الهام غرجی

egharji@gmail.com

www.seyasi.blogfa.com

شرایط دشوار دموکراسی در افغانستان

 

اشاره:

اگر به جنگ طالبان نیاندیشیده باشیم ، مثلا بیانگاریم که طالبان بلای رد شدنی اند آیا مشکل افغانستان حل است؟

پاسخ به این سوال آشکارا " نه " است. ما مسایل عمده يی دگری داریم که سر فرصت سر خواهند رسید و ما را دوباره به فکر" چه باید کرد" فرو خواهند برد. ظاهرا این مسایل به گونه يی تحت شعاع جنگ و مشکل امنیت قرار گرفته اند. مهم ترین مساله ، بحث دموکراسی در افغانستان است. دموکراسی در افغانستان به موانع و مشکلاتی مهمی روبروست. بصورت کلی این مشکلات مربوط به مسایلی از قبیل هویت های جمعی ( که بحران هویت ملی را تیره تر ساخته است) ، دولت ملی ، چالش جهانی شدن و حضور قدرتمند کشورهای خارجی، فرهنگ سیاسی ، سیاست توزیعی  و توسعه می باشند.  مشکلات ناشی از بحران اعتماد سیاسی و مشروعیت،  به نوبهء خود، بر آیندهء  سیاسی افغانستان سایه انداخته است. رسیدن به یک دموکراسی پویا، بدون حل مشکلاتی ناشی ازین مسایل ناممکن است. 

در حالی که همه  این مسایل به درجاتی همسانی مهم است، مسایلی دگری نیز استند که دراثر روند سیاسی و مناسبات فعلی خلق می شوند. این مسایل ، بر حجم مشکلات ما می افزایند و در اینده شرایط را برای دموکراسی دشوار تر از پیش می سازند. این نوشته نگاهی گذرایی دارد به وضعیت دموکراسی نوپای افغانستان و این مساله که معاملات سیاسی داخلی و بین المللی در افغانستان چه تاثیری ممکن است بران داشته باشد.

کدام دموکراسی؟

وقتی از دموکراسی گپ می زنیم خیلی چیزها همزمان وارد ذهن آدم می شوند. این خیلی چیزها، بخشی از یک کل کلانی  مجموعهء دموکراسی است. بخشی از این خیلی چیزها ، شکل دموکراسی اند و برخی دگر پوستهء دموکراسی اند. برخی دگر نیز هستهء دموکراسی اند. با این خصوصیات، معلوم است که دموکراسی دارای اجزا و سویه های است که بصورت یکجایی ، کل دموکراسی را می سازند.  

در افغانستان، پس از ایجاد قانون اساسی جدید ، از یک نگاه ساختار گرایانه، محلی برای دموکراسی گشوده شد.  حد اقل از این نگاه، افغانستان یک کشور دموکراتیک است. اما ساختار دموکراتیک سیاسی به تنهایی نمی تواند برای تبیین دموکراسی و جامعهء دموکراتیک کافی باشد. در کنار ساختار دموکراتیک دولتی، ما به رفتار متناسب با اصول دموکراسی ضرورت داریم و نیز به عواملی که به دموکراسی کمک کند تا اصولش را در درون سیستم روابط جمعی  در جامعه داخل کند. بنابراین ، دموکراسی نه یک بحث صرفا ساختاری است و نه هم یک بحث صرفا پروسه يی. گاهی پروسهء دموکراتیک نیز نمی تواند به حال دموکراسی مفید ثابت شود. انتخابات مثلا می تواند به گونهء دموکراتیک برگزار شود اما طبیعت مشق و روابط انتخاباتی می تواند به گونه يی تکامل یابد که به ذره يی هم به نفع ایجاد یک جامعهء دموکراتیک مفید واقع نشود.

 دموکراسی سویه های مختلفی دارد. رسیدن به سویه يی از آن می تواند راه را برای رسیدن به سویهء دگر هموار سازد، اما ماندن در یک سویه ، نه تنها وجود دموکراسی را تضمین نمی کند که دموکراسی را زمین گیر می سازد. اگر هدف دموکراسی دموکراتیزه کردن جامعه   و نفوذ در زیر ساخت روابط سیاسی و سامان اجتماعی نباشد ، باید گفت که دموکراسی تمرین بیهوده يی است. چون تا زمانی که دموکراسی زنده گی پایدار اجتماعی برایش نساخته باشد، همیشه در معرض خطر نابودی قرار دارد.

 میان انتخابات دموکراتیک و ساختار دولتی دموکراتیک و جامعهء مبتنی بر فرهنگ سیاسی همخوان با اصول دموکراسی، تفاوت زیادی وجود دارد. ما می توانیم صاحب قانون اساسی دموکراتیک باشیم اما جامعهء دموکراتیک نداشته باشیم. ما می توانیم  دولت مردان منتخب اما غیر دموکرات داشته باشیم. ما می توانیم نمایندگان سیاسی منتخب داشته باشیم اما اینها به ذره يی هم نگران دموکراسی نباشند.

برعلاوه ، تحت شرایطی، بسته به ساختار اجتماعی و روابط انسانی در یک جامعه پس از جنگ مثل افغانستان، دموکراسی می تواند به کمک برخی از معیار های خودش تبدیل به ضد خود گردد. اگر دموکراسی را بتوانیم بصورت بستهء مکملی در جامعه پیاده کنیم ( که ای کاش!) دراین صورت ممکن است حاصل کار خوب باشد . اما اگر خواسته باشیم دموکراسی را به روابط و واقعیت های از پیش موجود تطبیق دهیم ( که کاری غیر ازاین نمی توانیم) دران صورت دموکراسی صاحب حفره های گشوده يی خواهد شد که به کلیت خویش ربطی کمتری پیدا خواهد کرد. این حفره ها نه تنها تماس دموکراسی را باخودش مختل می کند که عوارضی را نیز بر جامعه تحمیل خواهد کرد.

حفره های دموکراسی در افغانستان

1. معاملات قومی: افغانستان شاید بیش از هر کشوری دگری در منطقه ، یک کشور مبتنی بر سیستم روابط و زنده گی قومی است. روابط قومی نه تنها ساختار روابط جمعی را بنا می کند که محور اساسی معاملات سیاسی دراین کشور را نیز می سازد. در حالی که دموکراسی به عنوان یک سیستم سیاسی برای ایجاد روابط صلح امیز در جوامع چند قومی امتیاز گرفته است، عملکرد ان در جوامع غیر دموکراتیک قومی و دارای ساختار اجتماعی-سیاسی قومی ، می تواند برعکس نیز باشد. وقتی معاملات سیاسی بر مدار روابط قومی صورت بگیرد چنین اتفاقی بیشتر محتمل است. در این مورد تجربه ی برخی کشورهای افریقایی می تواند به عنوان نمونه مد نظر گرفته شود که دران دموکراسی و انتخابات ازاد وسیلهء تجارت سیاسی رهبران قومی قرار گرفت و در همین سطح باقی ماند بدون اینکه دری هم برای دموکراسی در ان کشورها باز کرده باشد.

چنان حالتی را می توان نتیجهء معاملات سیاسی بر مدار منافع قومی خواند ورنه اصل مشارکت قومی در سیاست و انتخابات نه تنها با دموکراسی منافات ندارد که عین دموکراسی نیز است. تاوقتی گفتمان دموکراسی به مسالهء قدرت قومی محدود شده باشد، انتخابات نه تنها کاری برای دموکراسی انجام نخواهد داد که برعکس،  وسیلهء رقابت و در گیری قومی برای بدست اوردن کنترول قومی نهاد های حکومتی تبدیل خواهد شد. درحالی که دموکراسی مشارکت قومی را تشویق می کند، تعامل برای قدرت قومی را به ضرر خویش می یابد. مشارکت قومی  با تنظیم روابط سیاسی بر مدار قدرت قومی  یکی نیست. اولی حق دموکراتیک همه است . دومی نیز اگر با تفاهم و سازش همراه باشد ظاهرا بد نیست اما این عمل،  نتایجی را درپی خواهد داشت که می تواند بر صحت دموکراسی تاثیر شدیدا منفی بگذارد. 

در شرایط افغانستان ، در حالی که نیروهای اصلی بازیگر در صحنهء قدرت سیاسی در افغانستان را رهبران و نمایندگان قومی تشکیل می دهند ، تنظیم روابط سیاسی بر مدار قدرت قومی، می تواند از چند نگاه مشکل آفرین باشد. 

 اول: تکیه بر مراجع قدرت قومی ، مسایل عمده يی مثل تشکل احزاب سیاسی و توسعهء جامعهء مدنی را تحت تاثیر قرار داده است. طرف های گفت وگوی قدرت  در افغانستان رهبران قومی اند، و دموکراسی نیز به توزیع قومی قدرت و سازش سیاسی میان اینان خلاصه شده است. سازش سیاسی بر هر مداری که باشد می تواند حق دموکراتیک نیروهای سیاسی باشد و اساسا دموکراسی در یکی از سویه هایش، برامده از کنار امدن ها و سازش های سیاسی است. ترس من اما از این جهت است که با شرایطی که مراجع قدرت قومی در جامعه شان ایجاد کرده اند، حضور قومی با حضور رهبران قومی در قدرت بدل گرفته شود و سیاست ملی نیز در همین حلقه در گیر بماند.   

دوم: تجارت سیاسی میان رهبران قومی ، (اگر سیاست افغانستان در همین سطح باقی بماند که در شرایطی فعلی تصور تحول ان را نداریم) به موقعیت مراجع قومی در جامعهء  افغانستان کمک می کند. این رهبران به ساده گی قادر اند با حاد کردن گفتمان قومی قدرت، به بسیج نیروی قومی شان ادامه دهند و ازین راه، هم مشروعیت سیاسی خویش را حفظ کنند و هم مانع ورود نیروهای جدید در برابر شان گردند. تحت شرایطی که این رهبران ، حضور قدرت قومی شان را برای مردم سمبولیزه کنند،  بصورت طبیعی مرجعیت سیاسی  شان را در جامعه حفظ خواهند کرد. و تحت همین شرایط ، انتخابات سیاسی  ودموکراتیک نیز تحت شعاع چنین ساخت روابط سیاسی قرار گرفته و بدل به صحنهء رقابت های قومی خواهد شد ( بدون اینکه محلی برای ارمان دموکراسی و ارمان جامعهء دموکراتیک مانده باشد).  

سوم: تنظیم روابط قدرت دولتی بر مدار قدرت قومی، نه تنها به مراجع قومی مشروعیت رسمی می بخشد که در نتیجه ، مانع حضور قدرتمند نمایندگان جامعهء مدنی و نیروهای ملی گرا در دولت می گردد. رهبران و مراجع قدرت قومی در افغانستان به هیچ وجه نمی توانند نیروی دموکراتیک باشند. اینان در شرایطی بسیار غیر دموکراتیک و با ذهنیت غیر دموکراتیک به صحنه امده اند و چه که دموکراسی را به مثابهء خطری می بینند که برای موقعیت اجتماعی و سیاسی شان مرگ اور است. این رهبران،  ظاهرا وکیل منافع قومی شان در دولت اند و بیرون از دفتر شان، برای این کار نزد مردم شان امتیاز می گیرند ، در حالی که رابطهء خودشان با جامعه در خیلی از موارد با تفنگ بنا یافته است.

2. نبود نیروی ملی- دموکرات و دولت ملی :  نبود نیروی ملی و دموکرات در افغانستان، و یا ضعیف بودن چنین نیروی در برابر نیروهای قومی، شرایط دموکراسی در افغانستان را دشوارتر کرده است. پویایی دموکراسی به دو چیز مهم ضرورت دارد. یکی ، انچنان که اشاره شد، نیروی دموکرات ملی است و دگری دولت ملی.  این دو در واقع دوپای یک دموکراسی پویا است. دموکراسی بدون نیروی دموکرات، دموکراسی بی سرمایه است،  و دموکراسی بدون دولت ملی، دموکراسی غیر محتمل است.

دولت ملی را می توان از دو زاویه مورد خوانش قرار داد. زاویهء اول،  نگاهی از درون به دولت است. دولت ملی در این مفهوم، دولتی خوانده می شود که از پایهء وسیع ملی ، یعنی خصوصیت دولت فراگیر، برخوردار باشد. این دولت، هویت ملی داشته باشد نه هویت قومی. بر محور منافع ملی دور بزند نه که دور منافع قومی بچرخد . دولت ملی ، برای مردم باشد نه برای جمعی از مردم. بدست نیروهای ملی باشد. 

 به این ترتیب، واضح است که امکانات دولت ملی بدست نیروی ملی ( ملی اندیش) و دموکرات است. آینده دموکراسی بسته گی شدید به ورود نیروی های ملی در صحنهء سیاسی در افغانستان دارد. نیروی  که فراتر از منافع قومی بیاندیشد و قدرت را از حلقهء مناسبات قومی بیرون اورد.

ما به گروهی ضرورت داریم که  به دموکراسی ایمان داشته باشد و با رفتار دموکراتیک، ان را بر دولت و سیاست و روابط انسانی در کشور تحمیل کند. به زبان دگر، ما به یک قشر حافظ دموکراسی ضرورت داریم. قشری که دغدغه اش دموکراسی باشد. در جوامع دموکراتیک، بخشی از جامعه ، معمولا طبقهء متوسط و نیز نهاد های جامعهء مدنی ، حافظ دموکراسی خوانده شده اند. ما طبقهء متوسطی نداریم که نقش سیاسی بزرگ در تجارت سیاسی افغانستان داشته باشد. همه طبقات به اندازه يی هم  قومی اند و یا بر محور هویت های دگر، غیر از هویت اقتصادی-اجتماعی ، بنا شده است.

در شرایط امروز، درکنار مراجع قدرت قومی،  تعداد دگری در دولت افغانستان است که به هویت قومی دولت افغانستان می اندیشند و تثبیت ان را حق دموکراتیک خویش می پندارند. دو سه سال پیش ، مقالهء اکادمیکی از داکتر انور الحق احدی خواندم.  طبق ان نوشته اقای احدی، پشتون ها چون فکر می کنند اکثریت نفوس افغانستان را تشکیل می دهند ، حق خود می دانند که حکومت به نام و نشانهء انها اعمار یابد[i]. استدلال انها نیز این است که همهء کشورهای همسایه همین گونه اند. مثلا ایران هویت فارسی دارد و تاجیکستان و ازبکستان و ترکیه نیز به ترتیب ، هویت تاجیکی ، ازبکی و ترکی دارند. طبق این استدلال، در افغانستان نیزچون اکثریت نفوس کشور را  پشتون ها می سازند، بنابراین هویت دولت افغانستان نیز باید پشتو باشد.[ii] 

اگر که نظریات مطرح شده در ان مقاله منعکس کنندهء اعتقادات سیاسی آقای احدی باشد ( چون اقای احدی از کسی نقل قول نمی کند که مثلا بگوید رهبر فلان حزب سیاسی پشتون چنین گفت) ، به نظرم کسانی مثل اقای احدی که به اصطلاح نیروی روشنفکر و کاردان ما را در افغانستان می سازند ذره يی هم به درد دموکراسی و افغانستان نمی خورند. برای دموکراسی نیروی می تواند مفید باشد که دغدغهء دموکراسی را داشته باشد نه دغدغهء هویت قومی دولت را. بدبختانه تعداد روشنفکرانی که چنین ادعا ها را مطرح می کنند کم نیستند. نوشتهء اقای داکتر روستار تره کی را در یکی از شماره های گذشتهء اسمایی همه بیاد داریم. چنین شخصیت های نه تنها با اخلاق دموکراتیک و ارمان دموکراسی تفاوت اخلاقی دارند که بخشی از نیروی مخرب قومی اند که می خواهند بر گلوی دولت ملی بند قومی بیاندازند.

دوری گزینی از بحث های یاد شده نه بخاطر مسایل اخلاقی است که بخاطر محاسبات اگاهانه و روشنفکرانه از فرایند سیاست در افغانستان است. ما باید بدانیم که ملی اندیشی و فراقومی اندیشی ضرورت عملی ما ست نه جبر اخلاقی. طرح مسایل یاد شده از انجا خطرناک است که چنین مسایلی به سیاسی شدن هویت ها در افغانستان می افزاید و عمر گفتمان قومی در سیاست را در افغانستان درازتر می سازد. به هر میزانی که گفتمان  هویت دولت و هویت ملی بر اساس اندیشه و روابط قومی فربه تر شود،  به همان میزان رهبران قومی قدرتمند تر و اعمار جامعه  بر اساس اصول شهروندی و ارزشهای جامعهء مدنی غیر محتمل تر و دموکراسی در کشور بی پایه تر می گردد.

3. دولت ملی و روابط قدرت خارجی : دولت ملی را می توان از زاویهء دگر، یعنی نهاد ملی مستقل در روابط بیرونی نیز فهمید. دولت ملی در این مفهوم ، نهاد سیاسی است که در برابر نهاد های دگر بین المللی از موضع مستقل ملی حرف می زند و دارای اختیارات و مشروعیت نماینده گی در برابر نهاد ها و دولت های خارجی است. این بخش از زنده گی دولت نیز به همان اندازه مهم است که بخش درونی ان. دراین خصوص نیز ، اهمیت نیروی ملی گرا، به همان اندازه است که در مفهوم درونی ان. با چالش های که افغانستان امروز در پیوند با حضور نیروهای خارجی و قوه های بین المللی یافته است، تثبیت اقتدار و موقعیت ملی دولت افغانستان، می تواند برای ایندهء سیاسی ان حیاتی باشد.

 افغانستان در روابط اش با قدرت های بین المللی و نیز سازمان های قدرتمند بین المللی موقعیت ویژه يی دارد. به همان اندازه که مسایل داخلی در افغانستان بر روند سیاسی و فرایند دولت و دموکراسی سازی تاثیر دارند، مسایل خارجی نیز برای افغانستان مهم است. برخی شاید بگوید که ابعاد دشواریهای مسایل خارجی افغانستان به مراتب گسترده از ابعاد مسایل داخلی است. بدون شک ، در یک نگاه می شود دید که افغانستان تحت فشار جامعهء بین المللی وقدرت های خارجی و به کمک انان زنده گی می کند و طبیعتا، این رابطهء قدرت میان افغانستان و قدرت های خارجی تاثیری ژرفی بر ایندهء  سیاسی ان دارد.

در حالی که ما همه به گونه يی خود را مدیون تلاش های بین المللی برای حل بحران در افغانستان می دانیم، ازین مساله کمتر اگاهیم که محدودیت ها و نیز خواست های که ازین ناحیه بر ما تحمیل می شوند تا چه حد بر سرنوشت سیاسی کشور و وضعیت بحرانی ان تاثیر می گذارند. ما باید به عواقب تجارت سیاسی قدرت های بین المللی بر سر افغانستان بیناندیشیم. در همین جاست که میزان نیاز ما به یک نیروی ملی گرای آگاه بالا می رود. نیروی که نه تنها قادر باشد ، بخاطر واقعیت های داخلی برای ایجاد یک دولت ملی و جامعهء دموکراتیک کار کند، که حافظ منافع ملی در برابر قدرت های خارجی نیز بگردد. تا زمانی که چنین نیروی را تامین نکرده باشیم، افغانستان میان نماینده گان سرمایه های خارجی، منافع متضاد کشورهای خارجی و نیروهای قومی به سرنوشت تیره ی منتهی خواهد شد.

فرقی نمی کند که ما در شرایط فعلی وابسته به کدام کشور خارجی زنده گی می کنیم. واقعیت این است که هیچ کدام ازین کشورهای مهربان که به ما کمک می کنند ، با ما مهربانی نمی کنند. اینان بهای خون ما را به ما می پردازند و بهای خدمت ما را. وابسته گی خارجی افغانستان شدیدا می تواند بر فرایند  سیاست و آینده دولت سازی در افغانستان تاثیر بگذارد. وقتی ما دولت ملی صاحب اقتدار سیاسی نداشته باشیم ، کنترولی بر روند سیاسی و پروژه های ملی  نیز نداریم ( بی نقشی دولت کرزی در برابر ادارهء نیروها و حتا کمک های خارجی گواه این مدعا است). ما نمی توانیم به نفع منافع ملی خویش کار کنیم. این مشکل چنان که به نظر می رسد، در خیلی از موارد جدی تر از مسایل درونی است. بخشی از مسایل درونی افغانستان در تماس با مسایلی بیرونی خلق می شوند. پیچیده گی های روابط بین المللی و قومی درافغانستان وضعیت را در این خصوص پیچیده تر می سازد. برخی از حلقات قومی  با تمام امکانات ، انگونه که درتاریخ افغانستان عام بوده است،  برای تحمیل خواست های قومی شان در درون ، به ساده گی به معاملات بیرونی دست می زنند. نتیجهء این کار، تبدیل شدن افغانستان به صحنهء رقابت های خارجی توسط اعمال داخلی گردیده و افغانستان را دوباره به سمت بحران پیش خواهد برد.[iii]

با این حال ، فرایند دموکراسی وثبات سیاسی در افغانستان در پیوند با مسایل مختلفی قرار دارد. با ارزیابی واقعیت های دشوار داخلی و بین المللی ، نیاز ما به یک نیروی دموکراتیک ملی اندیش اشکارتر وجدی تر می شود. نیروی که بتواند در درون، قدرت دولتی را از حلقه معاملات قومی بیرون اورد و به این گونه راه را برای ایجاد مناسبات و روابط دموکراتیک در جامعه باز کند، و در بیرون،  سرنوشت سیاسی کشور را از اشفته گی  و خسته گی در میان انبوهی از خواست های بیرونی و منافع قدرت های بین المللی  بدر اورد و منافع ملی افغانستان را در رابطه با قدرت های بیرونی تثبیت کند.


پانوشت:

[i]  Ahady, Anwar-ul-Haq, (1995). The Decline of The Pashtuns in Afghanistan. Asian Survey,Vol.xxxv, No.7

 (چون اصل این نوشته به انگلیسی است، فکر کردم ماخذ انگلیسی ان را نوشته باشم خوبتر است )

[ii] سوال من در رابطه به این مقاله این است: این هموطنان ما چرا هند را نیز در کنار ترکیه نام نمی برند و نمی گویند که بانک نوت ( پولهای) هندی به پانزده زبان نوشته شده اند؟  انانی که می خواهند چنین مسایلی را مطرح کنند چرا یک کشور دموکراتیک را مثال نمی زنند که مثلا حکومت مذهبی ایران را برای توجیه خواست هایشان مثال می زنند؟ ایران در واقع یک کشور فارسی نیست بلکه یک کشور مذهبی-شیعی است. دولت دراین کشور مراکز مذهبی دیگران را نابود می کند. ایا پشتون ها نیز باید چنین کاری را در افغانستان انجام دهند؟

[iii] صاحب این قلم در صدد توصیه دگرگونی انقلابی برای به هم زدن رابطهء قدرت موجود نیست. در حالی که خود برای کنترول وضع امنیتی خویش قادر نیستیم، ایست دادن ( ایا ما این توانایی را داریم ؟) نیروهای خارجی می تواند نتایج مرگ اوری برای افغانستان داشته باشد. هدف، هشدار به پیامد های منفی چنین رابطه يی است که باید با سیاست های خردمندانه يی دراز مدت و صلح جویانه ، از وزن ان کاسته شود.