|
||||
نظر پرسی 3 |
|
|||
دكتـــور سيد هاشم قطره – برلين |
بلي ما روشنفكر داريم |
بحث جالبي را مطرح كرده ايد. وقتي به اصطلاح روشنفكر برمي خوريم ، اولين تصوري كه از آن در ذهن ما پيدا مي شود ، كسي است كه صاحب انديشه روشن باشد . فكر روشن ، يعني ذهنيتي كه از شناخت دقيق واقعيت ها ، ارتباطات و اثرات آن ها در شخص به وجود آيد . ولي افاده چنين مفهومي ـــ همانطور كه خانم نظيفه فاراني ذكر كرده اند ـــ با كلمات و يا اصطلاحات هوشمند ، فهميده و يا انتلكتوال ، صورت مي گيرد . كلمه روشنفكر ، مفهوم جامعتر و دقيقتري را افاده مي كند . در تعريف روشنفكر ، من تعبيري را كه متفكر روشن انديش ايراني دكتور شريعتي ، از آن دارد ، مي پسندم . روشنفكر كسي است كه نسبت به خودش ، محيط ماحولش و زمانه اش آگاهي دقيق داشته باشد و خود را متعهد و مسإـول و مكلف بداند كه هم خود و هم محيط ماحول - يعني جامعه اش را - از آنچه كه هست ، به سوي آنچه كه بايد باشد ، و به سوي تعالي و ترقي و كمال به حركت و جوشش درآورد . روشنفكر با خود و با جامعه خود ، شناخت عيني و تجربي دارد . طبقه اجتماعي خود را لمس و حس مي كند . مي داند كه جامعه او در چه دوره يي از تاريخ قرار دارد و زمان اجتماعي آن چيست . با اين شناخت خود را موءظف مي داند ، هميشه مبارزه و تلاش مي كند تا هم خود و هم جامعه اش را در مسير حركت دايمي به سوي تعالي و كمال سوق دهد و از سكون در خود و جامعه اش جلوگيري نمايد . با مطالعه كتاب ، آشنايي با دانشمندان ، فيلسوفان و هنرمندان و يا هم تحصيل در يكي از مراكز علمي جهان مي توان دانشمند ، هنرمند و يا فيلسوف و متخصص و هوشمند و فرهمند شد . و امّا ، روشنفكر شدن در قدم اول از خود جوشي ، سازنده گي قدرت تشخيص و استنباط و قضاوت شخصي در برابر واقعيت و تعهد در گرايش به كمال ، جدايي ناپذير است . دانشمند و با سواد مي تواند با جامعه يي كه در آن زنده گي مي كند ، بيگانه باشد . نداند كجا است . نشناسد در كدام زمان و با چه كساني مي گذراند . و امّا ، شاخصه بارز روشنفكر شناخت حقيقي و مستقيم جامعه اش و تفاهم با مردمش و شناخت زمانش و احساس رنج ها و نيازها و ايديال هاي زمانش و به اساس اين شناخت عمل كردن در مسير متحول ساختن و بهبود وضع جامعه اش است . در روشني تعريف بالا ، مي توان دانست كه به هر دانشمندي ، فقيهي ، متخصصي ، و يا هر آن كسي كه تحصيلات عالي داشته و مثلاً در پوهنتون هاي بزرگ دنيا درس خوانده باشد ، نمي توان روشنفكر گفت . همچنان تمام كساني را كه فاقد مدارج و القاب متذكره هستند ، نمي توان غير روشنفكر دانست . در ميان غير تحصيل كرده ها و بيسوادان و اُمي ها نيز مي توان سراغ روشنفكر را گرفت . كشور ما ، در گذشته و حال در ميان دانشمندان و غير تحصيلكرده هايش به حمدالله روشنفكر زياد داشته و دارد . روشنفكران ما تا جايي كه مقدور شان بوده است و شرايط و امكانات زماني و مكاني اجازه مي داده است ، مصرانه و پيگيرانه ، حتي در حد گذشتن از جان ، در راه اعتلاي وطن و مردم وطن مبارزه كرده اند . نمونه بارزي از دانشمندان روشنفكر در قرن گذشته سيدجمال الدين افغان ، و از روشن انديشان غيردانشمند وزيراكبرخان است . در دوران معاصر به حيث نمونه دانشمندان روشنفكر از علامه محمود طرزي ، علامه سلجوقي ، ميرغلام محمدغبار ، علامه سيد اسماعيل بلخي ، استاد عبدالحي حبيبي ، ابراهيم خان گاو سوار ، سرور خان جويا ، و بسيار از كسان ديگر كه در مبارزات ملي و وطني و انديشه يي انساني ، جان هاي خود را نثار كرده اند ، مي توان نام برد . از ديدگاه تعريفي كه شد همه كارهاي اثرگذار روشنفكران بر محور منافع ملي و اجتماعي و انساني دور مي خورند و همه مثبت استند . اين كه چه اندازه در وصول به آمال شان موءفق بوده اند و يا هم شكست خورده اند ، مربوط عوامل و شرايط گوناگوني است كه پرداختن به آن ها بحث مبسوطي را طلب مي كند . از آنجايي كه اوضاع و احوال كنوني كشورما فوق العاده بحراني و مغلق و پيچيده است و مردم ما چه در داخل و چه در خارج كشور شرايط سخت و دشوار زنده گي را مواجه هستند ، وظيفه و مسوءليت روشنفكران ما ، در هر كجايي كه هستند ، فوق العاده خطير و دشوار است . روشنفكران ما ، بايد اولتر از همه از نو ، جوانب مختلف مسإـله بحران كشور را دقيقاً و عالمانه تحليل كنند ، حدود مداخلات كشورهاي ذينفع در مسإـله را دقيقاً معين نمايند . تماس صميمي و دلسوزانه و روشنگرانه با تمام افغانان در هركجايي ، يا لااقل در محل هاي زنده گي خودشان برقرار نمايند ، اكثريت مردم را كه تحت شرايط ناگوار و در حالت سردرگـُمي و بي اعتمادي قرار دارند ، با تبليغ درست و عالمانه روشن سازند و از اين وضع بي اعتمادي برون سازند . روشنفكران ما ، بايد موضع خود را به صورت واحد و ثابت مشخص سازند و همه پيگيرانه با استفاده از نتايـج تجربي و علمي تحليل هاي شان ، براي تأمين صلح و امنيت و بازسازي افغانستان همت گمارند و با متحدساختن و متفق ساختن مردم ، دست مداخلات سودجويانه بيگانه گان را قطع سازند .
|
***
|
|
سيد معصوم عمر برهنه - نقاش و مجسمه ساز افغان مقيم آلمان | |
برهنه گويي برهنه |
||
حافظ مي خور و رندي كن و خوش باش دمي دام تذوير مكن چون ديگران قرآن را س. وقتي كه اصطلاح روشنفكر را مي شنويد ، چه تصوراتي در ذهن شما خطور مي كنند ؟ ج . تصورات " بچه گانه " و عاميانه، اكثراً هر موجود با قد و قواره شيك و سرو اندام مرتب و موهاي شانه شده و چرب شده و " ژيل خورده " ، سفركرده و يا خارج ديده و يا مقيمان خارج از كشور را كه چند زبان و چرب زباني و ده ها حرفه ديگر ... را بلد اند ، انسان هاي باسواد ، تحصيلكرده و متخصص را روشنفكر و جهان ديده مي پندارند ! و دردا كه " شريعت " ظاهر را مي بيند . يعني با حقارت خودي ، با همان ديده احترام به ديده احترام به چنين افراد مي نگرند و سرتعظيم فرو مي آرند! اين تصوير مزخرف از اصطلاح " روشنفكر " كه در ذهن بسياري ها ناآگاهانه لانه كرده و مجسم شده ، با تخيل و تصور ذهن هنرمندانه من كاملاً بيگانه و در تضاد است . به نظر بنده - برهنه - روشنفكر موجوديست كه وسعت و ميدان ديد و فكرش فراخ و دنيايش كاملاً صاف و روشن بوده و هيچگونه افكار تار و تاريك در تار وپود وجودش راه نداشته باشد . س . اين تصورات در مورد كدام شخصيت هاي تاريخي و يا موجود افغاني صدق مي كند ؟ ج . اگر آن تصورات ظاهري و سطحي را مدنظر بگيريم ، به حال و روز بسياري از بي شخصيت هاي سياسي و كله خشك زمان ما صدق مي كند ! امّا ، اگر به مفهوم درست و عميق در آن بنگريم ، از عاصي ترين شاعر فارسي يعني حافظ تا روح سركش سيد جمال الدين افغان و طبع بلند محمود طرزي افغان در قالب آن تعريف بكر از روشنفكر به خوبي مي گنجند و مي درخشند . مسلماً هر شخصيت ديگر افغان از هر قوم و هر زباني كه باشد ، روح و افكار بلند داشته و آزادمنش باشد ، سر تسليم به قانون و عنعناتي كه ابعاد منطقي و ابدي نداشته ، فرو نياورده باشد و نياورد ، روشنفكر بوده و است . در آينده هم روشنفكران به آن قله هاي " عصيان " بايد رسيده باشند ، تا بتوانند به بزرگي و شهرت آنچنان شخصيت ها برسند . زمان ، تاريخ را مي سازد و قضاوت در مورد شخصيت هاي تاريخي ثبت تاريخ است و هيچ كس منكر آن شده نمي تواند . س. از روشنفكران در تاريخ افغانستان چه كارهاي مثبت و چه كارهاي منفي سرزده اند ؟ ج . واعظ ما بوي حق نشنيد بشنو اين سخن در حضورش نيز مي گويم نه غيبت مي كنم آن كه از وي كار منفي سر زند ، روشنفكر نيست ! باتأسف ترازوي كارهاي منفي " روشنفكرنما " هاي ما بر زمين خورده ، يعني كارهاي مثبت را فراموش كرده و خاك ملت را به هوا برباد داده اند ! بياييد ، بفرماييد به چشم سر بـبيـنيد : اگر كارهاي مثبت آنان بيشتر مي بود و خاك و آبروي خود را به بيگانه نمي فروختند و نمي ريختند ، من و شما و صدها پير و برناي ديگر اينجا چه مي كرديم ؟ يا به عباره ديگر حال اينجا آواره و در به در و خاك بر سر نمي بوديم !... س. به نظر شما چه كسي را مي توان روشنفكر ناميد ؟ ج . چون كوتاه و مختصر نويسي به گفته شما هنر مي خواهد ، پس اجازه بفرماييد منِ بي هنر فراتر از شرط "چهار سطري شما " نظر خود را برهنه و به تفصيل بنويسم كه روشنفكري چيست و روشنفكر كيست . بعضي ها نه، بل بسيار اند كساني كه با خواندن يكي دو جلد كتاب محدود سياسي و يا تاريخي ، فكر مي كند كه حال توانايي دارند تا در امور اجتماعي هم بسيار ساده و آسان قضاوت و داوري كنند. اين ميل را هم دارند تا خود را در رديف " چيز فهمان " و " روشنفكران " و حتي مجنون وار خود را به به صفت يك طبقه خاص و بالا جا بزنند ! البته كه بدون مطالعه و آشنايي و شركت در عمق زنده گي اجتماعي و فرهنگي نمي توان به مرحله روشنفكري رسيد و ديگر اين كه بعيد و محال است كه ما براي واژه " روشنفكر " به چشم و ديد يك طبقه واحد بنگريم ، چون روشنفكري به طبقات توليدكننده و مصرف كننده منتهي مي گردد ، كه اين خود مقدمه يي مي شود براي حرف هاي ديگر و بحث هاي پيچيده تر... روشنفكر ، كساني اند كه آزادي را با تمام مفهوم و ابعادش درك كرده باشند ، در غير آن آدم هاي نيمه ساخته ، ناتمام و نيم كاره و بيكاره اند . روشنفكر انساني را مي گويند كه براي قضاوت و داوري جامعه خود با معيارهاي جهاني مجهز باشد . كلمه روشنفكر به انساني اطلاق شده مي تواند كه از قومگرايي و مرزهاي ملي خود را رها كرده باشد و افق نظرش تا دور دست ها باز و روشن باشد . نه تنگ و تاريك و ترش . كسي روشنـفكر است كه بي عدالتي را احساس و دردهاي بشري را لمس كرده بتواند و مهمتر اين كه با احساس ، لمس و درك اينهمه دردها خاموش نـنـشيند ، بل برهنه بگويد ؛ يعني زبان از بند سكوت و پا به ميدان كشد . س. روشنفكر در جامعهچه نقشي را بايد ايفا كند ؟ مبرمترين وضيفه روشنفكر در مرحلهكنوني چيست ؟ ج . روشنفكر ابد با نگرش تازه به دنياي نو و افكار بديع و بكر خود نقش چراغ راه را داشته و شمع فروزان محفل روزگارش باشد. با اين همه يك روشنفكر بايد خلاء شخصيت مفقود شده جامعه را هرچند كوتاه مدت باشد پرُ كند . در پهلوي حساس بودن و حجاب از رُخ رياها و نيرنگ ها بر انداختن كه وظيفه هر روشنفكر است ، اساسي ترين و مبرمترين وظيفه روشنفكران اين است كه در مرحله حساس كنوني ، ضوابط اصلي و ابتدايي جامعه خود را از مجموع سوابق ذهني خود هوشيارانه جدا كند و خود را در بُنـبـست هاي سياسي گرفتار نسازد ، يعني روشنفكر واقعي نبايد در منجلاب سياست ، قانون و اخلاق حاكم جامعه غرق گردد . معيارها و ارزش ها را در مقابل امكانات فراهم شده و وعده ها فروختن ، دور از تعهد روشنفكري است و به معني محكوم كردن و نابودي وجدان خود است . س . روشنفكر با رسوم و عنعنات رايج در جامعه چه گونه بايد برخورد نمايد ؟ ج . در قدم نخست ، روشنفكر نبايد گرفتار جهالت و در بند تعصبات قومي و مذهبي و عنعنات منفي باشد و همچنان در محكوم كردن هيچ رسم و عادت و عنعنه رايج و بالاتر از آن در هيچ فكري شتاب نكند . شتاب در هر كار نقصان دو چندان دارد . روشنفكر نبايد در بند و زنجير عنعنات منفي و تهمت و ريا و دروغ ها گرفتار بماند و مصلحت را هيچ گاه در خاموشي و سكوت جستجو نكند و حتي اگر ميدان و ساحه سخن بر رخش بسته گردد ، بازهم همرنگ جماعت نگردد . يعني در زندان زمان و مكان ، جان و وجدان خود را محبوس نسازد . معيار روشنفكري همانا سره و ناسره كردن رسوم و عنعنات رايـج در جامعه است كه اين كار رياضت بسيار مي خواهد و بدون صراحت لهجه و بيان و برهنه گي ناممكن است . س. روشنفكران افغان از روشنفكران غربي چه چيزهايي را بايد بياموزند ؟ ج . اي بيخبر بكوش كه صاحب خبر شوي تا راهرو نباشي كي راهبر شوي ياد ما نرود و فراموش نكنيم كه غربي ها هم آموزش بعضي خصوصيات خوب شرقي را براي جامعه خود توصيه و آرزو مي كنند .اما ، بي پرده و برهنه عرض كنم كه ما بايد بي ريايي ( نه بي حيايي ) و پذيرش و هضم افكار متنوع را از ديگر مردمان جهان بياموزيم تا به معيارهاي جهاني روشنفكري برسيم و مطمين باشيد كه به اين مرحله روشنفكري زماني خواهيم رسيد كه از خم و چم ها و ريا و دروغ و تملق و چاپلوسي و جهالت و بطالت ها دوري جسته و پشتكار و كار بيشمار را از ديگران از آلمان تا چاپان و ديگر كشورهاي صنعتي – يعني از اين سر شرق تا آن سر غرب – بياموزيم ...
***
|
شهامت اعتراف
ا. م . توريالي . مهاجر افغان
-
پيشاور
|
آغاز بحث در باره روشنفكر ، ابتكار جالبي است . در اينجا همان گونه كه خواسته شده است ، خواهم كوشيد بسيار كوتاه و موءجز به برخي پرسش هاي مطروحه در بحث ، نظر به درك و پنداشت خودم پاسخ ارايه دارم : - اين كه روشنفكر در دنياي ديگر چه معني و تعريفي دارد ، سخني است جدا . و امّا ، در افغانستان " روشنفكران " مترجمان جنگ سرد و سپس مترجمان سياست هاي قدرتهاي جهاني و منطقوي در گير در قضاياي افغانستان شدند و امروز هم بسياري هاي شان مترجمان منافع كشورهاي درگير در قضاياي افغانستان و زبان چه كه موتور توليد فتنه ها به نام اختلافات قبيلوي ، قومي ، نژادي ، زباني و مذهبي و سمتي به شمار مي روند . شگفتي انگيزتر كه بسياري از اينان تا ديروز پيروان ايديولوژي هاي بودند كه حتي ملت گرايي را كفر مي دانستند و دسته يي از " همبسته گي انترناسيوناليستي زحمتكشان سراسر جهان " و دسته ديگر از " اتحاد جهاني اُمت اسلام" دمٌ مي زدند و امروز تا جايي سقوط كرده اند كه با تيغ اخته و زهرناك به جان ملت و كشور خود افتاده اند تا آن را به نام قوم ، قبيله ، نژاد ، زبان و منطقه و مذهب پارچه پارچه ساخته و به مغاك نابوي كامل سقوط دهند . بناً به نظر من ، "روشنفكر" افغان كسي است كه درسخوانده است ، حرف هاي كتابي را فراگرفته است ، پوشيدن لباس اروپايي و نان خوردن با قاشق و پنجه را ياد دارد و براي ارضاي خودخواهي اش حتي به شرم آورترين و ننگين ترين كارها نيز دست مي زند . البته از اين قاعده استثناهاي نيز وجود دارند ، كه اگر شمار شان كم باشد و يا زياد صداي شان چندان شنيده نمي شود و حضور شان چندان محسوس نيست . - "روشنفكران" افغان اكثراً ادعا دارند كه هيچ خطا و اشتباهي نكرده اند و گناه تمام كرده هاي بد و ناكرده هاي خوب را بردوش مخالفين خود و يا هم اكثريت بيسواد جامعه مي ندازند . تا جايي كه من ديده ام اين روش اكثريت قريب به اتفاق درسخوانده گان ما است . اگر يكبار به كلكسيون نشرات افغاني نظر بيندازيد و كتبي را كه در اين دو دهه به چاپ رسيده اند مرور كنيد ، به آرشيف نشرات راديويي مراجعه نماييد و بـبيـنيد كه شخصيت هاي بسيار دانشمند ما ، كساني كه اسناد تحصيلي از بهترين پوهنتون هاي جهان را دارند ، القاب وزيني پيش نام شان درج مي شوند و بسياري هاي شان امروز نيز ادعاهاي بزرگي را مطرح مي سازند ، چه گفته بودند و تا چه حد گفته ها و پيشگويي هاي شان تحقق يافته و تا چه اندازه عكس آن رويداده است ، آن گاه است كه بسيار به ساده گي مي توان در باره شان قضاوت نمود و گفت كه آنان چه نـقشي داشته اند . در اين جا منظورم از كساني است كه " باغ هاي سرخ و سبز " را براي مردم نشان مي داند . با آنهم اگر هر كدام از اينان بيايند و صادقانه بگويند و اعتراف بكنند : بله ، من اين اشتباه را كرده بودم ؛ و از بابت آن معذرت بخواهند ، و نشان دهند كه از اشتباهات خود و خودي ها و ديگران عبرت گرفته اند ، اين سبب سر افگنده گي شان نخواهد گرديد ، بل شايد در اعاده لااقل بخشي از اعتبار از دست رفته شان كومك هم بكند. هر كس چنين كند ، اگر روشنفكر متـفكر و نخبه هم نباشد ، لااقل او را مي توان انسان فهيم و با وجدان محسوب نمود . ***
|
برگرفته از شماره16 آسمايي ( اکتوبر 2000 )
|
|