رسيدن به آسمايی: 18.04.2007؛  نشر  : 19.04.2007

دستگیر نایل

« جبههءملی»، روشنفکران و گامی به سوی آینده


اوضاع درافغانستان هر روز، بحرانی تر میشود و یک فاجعه ء بزرگ در حال تکوین است. مداخلات آشکار همسايه گان ، تجهیز و تجدید روز افزون قوای مخالفان دولت ، زرع و تولید مواد مخدر، فساد اداری، بی کفایتی دولت در امور اداره، فساد اداری، به هدر رفتن کمک های بین المللی ، عدم پیشرفت باز سازی ، بی برنامه بودن قوه های تقنینی و قضایی و نا کارایی آنها ، جامعه ء بین المللی و حامیان دولت کرزی را واداشته است که به قضایای افغانستان با شک و تردید های جدی، نگاه کرده و در یک معاملهء خطرناک با پاکستان و احزاب بنیاد گرای اسلامی و طالبان، چشم امید داشته باشند. این وضعیت، نشان دهندهء آن است که نیروهای چپ و ملی دمو کراتیک، روحا نیون وطن پرست، روشن فکران و آگاهان سیاسی و نخبه گان افغانستان از صحنهء قدرت و تصمیم گیری ها رانده شده اند و در پروسهء تحولات سیاسی کشور، اثر گذار نیستند. و این خارجی ها در تبانی با بنیاد گرایان اسلامی اند که سرنوشت کشور ما را رقم می زنند. اخیرا شورای ملی افغانستان که اصلا ً « ملی » نیست، منشوری را به تصویب رسانید که تمام اشخاص، گروهها، تنظیم ها و احزاب ذیدخل در جنگهای دونیم دههء اخیر آن چه جناياتی را که مرتکب شده بودند، زیر عنوان مصالحهء ملی، از تعقیب عدلی و پاسخ گفتن به اعمال ضد بشری شان مصون ساخت. رییس جمهور کرزی، با اندک تغییری در منشور پارلمان، مسوولیت را باز هم بر دوش مردم گذاشت و نوشت که مردم، خود باید علیه مدعیان خود اقامهء دعوا نمایند- همان مدعیانی که امروز، در اهرم های قدرت قرار دارند.
علی شریعتی میگوید:« آن ها یی که میجنگند،همدیگر خود را نمیشناسند.اما فرماندهان آنها یکدیگر خود را خوب می شناسند». ببینید آنهایی که با زور تفنگ و قدرت اقتصادی، پارلمان و دیگر نهاد های قدرت را غصب کرده وارادهء ملت را به دست گرفته اند، چه گونه بر روی جنایات خود از مجاری قدرت و قانون، پرده می اندازند و برای خود ، راه گریز، جستجو میکنند. منشور نويسان، چرا ضمن تصویب این منشور(!)، از مردم افغانستان هم به خاطر جنایاتی که صورت گرفته است ، عذر خواهی نکرده و نگفتند با آن چه که گذشته است، به گذشتهء خود حساب میکنیم و به خاطر آوردن صلح و ثبات و ختم منازعه، به حال و آینده می نگریم و در رابطه به کسانی که مرتکب جنایت و نقض حقوق انسان ها شده اند و شيوه و شرايط و زمان پاسخگويی آنان و تأمين حقوق کسانی که خون عزیزان شان ناحق ریختانده شده است، کسانی که بر آنان ستم روا داشته شده و هتک حرمت گردیده اند، نيز طرزالعملی را پيشبينی می نمودند. این بود جوهر مصا لحهء ملی که باید در منشور تصویب شده، قید می گردید تا مردم می دانستند که نماینده گان شان در شورا ،آدم های با شرف اند و وجدان های بیدار دارند. اگراینان راستی به مصا لحه و آشتی و خوشبختی مردم خود ارج میگذارند، و آن را عمل انسانی و اسلامی میدانند، چرا سا لها قبل که « مصالحهء ملی» توسط دوکتور نجیب الله مطرح شد، راضی نشدند که جنگ طول نمی کشید و بدبختی مردم و کشور، تا این حد دراز دامن نمیشد؟
به دنبال تصویب این منشور، رهبران مجاهدین و کمونیست ها راه دیگر نجات خود از محاکمه علیه جنایت جنگی را باز نموده، « جبههء ملی» را تشکیل دادند که با عکس العمل های مخالف و موافق از جانب دولت و روشنفکران روبرو شدند. البته با تشکیل چنین جبهه يی، موافقت غربیها، از جمله امریکایی ها دخیل است؛ چون آنان شخصیت هایی نیستند کاری را بدون مهر تایید امریکا انجام بدهند. در واقع، امریکایی ها با تشکیل چنین جبههء نامتجانس، می خواهند برای به میدان آوردن طالبان حجتی به دست بیاورند و دلیلی برای شریک ساختن ساختن طالبان در حاکمیت ،داشته باشند. یعنی: وقتی که کمونیست ها و رهبران جهادی با هم کنار بیایند، و مصالحه کنند، چرا با طالبان هم نباید کنار آمد؟ پس طالبان هم، چه میانه رو و چه تند رو، باید حق داشته باشند در حاکمیت دولتی، سهیم گردند. این است سناریويی که طرح کرده اند و میخواهند آن را عملی گردانند. ودر این سناریو، همه شریک فعل اند. چند روز بعد ما ، شاهد تشکیل جبههء جدید دیگری با شرکت سیاف ، محقق، حکمتیار ، طالبان و بخشی از دولت نیز خواهیم بود. خیلی جالب هم است که از طرف مقامات دولتی و مخالفان جبههء تشکیل شده ، گفته شد که در تشکیل این جبهه و رسانیدن کمک های مالی به آن، دست های خارجی دراز است. و سفارت های برخی کشورها در آن، دست دارند. حال اگر پرسیده شود که آقای کرزی و تیم او را کدام مردم به قدرت رسانیده اند و خارجی ها و دولت ها از بیرون کمک مالی و نظامی نکرده اند، چه جواب خواهند داشت؟ از زمانی که من به یاد دارم و تاریخ معاصر افغانستان را میخوانم، همیشه دولت های افغانستان، دست نشانده و اجیر بیگانه ها بوده و به کمک های نظامی و مالی خارجی ها، حکومت کرده اند.
حالا که بیش از یک ونیم دهه از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق( حزب وطن ) که در واقع حزب روشنفکران و به اصطلاح نخبه گان سیاسی کشور بود، میگذرد، و آن خود یک دولت دست نشانده بود، فعالان سیاسی، نخبه گان و روشن فکران و صفوف آن حزب، در چه وضعیتی قرار دارند و مصروف چه کار هایی اند؟ حزب وطن پس از سقوط حاکمیت، به شاخه ها و گروه های مختلف تقسیم گردیدد . متا سفانه شاخه های منشعب شده از حزب وطن و دیگر گروه ها و سازمان ها، پیوسته بر فرق یکدیگر می زنند و یکدیگر را متهم به خیانت، اشتباهات و جفا درحق مردم و حزب، و جنبش روشنفکری مینمایند. رهبران حزب وطن، هم در زمان حاکمیت خود و هم پس از سقوط حاکمیت چرا به فعالین حزب، و صفوف خود نگفتند که ملامت و غیر ملامت کیست؟ چرا افراد و عناصر ناپاک، و جنایتکار و ناقضان حقوق بشر را از افراد صادق و وطنپرست جدا نکردند و مرتکبین جنایات را مجازات ننمودند؛ چرا پاسخ روشن ندادند که روسها برای چی آمدند و کی ها آنها را آورد؟ به علت این پاسخ ندادن ها وعدم شفافیت بود که نسل دوم حزب با هم در نزاع و جنگ شدند و یک گروه، گروه دیگر را متهم به خیانت ومعامله گریها کرد. و حالا هم که یک و نیم دهه از آن تاریخ می گذرد، روشن فکران دیگر احزاب و سازمان ها را که آن ها هم جز خد مت به وطن و مردم هدفی ندارند، تحمل ندارند و یک روشن فکر مسلمان میهن دوست را به دلیل داشتن اندیشه های دینی و مذهبی اش، تحمل نمیکنند ؟ چرا به مخالفان اندیشه و فکر خود هنوزهم با دیدی خصمانه و آشتی ناپذیری، نگاه میکنیم؟
به نظر می رسد که میان حرف حقیقت و ما، فقط یک دیوار یا یک حایل وجود دارد- يا خود خواهی ما است که نمیگذارد سخن حقیقت را از زبان دیگران هم بشنویم؛ یا این که به کدام تار خام دیگری بسته استیم. راستی ما، همان « همرهان سست عنصر» نیستیم که به اهداف و آرمان های مردم خود عمل نکردیم و هرکدام به راهی رفتیم که راه مصا لح ملی مردم ما نبود؟ امروز در حقیقت ما، در میان حفره های تنگی نشسته ایم که میان ما دیوار های ضخیم نا باوری و عدم اعتماد قد بر افراشته اند و در این میان، ما، صداهای یکدیگر را نمیشنویم. ما، ندای وجدان یکدیگر را نمی شنویم. ما تپش قلب یکدیگر را حس نمیکنیم. علت اين است که ما ازایدیولوژی های چپ افراطی و راست افراطی، تجربه های بسیار تلخ داریم- چون ریشه های ایدیولوژی ما از بیرون آب میخورد. ما هنوز اندیشه های ملی گرایی خود را درک نکرده بودیم که به فکر انترناسیونالیزم، و « امت اسلامی » شدیم. کسی که خانهء خود را آباد کرده نتواند، چه طور له فکر آبادی خا نهء دیگران، شده میتواند؟ انتر ناسیو نا لیزم و« امت اسلامی» ، برای ما بيش از یک قفس طلایی نبود؛ چرا که راه های دیگر اندیشی را بر روی دیگرعقاید بسته و ریشه های انتقاد را از بیخ خشکانیده بودیم. و ما، دنباله روان آن ايديولوژی ها بودیم- آن هم در جامعه سنتی و حتی قبیله يی مانند افغانستان که هنوز دین و مذهب و سنتها، درآن حکومت میرانند. در کتاب ها، ما چیزهایی خوانده بودیم؛ اما واقعیت های عینی جامعهء ما، چیزهای دیگری بودند.
اگر نيروهای ایدیولوژیک میتوانستند حکومت ملی و متمدنانه بسازند ، هیچ ایدیولوژيی مانند عیسویت و اسلام، پایگاه مردمی واجتماعی در جهان ندارد - قلبهای مملو از باور های دینی پایگاه اجتماعی آنها و مسجد، منبر تبلیغاتی واید یولوژیک آنها است. اما تاریخ ثابت کرد که اینها هم نتوانستند در جهان یک حکومت نمونه و الگویی برای بشریت داشته باشند. تجربهء چندین سال جنگ و « آشتی ملی» امروزهء گروهها واحزاب درگیر جنگ، نشانداد که گروه ها و احزاب در حاکمیت و بیرون از حاکمیت، بسیار پابند و مومن به اعتقادات دینی و ایدیولوژیک خود نبوده اند و مسایل و قضایا را فقط با دید گاههای سیاسی می نگریسته اند، نه اعتقادی. در خانهء خدا سوگند خوردن و پیمان شکستن، چی معنایی جز این میتواند داشته باشد؟
با فروپاشی کمونیزم در روسیه و حاکمیت حزب وطن در افغانستان، دیدیم که هر کسی به اصل و ریشه و تبار خود برگشت و آرمان های وطن پرستانه و انترناسیونالیستی، نیز زیر خاکستر زمان دفن گردیدند. به همین دلیل است که امروز، گردهم آمده اند تا به روی مصلحتی، کاری انجام بدهند. « تا باز د ستی از غیب بیرون آید و کاری بکند » و هرگاه آن هدف ها برآورده شدند- مثلا در قانون اساسی تغیراتی آمد و والیان ، انتخابی شدند- باز مشکل دیگری عرض وجود میکند باز همان آش است وهمان کاسه و این اتحاد ها هم ، می شکنند.
این پیوند ها واتحاد ها فقط یک پیام خوب به همراه دارند و آن، شکستن همان تابوهايی اند که در گذشته، ناممکنش می پنداشتند- یعنی میشود که یک کمونیست با یک رهبرجهادی هم متحد شوند و حکومتی را تشکیل بدهند. در کشورهای اروپایی این عمل، یک معجزه نیست. یک حزب کمونیست یا سوسیالیست با یک حزب سوسیال مسیحی توانسته متحد شوند و حکومتی را تشکیل بدهند؛ اما در افغانستان، تابو، بود.
حاکمیت های گذشته از دوران شاهی گرفته تا حکومت جناب کرزی، همه محصول شرایط خاص زمان اند. بازگشت به آن الگوها، بازگشت به گذشته و به عقب است. ما نبا ید با حلوای آن چنان حکومت ها ، دهان خود را شیرین کنیم. و یا آرزوی رسیدن به آن رؤیا های گذشته را داشته باشیم.
پذیرفتنی است که در هیچ جای متمدن دنیا چنین نبوده است که همه احزاب و گروههای جامعه دارای یک هدف و ارمان باشند و همه در یک سنگر گاه برزمند. احزاب، با سلیقه و هدفهای معینی به وجود می آیند و مبارزه میکنند. اما مصیبتی را که امروز ما نصیب شده ایم، شاید هیچ کشوری چنین تجارب تلخی از تاریخ را نداشته باشد. به همین دلیل است که ما می گوییم اگر صدها تشکیلات حزبی و ساز مانی داریم، بگذار داشته باشیم اما ضرور است که در شرایط موجود، همه به خاطر یک هدف واحد ملی- تأمين منافع ملی ، ختم جنگ و جلو گیری از باز گشت دوبارهء بنیاد گرایی و تروریزم - به توافق ملی برسیم. برای همين هدف بايد بر کشور های ذیدخل درقضیهء افغانستان نيز فشار آورده شود تا بر مواضع خود در مورد مسایل و قضایای افغانستان بازنگری کنند و به حل عادلانهء مسايل طوری که منافع و مصالح مردم افغانستان را تأمين کند و توسط خود افغانها تحقق يابد،کومک نمايند .
با گذشت تلخ ترین فصل های تاریخ، و تجربه های درد آوری که گرفته ایم ، متأسفانه هنوزهم فرهنگ همدیگر فهمی ، تحمل و مسامحه را فرا نگرفته ایم. وطن ما، بربادی های فراوان را دید و مردم آن، رنجهای بیکرانی رامتحمل گردیدند. نا پخته گی سیاسی ما روشنفکران و نخبه گان افغان وعدم آگاهی ما از درس های تاریخ يکی از علل عمدهء آغاز و تداوم فاجعه بود. اگر گذشته های خود را - اگر خوب بود و یا بد- به نقد بگیریم و به حیث گذشتهء خود بدانیم، و حال را با نگاه به سوی آیندهء قابل پذیرش به همه بسازیم، دین بزرگ وطنی و ملی را به جا آورده ایم.

اگر در خاک، اگر در آسما نی
نمک پروردهء آن خاکدانی
( بیدل )

( هالند-اپریل 2007 )