رسیدن به آسمایی : 09.08.2007 ؛ نشر : 10.08.2007

س. ح. روغ


جرگهء امن
و
امن جرگه یی

بالاخره 60 سال پس ازتاسیس پاکستان، و 36 سال پس از آن که  ذوالفقار علی بهوتو و همبازی هنوز زندهء وی، نصیرالله بابر، افغانستان را عکس شکست شرم آور پاکستان در بنگال/1971/ قراردادند، سمت جریان برعکس میشود.
در 1947 بازی «جنگ سرد»، پاکستان را میدانی ساخت. در طی این بازی ناتو به همه آنچه دست یافت که در خیال بافت. در این میان پاکستان کوشید افغانستان را به میدان بازی های خود مبدل کند: از حملات مسلحانه برعلیه جمهوری  داوود خان تا جنگ های تمام عیار«جهادی» برعلیه افغانستان، تا جنگهای« میان- جهادی»، تا صدور طالبان به افغانستان و تا گروگانگیری کوریایی ها، پاکستان راه جنگ و ترور بر علیه افغانستان را برگزید. اما به نظر میرسد که اینک دوران بازی پاکستان به پایان رسیده است. پاکستان که به منزلهء منجمد ترین تناقض دنیای «سرد» بر جهان تحمیل شد، اینک چنین مینماید که خود در تناقض های دنیای «گرم» ذوب میشود و در خود فرو می ریزد.
در دنیای گرم کنونی پاکستان، پیش از همه از سردی تنهایی به خود می لرزد.
انگلستان میگوید 1947 یک اشتباه بود. امریکا روی خود را از پاکستان دور داده و به طرفداری هند ایستاده شده است. جابجا شدن امریکا در افغانستان یگانه اهمیتی را که پاکستان به رویت آن/ خطرشوروی/ به روی جهان شخ بروتی میکرد، از بین برده است. تقدم ستراتژیک از پاکستان به افغانستان منتقل شده است.
مقاومت هند باعث شد که کوشش پاکستان برای یافتن یک معنا و برتری نو در سوال انتقال انرژی بی اثر شود. رابطهء جدید ستراتژیک با چین به جای این که یک چشم انداز جدید برای پاکستان باز کند، بدگمانی شدید جهانی را برانگیخته است. چند تا«راکت» اتومی که پاکستان به بازی بازی از دنیا«بالارفته»است، فقط نشان میدهد که پاکستان از درد دندان های کرم خورده به خود می پیچد و باید دندان هایش کشیده شود. پاکستان فکر کرده که از طریق صدور بنیاد گرایی و تروریزم اسلامیستی میتواند جهان را بترساند. اما دنیا می داند که تروریزم «شکل جهانی شدهء اسلامیزم پاکستانی» است. دنیا میداند که منابعی را که پاکستان تحت نام کمک دریافت میکند در خدمت تقویت بنیاد گرایی و تروریزم قرار میدهد. دنیا میداند که مرکز اصلی تروریزم خود اردوی پاکستان است. جهان به این نتیجه گیری نزدیک میشود که یگانه راه موثر مقابله با تروریزم، تجزیهء کنام اصلی پرورش تروریزم است. نام این کنام پاکستان است.
هم اکنون زرادخانهء اتومی پاکستان زیر نظارت امریکا قراردارد. استقرار پایگاه اطلاعاتی امریکا در بلوچستان یک قدم بسیار مهم به طرف مداخلهء مستقیم نظامی امریکا در پاکستان است. همه دلایل و شواهد نشان میدهند که این مداخله دیگر اجتناب ناپذیر است. پاکستان به طور گریزناپذیری، خود، به میدان جنگ مبدل میشود.
همه منابع ادامهء موجودیت پاکستان خشکیده است. پاکستان تنها به حیث بازنده جهان را وداع نمیگوید. پاکستان بنا به همه دلایل در خود می میرد.
این نیست که پاکستان با بی میلی به جرگهء امن می آید. پاکستان هیچ برگ برنده یی ندارد که در جرگهء امن پیش کشد؛ برعکس نفس تدویرجرگهء امن، صرفنظر از این که جرگه آیا و چه گونه به نتایجی برسد و یا نرسد، مستقیماً موجودیت خود پاکستان را زیر سوال می برد. پاکستان دلهره دارد که جرگهء امن، خطبهء مرگ وی را خواهد خواند.
نوارقبایلی در طی سی سال اخیر با تحولات اساسی مواجه بوده است.
از عللی که انگلستان صد سال پیش این نوار را به دو حصه تقسیم کرد، یکی هم، درک این واقعیت بود که مهمترین تحولات تاریخی در حوزهء ما با انقباض و انبساط این نوار پیوند داشته است. تاسیس پاکستان دومین اقدام برای متوقف ساختن نیروی متحرک این نوار بود. در جریان جنگهای سی سال اخیر این نواربار دگر در مرکز توجه و فعالیت شبکه های بین المللی و منطقه يی قرار گرفت. پاکستان در تحت پوشش شرایط جنگ به توسعهء نفوذ خود در نوار قبایلی پرداخت و حداقل اهداف توسعه طلبانهء خود را ضمیمه ساختن بخش پشتون نشین افغانستان به پاکستان قرارداد.
نوار قبایلی به تدریج به کانون اصلی تولید و صدور جنگ علیه افغانستان، تذخیر تسلیحات و تمرکز شبکه های مافیایی مبدل شد.
تاسیس و توسعهءشبکهء مدارس دینی در اوایل دههءهشتاد رویداد مهم در تحول سرنوشت نوار قبایلی بود. امروز17 هزار مدرسهء دینی در پاکستان فعالیت دارند که بخش عمدهء آنان در نوار قبایلی قراردارند. مدارس دینی کنونی با عنعنهء مدارس دیوبندی پیوند داده شدند و در خدمت ستراتژی های منطقه يی و جهانی اسلامیزم پاکستانی قرارگرفتند. امروز دنیا میداند که مفکورهء تاسیس مدارس دینی نه از خود پاکستان برخاسته بود و نه حتی از سعودی. و امروز دنیا میداند که این جریان نوار قبایلی را به تدریج و با خموشی به مرکزتولید و صدور تروریزم اسلامیستی و به مرکز تجمع و تربیت القاعده مبدل کرد.
اقدام مهم و مشترک ستراتژیک پاکستان و انگلستان و سعودی و امریکا در دههء نود عبارت از فعال ساختن دوبارهء میکانیزم تاثیر منطقه يی نوار قبایلی، در وجود پروژهء طالبان، بود. با این تفاوت که این بار این میکانیزم نه به استقامت جنوب، بلکه به استقامت شمال وغرب به حرکت آورده شد.
به این گونه بود که ظرفیت های سیاسی نوار قبایلی دچار یک تحول اساسی شد و بنیادگرایی اسلامیستی جاگزین ناسیونالیزم ساخته شد. این جریان که در آغازتحت نظارت بلاقید استخبارات نظامی پاکستان قرارداشت، به تناسب کسب قوت شبکهء القاعده، به سوی استقلال عمل متمایل شد. در مسیر گشودن راه برای این استقلال عمل خود، اسلامیست ها بیشتر از  100شخصیت سرشناس قبایلی را نابود ساختند. آن شخصیت های سیاسی افغانستان - و پشتونستان- که طالبان را مظهر ناسیونالیزم پشتون تلقی کرده اند، و از این نظر به حمایت از آنان ، و یا به مقابله با آنان، فرامیخوانند، نتوانسته اند این واقعیت را به درستی دریابند.
نظامیان پاکستان وارد یک معاملهء دوجانبه با القاعده شدند: پاکستان به حمایت همه جانبه از طالبان ادامه میدهد و طالبان جنگ را به استقامت افغانستان توسعه می بخشند؛ یعنی طالبان و القاعده از توسعهء فعالیت ها در داخل پاکستان خود داری میکنند. این جریان به قرارداد اخیر وزیرستان انجامید.
اما حوادث لال مسجد، و به دنبال آن کشف یک دیپوی بزرگ مهمات القاعده در پایتحت پاکستان، و اخیرا عذر خواستن مشرف از شرکت در کار جرگهء امن به دلایل امنیتی، ثابت ساخت که بالاخره همان چیزی دامنگیر خود پاکستان شده است که در طی 36 سال با صدور آن چیز به افغانستان و کشمیر، و بالاخره به سرتا سر جهان، دهشت افگنی و ترور را همه روزه ساخته است.
اینک پاکستان تلاش دارد تا طالبان را بر جرگهء امن تحمیل کند و غیبت طالبان را به عنوان مهمترین دلیل ناکامی این جرگه برجسته سازد.
این بار اما توپ پاکستان در زیر دامن خود پاکستان فیر میکند.
نوار قبایلی در برابر تصمیم سرنوشت خود قرار دارد.
نوار قبایلی باید همه نیروی خود را متمرکزسازد تا بنیاد گرایی را از خود براند. این قبل از این که یک جریان جنگی و یا یک جریان «پولی واقتصادی» باشد، یک جریان سیاسی است. جرگهء امن، و این که این جرگه در کابل تدویر مییابد و نه در اسلام آباد، مهمترین نماد و مقدمهء این چرخش است.
جرگهء امن ، ناسیونالیزم پشتون را در برابربنیاد گرایی اسلامیستی قرار میدهد و بالامیکشد. محتوای سیاسی جرگهء امن، صرفنظر از هرگونه نتیجه یی که به آن برسد و یا نرسد، دقیقاً همین است.
بدون هیچگونه تردیدی این امر میتواند مقدمهء یک تحول اساسی ژیوستراتژیک در ساختارحوزهء تمدنی ما گردد.
افغانستان، در طی چند دههءاخیر، در نتیجهء ستراتژی های جنگ سرد و در نتیجهء نادرستی های سیاسی داخلی در مسیر جنگ و ویرانی قرارداده شد. عواقب خونین و فاجعه بار جنگ برای مدت طولانی برشانهء مردم افغانستان سنگینی خواهد کرد و بر انکشافات مربوط به آیندهء سیاسی و سیاست های آینده تاءثیر خواهد گذاشت.
مبرم ترین مسایلی که افغانها باید هم اکنون برای آنها پاسخ های سنجیده شده در سطح فکر سیاسی بیابند، عبارتند از:
- تفکرپیرامون مسایل ذیربط به ختم جنگ و استقرار صلح پایدار؛
- تفکر پیرامون مسایل ذیربط به ختم مخاصمت های میانقومی– میانمذهبی و تاءسیس وفاق ملی  و حرکت به سوی ناسیون؛
- تفکرپیرامون مسایل ذیربط به تاءسیس روابط شهروندی، جامعهء مدنی و دولت مدرن.
تردیدی نیست که حرکت به سوی این اهداف و نیل به آنها، به علت شرایط بسیار پیچیدهء افغانستان و حوزهء ما، تنها در حد اختیار خود افغانها قرارندارد؛ نیز شرایط دشوار داخلی و تمایل برای ادامه و تحمیل جنگ، رواج فساد اداری و سیطرهء مافیا، هرگونه تلاشی در این استقامت را بسیار مشروط میسازد ؛
و اما یک مسالهء دیگر نیزبه همین اندازه روشن است: ما ، تا کنون هم، صرفا به دنبال یافتن مناسب ترین تدابیر و اقدامات و بهترین متحدین سرگردان هستیم و کم و بیش از این اصل اساسی غافل مانده ایم که که جستجو برای پاسخ های مناسب به سوال های بالا، و اصولاً برای هر سوالی، بیش از همه و در قدم اول یک جستجوی فکری - سیاسی است. و این جستجو را ما خود ما و فقط خود ما باید انجام دهیم.
تردیدی نیست که پیمان اتحاد ستراتژیک میان افغانستان و امریکا جستجوی پاسخ به همهء این مسایل را مشروط میسازد؛ این سند بیان میدارد که تقدم های ستراتژیک در حوزهء ما به افغانستان منتقل شده است؛ و اما فراتر بیان میدارد که در مقام ژیو- ستراتژیک افغانستان یک تحول ساختاری وارد شده است.
بررسی تاریخ روابط بین المللی افغانستان در سدهء بیستم یقینی میسازد که افغانستان برای بیرون جستن از مخمصهء «قلمروحایل» همیشه در جستجوی متحدین دورتر از سرحدات خویش بوده است /آلمان؛جاپان/.
در این ردیف افغانستان به امریکا نیز نظرداشته است. این که از نظر موضوع مراجعات افغانستان به امریکا، آیا تاریخ روابط بین المللی افغانستان شواهد بسیار مسرت بخش به دست میدهد و یا نه ؟ و این که در انکشافات پنج دههء اخیر در افغانستان و پیرامون آن آیا امریکا به ملاحظات و مصلحت های خود به طور یکجانبه تقدم داده است و یا نه؟ و در این زمینه آیا در این باره هم اندیشه کرده است و یا نه که بر افغانستان و مردم آن چه خواهد گذشت ؟ در این باره ما به تجسس در تاریخ ضرورت داریم.
بررسی تاریخ سدهء بیستم ما اما همچنان محرز میسازد که درطی سدهء بیستم مقام ژیوپولیتیک افغانستان چار بار- 1907/1919/1929/1947/1994- متحول شده است و عدم اطلاع و دقت دولتمداران افغانستان از این تحولات در مقام ژیوپولیتیک افغانستان، از منابع اصلی اشتباهات عمدتاً قابل جلوگیری در مناسبات بین المللی ما بوده است. این تحولات در مقام ژیوپولیتیک افغانستان که پیوسته برای ما دشواری های جدیدی آفریده اند، طبیعتاً میتوانسته اند همچنان فرصت های مساعد و حتی بسیار مساعدی هم در برابر افغانستان بگشایند که عدم اطلاع ما از ماهیت و منطق این تحولات باعث شده اند که این فرصت ها استفاده  ناشده بمانند.
آخرین تحول کنونی در مقام ژیوپولیتیک افغانستان ، که در پیمان اتحاد ستراتژیک میان افغانستان و امریکا منعکس است، به همین گونه دشواری ها و فرصت های مساعدی در برابر ما افغانها میگشاید که ما ناگزیریم برای محدود ساختن دامنهء خسارات آن و برای استفادهء مناسب از فرصت های مساعدی که در خود نهفته دارد، در بارهء آن به تفکر بپردازیم و این تفکررا به طور بلاشرط با تفکر در بارهء مسایل فکری ماهیتاً نوین ناشی از گلوبالیزم محک بزنیم.
سوالاتی که در رابطه با خسارات احتمالی ستراتژی جاری امریکا در افغانستان مطرح اند از حدود سوال در شیوه های برخورد امریکایی ها در افغانستان، رعایت عنعنات مردم و تلفات اهالی ملکی بسیار فراتر میروند. ناظران اروپایی با وضاحت اصل ستراتژی کنونی امریکا در افغانستان و ماهیت و اهداف جنگ جاری را زیر سوال برده اند.
پیتیر شیل لاتور پوبلیسیست و افغانستان شناس آلمانی یک گام جلوتر میگذارد و می گوید که اصلاً این جنگ در جای نادرست جریان دارد. جنگ ضد تروریزم باید بنابر همه دلایل و شواهد در پاکستان جریان بیابد و نه در افغانستان.
به این سان سه سوال اساسی در برابر ما افغانها قرار میگیرند:
- ما خود را در نسبت با امریکا چه گونه تعریف میکنیم؟
- مسایل فکری ناشی از گلوبالیزم در این تعریف و برآورد چه تعدیلی وارد میکنند؟
- بی رابطه با سوال حضور و یا رفع حضور نظامی امریکا در افغانستان، آیا یک فکر مستقل سیاسی- ملی پیرامون مسایل ما اصولاً ممکن است؟ و اگر ممکن است مهمترین الویت های یک چنین فکری کدام ها اند؟ و چرا و چگونه تشخیص و تحقق این
الویت ها با سوال همگرایی حوزهء تمدنی ما و از این رو با سوال تبدل افغانستان به یک حوزهء آزاد و بنابر  آن با سوال تاسیس حوزهء آزاد افغانی پیوند ذاتی می یابد؟
جرگهءامن منطقه يی بدون تردید یکی از مهمترین رویداد های حوزهء ما در دو دههء اخیر، پس از توافقات ژنیو، است. از کدام نارسایی ها و ناتوانی های توافقات ژنیو میتوان درس گرفت؟ و آنها را در برابر جرگهء امن قرار داد؟
وجه تفاوت جرگه ها با نهاد های انتخاباتی در این است که نهاد های انتخاباتی بر اصل اکثریت و اقلیت استواراند و جرگه ها بر اصل اجماع . مفهوم اجماع ما را در فضای فلسفی طرح مفهوم گفتگو و از اینطریق در فضای عقل ارتباطی وارد میسازد. در میدان گفتگو تنها تاریخ وارد نمیشود بلکه عامل مهم بعدی که گفتگو را مشروط میسازد حضور دیگری است.
تجربهء جرگهء امن را به یک حرکت گسترده به سوی امن جرگه یی در افغانستان و به سوی گفتگوی بین الافغانی مبدل بسازیم. به همه این فهم را انتقال بدهیم که مرز های دیروزی در میان افغانها نادرست و محصول تصورات و سیاست های نادرست بوده اند.
افغانها میتوانند و میخواهند حضور همدیگر را در نظر گیرند. پروسهء وفاق ملی را بر همه افغانها مبتنی بسازیم و هیچ افغان را از آن مستثنی نسازیم. مرز های دیروزی را بشکنیم. میدان های جدید تاثیر اجتماعی-سیا سی ایجاد کنیم و از این راه کار مشترک برای نیل به برترین ارزش ها و اهداف مصلحت عمومی و امر همگانی را ملاک فکر و عمل قرار دهیم. متفکرانه عمل کنیم و نتایج عمل خود را به نقد آزاد واگذار کنیم.
راه آینده در سر گردانی گشوده نمیشود. آینده را فقط میتوان با گام های شمرده ساخت. ... گام های خود راشمرده برداریم....