محترم آقاي عبيدي مدير مسؤول آسمايي ، پيوست اين يادداشت كوتاه،  ترجمه بخشي از گفتار كارل ريموند پوپر ، متفكر معاصر اتریشی تبار را   زير عنوان آزادي و مسؤوليت روشنفكرانه ، كه به سال  ( 1989 ) ايراد نموده بود ، جهت نشر در مجله آسمايي به خدمت تقديم مي دارم .

وقتي متن ارسالي را مرور بفرماييد ، شايد ديگر پرسشي در اين باره كه چرا آن را براي نشر در بخش بحث روشنـفكر مي فرستم ، پيش نيايد... اگر كارل پوپر اين جرأت را كرده تا در مورد روشنـفكران هم ميهنش چنين با صراحت و بي هراس صحبت كند ، اميدوارم آسمايي نيز لااقل جرأت نشر آن را جهت مطالعه خواننده گان افغان خود داشته باشد ...

با احترام سهراب بهزاد

 

2

 

 

کارل پوپر              

   فيلسوف اتریشی

آزادي و مسؤوليت روشنفكرانه ( 1998 ) *

چرا فكر مي كنم كه ما روشنفكران مي توانيم كاري بكنيم ؟

به اين دليل ساده كه ما روشنفكران از هزاران سال پيش خسارات نفرت انگيزي به بار آورده ايم : قتل عام ها به نام يك آرمان ، به نام يك مكتب و به نام يك تيوري ، اين كار ما است ، اكتشاف ما است - اكتشاف روشنفكران . همين اندازه كه احساسات انسان ها را در برابر يكديگر برنينگيزيم - گرچه گويا اكثراً با پاكترين نيت ها هم صورت گرفته باشند ــ كار بزرگي كرده ايم . هيچ كس نم

ي تواند بگويد كه چنين كاري از ما ساخته نيست .

 

 
 
 
     

... آينده كاملاً پيشروي ما كشوده است ، ما مي توانيم روي آن تأثير بگذاريم . به هر رو ، ما مسؤوليت بزرگي بر عهده داريم . از سوي ديگر ما تقريباًهيچ نمي دانيم كه چه بايد بكنيم .

آيا مي توانيم كاري بكنيم كه مانع پيشامدهاي وحشتناك ... بشويم ...منظورم ناسيونايزم ، راسيزم  ، ...  ژنوسيد ،  و ... است ؟ چه مي توانيم بكنيم تا مانع اين جنايات غيرقابل تصور بشويم ؟

اصلاً ،  آيا ما كاري كرده مي توانيم تا مانع عملي بشويم ؟

پاسخ من به اين پرسشها مثبت است . من معتـقدم كه ما بسيار كارها كرده مي توانيم . وقتي مي گويم ما ، منظورم ما روشنفكران است ؛ انسانهايي كه به نظريه ها علاقه دارند و به خصوص آناني كه مطالعه مي كنند و شايد هم مي نويسند.

مهمترين فرمان از فرامين دهگانه مي گويد : تو نبايد قتل كني ! اين فرمان حاوي تمام  علم اخلاق است. در واقع آنچه كه شوپنهاور به نام علم اخلاق بيان كرده است ، تعميم همين يك فرمان است . علم اخلاقي را كه شوپـنهاور بيان مي كند ساده ، بدون حاشيه روي و روشن است . او مي گويد : به كسي خسارت نرسان ، به  كسي آسيب نرسان ، بل تا آنجا كه مي تواني به ديگران كومك كن !

ولي به مجردي كه موسي با صحيفه هاي سنگي از كوه سينا پايين آمد و پيش از آن كه بتواند اين ده فرمان را ابلاغ كند ، چه پيش آمد ؟ او متوجه پيروانش شد ، گمراهي آنان را سزاوار مرگ مي كرد : رو آوردن به گوساله سامري . او ديگر فرمان " نبايد قتل كني" را فراموش كرد و فرياد برآورد : " هاي خدا پرستان ! به سوي من بياييد ... پروردگار ، پروردگار اسراييل چنين مي گويد : هر فرد بايد شمشيرش را به كمر بياويزد ، هر فرد بايد برادرش را ، دوستش را و خيشاوندش را [ كه گمراه شده ] بكشد ...

و چنين بود كه در آن روز سه هزار مرد كشته شدند . اين حادثه شايد تنها يك آغاز بود ؛ ولي اين عنعنه در تاريخ ادامه يافت . ابتدا در سرزمين بيت المقدس و بعد هم در اينجا - در غرب - به خصوص پس از آن كه مسيحيت دين حاكم شد . اين يك تاريخ هول انگيز تعقيب مذهبي است ، كه بواسطه تعصب ديني توجيه مي شد . سپس - بيش از همه در قرون 17 و 18 - دلايل ايديولوژيك ديگري مانند مليت ، نژاد ، طبقه ، ارتداد سياسي و يا مذهبي افزون شدند تا پيگرد و شناعت و ترور را توجيه كنند .

در پديده تعصب ديني و به همين گونه ارتداد گرايي ، آفت ها ي كاملاً كوچكي نهفته اند كه ما در برابر آن ها  آسيب پذير هستيم ؛ آفاتي از قبيل خوربزرگ بيني ، خود را حق به جانب پنداشتن ، خود را بهتر دانستن و خوپسندي روشنفكرانه . اين ها  آفات كوچكي هستند و نه آفات بزرگي مانند جنايت . ولي پديده جنايت هم در ميان ما روشنفكران به هيچ رو ناشناخته نيست . ما در اين بخش هم توانايي و موءثريت خود را نشان داده ايم - تنها  كافي است به اطباي نازي فكر كنيم كه حتي پيش از ايجاد اردوگاه كشتار دسته جمعي آوشويتس و پيش از " يافتن راه حل نهايي  براي مسأله يهوديان" ، چه گونه سالخورده گان و بيماران را به قتل مي رسانيدند .

هميشه ما روشنفكران بوده ايم و هستيم كه از سر جُبن ، خودبزرگ بيني و مرض موفقيت طلبي ، بدترين كارها را مرتكب شده ايم - ما به عنوان كساني كه گويا اساساً وظيفه خاصي در برابر افرادي داريم كه امكان تحصيل نداشته اند - ما خايين به روح انساني هستيم ؛ آن چناني كه مصلح بزرگ فرانسوي ژولين بندا " Julien Binda "ما را توصيف كرده است .  او نشان داده است كه ما ناسيوناليزم را كشف كرديم و براي آن تبليغ نموديم ، ما دنباله رو مودهاي احمقانه هستيم ، ما مي خواهيم مورد توجه قرار بگيريم و ما هستيم كه به يك زبان نامفهوم ولي پر اثر ، هنرمندانه و عالمانه سخن مي گوييم ، زباني كه آن را از معلمين هگل گراي خويش آموخته ايم ؛ زباني كه همه معلمين هگل گرا و همه هگل گرايان را بايكديگر پيوند مي دهد . اين آلوده ساختن زبان است - آلوده ساختن زبان آلماني - آلوده ساختني كه حال ما بر سر آن مسابقه مي كنيم ، اين آلوده گي زبان تقريباً ناممكن كرده است كه با ما روشنفكران عاقلانه سخن گفته شود و براي ما ثابت گردد كه ما روشنفكران غالباً ياوه مي گوييم و از آب گل آلود ماهي مي گيريم ...

من مخالف سه نگرش تاريخي ــ نــاسيـوناليزم ، ماركسيـزم و كلبي گرايي ــ كه براي خويش رسالت پيامبرانه قايل اند هستم و به دلايل اخلاقي معتـقدم كه چنين موضعگيري هايي نبايد داشت ؛ حتي اگر كوشش كنيم كه از تاريخ ، قانونمندي هاي عام استخراج كنيم ، به اين صورت كه از گرايش ها ي موجود امروز نتيجه گيري كنيم كه فردا چه واقع خواهد شد ، باز هم اشتباه است . اين ادعا كه گويا تاريخ رودخانه يي است كه بايد ادامه جريان آن را بعضاً پيشبيني  كرد ، تلاش ناكامي است ؛ مثل آن كه از يك تصوير و يا يك نشانه ، تيوري بسازيم .

تنها موضعگيري درست اين است كه گذشته را كاملاً به گونه ديگري غير از آينده ببينيم . حوادث گذشته را از ديد تاريخي و اخلاقي نقد كنيم ، تا بياموزيم كه چه چيزي ممكن و چه چيزي اخلاقاً درست است . هرگز نبايد كوشش كنيم كه بر مبناي گذشته آينده را پيشبيني كنيم ، چون آينده كاملاً باز است و در آن هر چيزي ممكن است اتفاق بيفتد ...

باور من اين است كه در يك رژيم خودكامه ، هر انساني در معرض اين خطر قرار دارد كه به  انسانيت خيانت كند و به اين صورت ، انسان بودنش را از دست بدهد و از او يك ناانسان ساخته شود ...

ديكتاتوري با  ربودن احساس مسوءليت انساني از ما ، انسانيت ما را به غارت مي برد. كسي كه در يك رژيم خودكامه بخواهد از وجدان خويش پيروي كند ، با ديوار قطوري از ناممكن ها  و تضادهاي لاينحل روبرو خواهد شد . به گونه مثال : تضادي كه ميان وظيفه شناسي در برابر بالادستان از يك سو و از جانب ديگر احساس وظيفه كومك رساني به كساني كه زير تعقيب هستند ، پديد مي آيد . چنين شخصي شهامت اخلاقي بسياري بايد داشته باشد كه وظايف حقيقي خود را از وظايف كاذبي كه از طرف خودكامه بالادست بر او تحميل مي شود تميز بدهد ...

اين كه چه گونه خودگامه گي ، وظيفه انساني و مسؤوليت انساني و همراه با آن انسان هاي را كه براي انجام اين دو مي كوشند ، تباه مي سازد ، در نمونه فراموش ناشدني گروه گلاب سفيد مي بينيم . گروهي از محصلان پوهنتون مونشن و يكي از استادان شان كه در زمستان 1342- 1343 با پخش شبنامه ها ، مردم را به مقاومت در برابر جنگ افروزي هيتلري فرامي خواندند... همه تيرباران شدند ... همچو قهرماناني كه مي توانند براي ما نمونه باشند ، در نسل فعلي كمياب شده اند. آنان قهرمانان بودند ، زيرا نبردي را شروع كردند كه در آن اميدي به پيروزي خود نداشتند ، اما اين اميد را داشتند كه ديگران اين نبرد را ادامه دهند . آنان نمونه هستند زيرا به خاطر آزادي و ايفاي مسؤوليت خود مبارزه كردند ؛ به خاطر انسانيت خويش و انسانيت ما...

 

u برگشت به صفحهء اول