراي راديو- تليفون زنگ بزنيم و نوروز را تهنيت و تبريک بگوييم تا هم براي خودشان و هم براي شنونده هاي ما دلچسب باشد. اولين شماره اي را که تماس گرفتيم شهر لندن منزل استاد جاويد بود. بانوي استاد گوشي را بر داشت. سلام کردم و نوروز را تهنيت گفتم و جوياي استاد گشتم. خانم جاويد گفت آقاي ستيز "جاويد" سخت بيمار است. فکر کنم استاد اينرا شنيد و گوشي را بر داشت. صدايش خيلي بيمار و خسته بود. نوروز را برايش مبارک باد گفتم و استاد با فرهنگ عالي اش سپاس گذاري نمود و به همهء ما شادکامي و بهروزي استدعا نمود و ما همه آخرين بار با صداي زيبا و صميمي استاد عبدالاحد جاويد گريستيم. بارديگر سه هفته بعد دوباره به منزل استاد زنگ زدم بازهم بانوي مهربانش بود جوياي احوال استاد شدم، گفت حرف زدن براي استاد خيلي سخت شده است. هدفم از ساختن برنامه ء جديد نبود ميخواستم احوال سلامتي اش را بشنوم که متأسفانه چنين نشد و وضع صحي استاد جاويد به وخامت ميرفت. به عظمت آن استاد توانمند مي انديشيدم، به صداي معصوم و صميمي اش، به محبت بي کرانش که نسبت من داشت و به ادبيات و فرهنگ کشورم که چه بزرگ مردش را از دست ميداد، کسي را که دها اثر بي بديل در زمينه زبان و ادبيات از خود به جا ميگذاشت. کسي که مطرح ترين و شامخ ترين نويسندگان را به کشورش هديه کرد، کسي که افتخار آفريد پر افتخار برگشت.

       حدودأ چهار ماه پس از همانروزخبر مرگ اکادمسين پوهاند جاويد منتشر شد. راديو نداي وطن برنامهء ويژه يي به مناسبت اين ضايعه بزرگ روي دست گرفت. تليفون را برداشتم و به دواستاد گرانقدر ديگر که در مراودت نزديک با استاد جاويد بودند در مورد اين برنامه صحبت نمودم اين برنامه از طريق راديوي افغانستان نيز به نشر سپرده شد. دکتور اسدالله حبيب از شهر هامبورگ جمهوري فدرال آلمان و دکتور اکرم عثمان از کشور سويدن مهمان هاي آن شب برنامه غمگين ما بودند. دکتور عثمان با صداي کهکشاني اش در آغاز شعري را با تمام احساسش زمزمه کرد:

ازشمار دوچشم يک تن کم

وزشمار خرد هزاران بيش

 صدايش مي لرزيد مثل صداي خود استاد که بر مرگ مجسمه هاي بودا مي لرزيد، احساس کردم دکتور عثمان در آن سوي خط گريه ميکند، اندکي مکث آمد گفتم داکتر صاحب هستيد، صداي مرا مي شنويد....بلي هستم  و سپس به کارنامه هاي استاد بزرگ پوهاند جاويد پرداخت. دکتور حبيب از خاطرات جواني اش زماني که در چوکي محصلي در تدريس استادحضور داشته قصه ميکرد و دستاورد هاي علمي استاد را بر مي شمرد. پرسيدم آقاي دکتور آخرين باري که استاد را ديديد چه زماني بود؟ دکتور حبيب جواب داد، سال پيش در لندن در شب تجليل از حضرت ابوالمعاني، پرسيدم استاد جاويد در چه حالي بودند؟ گفت پر از معني و مملو از محبت. درآنشب  احمد غوث زلمي ژورناليست پرکار از شهر امستردام نيز با ما پيوست و از نخستين خاطراتش با استاد قصه کرد و صميمانه و کودکانه زار زار گريست. راستش ما نيز درآنشب خيلي گريستيم، شايد به حال خوما که ديگر استاد و رهنماي چون دکتور جاويد را در کنار نداشتيم و شايد هم براي ميهن خويش که يکي از بزرگترين دانشمندان خود را از دست داده بود.

 

ياد و خاطرش گرامي باد....