رسیدن به آسمایی : 08.08.2007 ؛ نشر : 08.08.2007

 این مقاله با همکاری روزنامۀ" هشت صبح کابل" به دست نشر سپرده میشود

ادارۀ آسمایی

 ملک ستیز، کارمند ارشد در مرکز مطالعات جهانی و حقوق بشر

mms@humanrights.dk

اهدا: به خلیل خسرو، کسی که دنیای سبز زندگی را درچشمانش جا داده بود.

خلیل خسرو همراه با دوملیون همـــوطن بیگناهم قربانی جنگ ســــــــــــرد شدند.

                                                           روان شان شاد ویاد شان سبز باد!

 

جنگ خونین سرد

چندی پیش بحث «جنگ سرد» و پیامدهای آن را در برنامۀ پژوهشی و بسیارخوب «گزارش شش ونیم» تلویزیون طلوع، به کارگردانی ژورنالیست توانمند و جوان مسعود قیام، به مطالعه گرفتیم. این برنامه، که یکی از پُربیننده ترین برنامه های تلویزیونیست، به تربیون جالبی برای گفتمانهای سازنده مبدل گردیده، که مرهون کارهای جالب و پُرتلاش گردانندۀ آن است. منصفانه باید گفت که بحث «جنگ سرد» توجۀ شایانی از هموطنانم را در پی داشت، که بدین وسیله از ایشان سپاسگذارم. ولی به تصور من، سلسله پژوهشی که من در باب جنگ سرد داشتم، نسبت کمی وقت، ناگفته ماند. اینک مقاله یی را، که درهمین باب نوشته ام، به دست نشر می دهم؛ تا آنانی را که دلچسپی به بحثهای روابط بین المللی دارند، چاشنی ِباشد.

نخستین پیش زمینه های جنگ سرد:

واژۀ جنگ سرد برای نخستین بار توسط برنت بارانچ[1] و والتر لیپمن[2]، دو دانشمند امریکایی، مورد استفاده قرار گرفت. آماج این دو پژوهشگر در طرح جنگ سرد، «دورۀ ویژۀ مخالفتها و تسلیحات نظامی میان شرق وغرب»  بود، که منجر به تنشها و کنشهای دوجانبه در پنج دهۀ بعد از جنگ دوم جهانی گردید. جنگ سرد، جنگ ستارگان را بار آورد. جنگی که در ماورای ذهنیتها می چرخید و در واقعیت، نظارت ستراتیژیک بر فضا و ماحول ِکرۀ زمین بود. جنگ سرد، نسلی از دکتورین نظامی و ستراتیژیک ایجاد کرد، که در سطح جهان گسترده شد و هیچگاهی به خموشی نگرایید؛ هرچند گفته می شود که جنگ سرد به پایان رسیده است.  و اما آیا جنگ سرد یک پدیدۀ اجتناب ناپذیر بود؟ آیا جنگ سرد، تنها جنگ نظامی بود؟ و آیا جنگ سرد واقعاً به پایان رسیده است؟ این مقاله تلاش می نماید، به این پرسشها، پاسخ ارایه نماید.

در دهۀ دوم سدۀ بیستم، زمانی که اروپا روند تحولات بنیادی و اجتماعیش را می گذشتاند، انقلابهای بوژوازی شکل می گرفتند و جنبشهای آزادیبخش سازمان می یافتند. پیروزی انقلاب بلشویکهای روسیه در اکتوبر سال 1917، گسترگی دامنه های آن به منگولیا، آسیای میانه و قفقاز، راهگشایی حکومت شوراها به دامنه های شمال و غرب روسیۀ فدراتیف و سپس اوکرایین، روسیۀ سفید و ملداویا، از نخستین پیش زمینه های شکلگیری ابر قدرت جدید بود، که با چهرۀ کاملاً تازه، در برابر غرب شکل می گرفت. همزمان با این توسعۀ سریع السیر ِ«خط سرخ»، انگلیس و فرانسه، که از نزدیکان ایالات متحدۀ امریکا بودند، قدرتهای استعماری خود را در افریقا و آسیا می باختند و جایهای آنها را جنبشهای نسبتاً چپی، که از «خط سرخ» حمایت می کردند، پُر می نمودند.

دهۀ سوم و چهارم سدۀ بیست، سیر توسعه یابنده یی برای طرفداران انقلاب روسیه بود، که منجر به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گردید. هرچند این دوران، بحران مهم داخلی شوروی را با خود به همراه داشت، با حیرت تمام، در سطح بین المللی، دستاوردهای با اهمیتی را برای خود کمایی کرد. به باور پژوهشگران، یکی از عوامل با اهمیت برای حصول این دستاوردها، نضجگیری جنبشهای آزادیبخش در نقاط مختلف جهان بود، که اتحاد شوروی سوسیالیستی را به یک واقعیت مبدل می کرد؛ یک واقعیت ِبا قدرت، که می توانست در برابر هر ابر قدرت دیگری قد راست کند.

آغاز جنگ سرد:

دهۀ پنجم قرن گذشته، سرآغاز جنگ دوم جهانی گردید. این جنگ، که اروپای شرق، به ویژه اتحاد شوروی، پولند، هنگری، رومانیا، بلغاریا، چکسلواکیا، بالکان و قسمتهای شرقی آلمان را به میدان اصلی خود مبدل کرد، جان پنجاه میلیون انسان را، در کمتر از شش سال گرفت. شکست آلمان فاشیست، که توسط شوروی و همکاران جهانی اش صورت گرفت، برای اتحاد شوروی، پیروزی بزرگ سیاسی به حساب رفت و سربازان ارتش سرخ، پرچم داس و چکش کمونیستی را بر فراز برلین، که مهمترین مرکز ستراتیژیک آلمان نازی بود، برافراشتند.

 پس ازختم جنگ دوم جهانی، تحولات مهم اجتماعی در سطح جهان رخ داد. این تحولات از شرق اروپا آغاز گردید. درین دوران پولند، هنگری، رومانیا، بلغاریا، چکسلواکیا، یوگوسلاویا و البانیا، شاهد انقلابهای سوسیالیست ـ کمونیست بودند. در اواخر دهۀ پنجاه، سوسیالیسم ّبین المللی ایجاد گردیده بود و رهبری آن را غول ابر قدرت، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به عهده داشت. از سوی دیگر ایالات متحدۀ امریکا، خطر اتحاد شوروی را به خوبی درک می کرد و می دانست، که دیگر با جهان متفاوت از خودش، در معامله است.

دهۀ پنجاه، دوران رشد یابندۀ تسلیحاتی برای هردو ابر قدرت نامیده می شود. درین دهه، هردو ابر قدرت، تلاشهای زیادی به خرج دادند تا پایگاههای نظامی سیار و ساکن خود را در افریقا، آسیا، اروپا  و امریکای لاتین جابه جا نمایند. در اوایل دهۀ شصت، جنگ سرد به اوج خود رسید. دیگر این جنگ، تنها جنگ سیاسی نبود، دامنۀ این جنگ، ایدیالوژی و سایکولوژی، استخبارات، فرهنگ، صنعت و اقتصاد را در جهان دربر گرفته بود. هردو ابر قدرت تلاش داشتند تا جهان را در حیطۀ  تأثیرات  اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود داشته باشند و بیشترین سربازگیریهای خود را از جهان سوم و رو به انکشاف می نمودند. شوروی، در جنوب شرق آسیا، مثلث ویتنام، لاووس و کمبوچیا را ایجاد کرده بود و امریکا، در همانجا، به مثلث برما، تایلند و مالیزیا می پرداخت. در امریکای لاتین، شورویها، ساندنیستهای نیکاراگوا و چریکهای کمونیست کوبا را حمایت می کرد؛ درحالی که امریکا، هاندوراس را در برابر همسایه اش، نیکاراگوا، تقویت می کرد و رژیم سلوادور هالدی را در چیلی سرنگون کرد. در افریقا نیز تصویر مشابهی شکل می گرفت. شوروی، به زمبابوی، موزمبیق و کانگو می پرداخت؛ در حالی که امریکا، از طریق دولت اپارتاید افریقای جنوبی، بر این دولتهای چپگرا فشار وارد می کرد. جهان، عملاً، در برابر یک جنگ تمام عیار سرد قرار گرفته بود.

پس از این که هر دو ابر قدرت، جهان را به دو قطب تبدیل کردند، جنگ سرد به جنگ ایدیالوژیک مبدل گشت. جنگی، که در آن یک جانب زحمتکشان و ایدیالوژی مارکسیزم ـ لنینیزم را مرام خویش  قرار داده بود و اصل جهانی شدن سوسیالیسم را برگزیده بود و جانب دیگر، اصلهای آزادی، لیبرالیسم و دموکراسی را  فراروی سرزمینهای تحت تأثیر و سربازان جنگندۀ خویش تبلیغ می نمود. از یک سو احزاب چپ گرا حمایت مالی و سیاسی، شان را ازشوروی به دست می آوردند و از سوی دیگر، طرفداران حقوق بشر و دموکراسی حمایتهای شان را از ایالات متحده و طرفدارانش حصول می کردند. ولی یک واقعیت انکار ناپذیر اینست که این کمکهای مادی و حمایتهای اخلاقی، با پالش و صیقل ایدیالوژیها رنگ و رخ می گرفتند، که ارزشهای معنوی آن، امروز به جهانیان آشکار است.

 در سال 1949  امریکاییها و گروه کشورهای همکارش، پیمان نظامی اتلانتیک شمالی (ناتو) را، در شهر واشنگتن، پایه گزاری کردند. هدف از تشکیل این پیمان، دفاع مشترک از کشورهای عضو و ساختار ستراتیژی دوامدار نظامی برای همپیمانانش بود. ناتو، پیامد جنگ سرد بود و همه می دانستند که دفاع مشترک در برابر کیست و چه مفهومی دارد. هدف مهم دیگر ناتو را تقویت حضور امریکاییها در اروپا تشکل می داد؛ چه امریکاییها می دانستند که بلوک سوسیالیستی شوروی دامنه اش را به اروپا گسترانیده  و باعث خطرات جدی تری برای همپیمانانش مثل بریتانیا، فرانسه و آلمان می گردد. برلین شرق در اختیار شورویها بود و هنگری در زیر گلوی اروپای غربی از حضور نظامی شورویها رنج می کشید.

درسال 1955، دولتهای سوسیالیستی، پیمان نظامی وارسا را تأسیس کردند. پیمان وارسا، در برابر پیمان اتلانتیک شمالی قرار گرفت و جنگ سرد را به اوج رسانید. در بهار سال 1956، وزرای دفاع این پیمان هدف شان را هم آهنگی و تشریک برنامه ها، در صورت مداخله بر حریم دولتهای عضو، اعلان کردند. دمیتری اوستینف، وزیر دفاع اتحاد شوروی، در کتاب «خاطرات سیاسی» اش می نویسد:« امریکاییها و هم پیمانانشان پی برده بودند که ما در هیچ چیزی کم نمی آوریم. ما در پهلوی همفکری نظامی، برنامه های تقسیم اقتصادی داشتیم، چیزی، که در میان کشورهای غربی، بالای آن کشمکش وجود داشت. آنها دولتهای کپیتالیستی بودند و بر منافع مشترک فکر نمی کردند؛ ولی ما اصول منافع مشترک بر انترناسیونالیسم را در هدف اصلی خویش قرار دادیم".[3]

یالات متحدۀ امریکا، در سال 1947،  مرکز خدمات استخباراتی خود ([4]CIA) را تأسیس کرد. هدف اصلی این سازمان را کشف اطلاعات در مورد شورویها، دولتهای همپیمانش و نقشه های ملی و بین المللی آنها تشکیل می داد. امریکاییها، از طریق این سازمان، مخارج و برنامه های فراوانی را راه اندازی می کردند؛ تا درون مخالفین خود جا بگیرند و آنان را از داخل منفجر سازند.

 در سال 1954، اتحاد شوروی، کمیتۀ امنیت دولتی خود (KGB[5]) را ایجاد کرد، که کاملاً وظایف همتای غربی خود را، البته در جهت مخالف، به عهده داشت.CIA  و KGB ، هردو، به مادر نهادهای خطرناک استخبارات دولتیِ دولتهای مدافع شان مبدل گشتند. این جنگ تمام عیار استخباراتی، مخارج سرسام آوری دربر داشت. هردو نهاد، مراکز بزرگ آموزشی استخبارات داخلی و خارجی را، در مسکو و ویرجینیا، راه اندازی کردند و سالیانه هزاران تن از مأمورین استخبارات را برای همپیمانانشان آموزش می دادند.CIA  و KGB، در ستراتیژی جنگ سرد، نقشهای مهمی را حاصل کردند. اندروپوف، رهبر KGB، نقش برجسته و سازنده یی را، در بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی و تعیین سیاست حزب حاکم، بازی می کرد.

 داک هامرسکیولد[6]، سرمنشی سازمان ملل متحد در دوران جنگ سرد، می گوید: « جنگ سرد و به خصوص تأسیس پیمانهای ناتو و وارسا، نقش سازمان ملل متحد، به عنوان یک نهاد بین المللی را، که متضمن صلح و ثبات بین المللی بود، زیر سؤال برد. سازمان ملل متحد، به تربیون نمایشات زور و قدرت دو غول جهانی، مبدل می گشت». در 29 سپتامبر سال  1960، نیکیته خروسچوف[7]، رهبر اتحاد شوروی، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، همۀ جهان را حیران کرد. وی در جریان سخنرانی، کفشش را از پا در آورد و در حالی که آن را به روی میز خطابه، با شدت، می کوبید، هارولد ماکمیلان، نخست وزیر[8] دولت بریتانیا را به مسخره گرفته و امریکا را، با شدیدترین لحن، اخطار می داد. امریکاییها این نمایش را مسخره نمی پنداشتند؛ زیرا می دانستند که با رهبر دولتهای سوسیالیست، که دارای زراد خانه های گرم و سرد استند، مواجه می باشند.

پیامدهای جنگ سرد:

جنگ سرد، به مادر جنگهای گرم مبدل می گردید. در سال 1950، جنگ دو کوریا، تصویری از جنگ سرد را در خود داشت و به یک جنگ تمام عیار ایدیالوژیک مبدل گشت. جنگی، که جان صدها هزار کوریایی را گرفت. درین جنگ دستهای هر دو ابر قدرت شامل بود. طرفداران کمونیسم، تحت پرچم کوریای شمالی و طرفداران بوژوازی لیبرال، به رهبری کوریای جنوبی، تحت پرچم امریکاییها، به نبرد پرداختند. این جنگ، که سه سال دوام کرد، سه میلیون کشته گرفت و باعث مرزکشی 238 کیلومتری، میان دو کوریا گشت و کوریای شمالی را به مخفی ترین و بسته ترین کشور جهان مبدل ساخت. نمونۀ بسیار مهم دیگر جنگ سرد را بحران کوبا می سازد. امروز نیز نقش ابر قدرتها، کاملاً، در هر دو کوریا، مشهود است. 

بحران کوبا در اوج جنگ سرد رخ داد. کوبا، که در تحریم اقتصادی ایالات متحده قرار داشت، از سوی اتحاد شوروی حمایت اقتصادی و سیاسی می گردید.

 در 14 اکتوبر سال 1962، کشتیهای نظامی امریکا بر آبهای شبه جزیرۀ کوبا لنگر انداختند. کوبا، که تحت زعامت فیدل کاسترو، از حمایت شوروی برخوردار بود، به خطر مهمی برای امریکا مبدل می گردید. کرملین، قصر سفید را تهدید به جنگ زروی کرد و کشتیهای زروی خود را در حالت اضطرار قرار داده و اعلام جنگ نمود. هرچند، بحران، در یکشبانه روز، به وساطت اروپا و عقب نشینی امریکا حل گردید، ولی جهان برای 24 ساعت در خطر جنگ خطرناک هسته یی قرار گرفت، که به نام 24 ساعت بحرانی، در تأریخ بشریت به یادگار باقی ماند. جان کندی، رییس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، در یادداشتهای سیاسی اش، آن روز را یکی از مهمترین روزهای زندگی سیاسی اش می خواند.

 چندی نگذشت که جنگ ویتنام در گرفت. درین جنگ نیز ابر قدرتهای غرب و شرق، در مبازرۀ اصلی قرار گرفتند. این جنگ نیز قربانیان زیادی گرفت. ویتنام پارچه شد و موج بزرگی از فاجعۀ بشریت، فقر، گرسنگی و ویرانی را به بار آورد. درین جنگ، امریکا، به مقابلۀ مردم ویتنامِ تحت حمایت شورویها مواجه گشت و کینه توزی بیشتر امریکاییها را در برابر شورویها به بار آورد. جنگ ویتنام، حدودأ یک میلیون و ششصد هزار نفر قربانی گرفت. تنها 64000 نفر، پس از جنگ، در اثر انفجارهای ماینهای حفر شده، جان باخته اند. امریکاییها، 140 ملیارد دالر و چل و هشت هزار سرباز خود را درین جنگ از دست دادند. جنگ ویتنام، فاجعۀ بزرگی برای امریکاییها به شمارمی رفت. امریکاییها، در صدد جبران و تلافی آن بر آمدند؛ تا این که چنین فرصتی را در جنگ افغانستان نصیب گشتند.

دراواخر دهۀ هفتاد، اتحاد شوروی، درگیر جنگ افغانستان گردید. در آغاز، این درگیری، با حمایت از دولت چپیِ تازه ایجاد، که در نتیجۀ تغییر رژیم جمهوری به دولت تحت حمایت شوروی انجامید، می چرخید. ستراتیژی نظامی، سیاسی و اقتصادی شورویها در افغانستان، تأثیر گذاری بر منطقه، نزدیکی به آبهای گرم و تحکیم ایدیالوژی مارکسیسم ـ لینینیسم در جنوب آسیا بود. برای اجرای چنین راهکاری، در سال 1979، اتحاد شوروی، نظامیانش را به افغانستان پیاده کرد، که در همین دهه، باعث بزرگترین معضلۀ غرب و شرق گردید. اندری گرومیکو، وزیر خارجه و سپس رهبر شورای رهبری شوروی، در زمان اشغال افغانستان، می نویسد:[9]« ما می دانستیم رفتن نظامی ما به افغانستان، تصمیم آسانی نبود. بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی، پس از بحثهای زیاد و بغرنجی، چنین تصمیمی را گرفت. ما در آن زمان به دو دسته تقسیم شده بودیم؛ برخی از رفقای ما با رفتن نظامی به افغانستان، مخالفت می کردند؛ ولی این مخالفتها، مخالفتهای آشکار نبودند؛ زیرا همه می دانستند که اگر ما آنجا نرویم، امریکاییها خواهند رفت. ما نمی توانستیم بپذیریم که امریکاییها در جوار مرزهای ما پایگاه منطقه یی بسازند. این قابل تحمل نبود». ازسوی دیگر امریکاییها، که از جنگ ویتنام درسهای بزرگی آموخته بودند، به حمایت از مخالفین نظام سیاسی افغانستان برآمدند. مهمترین مخالفین را احزاب راست اسلامی می ساختند. سیاست خارجی آن زمان امریکا بربنیاد حمایت از نهادها و جنبشهای اسلامی می چرخید. این حمایت، نه تنها از طریق مستقیم، بل از دهلیز کشورهای تأثیرپذیر، در افغانستان عملی می گردید. درین زمینه، می توان از نقش تأثیرگذار مصر نام برد، که هم از لحاظ لوژیستیک و هم از لحاظ تربیت و آموزش کادرهای فکری اسلامی، خیلی فعال بود، نام برد. کشور پاکستان، که شریک ستراتیژیک امریکاییها در منطقه بود، به میدان اصلی حمایتی غرب برای مخالفین دولت تحت حمایت شورویها مبدل گردید. جمیس ولسی[10]، کارمند ارشد CIA، درین مورد می گوید:« تلاش اصلی ایالات متحده در کسب اعتماد ِاین گروهها بود. این گروهها از یکسو، جهاد و مبارزۀ مقدس دربرابر شورویها را اعلان کرده بودند، از سوی دیگر، احساس آزادیخواهی مردم افغانستان را با خود داشتند؛ که هردو برای ما بسیار با اهمیت بود». 

     جیمی کارتر، اشغال افغانستان توسط شورویها را، بزرگترین خطر جهانی پس از جنگ دوم جهانی، اعلام کرد. دیپلوماسی جهان را، دو گروه طرفدار و مخالف حضور نظامی شوروی در افغانستان، می ساخت. کشورهای پیمان وارسا، طرفدار بودند و شمار مخالفین نیز اندک نبودند.

     شورویها، در جنگ افغانستان، دچار صدمات شدید انسانی و اقتصادی شدند. درین جنگ 620000 سرباز و افسر اردوی سرخ سهم گرفتند، که از آن جمله 80 تا 120 هزار نفر، حضور فزیکی، به شکل دورانی و دایمی داشتند.

 

     تلفات شورویها، در این جنگ، قرار زیر بود:

     تلفات انسانی:

     تلفات تخنیکی:

 

     افغانستان نیز، درین جنگ، تلفات سنگینی داشت. از آغاز تهاجم به افغانستان تا سقوط رژیم دکتور نجیب الله و شروع جنگهای داخلیِ سال 1992، تلفات جانب افغانستان، ازین قرار بوده است:

 

این تلفات، دربرگیرندۀ هردو طرف درگیر جنگهای افغانستان بودند، آنانی که زیر پرچم دولت می جنگیدند و هم آنانی که به جهاد برعلیه دولت منسجم شده بودند. در واقع، هردو طرف، به قربانیان اصلی جنگ سرد به رهبری ایالات متحدۀ امریکا و اتحاد جماهیر شوروی، مبدل گشتند.

 

     در شرق میانه نیز، اوضاع، شباهت با سایر مناطق بحرانی داشت. امریکا به حمایت اسراییل می پرداخت. کشورهای عربستان سعودی، امارات متحده، مصر، عمان، کویت و بحرین، از نزدیکان ستراتیژیک امریکا بودند. سوریه، عراق، سازمان آزادیبخش فلسطین و لیبیا را، شورویها حمایت می کردند. هردو جناح، حضور فعال نظامی، سیاسی و اقتصادی در منطقه داشتند. دکتور اندری کسنجر، وزیر امور خارجۀ امریکا، در یاداشتهای خود می نویسد: « تلاش نهایی ما در حفاظت شرق میانه بود. بیم آن می رفت که شرق میانه، جنگ سوم جهانی را بار آورد. این را هم ما می دانستیم و هم شورویها به خوبی درک می کردند». هرچند، قدرت اقتصادی امریکاییها درشرق میانه، به مراتب قویتر از بلوک سوسیالیستها بود، ولی با آن هم نقش مهم سیاسی شوروی بالای عراق، سوریه و فلسطین را نمی شود به دیدۀ ناچیز نگریست.

 

     اروپا نیز تصویر مشابهی با شرق وسط داشت. در غرب: فرانسه، آلمان و بریتانیا، به عنوان دولتهای محوری، نقش بازی می کردند. کشورهای ایتالیا، هسپانیا و پرتگال، دولتهای محور دوم و کشورهای کوچک اروپایی، درمجرای سومی سیاست امریکا عیار شده بودند. گروه شرق را در اروپا، شوروی رهبری می کرد و دولتهای پولند، چکسلواکیا، هنگری، جمهوری دموکراتیک آلمان، رومانیا، بلغاریا و البانیا، دولتهای مهم محوری بودند. قابل تذکر است که دولت فدرالی یوگوسلاویا، تحت رهبری مارشال تیتو، برنامۀ نسبتاً مستقل تری داشت؛ ولی تحت تأثیر زیاد دول سوسیالیسم بود؛ چنانی که برخی از دولتهای سوسیال دموکراسی اروپایی، استقلالیتهایی داشتند، ولی از نقش زیادی امریکا و قدرتمندان اروپای غربی بی تأثیر نبودند.

 

     قارۀ سیاه افریقا، بیشتر، در محدودۀ قدرت امریکا و طرفدارانش قرار داشت. حضور جمهوری افریقای جنوبی، به عنوان برادر بزرگ برای کشورهای افریقایی و تأثیرات استعمار انگلیس، فرانسه و پرتگال، نقش شورویها را محدود می ساخت؛ ولی با مرور زمان شورویها جای مهمی در افریقا نیز باز کردند. قتل پاتریس لومومبا و خیزشهای آزادیخواهانه و تشکیل گروههای چیریکی چپی، تصویر افریقا را عوض می کرد. این تحولات، پیامدهای جدیدی برای نقش ابرقدرتها در منطقه بازی می کرد. کشورهای کانگو، موزنبیق، زمبابوی، حبشه، نایجریا، ایتوپیا، باسوانا و انگولا، به شورویها دلگرمتر می شدند و توازن قوا در افریقا عوض می گردید. ابراهیم البادوی و نیکلاس سمبانیس [12]، در اثر پژوهشی خود به نام «چرا این قدر جنگ در افریقا؟»، چنین می نویسند:« از همان جنگهای دوران جنگ سرد میهنی در افریقا تا آخرین جنگهای کانگو، که 4 میلیون کشته گرفت، جنگ سودان، که دو میلبون گشته گرفت، جنگ انگولا، که صدها هزار نفر قربانی داد، جنگ لیبریه، که هزاران فامیل را به خون کشانید، جنگهای فرقه یی و نسل کشیهای رووندا وسریلین را ببینید، در همه نشانه های جنگ سرد، وجود دارند، که هنوز هم قزبانی می گیرد»[13].

 

     ایالات متحدۀ امریکا، در جریان جنگ سرد، دو تریلیون دالر را برای ساختمان دستگاههای اتومی زیر زمینی، 320 ملیارد دالر را برای ساختار سیستم اتومی راکتهای دورپیما، 97 ملیارد دالر را برای مرکزهای پژوهشی در زمینه های اتومی و زروی، به مصرف رسانیده است. اتحاد شوروی، که تاهنوز ارقام دقیق درین زمینه را فاش نساخته، ولی تصور می شود، که ارقام گیچ کننده یی را، به منظور حضور پر قدرت در جهان، به مصرف رسانیده است.

 

     پایان جنگ سرد:

     در اواخر دهۀ هشتاد، جنگ سرد، به شکل غیرقابل تصوری به پایان نزدیک شد. در سال 1985، میخاییل گرباچف، به عنوان منشی عمومی حزب کمونیست اتحاد شوروی، به قدرت رسید. گربا چف، با اعلان سیاست «پریسترویکا» (بازسازی) و «گلاسنست» (فضای باز فکری)، دست به طراحی برنامه هایی زد، که برای دولت بزرگی چون اتحاد شوروی غیرقابل هضم شمرده می شد. هرچند، این برنامه ها را نمی شود جدا از برنامه های امریکا برای براندازی نظام شوروی مطالعه کرد، ولی با آن هم تغییرات آنی در نظام اقتصادی و سیاست خارجی، از مهمترین عناصریست، که می توان نقش ایالات متحده و طرفدارانش را در آن به خوبی بازنگری کرد. چنانی که در بالا آمد، امریکا دو تریلیون دالر را برای جنگ سرد و سرنگونی نظام سوسیالیستی به کار گماشته بود.  برژنسکی، مشاور امنیت ملی ایالات متحدۀ امریکا در زمان ریاست رونالد ریگان، درین باب می گوید:« ازهم پاشی نظام اتحاد شوروی، به معنای از هم پاشی نظام سوسیالیسم بین المللی بود و اجرای این دکتورین، به قیمت بزرگ به دست آمد». اظهارات بروزوفسکی می رساند، که اتحاد شوروی، نه تنها از دورن پاشید، بلکه نقش برونی دراین فروپاشی، بسیار بلند و حساب شده بود. کودتای مرموز علیه گرباچف، حضور ورم کردۀ یلتسین در سیاست روسیه، ریفرمهای اقتصادی گیدر[14] ، دموکراسی بدون هنجارهای اجتماعی و اخلاقی، بلندگیری جنایت مافیایی، فساد اداری، فروپاشی نظام غنی فرهنگی، شکستن ِ زنجیره های نظارت حکومتی، همه باعث گردیدند، نظامی را که 45 سال در چتر واحد اقتصادی می زیسته است، به زانو در آورد. رونالد ریگن، مارگریت تاچر، هلمت کول و فرانسوا میتران با گرباچف، که دیگر به بدنامترین سیاستمدار داخلی شهرت پیداکرده بود، دید و وادیدها می کردند.

 

     در سال 2003 The National Geographic Channel  [15] برنامۀ پژوهشی «شکست دیوار برلین» را تهیه و به نمایش گذاشت. این فلم به وضاحت نشان می دهد که چگونه میخاییل گرباچف، رهبر حزب کمونیست اتحاد شوروی، ایفگینی یاکولوف، عضو بیروی سیاسی حزب کمونیست و شوواردناندزه، عضو بیروی سیاسی حزب کمونیست و وزیر امور خارجۀ اتحاد شوروی، برای تضعیف نقش اتحاد شوروی، با رهبران غربی همکاری می نماید. این نقش، به خصوص در زمینۀ برخوردهای استقلال طلبانۀ کشورهای بالتیک، تبارز می کند، که سرآغاز ازهمپاشی شوروی به حساب می آید.

 

     در سال 1987، گرباچف، در اثر فشار غرب قرارداد محدود سازی پوشش زروی در اروپا[16] را به امضاء رسانید. امضای این قرارداد، نقش اتحاد شوروی را در اروپا بسیار محدود ساخت. در اثر این قرارداد، اتحاد شوروی 2600 سرگلولۀ زروی اش را محدود ساخت. 

 

     تضعیف نظام شوروی باعث گردید تا غرب بتواند آرام و فرسایشی، به سایر کشورهای جامعۀ سوسیالیستی رخنه وارد سازد.

 

     و اما جنگ سرد واقعاً به پایان رسیده است؟

     پرداختن به این پرسش، می طلبد تا نظری بیافگنیم به جهان امروز؛ از جمله بینشها و روشهای جدید، که به ویژه دردودهۀ پسین شکل گرفته اند. این را باید پذیرفت که جهان امروز، فرق فاحشی با دیروز دارد. اما زمانی که از جنگ سرد بحث می شود، چنانی که از سرآغاز گفته آمدیم، جنگِ نظارت و کنترول زمین و هوایِ جهان توسط ابرقدرتهاست. این مسابقه، کار بسیار دشواریست، که به اقتصاد فعال و ارگانیک همراه با دکتورین کارا، ستراتیژیهای تخصصی و تاکتیکهای زیرکانه و به موقع نیاز دارد. جهان امروز به ابرقدرتهای جوان و کهنه کار تقسیم می شود. وقتی می گوییم ابر قدرتهای جهان امروز، هدف، قدرتهای اتومی استند، قدرتهایی که در صنعت و تکنالوژی امروز همراه با پشتوانۀ قوی اقتصادی رشد می کنند.

نظری می افگنیم به ابر قدرتها:

 پس از فروپاشی اتحاد شوروی، جمهوری فدراتیف روسیه، میراث اتومی و سایر امتیازات دپلوماتیک شوروی را از آن خود کرد. عضویت دایمی در شورای امنیت و سایر نهادهای بین المللی، به روسیۀ فدراتیف تعلق گرفت. زرادخانه های اتومی اتحاد شوروی و صنعت مستحکم سلاح گرم و سرد، به روسیۀ فدراتیف برگشتند. پایگاه «میر»[17]، که مهمترین و پر قدامت ترین مرکز پژوهشی فضایی جهان است، به ملکیت روسیه درآمد و کمپنیهای بزرگ، چون فابریکات طیاره سازی توپولوف، نفت و گاز، کاماز، فولاد سازی ورونژ و صدها موسسۀ با اهمیت دیگر، که متعلق به جمهوریتهای 15 گانۀ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیتی بودند، به جمهوری فدراتیف روسیه تعلق گرفتند. گینادی تولسته پیتنینکه، تحلیلگر امور بین المللی اوکراینی، درین باب می گوید: «تأثیر بزرگ روسیه بر اتحاد شوروی و نقش رهبری کنندۀ روسیه در زمان حاکمیت هفتاد سالۀ اتحاد شوروی بر سایر جمهوریتها، نقش رهبری کننده در عرصه های ستراتیژیک؛ اینها همه عواملی بودند، که سایر جمهوریتها از این امتیازات بزرگ بی بهره بمانند؛ از جمله اوکرایین، که یکی از بزرگترین کشورهای اروپاییست"[18].

اما در آغازِ فروپاشی اتحاد شوروی، بحران عمیق اقتصادی - اجتماعی و سیاسی، روسیه و سایر کشور های تازه به استقلال رسیدۀ شوروی سابق را باعث شد، که تأثیرعمیقی برنقش این کشور در حفظ میزان تسلیحات و دیتانت بین المللی گذاشت. از اواسط دهۀ هشتاد تا اواخر دهۀ نود سدۀ پیش، روسیه، تاریکترین روزهایش را در نیم قرن اخیر سپری کرد. اما در آغاز هزارۀ سوم، روسیه احیا گردید و تلاش کرد تا نقش برادر بزرگ در جمهوریتهای پیشین شوروی را دوباره به دست آورد. درین زمینه می توان از تأثیرات روسیه بر روابطش با آسیای میانه، به خصوص قزاقستان، اروپای شرقی با روسیۀ سفید، قفقاز با ارمنستان و آذربایجان و غرب باملداویا، یاد کرد.  

 ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه به شکل غیر قابل تصوری فرمان داده است تا روسیه از پیمان بین المللی دیتانت و کنترول از عدم گسترش تسلیحات اروپا[19] به تعلیق در آمده است. روسیه می پندارد که ایالات متحدۀ امریکا و پیمان ناتو، پیوسته تلاش کرده است تا نفوذ دراروپا را در برنامه های اصلی کاری شان قرار دارد. کرملین میگوید که نفوذ غیر قابل کنترول ناتو دراروپای شرقی از بغارستان تا بحیرۀ سیاه به خصوص در مرزهای روسیه، غیر قابل پذیرش است.

به تعلیق افتادن روسیه ازین پیمان معنی چندان جالبی برای ناتو نخواهد داشت. برحسب این تصمیم، روسیه  آزادیهای خودرا برای جابجا سازی راکتهای قاره پیما درمرزهای غربی خویش که غرب را نشانه میگیرند، بدست آورده است.   ناتو تأسف عمیق  خودرا به منظور این تصمیم روسیه ارایه دشته اند.

پیمان بین المللی دیتانت و کنترول از عدم گسترش تسلیحات اروپا در سال1990 توسط میخاییل گرباچف رییس جمهوراتحاد شوروی و جورج بوش رییس جمهور ایالات متحدۀ امریکا به امضا رسید و بعدها توسط 22 کشور اروپایی بدان پیوستند. این پیمان سر آغاز کاهش جنگ سرد نامیده میشود. این پیمان اعلام نمود که دیگر غرب و شرق در چهره های امریکا و شوروی با هم دشمن نیستند وبا هم همکاری مینمایند. بر اساس این پیمان شورای مشورتی ناتو و روسیه شروع به فعالیت نمود و زمینه های الحاق دولتهای اروپای شرقی به ناتو را فراهم ساخت. میخایل گرباچف میگوید :" ما با امضای این پیمان، راه های مشارکت بین المللی را فراهم کردیم. اروپا نقطۀ مهمی در تعیین ستراتیژی جهانی دارد. ما باید اروپا را به الگوی صلح مبدل نماییم".   

دکتور هنری کسنجر وزیرخارجه امریکا در دوران جنگ سرد امضای این پیمان ار یکی از مهمترین زمینه ها برای انکشاف و نفوذ غرب در شرق نامیده است. بیکر میگوید : " امضای این پیمان، نخستین پیامد سرنگونی دیوار برلین بود. دیوار برلین، ستون پایه های جنگ سرد را برریخته است". 

اما حالا که این پیمان توسط یکی از مهمترین امضاکنندگان آن به تعلیق در آمده است، چه معنی خواهد داشت؟ فکر میشود که امریکا و روسیه در مسابقات تسلیحاتی خویش در جامعۀ اروپا چندان صادق نیستند و باعث خشم دپلوماتیک در برابر همدیگر گردیده است.

ایالات متحدۀ امریکا، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، به یگانه ابر قدرت مبدل گشت. بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در روسیه باعث می گردید تا امریکاییها، حرفهای نهایی را در ستیژهای بین المللی بزنند. حمله بر عراق، با وجود مخالفت روسیه و چند کشور دیگرِ عضو دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد، تحریمهای ستراتیژیک و یکجانبۀ امریکا بر برخی از کشورها، از جمله وینزیویلا، کوریای شمالی، حتا تأثیر امریکا بر سایر کشورهای عضو سازمان ملل در تحریم ایران، اینها همه از یکه تازیهای ایالات متحده، درین دوران، به شمار می رود. اما درگیری امریکاییها با تروریزم بین المللی، این کشور را وا می داشت تا از نقش مهم روسیه، چشم نپوشند. درین زمینه، میان هردو کشور، دیدوادیدهایی صورت گرفت و بعضاً با وساطت اروپاییها، روابط بین دو کشور، بهتر گردید. بهبود روابط دپلوماتیک روسیه ـ امریکا، به خصو ص در دوران حاکمیت کلینتن ـ یلتسن، مشهود بود.

 اما به نظر می رسد، که امروز روسیه و امریکا، سخت ترین دوران روابط خود را شاهدند.

مشاجره از کجا آغاز شد؟

به تأریخ ششم ماه دسامبر سال 2000، ستروب تالبوت[20]، معاون وزیر خارجۀ ایالات متحده، ضمن ملاقاتی با همتای روسی اش در شهر نیویارک، گفت: امریکا زمانی بحث پیرامون  START III[21] را آغاز خواهد کرد، که روسیه قرارداد [22]ABM را تغییر دهد.

این شیوۀ برخورد امریکاییها، کرملین را به خشم آورد. ایفگینی پریمیکوف[23]،         رییس شورای وزیران روسیه، این برخورد امریکا را، با لحن تند و تیزی نکوهش کرد و گفت: « اگر امریکا چنانی که تالبوت می گوید ادامه دهد، روند همکاریهای دو کشور برهم خواهد خورد». وی ادامه داد: «امریکا فکر می کند، که هر کاری را بخواهد بالای دیگران تحمیل «حکم » می کند. می خواهم بگویم امریکا اشتباه می کند؛ یک اشتباه جدی و جبران ناپذیر». اظهارات پریمیکوف، در رسانه های جهان پخش گردید و بر روابط دو ابرقدرت تأثیر مهمی گذاشت.

 مسئلۀ مهم دیگری، که بر روابط شرق وغرب تأثیر گذاشت، جا به جا سازی سیستم ضد راکتی امریکا در برابر روسیه و چین بود. نظر به عکس العمل چین و روسیه، این نوع جا به جا سازیها برخلاف پیمان [24]ABM بوده، که در سال 1972، بین اتحاد شوروی و امریکا به امضا رسیده است. سرگی ایوانوف، رییس امنیت ملی روسیه، در مصاحبه یی با نیویارک تامیز، گفت: «اگر بر پیمان ABM، نقطۀ فرجام گذاشته شود، در آن صورت روسیه عکس العمل شبیه نشان خواهد داد». از قرار تحقیقاتی که توسط  Defense News[25] صورت گرفته است، روسیه، راکتهایSS-20  قاره پیمای خود را، برای هدفگیری امریکا و اروپا جا به جا کرده است. 

خطر تسلیحات اتومی در جهان:

 پارلمان بریتانیا، مبلغ 36 ملیارد دالر امریکایی را، برای تقویت برنامه های اتومی این کشور تخصیص داد. دلایلی را که متخصصین بریتانیایی ارایه می کنند، این است که جهان چنانی که تصور می شود، مصون نیست. آنها ایران را مثال می آورند و سخنان احمدی نژاد، رییس جمهوری اسلامی ایران را، که تهدید آمیز به انگلیسها خطاب شده است. همین اکنون، بریتانیا، دارای 185 سرگلولۀ اتومی جا به جا شده در راکتهای قاره پیمای 12000 کیلومتری می باشد. بریتانیاییها استدلال می کنند، که این رقم به تناسب کشور همسایۀ شان فرانسه، که دارای 348 کلاهک زروی قاره پیما می باشد، خیلیها کم است. این تغییر ستراتیژیک انگلیسها نشان می دهد، که جهان امروز، جهان امنی نیست و خطر جنگ سرد دوباره، با سیمای جدیدش، حتا خطرناکتر از دیروز، بروز کرده است. در حال حاضر، بریتانیاییها، با چهار کشتی سرآبی و زیرآبی نوع Vanguard، که حامل قدرت اتومی Tirdnt D5 هستند، مجهز می باشد. این کشتیها، در پایگاه نظامی Faslane سکاتلند، جا به جا گردیده اند.

 تصور می شود، که جهان یک قطبی، به سوی چند قطبی شدن، روانه است. از یکسو امریکا و از سوی دیگر روسیه و در کنارۀ دیگر اروپا ی مستحکم ظهور خواهند کرد. کشورهای آلمان، فرانسه، ایتالیا، هسپانیا در صدد قدرت متمرکز شدن بنیادی هستند. آلمانها و فرانسه یی ها به ایالات قدرتمند اروپایی باورمند استند. بدین ترتیب، نباید قدرت بزرگ و ظرفیت بشری کارا و متخصص اروپاییها را، در نضجگیری این قدرت جدید فراموش کرد. فرانسه، دارای 348 کلاهک اتومی می باشد، که قدرت 12000 کیلومتر را داراست. از سوی دیگر، آلمان دارندۀ قدرت بزرگ تکنالوژیکی است، که می تواند تأثیر مهمی در سرنوشت آیندۀ جهان داشته باشد. 

روسیه، بزرگترین قدرت اتومی جهان است. این کشور دارای 5830 کلاهک قاره پیماست . دومین قدرت اتومی جهان، ایالات متحدۀ امریکاست، که دارای 5735 کلاهک زروی قاره پیما می باشد. فرانسه 348، بریتانیا 185، اسراییل 100 تا 200(این رقم تخمین زده شده است؛ زیرا اسراییل، افشای این ارقام را برخلاف امنیت ملی اش می خواند و آن را رسمی نمی سازد)[26]، چین دارای 130، هندستان دارای 40 و پاکستان دارای 40 کلاهک زروی، استند.

سرآغاز یک جنگ سرد تازه:

از آغاز سال 2001، امریکا، به صورت چدی تر، در صدد مقابله با حریف تأریخی، شد. حال مشهود است که روسیه، روسیۀ بحرانی دیروزی نیست و می تواند خطر بزرگی را برای امریکا بار آورد. امریکا، کشور پولند را برگزیده است، که همجوار با روسیه بوده و از لحاظ جیوپولیتیک، بسیار با اهمیت است. امریکاییها، در برابر مصارف گزاف، پولندیها را به سوی خود کشانیدند و پایگاه نظامی  Thule-base  را در کشور مرزی روسیه، در شهرک Nuuk، جا به جا کردند. جا به جایی این پایگاه، دهلیز جدیدی را برای ناتو در اروپای شرقی باز نمود. بدین ترتیب، جمهوری چک، دومین کشوری بود، که در آماج توسعه طلبی امریکا قرار داشت. جا به جا سازی راکتهای تهاجمی امریکا، در نزدیکی شهر تورنوف جمهوری چک، خطر بزرگ دیگری برای روسیه محسوب می شود. ناتو، با ترغیب کشورهای اروپای شرقی، که در زمان جنگ سرد، از شرکای نزدیک روسیه بودند، پرداخت و آنها را به خود جذب کرد. رومانیا، پولند، جمهوری چک، حتا کشورهای بالتیک، که از جمهوریهای اتحاد شوروی سابق بودند، عضویت ناتو را کسب کردند.

 روسها نیز ستراتیژی وسیعتری را روی کار گرفتند. دوما، پارلمان روسیه، بودجۀ نظامی این کشور را، چهار برابر بالا برد و آت را از 8.5 به 34.4 ملیارد دالر ارتقا داد. طبق دکتورین جدید روسی، قرار است در هشت سال آینده، روسیه 189 ملیارد دالر را در احیای ارتش، تجهیزات نظامی، از جمله راکتهای قاره پیما، کشتیهایی، که قدرت حمل طیاره های نظامی اتومی را دارا استند و کنترل و نظارت فضایی، به مصرف برساند. روسیه، در نظر دارد تا سیستم جدید Topol-M، که میکانیزم برق آسای دفاعی است، را به اجرا درآورد.

روابط بین المللی روسیه نیز، با کشورهای جهان، عوض شده است. هر قدری که امریکا، روسیه را از طریق پولند عصبی می سازد، به همان اندازه روسیه، امریکا را، از طریق حمایتهای متعدد ایران، دست و پاچه می نماید. همچنان، نزدیکی امریکا با جمهوری چک، توجه روسیه را به دشمن دیرینۀ امریکا، یعنی سوریه، بیشتر می سازد. روابط دیرینۀ روسیه و هندستان، که از اتحاد شوروی به میراث مانده است نیز، برای امریکاییها، چندان خوشایند نیست. از سوی دیگر، چین و روسیه، در نزدیکی و حضور مشترک در چندین پیمان منطقه یی، امریکا را ناخشنود می سازد. مشکلات مرزی روسیه ـ جاپان و حضور قوی نظامیان روسی در مرزهای جاپان، باعث می شود تا جاپانیها نیز، با احتیاط تمام با همسایه برفی و یخبندان خود عمل نمایند.

 پژوهشگران به این باورند، که جنگ سرد آغاز گردیده است. و اما، آیا این جنگ سرد بر اصول و هنجارها استوار خواهد بود، یا خیر. این را گذشت زمان نشان خواهد داد. تا حال، چنین هنجار پسندی، در روشهای ابرقدرتها، به ندرت دیده می شود؛ ولی چیزی که مبرهن است، اصل ظهور یک جنگ سرد، با تکنالوژی پیشرفته و حمایتهای گستردۀ اقتصادی است.


 

[1] Berneth Barunch

[2] Walter Lippmann

[3]  S. Ustinov, moi vpechetlenie ob khalodnoi vione S. 266

[4]Central Intelligence Agency 

[5]Комит́ет Госуд́арственной Безоп́асности http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/e0/Ru-KGB.ogg

[6]Dag Hammarskjöld

[7] Nikita Sergeyevich Khrushchev

[8]Harold Macmillan

[9] Andrew Gromiko- The international relations of USSR, p.188.pp2

[10] James Woolsey

[11]  این پژوهشها، توسط مرکز مطالعاتی و حمایتی سویدن صورت گرفته است. نگارنده

    [12]  دو افریقا شناس مشهور، که با نوشتن کتاب «چرا این قدر جنگ در افریقا؟» به شهرت رسیدند.

[13]  Ibrahim Elbadawi, Nicholas Sambanis Why are there so many wars in Africa pp. 431

 

[14]  گیدر (حیدر)، نخستین صدراعظم روسیۀ تحت ریفرم بود، که خصوصی سازی را اعلام کرد و ثروت ملی روسیه، که از اتحاد شوروی به میراث مانده بود، توسط جنایتکاران سازمان یافته به تاراج کشانیده شد.

[15]  کانال تلویزیونی جهانیست، که برنامه های پژوهشی در زمینه های طبیعی، اجتماعی و انتروپولوژی، شهرت بی نظیر جهانی دارد.

[16]Intermediate-range Nuclear Forces Treaty (INF)  

[17] مرکز پژوهش فضایی اتحاد شوروی

[18]   Ginadi Tolstai Patninko; the role of Russions after USSR; pp 66 pr 5.

[19] (CFE)

[20]  Strobe Talbott

[21]  مرحلۀ سوم محدود سازی سلاحهای اتومی، توسط دو ابر قدرت، به خصوص در اروپا

[22]  این قرارداد قبلاً در زمان حاکمیت گرباچف و ریگان به امضا رسیده بود و به تصویب پارلمان روسیه (دوما) رسیده بود.

[23]  Evgini Primikov ، یکی از با سابقه ترین رهبران اتحاد شوروی به شمار می رود. وی، طی سالیان متمادی، عضو بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی، رهبر KGB ، رییس عمومی مرکز اطلاعت ستراتیژک اتحاد شوروی و رییس اکادمی علوم اتحاد شوروی بوده است. وی، یکی از دوستان صدام حسین بود. صدام، زیر تأثیر اندیشه های پریمیکوف بود. وی در جنگ عراق ـ کویت، هیئت میانجی روسیه را رهبری کرد، که منجر به آتش بس بین عراق و کویت گردید.

[24]  این پیمانیست که برحسب آن هردو ابرقدرت در توسعۀ برنامه های اتومی خویش در اروپا، در برابر همدیگر مسؤول می باشند.

[25]  Defense News ، منبع خبری مرکز اطلاعات ستراتیژیک و دفاعی امریکا

[26]  نگارنده