ديروز امروز و فردای روشنفکر

روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی                  

 

   

   سخي داد هاتف

      

 

يک نامه و يک توضيح

 
     

 

چند سال پيش بود که  مجله «افرند» ، چشم به جهان گشود و امّا با دريغ که زنده گي پرشکوهش همين يک پلک بود و بس. در همين يگانه شماره افرند ،  عنوان يک نوشتار نظرم را جلب کرد؛ به گمانم  آن عنوان چنين بود : « ادبيات – اين جا کمين گاه دشمن است» . اين نوشتار از نويسنده يي بود که پيش از آن نامش را نه شنيده بودم. مجله را باز هم ورق زدم . پيشاني تمام مطالب ديگر با نام هاي بزرگ و شناخته شده  تزيين شده بود ؛ ولي ، « ادبيات – اين جا کمين گاه دشمن است » چنان در دلم چنگ انداخته بود که آن را اولتر از هر مطلب ديگر خواندم. نوشتار را سه چهار بار خواندم. تا آن گاه  نوشتاري چنين ژرف نگرانه  در مورد ادبيات  از يک نويسنده هموطنم نخوانده بودم. بار بار به نام نويسنده نگريستم- هر بار با اين پرسش که او مفکوره هاي مطرح در اين نوشتار را از کدام آثار و کدام نويسنده گان خارجي وام گرفته خواهد بود رو به رو مي شدم... ولي نوشتار را که باز مرور مي کردم مي ديدم که نوشتار از چنان منطق يک دست دروني برخوردار است که ممکن نيست حاصل استقراض باشد. فکر کردم چه طور ممکن است يکي و يک بار کسي با چنين پخته گي يي به ميدان بيايد؟!

بالاخره از برکت انترنت بود که توانستم با سخي داد هاتف تماس بگيرم. ويب سايت سخيداد هاتف را هنگام کنجکاوي در مورد ويب لاگ ها و ويب سايت هاي افغان ها از روي تصادف يافتم و از اين طريق برايش ايميل فرستادم. با مهرباني پاسخ ايميل را فرستاد و به اين ترتيب بود که روابط مستقيم و همکاري سخي داد هاتف با آسمايي آغاز گشت و دو مطلب از او در آسمايي به چاپ رسيد. و امّا ، هاتف به رغم لطفي که در حق آسمايي دارد ، نتوانست اين همکاري را چنان که وعده کرده بود به گونه منظم پي گيرد؛ نه از روي وعده خلافي ، بل از روي سرگرداني هايي که روزگار پيش پايش نهاده است.

اکنون هاتف در امريکا زنده گي مي کند. درست تر اين که او  در آن جا اقامت دارد. در امريکا اتاقي دارد با يک هم اتاقي . بايد از پگاه تا بيگاه کار کند. در مورد کارش از او نپرسيده ام . به هر رو ، حيف است که  کار و کار و کار براي زنده ماندن ، براي او امکان مطالعه و نوشتن را به حدي محدود مي ساخته است که ديگر از ماه ها نمي تواند حتّا در وبلاک خودش هم  چيزي بنويسد. به اين سبب از او ابراز امتنان مي نماييم که به رغم همه دشواري ها اين نامه را نوشته است.

***

آقاي عبيدي ، سلام ،

اميدوارم خوب باشيد. ديشب که خانه آمدم هم اتاقي ام گفت که شما پيام گذاشته ايد. پيام تان را گرفتم. ساعت يک شب.

سوال تان يادم هست. اما جوابش را ياد ندارم. شب مي دوم و روز مي دوم و اين دويدن ها فرصتي هم براي روشنفکري باقي نمي گذارد. همين حالا گرسنه ام. محل زنده گي من جايي است ميان جنگل و درخت و سياهي . جايي که بيشتر به تيره فکري مي آيد.  ديروز دوستي شماره تازه ( و مثل هميشه داغ!) « پيام زن» را به من داد. تورقي کردم . با خود گفتم : شايد  کار روشنفکرانه همين است.

جناب عبيدي ،

بگذاريد صاف و پوست کنده بگويم که مقاله نفرستادنم نه از تنبلي است و نه از سر هيچ ملاحظه ديگر. من نمي فهمم  روشنفکر کيست و روشنفکري چيست . واقعيت امر اين است که حرفي براي گفتن ندارم. يکي مي گويد روشنفکر آدمي آگاه به زمانه خويش است و ديگري از او جز آگاهي تعهد نيز مي طلبد. يکي بزرگترين مشخصه روشنفکر را تکيه بر خرد نقاد - و حتا خرد ناب- مي داند و ديگري او  را موجودي نقاد مي خواند که بر حوالي گسست ميان سنت و مدرنيته گام مي زند...

زنده گي چنان پر تنوع و رنگ افشان است که براي برداشتن عکسي جامع از آن مشکل بتوان با ابزار محض عدالتخواهي و خردورزي و نقادي و غيره کار کرد. زنده گي و تنوعش گيج کننده است؛ مثل اسبي است که هيچ تن پوشي را بر پشت خود نمي پسندد. 

مشکل زماني سخت تر مي شود که عمل را هم به نظر اضافه کنيد.

بر سر دادن صفات گوناگون به روشنفکر هم نزاع بسيار مي رود : روشنفکر برج عاج نشين را که مي دانيد؛ روشنفکر بي درد؛ روشنفکر دردمند؛ روشنفکر ملي ... . در کشور همسايه ما عبارت «روشنفکر ديني» را به کار مي برند. و کسي از مخالفان اين عبارت گفته بود که روشنفکر ديني مثل مربع مدور است . از آن طرف طرفداران اين عبارت هم استدلال مي کنند که در روشنفکري ديني تناقضي نمي بينند.

در کشور ما هنوز نزاع به اين جا ها نرسيده است . به مجموعه يي از افراد نشسته در غبار که سر و کاري با کتاب و کلمه دارند و به نو بودن نزديک تر اند تا به کهنه بودن روشنفکر مي گوييم. کاوش بيشتري نکرده ايم. حد اقل احساس من اين است. حال وظيفه اين روشنفکران چيست؟ مي بينيد که اين سوال بي آن کاوش نظري نخستين سوال ذهن سوزي است. روشنفکر کيست تا وظيفه اش چه باشد؟

شنيده ام که تمدن محصول يک ابتکار متداوم است. آن ابتکار اين بود که آدمي ياد گرفت بر مجموعه پريشاني از بوده ها و پديده ها لباس تيوري هاي منسجم کننده بپوشاند. آيا بايد روشنفکر براي کمک به روند تمدن يک کشور تلاش کند؟ اگر آري٬ و اگر راست است که ابتکار تيوريک پيش گفته راهگشاي رشد مدنيت بوده ٬ مي توان گفت که توليد تيوريک در زمينه هاي مختلف مهمترين وظيفه روشنفکران ديار ما هم هست . اما کيست که نداند که بدنه موجود روشنفکري در کشور ما - همان مجموعه نو پسند و در غبار نشسته - از توليد تيوريک ناتوان است  و حتا در توزيع توليدات تيوريک بقيه دنيا هم نا قابلي خود  را آشکار کرده است. چرا اين همه نقل قول مي کنيم؟ براي اين که مي خواهيم از تجربيات ديگران استفاده کنيم و راه طي شده را دو باره طي نکنيم ؟ گمان من اين نيست. سايه سنگين نقل قول بر سراسر عالم روشنفکري ما از يک سو نشانه ناتواني ما از توليد انديشه است و از سوي ديگر نشان مي دهد که در توزيع انديشه ها هم خرده گزيني و خرده پراکني مي کنيم. زيرا از عرضه کردن منظومه کامل انديشه هاي متفکران جهاني نا توانيم.

شايد بتوان دانشگاه را بهترين مکان اوليه براي روشنفکر دانست. اما دردانشگاه هاي ما - با دريغ- چندان به انديشه ورزي اهميت و  مجال نمي دهند که به «از بر کردن» متوني عقيم و بي فايده يا کم فايده مي دهند. استاد جزوه يي را مي خواند و شاگردان «نوت» مي گيرند . بعد استاد تا آن جا که توانش مي رسد معناي جملات را براي شاگردان تشريح مي کند و گاهي حتا در همين کار هم بي چاره مي شود.  در آخر سمستر استاد امتحان مي گيرد و شاگردي که توانسته باشد حجم بيشتري از مطالب نوت شده را ياد بگيرد ٬ نمره بالاتري مي گيرد. در گرفتن نمره از اين راه آناني موفق تر اند که حافظه قوي تري داشته باشند من نيز يکي از خوش حافظه ها بودم و دلخوش به فريب حافظه اي حريص سال ها عمر عزيز بر باد دادم.

در دانشگاه - يا هرجاي ديگر- به گمان من روشنفکر افغاني هنگامي کار موثر کرده مي تواند که به انديشه ورزي بهاي بسيار بدهد. آزاديخواهي و عدالت طلبي و مردم دوستي و التزام به اين يا آن ارزش محترم ويژه روشنفکر نيست. «باز کردن افق هاي جديد نظري در زيست جهان مردم افغانستان» کاري است که روشنفکر افغاني بايد برايش زحمت فراوان بکشد.

دنيا بزرگ است و ما به دنيايي کوچک و بسته خو گرفته ايم. خدا بزرگ است و به ما خدايي خرد و کم حوصله و سراسر قهر و تهديد را معرفي کرده اند. حقيقت هزار جلوه داردزنده گي نيز- و ما جز به جلوه يي از آن تن نمي دهيم. ما در جهاني زنده گي مي کنيم که افق هاي بسته دارد و قريه هاي از هم گسسته. روشنفکر افغاني اگر وظيفه يي دارد ٬ آن وظيفه اين است که به ساکنان اين جهان کوچک (ميهن ما) ياد بدهد که تخيل خود را به پرواز در آورند و با مغز و قابليت هاي مغز خود بازي کنند. شرط کار اين است که خود روشنفکر به تجربه و  علم شخصي دريافته باشد که بازي کردن با قابليت هاي مغز خود چه گونه چيزي است و چه پيامدهاي زلزله خيزي دارد. چون و چرا کردن البته که ترس آور است اما مفرح و راهگشا هم هست.

به نظرم زياده گويي کردم.

ارادتمند تان

سخي داد هاتف

*** 

 

u برگشت به صفحهء اول