مسعود راحل

پرومته و شيطان

 

تأملی بر جهانبينی انسان- مرکزيت

 

تصور انسان به عنوان یك موجود عصیان گر ، به عنوان موجود طبیعیی كه بر ضد نظم طبیعت عصیان كرده است و خواسته نظم تازهء انسانی  اش را در گسترهء هستی برقرار كند ، هستهء مركزی هر فرهنگ انسانی را تشكیل می دهد . مفهوم فرهنگ در مجموع مفهوم خودانگیخته گی و خودآفریده گی انسان را می رساند ( 1 ) .

جدا شدن از طبیعت و برقرار كردن رابطهء فرهنگی به خصوص با این طبیعت درونی و بیرونی ، به گفتهء هگل آغاز تاریخ و فرهنگ انسانی است . و این پدیده ، در حقیقت آغاز فلسفهء هگل هم است ( 2 ) .

انسان مثل حیوان بالافاصله وابسته به یك محیط طبیعی نیست ، بل با این محیط طبیعی یك رابطهء با واسطهء فرهنگی و تاریخی خلق می كند. به گفتهء ارنولد گیلن ، طبیعت انسان فرهنگ است .

البته منظور ما از فرهنگ ، گسترهء تازه یی از انگیزه ها ، تصورات و هدفمندی های خودانگیختهء انسانی و خارجیت یابی  ( 3 ) این انگیزه ها ، تصورات و هدفمندی ها در گسترهء هستی است .

انسان موجودی است كه رابطهء بی واسطهء طبیعی اش با طبیعت برهم خورده است .

نقطهء اتصال تازهء انسان با طبیعت از طریق یك دیدگاه تاریخی- فرهنگی به وجود می آید .

هر فرهنگ تاریخی ، رابطهء به خصوصی با این طبیعت و با هستی در كل به وجود می آورد .

به علت برهم خوردن موقعیت بی واسطهء انسان با طبیعت ، او برای تعیین موقعیت تازهء خود با هستی ، به تعبیر ضرورت دارد .

انسان ذاتاً یك موجود تعبیرگر است - چون كیفیت " جهان - گشوده گی " انسان را در  بن بست یك فشار تجربی قرار می دهد . تعبیر از این فشار تجربی می كاهد .

تعبیر كوشش ذهنیی است برای به وجود آوردن یك نظم و انسجام ذهنی و عینی در رابطه با تجربه های ناشناخته و كوششی برای جهت یابی در این گسترهء تجربی .

تجارب اولیهء انسان با دلهرهء ناشناخته گی توأم بوده است . این ترس از مجهولات بود كه انسان اولی را مجبور ساخت جهان پر از اسرار طبیعت را از طریق انگاره های نمادین و تمثیلی - اسطوره ها-برای خودش قابل توجیه بسازد .

اسطوره ها تجسم نخستین كوشش های ذهنی انسان برای تعبیر و توجیهء جهان اند .

هر فرهنگ انسانی روی یك تعبیر كلی جهان و یك تعبیر موقعیت خودش در این كلیت استوار است ( 4 ) .

دیدگاه های " خدا- مركزیت " و " انسان - مركزیت " را می توان به عنوان دو دیدگاه تعبیری تعیین موقعیت انسان در جهان ، قلمداد نمود .

هدف این نوشتار ، مطرح كردن قیافه های اسطوره یی پرومته و شیطان در رابطه به جهان بینی انسان- مركزیت (Anthopozentrik ) و خدا- مركزیت (Theozentrik )  و انتقاد روی این دو جهان بینی است .

مذاهب ابتدایی انسان ، نزدیكی بالافاصله یی با دیدگاه اسطوره یی داشته اند(5).

دیدگاه مذهبی ، فرهنگی و اجتماعی یونان قدیم ، توأم با دیدگاه اسطوره یی بوده است . خدایان یونان ، خدایان اسطوره یی بوده اند . قیافه های اسطوره یی مثل ادیپوس ، افیگنی ، انتیگونی ، اورستس ، سیزوفوس ، نارسیس ، اورفیوس  و پگ ملون ، بن مایه های قسمت مهمی از ادبیات اروپا را تشكیل می دهند . این قیافه های اسطوره یی یونان قدیم ، مخصوصاً پس از رنسانس ( در لغت به معنای تولد دوباره ) در صحنهء فرهنگی اروپا ظاهر شدند . ولی ، قیافهء بنیادی اسطوره یی اروپا ، قیافهء پرومته ( Prometheus ) است .

هانز گیورگ گادامر فیلسوف آلمانی و شاگرد هایدگر ، اسطورهء پرومته را اسطورهء كلیدی و اسطورهء سرنوشتساز اروپا می داند ( 5 ) . این اسطوره ، ادامهء عجیبی در حافظهء فرهنگی غرب داشته است . اصلاً هر نویسندهء مهم غربی - از هنریود تا ماری شیلی ، گویته و هانریش هاینه - چیزی در مورد پرومته نوشته است .

اسطورهء پرومته ، اسطورهء یك عصیان است- عصیان برضد نظمی كه خدایان یونانی بر روی زمین می خواستند برقرار كنند. عصیان بر ضد " زیوس " خدای خدایان یونانی. و البته شیطان به عنوان یك قیافهء اسطوره یی ، تجسم یك عصیان اولیه بوده است .

عصیان پرومته و شیطان ، از لحاظ شكل با هم تفاوتی ندارند . ولی از لحاظ محتوا ، فرق فاحشی میان این دو عصیان وجود دارد .

عصیان پرومته در فرهنگ غربی ، انسانی ترین عمل پنداشته می شود . عصیان شیطان در مذاهب ابراهیمی ، از طریق قیافهء شیطان محكوم می شود .

البته ، در این جا نمی توانیم دیدگاه مذهب را با دیدگاه اسطوره یی خلاصه كنیم .

مذاهب اولی انسان - از جمله مذهب یونان قدیم- كاملاً با دیدگاه اسطوره یی توافق داشتند . خدایان یونانی همه انسان نما ( Anthropomoph ) بوده اند . این انسان نمایی خدایان یونانی بار اول از طریق زینون- فیلسوف ماقبل سقراطی- مورد انتقاد قرار گرفت .

در مذاهب ابراهیمی چیزی به نام افسون زادیی ( Entzauberung ) صورت گرفته است . در این مذاهب ، بت و تصویرسازی ممنوع است . منظور ما از بت در این جا خلق كردن یك تصویر متناهی برای یك تصور و احساس نامتنهای است .

مذاهب ابراهیمی روی تصور ارایه ناپذیری پدیدهء خدا استوار اند . در این جا باید گفت كه مسیحیت تحت تأثیر فرهنگ یونانی به تصویرگرایی گرایش دارد . البته ارایه كردن پدیده های متعالی و مقدس- مثلاً: زنده گی و مرگ عیسای مسیح- نقش مهمی در انكشاف و پرورش هنرهای تصویری و تجسمی در اروپا مخصوصاً در دورهء رنسانس داشته است .

پرورش قیافهء اسطوره یی پرومته در گسترهء ادبیات ، هنر و اندیشهء غربی ، برجسته گی خاصی دارد . حتّا قیافهء "فاوست" گویته ، از طرف بعضی از متفكران ، تجلی قیافهء اسطوره یی پرومته پنداشته می شود . دیدگاه اسطوره یی یونانی - مثل همه دیدگاه های اسطوره یی- به ازل اندیشی گرایش دارد . این دیدگاه به توضیح منشأ انسان و جهان و همهء پدیده های طبیعی و  فراطبیعی می پردازد .

اصلاً مقابل شدن با پدیده های فراطبیعی و نامتنهای ، اولین احساس مذهبی را در انسان به وجود می آورد .

انسان اصلاً موجود متضادی است كه در حد فاصل میان جهان متنهای و تصورات و خواسته های نامتنهای ، به یك ثبات تجربی ضرورت دارد . چه كسی به غیر از هگل می تواند این خاصیت متضاد انسان را بهتر ترسیم  كند . هگل در كتاب فلسفهء مذهب می نویسد : " من از راه اندیشه از هر آن چه كه متناهی است فراتر رفته و به حد مطلق می رسم - پس ، من ، آگاهی نامتناهی ام ضمن آن كه بر پایهء تمام تعینات واقعی خویش می دانم كه خودآگاهی متناهی ام... این دو حد جویای هم و گریزان از هم اند ، و وجود من احساس ، استنباط شهودی و نمایش ذهنی این وحدت و تعارض و یا باهمی این دو حد تعارض است . من خود این مبارزه ام  و نه یكی از دو حد درگیر در تعارض ، من هردو مبارزه و مبارزه با هم ام ، آب و ‏آتشم كه با هم در تماس اند ، و تماس و وحدت آن چیزی هستم كه مطلقاً از خود می گریزد " ( 7 ) .

این وجه متضا شخصیت انسانی در فلسفهء هگل تحت عنوان “ وجدان معذب " مورد مباحثه قرار می گیرد .

***

جدا شدن از طبیعت -طوری كه قبلاً یاآور شدیم - در دیدگاه فلسفی هگل نقش مهمی بازی می كند . از دیدگاه هگل ، " بهشت " لحظه یی بود كه انسان رابطهء بی واسطه اش را با طبیعت از دست نداده بود و این تضاد بین انسان و طبیعت به وجود نیامده بود. این جدا شدن از طبیعت در بعضی اسطوره ها به شكل عصیان آدمی بر ضد نظم طبیعی جلوه گر می شود . قیافهء اسطوره یی این عصیان اولی در فرهنگ یونانی ، قیافهء " پرومته " است . اسطورهء پرومته ، اسطورهء معروفی است . پرومته ، قهرمان یونانی ، آتش را از “ زیوس " خدای یونانی می دزدد . پرومته ، به خاطر این عمل اش از طرف " زیوس " ( Zues ) به كوه های قفقاز تبعید می شود .

در اسطوره های یونانی ، پرومته ، از نسل غول های پسر ایامتوس ( Iapetos ) و دختر اوقیانوس " كلی منه " ( Klymena ) برادر " اتلس" و " اپی مته " ( Epimetheus ) قلمداد می شود .

در این اسطوره ها ، پرومته ، به عنوان قهرمان و " زیوس " خدای یونانی به عنوان مستبد حیله گر و مكار ترسیم می شود .

اسم پرومته ، مثل اكثر اسم های اسطوره یی یونانی یك معنوی لغوی دارد . اسم پرومته Prometheus)) از لحاظ ریشه یی به زبان آلمانی - Vorausdenkende der Vorher Der" و یا "ـberlegende " ترجمه می شود كه می توان آن را به زبان دری " پیش فهم " ترجمه كرد . اپی مته ( ِEpimethens)  اسم برادر پرومته ،  " بعدفهم " ترجمه می شود ( 8 ) .

در اسطوره های یونانی ، زیوس ، برای انتقام از پرومته ، تحفه یی برای برادر او اپی مته ، تقدیم می كند . این تحفه ، زن زیبایی است به نام " پاندورا " ( Pandora ) كه این اسم از لحاظ ریشه یی " همه چیز تحفه " ترجمه شده می تواند .

تحفهء پاندورا ، یك ضرب المثل یونانی و اروپایی است . از طریق پاندورا ، زیوس در پهلوی تحفه های جالب و افسون گر ، تحفه های زهر آگینی را هم برای نوع بشر ارایه كرده است . البته تصویرهای منفی زن ، در  فرهنگ های پدرسالاری ، یك پدیدهء عادی بوده است .

پرومته ، در اولین آثار ادبی یونان - مثلاً در خداوند نامهء ( Theogonie ) هزیود ( Hesiod )  و " پرومتهء به زنجیر بسته " ( Der gefesselte Prometheus )  اثر آشیلوس به عنوان قهرمان انسانیت ارایه می شود .

در اثر هنریود ، پرومته به عنوان  آفرینندهء انسان ها قلمداد می شود . پرومته نه تنها آتش را به انسان ها به ارمغان آورد ، بل صنایع و هنرها را هم به او آموخت .

در قرن 18 و 19 پرومته به عنوان تجسم روحیهء جدید مدرنیته یعنی روحیهء خودانگیخته گی ، خودآفریده گی و خلاقیت ، دوباره كشف و تجلیل می شود . ولی ، در همهء این برداشت ها - مخصوصا‏ً در قرن بیست - حالت دوگانه یی در رابطه با قیافهء پرومته به وجود می آید .

فلاسفهء بدبینی مثل هایدیگر ، و ادرنو ، از جهان بینی پرومته یی و خوشبینانهء اروپایی فاصله می گیرند (9 ) .

به گفتهء هانس ابرمارت ریشتر - فیلسوف و روانشناس آلمانی- فرهنگ مدرن اروپایی ، مبتلا به عقدهء " خود - خدا - سازی " ( Gotteskomplex  )  است ( 10 ) .

كافكا ، اسطورهء پرومته را اسطورهء خسته كن می داند .

كونتر اندرز ، شاگرد معروف هایدیگر ، پرومته را " كوتولهء باغ ماشین ها" ي خودش  ترسیم می كند  و او را مورد تمسخر قرار می دهد . گونتر انرز قیافهء " اورستس " سارتر را آخرین تجلی قیافهء پرومته می داند و از آن انتقاد می كند (11 ) .

بدبینانه ترین تجسم قیافهء پرومته در اثر " فرانكشتاین ، پرومتهء مدرن"  اثر ماری شیلی ، كه در سال 1818 به نشر رسیده صورت می گیرد. این داستان دانشمند متعصب و منحرفی است  به نام " فرانكشتاین " كه به كمك علوم تجربی ، هیولایی به این اسم خلق كرده است . هدف این داستان ، مطرح كردن جنبه های انحرافی خلاقیت انسان است .

در گسترهء فرهنگ اسلامی ، سید حسین نصر ، در كتاب " دانش و امر قدسی " ، اسطورهء پرومته را مورد انتقاد قرار می دهد .

از دیدگاه سید حسین نصر ، انسان پیش مدرن ، انسان پونتفیك (Pontifikal  ) بوده است  كه می توان آن را " انسان پلی " ترجمه كرد . یعنی انسان پیش مدرن ، پل رابطی بین زمین و آسمان بوده ، ولی انسان پرومته یی -یعنی انسان تولیدگر و صنعتی مدرن - در محاصرهء تولیدات خودش قرار گرفته و رابطه اش را با گسترهء طبیعی و فراطبیعی از دست داده است . ولی ، من، این نظریهء سید حسین نصر را كه در اسلام ، طبیعت مقدس پنداشته شده است ، اشتباه آمیز می دانم ( 12 ).

بلی ، دیدگاه پرومته یی در غرب به بن بستی مواجه شده است . ولی ، این بن بست ، بن بست ما شرقی ها نیست - ما باید بن بست های خود را تشخیص بدهیم .

***

قیافهء شیطان ، عمق و پهنای قیافهء پرومته را ندارد . با وجود آن این قیافه از سوی بعضی دانشمندان شرقی و غربی ، به عنوان یك قیافهء عصیانگر اولی قلمداد شده است . ابوالحسین این منصور حلاج ، شیطان را یك قیافهء عصیانگر می داند . هم چنان كامو ، در كتاب عصیان ( 13 ) ، به گفتهء صادق العظم فیلسوف سوریه یی ، شیطان را یكی از بزرگترین قیافه های ادبی جهان می داند . البته صادق العظم ، شیطان را از چهارچوب مذهبی كشیده و او را در چهارچوب ادبی و فلسفی قرار می دهد ( 14 ) .

***

كوشش اصلی این نوشتار ، طرح جهان بینی انسان - مركزیت و خدا - مركزیت ، در تقابل با همدیگر بود .

مدرنیته ، یك فرهنگ انسان-مركزیت رادیكال است . انگیزهء اصلی این دیدگاه ، سلطهء كامل روی طبیعت می باشد (15 ) . در مقابل اسلام ، یك فرهنگ خدا-مركزیت است .

توشیهیكو ایزوتسو ( Toshiko Izutsu ) ، اسلام شناس معروف جاپانی در كتاب " خدا و انسان در قرآن " می نویسد : " جهان قرآنی ، از لحاظ وجود شناختی ، همان گونه كه پیشتر اشاره كردم ، جهان خدا - مركزی است .خدا درست در مركز جهان هستی است ، و همه چیز های دیگر ، انسانی و غیرانسانی ، آفریده های او و بنابر این در سلسله مراتب هستی بی نهایت پایینتر از او قرار گرفته اند. از این لحاظ ، هیچ چیز مقابل و معارض با او نمی ایستد " ( 16 ) .

ایزتسو  چند پراگراف پس تر می افزاید : " جهانبینی دوران جاهلیت ، انسان -مركزی بود . در آن جا انسان تنها قطب تصوّری بود كه هیچ قطب اساسی دیگری با آن تقابل اساسی نداشت . انسان و سرنوشت او بر روی زمین و وضعش در داخل قبیله یی كه به آن تعلق داشت و ارتباط قبیلهء او با قبایل دیگر و فضایل او كه اصولاً ماهیت قبیله یی داشت ، همه از مسایل عمدهء انسان جاهلی بود " ( 17 ) .

البته ، بین جهانبینی انسان - مركزیت اروپا و جهانبینی قبل از اسلام عرب فرق فاحشی موجود است .

مثلاً از غرب می توان انتقاد كرد كه این تمدن با یك بنیادگرایی تولیدی مواجه است و این كه بنیادگرایی تولیدی غرب ، محیط زیست طبیعی را نابود می كند . در رابطه با این دیدگاه تولیدی غرب ، هیچ قطب اساسی دیگر  تعارض و تقابل ندارد . ولی ، وقتی ما از تمدن غرب به عنوان " تمدن وسیله ها " ، یا " تمدن ابزاری "  انتقاد می كنیم ، باید بدانیم كه خود ما بی وسیله هستیم و منطق تولید ابزار را هنوز درك نكرده ایم . ما انتقاد كردن از غرب را از خود غرب می آموزیم . فلسفهء امروز غرب ، انتقاد وسیعی روی خود غرب است .

به هر رو ، من نمی توانم با این نظر موافق باشم كه پیشرفت تمدن غرب ، تنها یك پیشرفت ابزاری بوده است . فكر می كنم ، در غرب در پهلوی پیشرفت ابزاری ، یك پیشرفت هنجاری هم صورت گرفته است . یعنی پیشرفت در ساحهء معیارها و هنجارها ، پیشرفت در ساحهء سیاسی و حقوقی ... ما نباید غرب را به پدیده های منفی آن- مثلاً فاشیزم و كمونیزم - در ساحهء سیاسی خلاصه كنیم . و باید به این مسأله معترف باشیم كه دیدگاه غربی فرهنگ انتقاد را به وسیع ترین شكل تاریخی آن پرورش داده است .  عنوان این فرهنگ انتقاد در گسترهء غرب  " روشنگری " است . متأسفانه این واژه ، از طریق بعضی از كمونیست های قبلی بدون درك مفهوم ریشه یی آن غصب شده و استفادهء سالم از این مفهوم را مشكل ساخته است .

***

من باوجود این كه نظریهء توشیهیكو ایزوتسو و بعضی دیگر از متفكران  را در مورد " خدا - مركزیت " بودن دیدگاه اسلامی موجه می دانم ، از موجود بودن جربان های انسان - گرایانه و حتّا هومانیستی ، در گسترهء فرهنگ اسلامی ، غافل نبوده ام .

هدف این نوشته این نیست كه اسلام و مدرنیته را در یك رابطهء تضاد و تقابل آشتی  ناپذیر با همدیگر ، قرار بدهد .

به گفتهء یورگن هابرماس ، تأثیر فلسفهء اسلامی ، روی فرهنگ اروپا ، یكی از پیش شرط های ‌ ساختارهای آگاهی مدرنیته بوده است . یورگن هابرماس در كتاب " تیوری كنش ارتباطی " ( Theorie des kommunilativen Handels Bd.1.S.296  ) ، می نویسد :

" ماكس وبر نتوانست برنامهء مقایسهء اسلام و مسحیت خود را به پایان برساند . در آن صورت او می توانست به وجود آمدن ساختارهای آگاهی مدرنیته را از طرق تأثیر الهیات متأخر قرون وسطایی ، استراژیدی های مفهومی ( اندیشه ) عربی ، پاترمیسی ( یعنی فلسفهء آبأی كلیسا ) و ارسطویی ، بررسی كند " ( 19 ) .

مطالعهء تأثیر اندیشهء اسلامی  روی فرهنگ اروپا ، ما را به این نتیجه می رساند كه دیدگاه اندیشهء اسلامی با مدرنیته ، آن طور كه بنیادگرایان ادعا می كنند ، بیگانه و آشتی ناپذیر نیست . مخصوصاً مطالعهء تأثیر ابن رشد ، در این زمینه سودمند است .

مكتب فلسفی ابن رشد ( Averroismus ) پیشگراترین مكتب فكری در قرون وسطا بوده است و تأثیر عمیقی روی اندیشهء اروپایی گذاشته است . در لغتنامهء فلسفه ، در توصیف این مكتب فلسفی می خوانیم : " دیدگاه های فلسفی او ، یعنی ابن رشد ، چهارچوب الهیات قرون وسطایی در هم شكست . اندیشهء دینوی و مدنی  را پایه گذاری كرد و باعث پیشرفت علوم مثبته گردید " ( 20 ) .

یكی از مهمترین كتاب ها در بارهء اندیشهء اسلامی و تأثیر این اندیشه در گسترهء فرهنگ اروپایی كتاب ارنست بلاخ (  Ernst Block ) تحت عنوان " ابن سینا و ارسطویی های چپ " ( Avicenna und die Aristotelische Linke )  می باشد .

ارنست بلاخ ، ارسطویی های اسلامی را ارسطویی های چپ ( به زعم خودش مترقی ) و ارسطویی های اروپایی به ارسطویی های راستی - یعنی عقب گرا - می داند . بلاخ می گوید كه ارسطویی های اروپایی - مثلاً توماس اكوینی و البرت بزرگ - راهب بوده اند و ارسطویی های اسلامی " دانشمند " بوده اند . با وجودی كه بلاخ این نظریه اش را بعداً كمی تعدیل می كند ، ولی نظریه اصلی او پابرجا می ماند .

به چند پره گراف این اثر ارنست بلاخ توجه كنیم : " یك خط فكریی موجود است كه از ارسطو به توماس نمی انجامد ، بل به جیوردانو برونو و مادهء شگوفان می رسد . ابن سینا در این خط فكری یك لحظهء اولی و مركزی است ، ابن رشد همچنان ".

جیوردانو برونو ، متفكر بزرگ ایتالیایی بزرگترین نقطهء اتصال و انفصال بین تفكر قرون وسطایی و اندیشهء مدرنیته بوده است او تحت تأثیر ارسطویی های اسلامی قرار داشته است . بلاخ در پره گراف بعدی می افزاید : "  ابن سینا ، طبیب بود و راهب نبود . همچنان دیگر دانشمندان برجستهء اسلامی . آنان همه دینوی زنده گی و علمی فكر می كردند " ( 21 ) .

نتیجه گیری 

فرهنگ اسلامی ، شاید به خاطر نزدیكی جغرافیایی ، بیشتر از هر فرهنگ غیر اروپایی  دیگر از اروپا تاإثیر گرفته و روی اروپا تأثیر گذاشته است . این تأثیرگیری و تأثیر گذاری  در طول قرن ها ادامه داشته است .

به نظر من ، شكست فرهنگ اندیشه در اسلام ، نتیجهء شكست مكتب معتزله ، یعنی فرهنگ عقل گرایی اسلامی ، بوده است .

هیچ فرهنگی نمی تواند بدون بازاندیشی و نوآوری ، زنده بماند . و متفكرین اسلامی مثل سید جمال الدین افغانی ، محمودطرزی و اقبال لاهوری ، متوجهء این مسأله بوده اند .

آگاهی از سنت اندیشه در گسترهء فرهنگ اسلامی ، سبب خواهد شد تا ما ارتباطات این سنت را با سنت تفكر در اروپا درك كنیم . و این دو دیدگاه را در تقابل آشتی ناپذیر با همدیگر قرار ندهیم .

پس نویس ها 

(1) البته قبایل طبیعی (Naturvِlker  ) نزدیكی و درهم آمیخته گی خود شان را با طبیعت حفظ كرده اند . حتّا ، در بعضی از فرهنگ های بزرگ تر  مثلاً هندویزم نیز این نزدیكی با طبیعت محسوس است .

( 2 ) دیده شود فلسفهء تاریخ هگل ، متن آلمانی

( 3 ) " خارجیت-یابی " ترجمهء مفهوم اساسی فلسفهء هگل  یعنی " Entنuكerung"  است كه در انگلیسی " Externalisation" ترجمه می شود .

(4 ) مارتین هایدیگر ، در آغاز كتاب " نیستی گرایی اروپایی " در رابطه به این تعبیر كلی جهان ، از كلمهء متافزیك استفاده می كند . دیده شود متن آلمانی این كتاب

( 5 ) مقالهء پرومته و تراژیدی فرهنگ Prometheus und die  Tragِdie“ Kultur دیده شود Hans Georg Gadamer, Kleine schriften.2.Interpratetions, 1967 , J.C.B.B.Mohr

( 6 )

( 7 ) جمله یی است از كتاب فلسفهء مذهب هگل . نقل قول از كتاب " مقدمه بر فلسفهء هگل " اثر ژان هپیولت ، ترجمهء باقر پرهام .

( 8 ) Lekxikon der Antiken Mythen und Gesfalten von Michael Grand und John Holzel 

 ( 9 ) هآنا آرنت در تاب " زنده گی روح " به این مسأله كه مارتین هایدیگر در رسالهء " نامه یی روی هومانیزم " از دیدگاه پرومته یی اروپایی فاصله می گیرد ، اشاره می كند .

( 10 ) Hans Eberhardt Richter Der Gotteskomplex

( 11 ) Günther Anders , Die Antiquiertheit des Menschen. Bl.1.S.228

( 12 ) سید حسین نصر  ، " دانش و امر قدسی " متن آلمانی Seyyd Hossein Nasr , Die Erkenntnis und das Hilge

( 13 ) آلبر كامو ، در كتاب " عصیان " در فصل " فرزندان قابیل " از پرومته و شیطان به عنوان تمثیل های یك عصیان متافیزیكی نام می برد . دیده شود متن آلمانی این كتاب Albert Camus , Der Mensch in der Revolte

( 14 ) صادق اعضم ، " نادلخوشی مدرنیته " روشنگری در اسلام . دیده شود متن آلمانی Sadik . J. Al-Azm , unbehangen in der moderne Aufklarunng in Islam

البته در این متن كلمهء " نادلخوشی " ترجمهء تقریبی Unbehagen  است . پروفیسور (! ) سیروس جاوید ، این كلمه را " بدخویی " و " شرارت " ترجمه كرده است كه ترجمهء مزخرفی است . این كلمه را به صورت تقریبی می توان " نادلخوشی " یا " ناآرامی " ترجمه كرد .

15 این مسأله باید در رابطه به بعض دیدگاه های فلسفی مورد بحث قرار بگیرد .

( 16 ) دكتور توشیهیكو ایزوتسو " خدا و انسان در قرآن " ، ترجمهء احمد آرام .

( 17 ) همان جا  .

( 18 ) در رابطه با پدیدهء شیطان رساله های زیادی در زبان فارسی موجود است.

من رسالهء احمد مجاهد ، را در كتاب " مجموعهء آثار فارسی غزالی " تحت عنوان " غزالی و ابلیس " جالب می دانم . دیده شود " مجمعهء آثار غزالی " ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1370 ، به اهتمام احمد مجاهد.

( 19 ) یورگن هابرماس ، " تیوری كنش ارتباطی " ، جلد اول ، متن آلمانی . Jürgen Habermas , Theoriedes kommunikativen Handelns , Bd.1, S. 269, Suhrkamp Verlag , 1981.

( 20 ) لغت ،امهء فلسفی آلمانی . Philosophisches wِrterbuch , Bd.1, Herausgegeben von Georg Klans und Manfred Buhr , deb.1974

( 21 ) ارنست بلاخ ، " ابن سینا و ارسطویی های چپ " ، Ernst Bloch , Avicenna und die Aristotelische Linke edition , Suhrkamp , S.11-12, 1963