برگرفته از شمارهء 20 مجلهء آسمایی مورخ  نوامبر 2001

یادداشت: گرچه این مطلب چند سال پیش ، و قبل از برگشت شاه به افغانستان منتشر شده است ؛ ولی چون مطلب شامل   ارزیابی در مورد دورهء سلطنت  شاه پيشين  و نیز نقش شاه پیشین در مراحل گوناگون بحران  است لذا ما آن را  دوباره به دست نشر می سپاريم.

محبوبیت و نقش شاه و مشکل شاه قلی ها

از 23 سال به اينسو ، چشمهاي بسياري از افغانها به سوي شاه سابق دوخته شده است. اين انتظار به خصوص پس از خروج قواي شوروي از افغانستان به اوج خود رسيد. گفته ميشود كه در آن زمان 75 درصد افغانها خواهان برگشت شاه بودند.
چندي پيش ارقامي كه به گفتهء وزارت خارجهء امريكا از يك نظر پرسي نمونوي به دست آمده است نشان داد كه ميزان محبوبيت جميع قومندانان و رهبران تنظيمهاي جهادي ميان مردم، حتي به يك دهم محبوبيت شاه نمي رسد. نتايج نظر پرسي مذكور نشان ميدهند كه ميزان محبوبيت ملاعمر رهبر طالبان نيز در برابر شاه بسيار ناچيز است.
و امّا ، ارقام همين نظر پرسي ظاهراً گواه آن بود كه ميزان محبوبيت شاه نسبت به ده سال پيش به قدر قابل ملاحظه يي پايين آمده است ــ نه به علت اين كه ميزان مخالفت با شاه بيشتر شده باشد ، بل به سبب آن كه بسياري ها ديگر از او نااميد شده بودند.
در واقع ميزان بلند محبوبيت شاه ، بيان عدم رضاييت مردم از رژيمها ، نيروها و رهبراني است كه طي اين 23 سال بحران خونين، در افــــغـانستان حكمراني نموده اند. پس مي توان گفت كه محبوبيت شاه بيش از هرچيز ديگر حاصل مقايسهء همين 23 سال فاجعه با دورهء سلطنت او و به خصوص دههء قانون اساسي و عدم تبارز نيروها و شخصيتهاي ديگريست كه مردم آنان را بشناسند و به آنان اعتماد كنند و آنان را حامل مژدهء فرداي بهتر بدانند.
مي گويند شاه اصلاً آدم داراي مزاج بسيار ملايم و طبـيعت آرام و نرم است و خشونت و تندي را هيچ دوست ندارد . مي گويند كه او تشنهء قدرت نبوده و خودش شخصاً اشتياقي براي رسيدن دوباره به تاج و تخت ندارد . اظهارات شاه سابق نيز موءيد اين نظر است. به گفته يي " در افغانستان همه رهبران مي خواهند شاه باشند ، به جز خود شاه ".
در اين نيز شك و ترديدي وجود ندارد كه شاه سابق در دوران سلطنتش و نيز پس از آن سياستمدار بسيار محتاط بوده است.
كشوري مانند افغانستان كه ديدن و درك حساسيت خاص موقعيت جيوپولتيك آن و پيچيده گي بافت اجتماعيش و رابطهء اين بافت با آن موقعيت ، اين روز ها چندان نياز به كنجكاوي ندارد ، نه تنها در سياست خارجي اش بايد بسيار محتاطانه و سنجيده عمل كند ، بل سياست داخلي اش نيز بايد طوري باشد كه موجب برهم زدن موازنهء جيوپولتيك در منطقه نگردد . نه تنها سه دههء اخير ، بل در مجموع تجارب تلخ قرن نزدهم و بيستم درستي اين درك را ثابت ميسازند. ظاهر شاه اين را خوب درك كرده بود .
با وجود هرگونه انتقادي كه تا كنون در مورد دورهء سلطنت محمدظاهر شاه مطرح شده اند ، كار بزرگي كه در اين دوره شد اين است كه ريفورمهاي تدريجي در عرصه هاي اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي ، طوري طرح و پياده گرديدند كه عكس العمل مخربي را از سوي آن نيروهاي عنعنعه گرا كه در گذشته سبب ناكامي ريفرمها ميشدند ، به بار نياورد . و امّــا ، برخلاف گذشته اينبار ــ به خصوص دردههء قانون اساسي ـــ دستگاه دولت بيشتر از سوي نيروهايي با انتقاد فزاينده مواجه گرديد كه خودشان را تحول طلب معرفي ميكردند.
چنان نيست كه حكومات در دههء قانون اساسي، حكومات داراي كفايت حد اقل كافي بوده باشند و يا اين كه شاه به حيث رييس دولت مرتكب اشتباهي نشده باشد. نكتهء بنيادي اين است كه شاه با فراهم آوري زمينهء تصويب قانون اساسي جديد و انفاذ آن ، مسير حركت جامعه به سوي ديموكراسي را باز كرد . اگر حركت جامعهء افغاني در اين مسير ادامه مي يافت ، به يقين كه كشور ما امروز در جاي و جايگاهي به كلي متفاوت از آنچه كه اكنون است ، قرار ميداشت.
اين ادعا كه گويا تدوين ، تصويب و انفاذ قانون اساسي جديد تحت فشار خارجي و داخلي صورت گرفته باشد ، چندان مدلل به نظر نمي رسد. براي شوروي كه همسايهء دربه ديوار افغانستان بود ، حركت افغانستان در مسير ديموكراسي و قوام اين روند تحول مطلوب به شمار نمي رفت . دو متحد نزديك امريكا و غرب در منطقه ــــ ايران و پاكستان ـــ نيز هر دو توسط رژيمهاي استبدادي اداره ميشدند. حتي كنيدي كه از دموكرات ترين روساي جمهور تاريخ امريكا به شمار ميرود ، در هنگام ملاقات با ظاهر شاه ، در قصر سفيد ، نه تنها سخن تشويق آميزي در اين باب برزبان نياورده بود ، بل او را به حزم و احتياط فراخوانده بود.
در سطح داخلي نيز هواخوهان ديموكراسي توانايي اعمال چنان فشاري را كه شاه را وادار به اين انتخاب بسازند نداشتند. و ايكاش آن زمان نيرويي براي طرفداري از ديموكراسي موجود ميبود كه ديموكراسي را ميشناخت به آن عميقاً باور مي داشت و شاه را وادار ساخته ميبود كه راه را براي قانون اساسي مذكور باز كند. متأسفانه حتي طي يك دهه نيز چنين نيرويي متبارز شده نتوانست. اگر چنين نيرو و يا نيروهايي به صورت واقعي در دههء ديموكراسي متبارز شده ميبود ، نه سلطنت سقوط مي كرد و نه هم نوزاد ديموكراسي . امروز اين حقايق را بسياري از منتقدين سابق ظاهر شاه نيز درك كرده اند . هنگام داوري در مورد ظاهر شاه ، بايد اين را نيز در نظر داشت كه او گرچه ظاهراً 40 سال صاحب تاج و تخت بود و امّا ، در واقع تنها در دهه اخير سلطنتش آزادي اين را داشت تا صلاحيتهاي قانوني اش را مستقلاً اعمال بكند.
و امّا ، انتقادات ساليان اخيراز ظاهر شاه، اكثراً ديگر در مورد دورهء سلطنت او نيستند ، بل در اين مورد اند كه فعاليت شاه سابق براي حل و فصل بحران افغانستان ، از حد صدور برخي پيام ها ، اعلاميه ها و ارايهء طرح در مورد لويه جرگهء اضطراري ، فراتر نرفته است.
آيا اين انتقادات از شاه سابق به جا اند ؟
اين توقع از شاه سابق كه به مثابه رهبر يك حزب و يا جبههء سياسي و يا هم سپهسالار وارد ميدان شود ، اصلاً با سن و سال و كركتر شاه سابق و نقشي كه او ميخواهد به حيث يك نماد وحدت ملي افغانها ايفا كند و با حالتي كه در كشور و پيرامون آن حكمفرما است ، همخواني ندارد.
ظاهر شاه در اين 23 سال بحران از هرگونه عملي امتناع داشته است كه احتمال بروز اين داوري را كه او با اتكا به كدام نيروي خارجي و يا يك نيروي داخلي وابسته به قدرتهاي خارجي در صد برگشت به افغانستان است ، در پي داشته باشد. او پس از سال 1992 همچنان از اين امتناع ميورزيده است كه در كنار يك طرف درگير در منازعهء قدرت ، عليهء طرف ديگر قرار بگيرد و يك طرف سومي ميانه رو و نيرومند نيز عملاً به ميدان نيامد تا او به حيث رهبر آن وارد ميدان شود و دو طرف درگير را به حاشيه براند.
در واقع شاه سابق ، براي برگشت عملي به صحنهء سياسي شرايطي را مطرح كرده بود: توافق طرفهاي درگير و تـقاضاي ملت و نيز تظمين مطمين بين المللي براي روند حل و فصل سياسي قضايا . بدون فراهم آمدن چنين شرايطي برگشت ظاهر شاه به افغانستان اگر هم ممكن ميشد ، نتيجه اش چيزي جز اين نمي توانست باشد كه او به يك طرف منازعه تبديل شود . دشوار نيست تا اين را دانست و درك نمود كه از سال 1992 اگر طرفهاي درگير ميتوانستند به هرگونه توافقي دست يابند ، بدون شك توافقي ميبود مبتني بر تأمين منافع گروهي خودشان و طي اين مدت هميشه طرف ضعيفتر ميكوشيده است تا از " كارت شاه " استفاده و يا در واقع سوءاستفاده كند.
و اگر واقعبيانه قضاوت شود ، در اين گير و دار ، شاه سابق براي ايفاي نقش نماد وحدت ملي و باز گذاشتن دريچهء اميد براي حل و فصل سياسي ، بايد روشي را در پيش ميگرفت ، كه در پيش گرفته بود .
اين كه شاه سابق به سبب كبر سن ديگر نمي تواند وظيفهء زعامت ملي را بر عهده بگيرد ، نيز قابل تأمل به نظر مي رسد. نقشي كه شاه سابق بايد ايفا كند ، بيشتر نمادين است و ايجاب آن را نمي نمايد تا او از پگاه تا بيگاه پشت ميز كار بنشيند و امور جاري كشور را به پيش ببرد. امور جاري كشور را بايد حكومت بر عهده بگيرد ، نه شاه سابق به حيث زعيم ملي. از سوي ديگر گرچه شهزاده مصطفي ظاهر ـ نوهء شاه سابق ــ ميان مردم عوام مثل جدش شناخته شده نيست ، وامّا ، حتي كسان سختگير و داراي ديدگاههاي انتقادي هم پس از ملاقات با وي ، او را شخصيتي يافته اند داراي دانش ، بينش و فهم سياسي معاصر ، وارد در مسايل افغانستان و آشنا با عنعنات ، رسوم و آداب نيك افغاني و توانا براي اين كه به نماينده گي از شاه سابق ، بخش زيادي از وظايف را بر عهده بگيرد.
در اين ميان اگر انتقادي به جا باشد ، اين است كه روم به امر برقرار تماس با حلقات و نيروهاي دموكرات و نهادهاي مدني مدرن افغاني و از جمله رسانه هاي جمعي آزاد افغاني ، بها و اهميت چنداني قايل نبوده است . در اين رابطه نيز مسوءوليت بيشتر از همه بر عهدهء اطرافيان شاه سابق ، است. و متأسفانه در ميان متصديان امور در دفتر شاه سابق ــ اگر از استثنأ بگذريم ـــ كمتر كسي را ميتوان يافت كه در معني واقعي آن شخصيت سياسي باشد. حتي تعريف تكنوكرات نيز براي بسياري از اينان زياد سخاوتمندانه خواهد بود. در بهترين صورت اينان را شايد بتوان بيروكرات خواند ، آنهم بيروكرات در خرابترين معني افغاني اش ...
آناني كه حتي صادقانه از شاه سابق متوقع ايفاي نقش فعال و موءثر بوده اند ، خود نيز نتونسته اند تا با همدگر شان وارد روند تماس و تفاهم شوند . در مجموع مي توان گفت كه شخصيتها ، حلقات، محافل و سازمانها و احزابي كه خود را طرفدار دموكراسي در افغانستان ميخوانند ، از خود فعاليت مثمري متبارز ساخته نتوانسته اند. از سوي ديگر انتظارات و تأكيدات بسياري از آنان در مورد نقش شاه سابق ، بيشتر براي نوعي تسكين رواني خود شان و در واقع سرپوش نهادن بر ناتواني هاي خودشان بوده است . در غير آن اين را چه گونه ميتوان توضيح نمود كه درجهء بلند محبوبيت شاه سابق در ميان ملت، تبارز مشخصي در تركيب و تناسب قوا ميان نيروهاي سياسي در ميدان مبارزهء سياسي افغانستان نيافته است؟!
***
و امّا ، پس از 11 سپتامبر ، ديگر در مورد نقش شاه سابق نيز نمي توان با فورمولهاي سابق معادلات سياسي جهاني ، منطقوي و داخلي برخورد كرد . زيرا 11 سپتامبر باعث دگرگونيهاي زياد در ديدگاهها و موقفهاي قدرتهاي موءثر خارجي در قبال افغانستان گرديده است . ارزيابي و تحليل اين تحولات و انكشافات احتمالي بعدي، به سبب ديناميزم و تازه گي آن هنوز كار بسيار دشواري است.
همچنان بسيار دشوار است كه تأثير تغييرات ديناميك هفته هاي اخير را بر ميزان محبوبيت شاه ميان توده هاي مردم ارزيابي نمود .
اكنون ، بزرگترين پرسش براي هر افغان داراي نصب العين افغاني ، آيندهء افغانستان است . هرگونه پرسش در مورد نقش شاه ، تابع اين پرسش بزرگ است يعني اين كه شاه براي بقاي افغانستان و آيندهء آن به حيث يك كشور مستقل، داراي حاكميت ملي و تماميت ارضي چه كرده مي تواند ؟
در همان نخستين روزهاي آغاز مرحلهء نو بحران، اكثريت روشنفكران و نيز حلقات ، محافل و احزاب طرفدار ديموكراسي ، ابراز آماده گي نمودند تا بر بنياد منافع و مصالح علياي ملي ، با هدف تأمين يك آيندهء بهتر براي افغانها و افغانستان در كنار شاه قرار بگيرند . اگر اولتر از هر اقدامي شاه به اين ابراز آماده گي لبيك ميگفت و پيشنهادات ارايه شده از سوي روشنفكران را مورد توجه قرار ميداد آنگاه ميتوانست از موضع بسيار قويتر وارد ميدان شود.
و امّا ، متأسفانه در روم توجه به بقاياي نهادهاي عنعنويي كه بحران آنها شديداً تضعيف نموده و نيز تنظيمها و جنگسالاراني كه بيشتر شان خود عامل تداوم و تشديد بحران بوده اند ، هنوز با قوت سابق باقي است . شايد در صورت مساعدت عوامل بين المللي ، روم با همين نيروها نيز بتواند در تحقق پروژه يي سهم فعالي ايفا كند. و امّا ، دستيابي به صلح با ثبات و گشايش راه به سوي ديموكراسي ، بدون نيروهاي روشنفكري و ديموكرات افغاني امكانپذير نيست . پس نخستين پرسش اين است كه آيا در ميان مشاوران شاه كساني هستند كه بتوانند اين مسايل را دريابند و به شاه مشوره بدهند تا پيش از هر گام ديگري در مورد متصديان امور دفتر خودش و شيوهء كار آنان تصاميم مقتضي را بگيرد ؟
به هر رو ، اكنون هم اگر نيروهاي طرفدار ديموكراسي و همه نيروهاي آگاه و با مسوءليت افغاني در اين لحظهء حساس وارد ميدان عمل شوند و حداكثر توانايي و تدبير را به كار بگيرند و شاه نيز حلقهء محاصره يي را كه در اطرافش كشيده اند بشكند و به تماس ، مشوره و همكاري با اين نيروها چنان كه بايسته است ارج بنهد و قدرتهاي موءثر جهاني نيز واقعاً خواهان پايان دادن به بحران افغانستان باشند و لااقل اينبار با بصيرت و دورنگري به مسايل برخورد كنند ، در آنصورت چانس واقعي براي يك برآيند مطلوب ممكن پديد خواهد آمد . در غير آن يك دور باطل نو و ورود افغانستان به يك مرحلهء جديد بحران و جنگ داخلي با عواقب غيرقابل پيشبيني آغاز خواهد شد . . .
***