برگرفته از شمارهء 26 مجلهء آسمايی ( مورخ اکتبر 2003)

 

 حمزه واعظی

ساختار شناسی تنظيم های جهادی

و

قواعد دموکراسی

 

ساختار شناسی احزاب و نسبت آن با مبانی دموكراسی ، مقولهء مهمی در تبیین گره گشایی مرحلهء كنونی جامعهء افغانی به شمار می آید . گمانهء تحقق آیین دموكراسی در این كشور با كمك و تجربهء جهانی و نیز آماده گی ذهنی بخشی از گروه های مدنی و نیروهای اجتماعی و فرهنگی ، در داخل برای بستر سازی مفاهیم و مبادی این مقوله ، ضرورت پرداختن به پدیدهء احزاب را به عنوان ركنی از فاكت های دموكراسی ، نمایان تر می سازد .

وجود احزاب برای نهادینه سازی رفتارهای سیاسی ، ترویج مشاركت ، ایجاد موازنه و تعادل در ساخت قدرت و تولید بیداری و بسیج اجتماعی یك اصل می باشد و اصولاً كار ویژهء احزاب در یك جامعهء دموكراتیك ، انتقال و ارتقای فرهنگ سیاسی به توده ها و تنظیم و تعیین قواعد چنه زنی ، طبقه بندی می گردد .

پرسش اساسی در این است كه احزاب موجود در افغانستان ، چه مایه از " شوند " های پروازش گری و پویایی را  بر خود دارند تا بتوانند جامعهء افغانستان را به جهان مدرن پیوند بزنند ؟ پاسخ دادن به این پرسش ، مستلزم درك این واقعیت است كه تحولات دو دهه ( 1980 و 1990 ) شرایط و منطقی را در رفتار و تربیت سیاسی- اجتماعی احزاب موجود حاكم ساخته است كه هیچ یك از آن ها خصلت پذیرنده گی و برتابی معیارهای دموكراسی و انطباق با جامعهء مدنی را برخوردار نیستند . این احزاب محصول جنگ اند. خشونت و انعطاف ناپذیری جزو خصلت رفتاری و تك روی و گردن كشی جزو خصوصیت نهادی آن ها شده است. و اصولاً هویت و قوام این گروه ها برخویشتن خواهی و زیاده طلبی با تكیه بر منطق فرصت طلبی ، " حذف " و " طرد " قایم شده و طبیعی است كه در یك فرایند دموكراتیك ظرفیت انطباق و استعداد تعامل گشاینده را ندارند .

 

رهبری این احزاب ، مدیران دوران جنگ و متولیان چرخهء خشونت بوده اند و بر اساس قاعدهء چنه زنی دوران منازعه ،‏ اندیشه گری و كادرپروری نموده اند. انجماد سیاسی ، تحجر فكری و گشایش ناپذیری مدنی ، از خصوصیات مشترك و مشهودی است كه این طیف رهبران را  در یك سنخ و صنف قرارداده و احزاب تحت رهبری آنان را در زمرهء مجموعه های عشیره یی -فیودالی فهرست كرده است . این رهبران با پروردن پیروان نظم گریز و تعمیم و تعمیق فرهنگ تشكیلاتی توتالیتار ، آموزه ها و خرده فرهنگ هایی را ترویج و تحمیل كرده اند كه تقابل جدی و آشكاری با مفاهیم و مولده های دموكراسی و جامعهء مدنی دارند .

در جامعهء مدنی ، رهبران احزاب از عناصر مؤلف و موّلد در پروسهء سیاسی به شمار می روند كه با استفاده از دانش اجتماعی ، تحصیلات علمی ، مدیریت سیاسی و تعهد ملی خود ، نظم تشكیلاتی و هدایت پیروان و هواداران خویش را به گونه یی سامان می بخشند كه مبارزه برای كسب قدرت سیاسی را به افزایش آگاهی اجتماعی و گسترده گی و برانگیخته گی مشاركت سیاسی توده ها ، گروه های اجتماعی و نهادهای مدنی و فرهنگی ارتقأ می دهند . امّا ، رهبران احزاب افغانستان ، پروردهء شرایط و تحولاتی هستند كه از سال 1358 منشأ گرفته است . ظهور این نسل از رهبران در یك فرایند غیرطبیعی و عمدتهً  بر اساس ملاحظات خاص قومی ، مذهبی و سیاسی ، صورت پذیرفته است . موج برخاسته از قیام ها علیه دولت خلقی كه عموماً مبتنی بر احساسات و پنداره های دینی بود ، ضرورت تجمعات و تشكیلات نظامی را در مناطق و روستاهای كشور به وجود آورد . نیاز به سازماندهی اجتماعات محلی ، قومی و عشیره یی فرصت ظهور این دسته از رهبران را فراهم آورد . به تدریج ، حمایت سیاسی ، مالی ، تسلیحاتی و اطلاعاتی كشورهای همسایه و غرب از قیام مردم افغانستان ، جایگاه و پایگاه این رهبران را مستحكم تر ساخت .

فقدان مؤلفه های تیوریك و پیشینهء مدیریت در نهاد رهبری احزاب جهادی و نیز اتكا به ایده ها و تجربیات نظامی ، خصلت عمومی و اساسی احزاب و رهبری فعلی آن ها به شمار می رود . این خصلت در رفتارها و سیاست گری آن ها به صورت یك " كجروی سیاسی " تبلور پیدا كرده است . مطالعهء بدرفتاری ها ، ناسازگاری ها و دشمن پنداری های ایدیولوژیك و قومی موجود كه مهمترین همت این احزاب و رهبری آن ها شكل می بخشد ، ریشه در همان كاستی ها و ناپخته گی های تیوریك و نظری رهبران و تشكیلات سیاسی آن ها دارد .

خاستگاه قومی-عشیره یی این احزاب مقتدر ، نوعی الزام به خاستگاه را در گفتار و رفتار آن ها تحمیل و تولیت كرده است . پیوند متقابل الزامات عشیره یی و آرزوهای حزبی ، درك سیاسی و شعاع فكری احزاب مذكور را از سطح محیط و دریافت های سنت قومی- مذهبی به " عمق " ایجابات معاصر و گشایش های مدرن رهنمون نشده است . ساخت تشكیلاتی و ریخت فكری این احزاب عمدتهً و عموماً بر فاكت های ذیل طبقه بندی شده است :

1- مبانی فكری و ایدیولوژیك بسیاری از این احزاب و رهبری آن ها ریشه و منشأ در آموزه ها و الگو های " اخوان المسلمین " دارد . انجماد در ذهن و تندخویی و زیاده روی در كردار های عینی ، مشخصهء نهادینه شدهء این طیف به شمار می آید . چوكات فكری و قالب های ذهنی این گروه ها و رهبران ، پرتكلف تر و ناتوان تر از آن است كه مفاهیم و قراإـت های مدرن از جامعه و جهان را برتابد . قراإـت از دین در پندار این نیروها ، نوعی دریافت ها و تصدیق های صورت پرستانه است كه جلوه هایی از آن را در رژیم مذهبی طالبان تجربه كردیم . این قراإـت ، دین را در جوهر آموخته های شریعت مذهبی و فقه منجمد تبین می كند كه حداكثر وظیفه و كارآیی آن در حوزهء زنده گی اجتماعی ، ارزش گذاری های مجرد اخلاقی ، تحدید حدود آزادی های فردی و به خدمت گرفتن انسان ها در مقولاتی مثل " جهاد" ، " امر به معروف " ، " صلات و زكات " و " سنت و تسبیح " ، است .

2- فقدان پشتوانه های خردورزی و اندیشه گری در شیوهء رهبری اغلب این احزاب و عادت شدن خصلت های عشیره یی ، خُرد اندیشی ، عوام زده گی، روزمره گی ، آزمندی و قوم گرایی ، ظرفیت فكری و استعداد سیاسی آنان را در " سطح " نگهداشته است . این در سطح مانده گی ، از یك سو قدرت چنه زنی عقلانی را در حوزهء سیاست عملی محدود ساخته است و از سوی دیگر استعداد درك و تطبیق پذیری آنان را در فرایند رفتارهای مدنی و گفتمان نظری قاعده مند ، تقلیل داده است . به همین دلیل است كه توان این گونه احزاب و رهبران برای مساعدت و مشاركت در یك ساختار دموكراتیك و تكثرگرا بسیار محدود است .

3- قدرت و حیثیت سیاسی اغلب این رهبران از " جهاد " و " طایفه " منشأ گرفته است . حیطهء بلوغ سیاسی و زكاوت فكری آنان را می باید در همین سویه جستجو نمود . طبیعی است كه با عبور از مرحلهء عواطف جهادی و تعلقات طایفه یی  و راهیابی به گسترهء تثبیت و تعامل فراخ  دامن ملی ، انگیزه و اندازهء این گروه از رهبران و نیروها ، طاقت و قامت ایستاده گی و پاسخ گویی در برابر مفاهیم و مواریث جدید را در حوزهء تعامل كلان ملی نخواهند داشت .

طبیعی است كه مؤلفه های مقوم و متمم این رهبران و گروه ها با گسترده شدن ساحهء نفوذ و حضور حاكمیت ملی ، به منسوخ شدن می گراید . برچیده شدن اهرم های برپادارنده یی كه از گسستن نظم ، شیوع تندخویی و همه گانی شدن بدگمانی و بدگویی تنومندی یافته اند ، مجاری حیات و حدود این رهبران و گروه ها را محدود و در نهایت مسدود خواهد كرد .  اندك بودن قابلیت ها و آنی بودن شهرت و شهوت سیاسی- نظامی آنان ، خود مهمترین عامل فرسوده گی و فسیل شده گی این دسته از گروه ها و رهبران در فرایند دموكراتیزه شدن رفتارها و عقلانی شدن سیاست گری ها ، در افغانستان خواهد بود .

این گروه ها مشروعیت اقتداری و حیات سیاسی خود را از لولهء تفنگ كمایی نموده اند . طبیعی است كه چنین خصلت هایی با روح " رواداری " ، ملایمت جویی و دگرخواهی دموكراسی ، در تعارض می باشند .  این گروه ها و رهبران شان - خواهی نخواهی- در میدان تعامل اجتماعی و چنه زنی های سیاسی بر اساس همان خصلت  روانی و تربیت ذهنی خود ، عمل می كنند و هیچ گاه قابل تغییر نخواهند بود . تبدیل شدن " پكول " به " نكتایی " و " لنگی و چپن " به " دریشی " به معنی تغییر در " سیرت " نیست . این گروه ها و نیروها  در صورت پرستی و  سودجویی " استاد " اند ؛ امّا ، ماهیت فكری و سنخیت ذهنی شان عوض شدنی و انعطاف بردار نیست .

هیچ كدام از این گروه ها فرصت درك و دریافت بسترسازی فكری- فرهنگی را در جامعه و حتّا در میان هواداران خود نداشته اند. تنها دست آورد فرهنگی- فكری آن ها ترویج مفاهیم قومی و عصبیت پردازی های ایدیولوژیك  بوده است . منابع تبلیغاتی این گونه احزاب بر محور سمبول سازی های دراماتیك ، رهبرپرستی های افسانه یی و داده های غلوآمیز  ، سطحی ، عوام زده و بی مایه چرخیده است . تولید فكر و فرهنگ و تلاش برای ارتقای بینش اجتماعی در هیچ یك از این گونه منابع دیده نشده است و این ناشی از دو عامل بوده است :

- نخست آن كه در ساختار تشكیلاتی اغلب این گروه ها ، نیروهای فرهمند و اندیشه ور كمتر مجال ضهور و بروز  را داشته اند .

- دوم آن كه بافت و مساحت این گروه ها ، تحمل و توافق ارزش های فرهنگی و مؤلده های فكری را نداشته اند . به همین دلیل است كه بسیاری از این گروه ها و رهبران شان ، با ولعی كه برای كسب قدرت داشته اند ، درك درستی از نوع حكومت نداشته اند و ندارند .

بنابر این ، جریانی كه از ظرفیت لازم فكری و فرهنگی برخوردار نباشد ، به هیچ وجه توان انطباق با متغیرهای دموكراسی و الزامات جامعهء مدنی را نخواهد داشت . در چنین فرایندی این گونه گروه ها نه تنها كمكی به بسترسازی و مؤلفه های دموكراسی نخواهند نمود ، بل خود مانع اساسی در راه رشد اندیشهء سیاسی و توسعه و تعامل اجتماعی و فرهنگی خواهند بود  ؛ چرا كه هم از قدرت سیاسی- نظامی برخوردارند و هم از هواداران مطیع و در سایه تربیت و تولیت شده بهره مند اند .

گروه های جهادی به دلیل ساختار ملیتاریستی و نوع تجربیات سیاسی-اجتماعی ، عادت كرده اند كه " بر مردم " حكومت كنند ، نه " برای مردم " . این گروه ها همواره كوشیده اند تا حاكمیت سیاسی ، نظامی و مذهبی خود را به طور یك جانبه بر جان و روان ساحه های نفوذ خویش گسترده داشته باشند . مطلق اندیشی ، بی قانونی ، بی قیدی ، اقتدارگرایی و مذهب محوری ، خصوصیت مشترك و مشهود این گروه ها می باشد . این خصوصیت سیره و ثمرهء حضور  و ثبوت شان را در حوزهء تعامل سیاسی- اجتماعی ، به صورت نیروهای زیاده خواه ، تندخو و ناسازگار تبارز داده است . استفادهء ابزاری از آیین های اجتماعی و مذهبی ، ضمن آن كه این گروه ها را از لحاظ فكری و ذهنی كم عمق و صورت گرا بار آورده است ، نوعی تحكم و تغلب رفتاری را نیز نسبت به جامعه و رعایا بر آنان چیره ساخته است . ارزش انسانی رعایا در نگاه آنان به طبیعیت و گردن گذاری و شنونده گی گوسفندانه می باشد . انتقاد ناپذیری و ستیزنده گی اخلاقی و اشاعهء رازناكی حریم رهبری ، ظرفیت فكری و خصوصیت رواداری را در اغلب این گروه ها منقبض ساخته است .  تجلی چنین تفكر و خصلتی در حاكمیت ، حوزهء پیدایش و گنجایش مقولهء دموكراسی را محدود خواهد ساخت . دموكراسی از نوع ارتباط و نگاه حاكمیت و نیروهای حاكم نسبت به افراد و اتباع ، بستر سازی می گردد . نگاه و تربیت آمرانهء نیروها و احزاب جهادی ، تحمل و تطابق خوی ملایمت جو و تكثر پذیر دموكراسی را ندارد .

هرچند ممكن است احزاب جهادی داعیهء مردم سالاری و هواداری دموكراسی را به عنوان وسیله و زمینه یی برای تحكیم قدرت سیاسی و ادامهء حیات ملی خود ، بیرق كنند ، اما واقعیت این است كه این نیروها و رهبران آن ها به همان میزان كه طرح و تعریف روشنی از حكومت اسلامی مورد ادعای شان نداشته اند ، فهم فرهمندانه یی از مبانی و معیارهای دموكراسی و حكومت رفاه گستر و پاسخگو نیز ندارند ؛ چرا كه حكومت دموكراتیك ، حكومت " حداقل " است ؛ امّا ، گروه های جهادی به طمع های " حداكثر " و سهمیه های " چاق " عادت كرده اند .