- تاريخ رسيدن مطلب  به آسمايی:  04.02.2007

- تاريخ نشر مطلب در آسمايی:      05.02.2007

 سيد حميدالله روغ

منشوری در میان

« مصالحه» و « ملی»

بخش اول

 اخیرا رویداد جالبی درمطبوعات انعکاس یافت: شورای ملی افغانستان منشوری را به نام «منشورمصالحه و آشتی ملی» صادر کرد.

این منشور بلافاصله از جوانب گوناگون مورد تبصره قرارگرفت. مطبوعات افغانی و مراجع بین المللی، از جمله مراجع ملل متحد در برابر آن عکس العمل نشان دادند، و اهداف آن را مورد سوال قرار دادند.

جوانب حقوقی صلاحیت شورای ملی افغانستان، در زمينهء تصويب « منشور مصالحه و آتش ملی » و ملاحظاتی که از سوی مراجع ملل متحد و کارشناسان در بارهء آن مطرح گرديده اند موضوع بحث ما نيست. از نظر ما آن چه در این منشور جالب است ، محتوای اندیشه یی «منشورمصالحه وآشتی  ملی» است . در مقدمهء منشور میخوانیم ... » :با توجه به دورنمای آیندهء دشوار و گسترش جنگ در بخشهایی از کشور و رشد زمینه های بی اعتمادی در لایه های مختلف اجتماع ، ملت ما اکنون و بیشتر از هر زمانی دیگر نیاز به یک طرح جامع برای تحکیم ثبات و مصالحه ملی دارد، چنان که روشن است پایان هرجنگی صلح است و هرمصالحه می تواند بر معیارهای متناسب با عقاید، فرهنگ و عنعنات ملی آن کشور استوار باشد ؛ دولت و ملت افغانستان برای رسیدن به یک مصالحهء مطمئن و نقطهء پایان گذاشتن بر جنگ و تباهی می توانند از دو الگو و طرزالعمل بهره بکیرند: 
از نظر اینکه مسلمان اند، ازسیرهء پیامبر بزرگوار اسلام پس از فتح مکه معظمه که همه کسانی را که در مقابل اسلام و مسلمانان جنگیده بودند مورد عفو قرار داد؛
از نظر اینکه از جهت سطح زندگی سیاسی و سیستم حکومتی جزء کشورهای جهان سوم اند از الگوی مصالحه در افریقای جنوبی  و کشور همسایه تاجکستان مبنی بر مصالحه و همدیگر بخشی...».

درین مقدمه« مصالحه » معادل «عفو» و «همدیگر بخشی» قرار داده میشود. « اعلامیه در بارهء عفو» ، حال به مورد و یا بیمورد، میتواند در نهایت و در بهترین حالت یک گام اولی در چارچوب یک اندیشه و برنامهء مصالحه ء ملی باشد، اما مصالحهء ملی عبارت از عفو و همدیگر بخشی نیست. مفاهیم عفو و همدیگر بخشی در متن نظریهء مصالحهء ملی میدان و برد  سیاسی می یابند. مصالحهء ملی یک نظریهء سیا سی است.

نیز مصالحهء ملی نه معادل « تحکیم ثبات» است و نه از«وسایل» تاسیس آن . ثبات و تحکیم آن از مفاهیم  اندیشهء سیاسی به طورعام هستند.

علاوتاً این بیان که«... دولت و ملت افغانستان برای رسیدن به یک مصالحهء ملی...» ،فرض را برعکس میگیرد: دولت و ملت در افغانستان، مطابق به  حسين مبلغ، دو امکان اصلی هستند  که  به منزلهء حاصل مصالحهء ملی باید به واقعیت مبدل شوند .دو مفکورهء«ملت سازی» و « دولت سازی» درغیاب و در فقدان یک نظریه برای مصالحهء ملی به هیچ جایی نمیرسند. این که نگارنده گان منشور، دو آماج « ملت و دولت» را « برای رسیدن به مصالحهء ملی» مبداء و نقطهء حرکت میگیرند ، این نشان میدهد که نگارنده گان منشور از درک درست مسایل  اصلی ما در عرصهء سیا سی  فاصلهء زیادی دارند. 

 و اما این بیان که نگارنده گان منشور از«الگوی مصالحه در افریقای جنوبی و کشور همسایهءتاجکستان...بهره میگیرند...» واقعاً سوال بر انگیز است.

مصالحهء ملی در تاجکستان در حواد ث اوایل سالهای 90 آن کشور در میان دولت طرفدار روسیه و مجاهدین تاجیکی ، از جانب روسها پیش کشیده شد. روسها نسخهء مصالحهء ملی را از افغانستان با خود بردند و به تاجیکستان توصیه کردند. سوال این است که چرا نگارنده گان از تلاش های گسترده یی طفره میروند که در دوران نجیب الله در سطح نظری و عملی در افغانستان به راه انداخته شد و جانب مراجعه و مذاکرهء آن همین مجاهدینی بودند که در منشور کنونی از ایشا ن تبری ذمه میشود؟

از افریقای جنوبی بهره میگیریم؟ بسیار خوب.

گفتهء معروفی از ماندیلا است : « گذشته را بگذاریم که بگذرد». یعنی مهمترین عرصهء مصالحه ، مصالحهء ما با تاریخ ما است؛ و این مقولهء هگلی از مصالحهء عقل با تاریخ است است. و ما وقتی میتوانیم با تاریخ  معاصر خود مصالحه کنیم که آن را گذشته بدانیم، یعنی با آن به منزلهء گذشته برخورد تاریخی کنیم. و اولین گام لاجرم در این راه این است که به این گذشته - حال خوب و یا بد - اعتراف کنیم. ما به این اعتراف به جهت صرفاً اخلاقی ضرورت نداریم- اگر که مهمترین معضل ما برای فراتر رفتن ازجنگ گویا عمدتاً معضل اخلاقی باشد. ما به این اعتراف ضرورت داریم ، و ما همه ضرورت داریم- اعم از اشخاص و سازمانها- تا بدانیم که کدام بخشی از تاریخ خود را« عفو» میکنیم و کدام بخش آن را با خود می خواهیم و می توانیم ببریم؟ مفاهیم عفو و همدیگر بخشی درست چنین است که در متن «مصالحهء ملی» مضمون سیا سی می یابند.

چرا ما تا دورها و دورها به سفرمیرویم ، ولی شجاعت نشان نمیدهیم  آن چه را ببینیم- و بدون تردید از منظر انتقادی ببینیم- که دم دست خود ماست و خود ما در تاسیس آن اشتراک و سهم داشته ایم؟ آیا درعقب این شیوهء  برخورد ما نسبت به خود ما واقعاً یک عقدهء کهتری و خود ناچیزبینی و خود فراموشی - از نفرت انگیز ترین محصولات جنگ - نهفته نیست ؟ همه چیز را که به غیر از ما برمیگردد سزاوار هرگونه توجیه و توجه می پنداریم، و اما آن چه را به ما برمیگردد، میگوییم « برای آن سندی وجود ندارد!!!».

ما یا پان ایرانی می اندیشیم، یا پان پاکستانی می اندیشیم، یا پان روسی می اندیشیم، یا پان اسلا می می اندیشیم، یا پان جهانی می اندیشیم. ممانعتی ندارد، میتوانیم چنین هم بکنیم، همانند آن که تا کنون کرده ایم. اما، از این جا ها نمی توا ن به «مصالحهء ملی» رسید. برای مصالحهء ملی باید خودی بیاندیشیم؛ و این از آن جا  که بدانیم که از این خودی خود به کدام مقیاس و تا کدام مقیاس میتوانیم رهتوشه یی با خود برداریم وآن چه را نمیتوانیم ببریم ، وا گذاریم. «مصالحه» درست به همین دلیل « ملی » است.

چنین شیوهء برخوردی تنها در نزد نگارنده گان منشور، مشهود نیست. درحلقات سیاستگری ما هم ،به دلایل و انگیزه های متعدد، این یک مد باب روز است که برای به دور انداختن همه آن چه به ما برمیگردد، سند می پالیم و برای پذیرا ساختن همه آن چه  از این جا و از آن جا است تا «عهد عتیق»هم زیرغوطه می زنیم.  

اخیراً درهمین زمینه مطلبی نوشته شده است« مصالحهء ملی: اندیشه یی در میان خیالات». 

 آن چه در رابطه با این نوشته مستلزم تذکراست یکی این که « خیال» از صور« اندیشه» است. و اندیشه های سیاسی واقعاً «خیالات» عده یی از اندیشمندان بوده اند که درمتن نظام های  سیاسی متناسب، به میدان تجربه و تحقق کشانیده شده اند.

دو دگر این که ما معنا و شیوهء درست مراجعهء خود به «غرب» را دریابیم . این درست است که فلسفه یکی از آورده های غرب است. اما همین غرب در فلسفهء پسامدرن، اندیشهء اروپا محوری و اروپا محوری اندیشه ، را نادرست و بزرگترین خطای جهان مدرن دانست. از این منظر است که پسامدرنیزم بر گشت به «هویت های قومی» را مطرح کرد. روشنفکر ما که مقولهء« هویت های قومی» پسامدرن را به معنای قومگرایی فهمیده است، مانند گذشته و یکبار دگر، از معنا کردن درست اندیشهء غربی فاصلهء فرسخی دارد.

بلی فلسفه ازغرب است. اما پسامدرنیزم این اصل کانتی- مدرن  را که گفت جراءت کن و بیاندیش، یک گام جلو میبرد و میگوید : بر زمینه های خودی بیاندیش. برعکس معروف، این اصل پسامدرن خاصتاً در دورهء گلوبالیزم معنا و اهمیت بیشتر می یابد. به این سان بود که هوسرل مفهوم طرز فکر را به پیش کشید. و در نیمهء دوم سدهء بیستم از این مفهوم در اندیشهء غربی دو راه مهم گشوده شد: یک راه به کوهن انجامید که مفهوم پارادیم را مطرح ساخت؛ و راه دیگر  به براودل انجامید که مفهوم مینتالیتیت را به پیش کشید؛ قبل بر آن هانا آرنت  مفهوم فضای خودی ذیربط به قلمرویت را به منزلهء مفهوم اصلی سوبژکتیویتهء ناسیون تعریف کرد و این بیان مبنای تعریف دقیق تری از مفهوم آگاهی ملی قرار گرفت. آیزیا برلین نتیجه گرفت که ملت ها در دوران کنونی منظومه های مینتالیتیت هستند. دنیای پسامدرن در راه یک تبیین پسامدرن از مفهوم هویت از این مسیر رفت. به اين نسان بود که مفاهیم -عمدتاً قرن نزدهمی- روح قومی و خصلت ملی، که مطابق به  دهقان زهما،  از محصولات  نظریهء سرشت گرایانه  دربارهء مفهوم ملت بودند، کنار گذاشته شدند و مفهوم مینتالیتیت به حیث یک کونستروکسیون و فرآوردهء فکر خودی جاگزین آن شد .

به اين گونه است که جنگ  از طریق درهم شکستن مینتالیتیت هنوز کاملا قوام نیافتهء افغانی ما  به بحرا ن هویت در نزد ما انجامیده است؛ به اين گونه است که میتوان دریافت تبلیغات یکسر و هزار زبانی که در همه جا بر سر راه افغانها ایستاده است ، چرا و چگونه مینتالیتیت افغانها را هدف گرفته است؛ و به اين گونه است که هرگونه جستجو برای برونرفت از بحران هويت ما به یک جستجوی پارادیمی مبدل میگردد. و چنین است که متن اصلی برونرفت از بحران پارادیمی ما فقط میتواند اندیشهء مصالحهء ملی باشد و چنین است که راه ما به سوی اندیشهء مصالحهء ملی از منابع فکری خودی میگذرد.

و اما این انتباه که ما خود ما در این زمینه فاقد هرگونه میراثی هستیم ، وهمه مفاهیم مطروحه در این عرصه گویا صرفاً « یهودی - مسیحی است» چنین ادعای کريه فقط حاصل جهل و بی باوری عظیم وهراس انگیزی است که ما نسبت به خود داریم.

یک: اندیشهء مهر از مهمترین میراث های ایرانشهری است. از سه رکن اصلی در میراث ایرانشهری، اندیشهء مهر بر اندیشهء داد برتری دارد، و اندیشهء « فر» این دو را تکمیل میکند.  اندیشهء مهر رشتهء رهنمای میراث سیاسی ایرانشهری است. اندیشهء مهر در میراث ایرانشهری با اندیشهء محبت در میراث  ادیان ابراهیمی این تفاوت اساسی  را دارد که اندیشهء مهر مبنای تاسیس « طیف همبسته گی ها است».  مهر در این اندیشه فقط در دایرهء علایق انسان با خدا و علایق انسان با انسان، به طور کلی ، مطرح نیست . در این جا رشتهء رهنما «اصل پیوسته گی میان طبقات و اقوام و نژاد ها و امت ها است» و داد و عدل از مضامین و استقامتهای این همبسته گی مبتنی بر مهر است. پس تا مهر نباشد ، داد  تحقق پذیر نیست . از این جا است که مفکورهء امپراطوری در ایران باستان- ایران نام قدیم افغانستان است- مبتنی بر رعایت تکثر و همبسته گی در میان اقوام و ادیان است. و از این جا است که فرم  سیاسی امپراطوری از منابع هویت ما بوده است و در حوزهء ما پس از فرو ریختن امپراطوری ، مفهوم هویت دچار بحران شده است. جالب است در همین جا علاوه شود که اندیشهء مهر در هند با اندیشهء « نیروانا» درآمیخت و در اروپا- آیین مهر تا قرن چاردهم عیسوی در اروپا حضور و پیروان زیاد داشته است - اندیشهء مهر از منابع  اندیشهءا روپایی تولارانس و تساهل قرار گرفت.

و این مضمون مهر در همین معنای آن از فردوسی تا مولا نا سر خط اندیشه است.

 فردوسی میگوید: 

بدان مهربان شاه فرخ پدر

نگه کرد پس ایرج پر هنر 

چنین داد پاسخ که ای شهریار  

نگه کن برین گردش روزگار

خداوند شمشیر و گاه و نگین

چو ما دید و بسیار بیند زمین

که آن تاجور شهریاران پیش

ندیدند کین ، اندر آیین خویش

چو دستور باشد مرا شهریار

همان نگذرانم به بد روز گار

نباید مرا تاج و تخت و کلاه

شوم پیش ایشان ،دوان بی سپاه

بگویم که ای نامداران من

چنان چون گرا می تن و جان من

مگیرید خشم و مدارید کین

نه زیباست کین ، از خداوند دین

دل کینه ور شان بدین آورم

سزاوار تر ز آن، چه کین آورم

و الخ

مولانا میگوید:

ای شادی آن شهری ، کش عشق بود سلطان

هر کوی بود بزمی ،هر خانه بود سوری

 

درون تست یکی مه، کز آسمان، خورشید

ندا همی کندش، کای منت غلام، غلام

ز جیب خویش بجو مه، چو موسی عمران

نگر به روزن خویش و بگو: سلام، سلام

 

بیا که ساقی عشق شراب باره رسید

خبر ببر بر بیچارگان، که چاره رسید

امیرعشق رسیده، شرابخانه گشاد

شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید

هزارمسجد پرشد چوعشق گشت امام

صلواه خیرمن النوم، ازان مناره رسید

چو افتاب جمالش، بخاکیان در تافت

زحل ز پردهء هفتم پی نظاره رسید

شدیم جمله فریدون، چو تاج او دیدیم

شدیم جمله منجم، چو آن ستاره رسید

شدیم جمله برهنه، چوعشق او زد راه

شدیم جمله پیاده ، چو اوسواره رسید

و الخ

مولانا مفهوم عشق ساری در کاینات را مطرح میکند و میگوید:

« نترسید، نترسید،ازین مرگ نترسید+ازین خاک برآیید، سماوات بگیرید»؛                     

و حافظ مفهوم مهر را وسیعاً به کار میگیرد و بعد آن را به مفهوم «عشق» برمیگرداند و میگشاید و آن را منبع اصلی هستی انسان میداند: «طفیل هستی عشق اند آدمی و پری».

در نزد حافظ ما به تفکیک مفهومی مفهوم مهر، مطابق به محتوای ایرانشهری آن مواجه هستیم: حافظ  تنها دو مفهوم« عشق انسان با خدا» و «عشق جنسی» را مطرح نمیکند؛ بلکه از صفات حافظ این است که به مفهوم عشق اجتماعی دست می یابد:

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبال دل ره گم کند ، مسکین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

و الخ

***

 لينک بخش دوم اين نوشتار : سيد حميدالله روغ - منشوری در میان  « مصالحه» و « ملی»- بخش دوم