|
روشنفکر و نقش او در جامعهء افغانی |
|
اين نوشته در اصل در جواب چند پرسشي تهيه شده است كه محترم حميدالله عبيدي ، مدير مسوول آسمايي در بارهء نقش روشنفكر در جامعهء افغاني ، از من نموده بود. چون اين پرسش ها با هم متداخل بودند ، من آن ها را به اين شكل جواب دادم .
كلمهء روشنفكر و منور در افغانستان قرن بيستم - به خصوص در نيمهء دوم آن - در نوشته هاي چيزنويسان و چپ گرا ها به نظر مي رسد . من هميشه به آن به نظر شك و ترديد ديده ام . بنابرآن ، اين نوشتهء من نيز انتقادي خواهد بود .
معناي كلمهء روشنفكر واضح است : كسي كه روشن و درست فكر مي كند . به عبارت ديگر كسي كه يك موضوع را درست تحليل مي كند و به اين ترتيب به لحاظ فكر و بينش رهنما مي گردد و براي خود و ديگران زمينه را مساعد مي نمايد كه بر آن راه بروند تا به منزل مقصود يعني حقيقت برسند . اگر روشنفكر را همين طور بشناسيم ، نتيجه اين مي شود كه در افغانستان يا روشنفكران وجود نداشتند و يا اگر بودند مثل روشنفكران عمل نكردند و ناكام شدند و با اين ناكامي ، خود و ديگران را متضرر نمودند . در اين صورت كلمهء روشنفكر بي جا به كار برده شده و يا بر كساني اطلاق گرديده كه در اصل روشنفكر نبوده اند . علاوه بر آن ، استعمال كلمهء روشنفكر - طوري كه در افغانستان رواج پيدا كرده - دراصل نموداري از تبعيض و امتياز مي باشد . به اين معنا كه تنها روشنفكران روشن و درست فكر مي كند و كساني كه خارج از دستهء شان قرار دارند ، روشن و درست فكر كرده نمي توانند . به اين صورت ، روشنفكران روشن فكر كردن و درست فكر كردن را در انحصار خود دارند و يك دستهء ممتاز جامعه مي باشند . اگر اين نوع ذهنيت تنها در سطح فكري محدود باشد ، ضرر آن زياد نخواهد بود ؛ امّا اگر به قرار آن عمل شود و به خصوص در سلوك گرداننده گان حكومت انعكاس يابد ، ضرر آن متوجهء تمام جامعه مي گردد - مثلي كه جامعهء افغاني در دهه هاي پاياني قرن بيستم متضرر شد .
در افغانستان به لحاظ تاريخي هم كلمهء روشنفكر بي جا استعمال شده است . اين كلمه - به احتمال غالب - از واردات اتحاد شوروي به افغانستان زمان شاه امان الله است . اين زماني است كه افغانستان با ديگر كشورهاي جهان به شمول اتحاد شوروي ، روابط خارجي قايم نمود . اين كلمه در اصل در روسيهء تزاري به شكل انتلجنسيا ( Intelligensia ) در نيمهء دوم قرن نزدهم ، رواج يافت و به كساني اطلاق مي شد كه در اروپاي غربي تحصيل كرده و صاحبان افكار افراطي بودند و از اتوكراسي روسيه بيگانه بودند ؛ ماموريت هاي دولتي نمي كردند ، با ادبيات و به ويژه با فلسفه و مسايل اجتماعي سروكار داشتند و آزاد فكر و متكي بر خود بودند . پسان ها افراد داراي شعور اجتماعي از ميان اشراف يا " بويار " هم به آنان پيوستند . همين ها بودند كه در ابتدا داعيهء مردم ( Narodniks ) و پسانترها داعيهء ماركسيزم را به پيش مي بردند . امّا ، در غرب - به خصوص كشورهاي انگليسي زبان - كلمهء انتيليكچوول ( Intellectual ) به جاي كلمهء “ Intelligensia “ مروج شد . هر دو كلمه گرچه همريشه اند ، امّا در معنا از هم متفاوت اند . كلمهء انتيليكچوول را در دري مي توان عقل گرا خواند - يعني كسي كه بر اساس هاي معيارهاي عقلي ، فكر و سلوك مي نمايد . اين كه عقل چيست و عاقل كي است در اين جا از بحث بر آن مي گذرم و همين قدر مي گويم كه عقل غير از احساسات ، جذبيات و عصبيات و امثال آن ها است . طوري كه همه مي دانند ، جنبهء غيرعقلي يك جنبهء بسيار قوي انسان است - در حال حاضر طوري كه از كردار و اخلاق انسان ها به صورت عموم و افغان ها به شمول “ روشنفكران “ شان به صورت خاص معلوم مي گردد ، جنبهء غيرعقلي بر جنبهء عقلي غلبه دارد .
شايد در اثر نفوذ دو اصطلاح ياد شدهء روسي و غربي باشد كه اطلاق كلمهء هاي منور و روشنفكر به دسته هاي تحصيلكرده گان معارف عصري افغانستان ، اختصاص يافته است . همه مي دانيم كه استعمال كلمهء منور ، به همين مفهوم نسبت به كلمهء روشنفكر قدامت دارد . به طور مشخص در حالي كه در اوايل قرن بيستم كلمهء منور مروج بود ، در نيمهء دوم قرن به تدريج جاي آن را كلمهء روشنفكر گرفت و به همين صورت اكنون ميان به اصطلاح “ روشنفكران “ عام شده است .
كاربرد نادرست اصطلاحات منور و روشنفكر را در بالا بيان نمودم كه خلص آن اين است : اصطلاحات “ روشنفكر “ و “ منور “ كه بين افغان هاي چيزفهم و به خصوص چپ گراها مروج شده است ، تقليدي از خارج بوده و “ روشنفكران “ افغان دانسته و يا ندانسته “ روشنفكري “ را منحصر به خود دانستند . معناي ضمني اين ذهنيت آن است كه به نظر اينان ساير افراد جامعه فكر روشن و يا درست نداشتند يا مثل آنان نداشتند . اين برداشت در كنار ساير عوامل سبب غرور ، امتيازخواهي و از خودراضي بود آنان گرديد ، بدون آن كه ملتفت شودند كه خود شان با اين نوع ذهنيت مقلد ، انحصار خواه ، جذمگرا ، نابردبار و غيرواقعبين شده اند . اكثر خلقي ها و پرچمي ها چنين ذهنيتي داشتند . آنان نه تنها به نظريه هاي نظريه پردازان بلوك شرق عميقاً و كاملاً گرويدند ، بل در صدد برآمدند تا با استفاده از قوهء دولتي آن را در افغانستان كه يك كشور اساساً زراعتي و مردم آن محافظه كار و عنعنه گرا بودند ، در عمل پياده كنند . اعضاي حاكم دورهء تنظيمات اسلامي هم مانند آنان به تقليد پرداختند ؛ امّا ، منابع تقليد آنان متفكران معاصر و عمدتاً افراطي جهان اسلام بودند . با آن كه اينان مانند خلقي ها و پرچمي ها خود را روشنفكر نمي خواندند ، امّا خواص اين نوع “ روشنفكري “ را از خود شان نشان دادند كه عبارت از تقليد ، انحصارگري ، نابردباري و جذمي بودن بود . تمام اين خواص بين خلقي ها ، پرچمي ها ، اسلاميست ها و طالبان مشترك بودند و آنان را در يك رديف به مقابل ملي گرا ها ، ليبرال ها و دموكرات ها قرار مي دهند . تناقض خواهد بود كه گفته شود اين دسته هاي مقلد ، در يك موضوع از خود ابتكار هم نشان دادند كه عبارت از كشتار بي سابقهء افغان ها و تخريب بي سابقهء افغانستان بود . نتيجهء اين ابتكار حاكميت 23 سالهء اين دسته هاي مقلد ، انحصارگر ، نابردبار و جذمي را افغان ها در سراتاسر افغانستان خوب مي دانند . آنان - به خصوص خلقي ها و پرچمي ها - مسببين ازبين بردن ، مضمحل نمودن و مجبور به فرار ساختن افغان هاي منسوب به طبقهء متوسط تعليميافته ، يعني كساني شدند كه متكي بر قضاوت و وجدان خود و محصول پنج و يا شش دههء معارف عصري بودند . در حالي كه كمونيست ها آنان را ضدانقلاب خوانده و از بين مي برداشتند ، اسلاميست ها آنان را بر ضد اسلام نوع خود شمرده و مضمحل و نابود مي نمودند . به اين ترتيب افراد منسوب به طبقهء متوسط تعليميافته از چند طرف زير فشار مرگبار واقع شدند . به اين ترتيب ، انقلابي ها ، مقلدان ، جذمي ها و بيگانه پرست ها ، جامعهء افغان را از افرادي محروم كردند كه سروكار شان با آزادي ، استقلال ، حاكميت ملي ، نوآوري ، ترقي ، تحول ، علم ، فلسفه و هنر بود و به اصطلاح روح و مغز جامعه را تشكيل مي دادند . اگر “ روشنفكران “ حاكم به راستي روشنفكر مي بودند ، و اسلاميست ها به ارشادات اسلامي عمل مي كردند ، هرگز چنين اعمالي را مرتكب نمي شدند . ناروشنفكري آنان از اين هم معلوم است كه پرچمي ها و خلقي ها و نيز اسلاميست ها در سال هاي ناكامي شان ، به قوم گرايي ، سمت گرايي و زبان گرايي پناه بردند و به اين صورت به آن خاستگاه هايي رجعت كردند كه از آن ها برخاسته و ظاهراً از آن ها فاصله گرفته بودند . در اصل “ روشنفكران “ اين دو دسته ، نتوانسته بودند واقعاً از دايرهء محل گرايي - در مفهوم وسيع آن - بيرون شوند و بر اساس واقعيت هاي كشور و خواسته هاي مردم خود ، آزادانه فكر نمايند و آزادانه و مسؤولانه عمل كنند . البته در افغانستان تفكر و سلوك آزادانه كار آساني نيست . كلتور افغاني در اساس حاكمانه است ، ولي اين به آن معنا نيست كه روشنفكران بايد مقلد ، انحصارگر ، نابردبار و جذمي باشند . در اين مورد مثال موجود است و آن اين كه افغان هاي تحصيل كردهء ديگري بودند كه مقلد ، انحصارگر ، نابردبار و جذمي نبودند و علاوه بر آن معتقد به حاكميت ملي و زنده گي اصولي و قانوني و آزادمنش بودند . روشنفكران واقعي - طوري كه قبلاً گفتم - آناني اند كه در سلوك و حتّا تفكر خود ، ملاك هاي عقلي را اساس قرار مي دهند و در زنده گي اجتماعي و ملي پرنسيپ ها و اصولي را اساس قرار مي دهند كه بر اساس قضاوت و وجدان خويش انتخاب مي نمايند و نمي گذارند ديگري اين اصول و پرنسيپ ها را بر آنان تحميل نمايند . روشنفكر مي داند كه اگر ديگران تفكر ، اصول و روشي را بر او تحميل نمايند ، شخصيتش نفي شده و وسيله يي براي مقاصد ديگران مي گردد . جامعه يي كه روشنفكران و به خصوص زمامدارانش چنين باشند ، آزاد ، مستقل ، ابتكاري و مترقي شده نمي تواند .
از اين بحث به دو نكتهء مهم مي رسيم : يكي اين كه روشنفكر بايد مقلد نباشد و در زنده گي اجتماعي از اصول معيني كه مولود انتخاب آگاهانه و مسؤوانهء خودش باشد ، پيروي نمايد . دوم اين كه چه بايد بشود تا افغانستان داراي چنين روشنفكراني گردد . با در نظر داشت واقعيت هاي كشور ، اين دو خواسته در حال حاضر ايديال اند ؛ ولي اين كاملاً ممكن است تا اين ايديال امروزي ، واقعيت فردا و يا آيندهء نزديگ گردد . اين امر در صورتي ميسر شده مي تواند كه گرداننده گان حكومت خود صاحبان ايديال ملي و اجتماعي و آزاد فكر باشند- نه آن كه مقصد حكومتداري شان استفادهء شخصي ، قومي و محلي باشد . حكومتي كه از اين نوع اشخاص تشكيل شده باشد حتماًخود براي تعميم معارف عصري در سراسر كشور مي كوشد- معارفي كه دموكراتيك ، انتقادي ، استعدادپرور و ملي و يا در ماهيت ملي و افغاني باشد . اينان خوب مي دانند كه معارف افغانستان طي بيست و چند سال بحران خونين ، از بنياد تخريب گرديده است و اكنون معارف افغانستان به بازسازي و تعميم واقعي ضرورت دارد و بدون همچو معارفي افغانستان آباد و عصري شده نمي تواند . امّا ، متاءسفانه در حال حاضر در افغانستان تعميم معارف عصري - آن چنان كه لازم است - جدي گرفته نشده است . حتّا مسودهء قانون اساسيي كه تا نشر اين سطرها به قانون اساسي تبديل خواهد شد ، در اين مورد صراحت ندارد كه تحصيلات عالي و مسلكي ، مجاني است و يا غيرمجاني . اگر تحصيلات عالي مجاني نباشد ، فرزندان اكثريت افغان ها از آن محروم شده و تنها فرزندان مشتي از ثروتمندان از آن بهره خواهند برد . اين مصيبت بزرگي براي افغان ها و افغانستان خواهد بود . البته تعميم معارف عصري و دموكراتيك و ظهور دوبارهء طبقهء متوسط تحصيلكرده ، مدت درازي را به كار دارد . در حال حاضر حكومت افغانستان مي تواند تحصيل كرده گان سابق و جديد افغان را كه در اروپا و امريكا به سر مي برند ، جذب نمايد . امروز - در مقايسه با گذشته - تعداد زياد افغان ها تحصيليافتهء موسات خارجي هستند . اينان بدون شك در تقويهء طبقهء متوسط تعليميافته و هم در بازسازي افغانستان ويران شده نقش مهمي بازي كرده مي توانند .
افغانستان امروز كه در چهار راه انتخاب تاريخي قرار دارد ، به اتخاذ روش ها و سياست هاي بنيادي و ابداعي احتياج داد . قدم بنيادي در اين راه آن است تا گرداننده گان حكومت و بخصوص متصديان امور در راءس هرم دولت تعليميافته گان ، متخصصان ، دولتمداران و در هرحال داراي قضاوت و وجدان آزاد ، احساس مسؤوليت و معتقد به اساسات وحدت و حاكميت ملي و انديشهء تحول پسند باشند . حكومتي كه از چنين اشخاص تشكيل نشده باشد ، از اجراي وظايف در برابر مردم و كشور خود برآمده نخواهد توانست .
o