رسیدن به آسمایی :07.04.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :07.04.2008

نصیرمهرین
 

فریاد تبت ازحنجرۀ المپیک 2008

 

در چند هفتۀ پسین، بار دگر نشانه یی را از شهاب زود گذر اعتراض محرومان تبت، به نظاره نشستیم. حال مردمی که چندین سده می شود، دستخوش دیدار با ناهنجاری های اجتماعی و رویداد های منطقه یی و لگد مال شدن ستوران استعمار بود ؛ بار دیگر تا اندازه یی در محراق توجه قرار گرفت.
هفته های پسین، همان چهره یی از نارضایتی و ناشی از لمس حق تلفی در حق ملیون ها انسان را با ابعادی از شناخت آوری ها و درسگیری ها در پی داشت. حرکت اعتراضی بر غصب حقوق حقۀ مردم تبت از طرف زمامداران جمهوری مردم چین، اذهان را به بالا ها یا پیشینه های تاریخی و سنجش دعاوی پکن و نیز تشخیص نیات بسا از کشور های جهان معطوف می دارد.
در یک نگاه شتابناک به تاریخ تبت از سده سیزدهم عیسوی بدینسو، می بینیم که سرزمینی مستقل و مواجه با سؤاداره، ضعف و پراگنده گی با وضعیت عمدتاً اقتصاد زراعتی و دربستۀ دهقانی، در اشغال سپاه مغول در آمد (1240). وارثان قدرت مغولی اگر در کشورهای اسلامی در فرهنگ و دیانت این کشورها مستحیل شدند، در تبت با نفوذ دیانت بودیستی ساختند و با آن به سربردند.
از سده 16 سلسلۀ دالای لاما (Dalai Lama) یا مقام و مرجع روحانیت بودایی، در کنار قدرت رو به اضمحلال سلسله مغولی تبت، به فرمانروایی در جامعۀ فیودالی پرداخت.
در سده 18 چین با توجه به انقراض سلسله مغولی تبت، نفوذ خویش را در آن سرزمین گسترش داد و عناصر وابسته به خویش را در تبت تقویه کرد.
سال 1750 تبت شاهد شورش خونینی بود که در اثر حملۀ چین مخالفان بسیاری به خاک و خون فتادند. خانوادۀ دالای لاما که تا سال
1910 از مرجعیت نسبتا مذهبی و سیاسی بهره مند بودند به دنبال آن شورش، دالای لامای وقت،به هند فرار کرد.
تبت از توطیه های بزرگی که منطقۀ پهناور آسیایی را با ورود انگلیس ها فراگرفته بود، در امان نماند. سال 1904 انگلیس ها در تبت راه یافتند. از آن بعد تبت به ع
نوان وسیله فشار چین، روسیه تزاری و انگلیس علیه نیروهای رقیب نیز در معرض استفاده قرار گرفت. چنان بود که با تحمیل تعهدات استعماری، همان حالی که بر سر افغانستان در زمان امیر شیرعلی خان و امیر محمد یعقوب خان آمده بود، در آن جا نیز تحمیل گردید. دالای لامای 13 مجبور به بستن قرار دادی شد که امیر یعقوب خان بی اراده پیشتر از آن با پذیرش نفوذ انگلیس ها ملزم به رعایت آن شده بود.
در تمام وقت، و به رغم هر تغییری که در چین پیش آمد، دست درازی و طمع بلعیدن تبت تغییری نیافت. با سقوط خانوداه منچو در سال 1913 و حاکمیت کومین تانک و متعاقب آن در سال 1949 حاکمیت حرب کمونیست چین، در قبال تبت همان سیاستی تعقیب شد که روس ها نیز به رغم هرگونه تغییر نظام سیاسی در ماسکو در برابر مناطق زیر حاکمیت امیران و خان های آسیایی در پیش گرفتند. چنان بود که با وجود ادعای حق تعیین سرنوشت و لغو پیمان های غیرعادلانه، مردم همهء آن مناطق با دل های آگنده از نارضایتی، در معرض اشغال و اطاعت اجباری از ماسکو و پکن به سربردند. پیامد همان سیاست بود که پکن در سال 1950 تبت را قلمرو چین اعلام داشت. با در نظر داشت چنان بی اعتنایی به حقوق مردم تبت، زمامداران چین، سعی کردند که منطقه و مردمی را که تاریخ و فرهنگ و زبان جداگانه داشته اند، در تحت حاکمیت چین نگه دارند. مقامات روحانی-سیاسی تبت که دالای لاما ها نماینده گان آن ها هستند، با طلب خودمختاری برای تبت، مهر خویش را بر حرکات استقلال طلبانه نهادند.
شورش ماه مارچ 1954 که با سرکوب های خونین مواجه شد، دالای لامای کنونی را به مهاجرت و تبعید در هند کشانید.
بارقه های شورش ها هر چند سال یک بار تا حدودی وضع تبت و مردم آن را در محراق توجه قرار داده است. به طور مثال
در سال های 1987و 1989اعتصابات و مظاهرات برای خودمختاری تبت به راه افتاد اما دیری دوام نیافت. اما در هرحال نشان دهندۀ وضعیتی بوده است حاکی از نارضایتی مردم یک سرزمین که علی الرغم حاکمیت نظام توتالیتر و ترساننده و هیبتناک، فریاد آزادی خویش را برمیاورند.
اینک که درین چند هفته، بازهم شاهد حرکات اعتراضی علیه حاکمیت پکن در تبت بوده ایم وهمچنان سرکوب آن را می نگریم، سؤالی مطرح شدنی است گسترده تر که میتواندصورت تعمیم دهندۀ سؤال سرنوشت مردم ومسآلۀ تبت باشد. این سؤال که مردمانی با تاریخ وفرهنگ ودیانت جداگانه را تاکی میتوان در زیر سایۀ برچه وقدرت سیاسی تفنگ وسرکوب آن نگه داشت.
با طرح این سؤال متوجه دریافت پاسخی برای ملیون ها کرد و صد ها هزار تامیلی در سیرالانکا و اقلیت های هم می شویم که در بسا از کشور های جهان داعیۀ خودمختاری و یا جدا زیستن را داشته اند.
پاسخ به این سؤال به طرز دید و کاربرد آن دیدگاه های بر می گردد که از مسأله دارند. برای سیاست مداران و اندیشه ورزان امریکایی که دورنمای تحقق" دهکده جهانی " را در چشم انداز آقایی خویش نهاده اند، مسألۀ تبت و کرد و... از چارچوب لزوم دیدهای سیاسی و اقتصادی پای فراتر نمی نهد. چنین است که امریکا به دنبال گرد آوری تجربه های حاصله از فروپاشی اتحاد شوروی و آرام شدن چین از شعار بازی های چندین دهه، خاطرخواهی و عدم رنجش پکن را ارج می گذارد تا جدی گرفتن مسألۀ تبت را. بهره برداری های مهم عقیده یی که در سیاست خارجی امریکا در برابر شوروی وجود داشت و حتا امریکایی ها برخی مواقع بدان برخلاف کشورهای اروپایی که به منافع اقتصادی می اندیشیدند، بسیار ارج می گذاشتند، در برابر چین وجود ندارد. پس در بهترین حالت تا هنگامی که دست امریکا از طریق کارکردهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی درازمدت بر چین نیز برسد، رویداد های نظیر شورش در تبت در بهترین حالت فقط در حدود وسیلۀ فشار میتواند در دستور کار قرار بگیرد. چنین هدفی را کشورهای اروپایی نیز با طرز دید بهره برداری اقتصادی از روابط با چین دنبال می کنند. اما از سوی دگر، از آن جایی که وسیله یی را به نام دفاع از حقوق بشر وآزادی های مربوط به آن نزد خویش دارند، نمی توانند از نمایشات تبلیغاتی و ظاهرآرایی های دفاع از حق مردم آن جا و یا کاربرد لحن اندکی اعتراضی سرکوب ها و رعایت آزادی گزارش ها برکنار بمانند. البته هر نوع شورشی مانند شورش در تبت، این وسیلۀ فشار طلب سود بیشتر را در مناسبات امریکا، کشورهای اروپایی با چین در اختیار امریکا و اروپایی که چین بدانها محتاج است، می گذارد. امریکا و کشورهای اروپایی متحد آن، در چارچوب رهبردهای که در برابر چین دارند، از اندیشیدن به چنین ابزار بهره برداری غافل نبوده اند.
سال هاپیش با دادن جایزه صلح نوبل برای دالای لاما، پذیرایی گرم برخی از دولتمردان کشورهای اروپایی از او، ناز و کرشمۀ برخی از سیاستمداران غربی در رابطه با بازی های المپیک 2008 در چین، همه و همه و آن چه هم که در آینده در پیش گیرند، برای مردم تبت نیست و نخواهد بود. بلکه از چشم داشت هایی حکایت می کنند که در گسترۀ اقتصادی و اعمال نفوذ تدریجی، میکانیسم در پیش گرفته را متحقق بسازد. به سخن دیگر، روند سرمایه جهانی که سیاست های دول غربی بیرون آوری آن را از بحران و تا سرحد به شگوفایی رسانیدن سرمایه و جهانخواری در نظر دارد، تنیدن رشته های سود آور و وابسته سازی تدریجی چین را در منطق ونفس خواستۀ خویش دارد. نه دفاع از مردم مظلوم تبت را که به آن منافع و لزوم دیدها آسیب برساند.
دالای لاما رهبرروحانی بوداییان تبت، که با طرز دید بودایی، محرک سیاسی بهره برداری از جونسبی فراهم شده درمیان مردمان کشورهای اروپای غربی در دفاع از تبت، وبا تعیین تاکتیکی زمانی برای شورش ها، کوشیده است، مسألۀ تبت را باردگر در سطح رسانه های گروهی وتا حدود ی به عنوان بحثی در میا سیاستمداران مطرح کند ؛ازین مواضع دولت های غربی غافل نخواهد بود. ازین رو، چه برای او قابل پیش بینی بوده باشد ویا نه، در هرحال، بهره گیری از ورزش و بصورت مشخص استفاده ازبازی های المپیک را سلاح مناسبی تشخیص داده است که دربهترین حالت ثمره یی بیش ازآن چه که دیده ایم نخواهد داشت. ( متآسفانه به دلیل نبود اطلاع لازم از بقیه نهادهای مخالف سلطۀچین در تبت، سخن بیشتردر زمینۀ نیروهای مخالف نمی شودگفت ).
این چشمداشت و ثمرۀ محدود از شورش های اخیر را هنگامی بیشتر میتوان پذیرفت که به محدودیت های حاکم برای یک جنبش رهایی بخش در تبت بیندیشیم. از آن نگاه، مخالفین چین در تبت چه داعیۀ خود مختاری را مطرح نمایند و یا به صورت صریح کسب استقلال خویش را، از داشتن عقب گاه های رهبردی ( ستراتیژیک ) و پشتیبان های مطمین و همجوار محروم هستند. دولت هند که چندین دهه با چین اختلاف سرحدی داشت و آن اختلاف سبب ساز پیامد های مختلف منطقه یی نیز بود، با موافقۀ سال 2005 که در پرتو آن دو کشور سرحدات همدیگر را به رسمیت شناختند، به زیان چشم داشتی تمام شد که تبتی های مخالف از هند داشتند. ناتوانی شورش ها در خود تبت، برای ادامه و گسترش آن در سطح یک جنبش درازمدت که بتواند دولت چین را در یک جنگ فرسایشی قرار بدهد، و برخلاف نیرومندی پکن برای سرکوب ها، موید دیگری برین ادعا تواند بود.
عملیات اخیرپولیسی و نظامی چین نشان داد که با نفوسی بیش از یک ملیارد و سیصد ملیونی خویش، می تواند در ساحۀ 1228400 کیلومتر مربع تبت، برای هر یک از نفوس تقریبا 3 ملیونی آنجا یک سرکوبگر بفرستد.
اما سوال سرنوشت مردم تبت و این که چه گونه می توان به آرزوهای مردمی نیندیشید که تاریخ و سنن وفرهنگ و سرزمین جداگانه ( و تا اندازه یی مشترک که در کشورهایی که به یک منطقۀ تعریف می شوند، طبیعی است )، دارند هم چنان برجای می ماند. مردم تبت می خواهند باورداشت های خویش را که مثل هر دارندۀ عقیده و طرز فکری آن را دوست دارند در معرض سرکوب و لزومدید سیاسی دیگران نبینند.
اگر طرز دید متآثر از پذیرش منطق خوردن ماهی ها به وسیلۀ نهنگ ها نباشد، و اگر ریگ پذیرش سیاست های پکن بنابر هر ملحوظی هم درکفش ها نباشد، و در عوض آن احترام به مردم یک سرزمین و ادعا های آن ها برای حق تعیین سرنوشت مدنظر اشد که وجدان وارسته از قید و بند سیاست ظالمانه نیز آن را می پذیرد، باید با مردم تبت برای تحقق خواست های شان همنوا بود. این همنوایی تایید فلان نهادی مانند نهاد دالای لاما و یا دیگری را الزامی قرار نمی دهد. پیش از همه معطوف بر حقانیت ادعا های مردم تبت است. تایید حقانیتی که محکومیت حق تلفی پکن را نیز با خود دارد. چنین طرز دید را به عنوان نهادی عام وبا گستردگی هایش می شود تعمیم داد و در پرتو آن برای ملیون ها کرد زیر فشار و در معرض سرکوب های چندین دولت آرزوی تحقق تعیین سرنوشت به دست خود شان کرد. همان موردی را می گوییم که مدعیان دفاع از حقوق بشر در غرب، برایش حقوق بشر را به رسمیت نمی شناسند.
پدید آیی وضعیت انقیاد آمیز در تبت، در نمونه های جهانی اش حاکی از آن است که با وجود و یا پیدایش و ایجاد دولتهای نیرومند، دولتهای ضعیف همجوار را زیر سلطۀ خویش درآوردند. نتایج آن هم در نمونۀ کشورهایی که در آسیا در سده نزده و اوایل سدۀ بیست از این فعل و انفعال تأثیر پدیرفتند، در روند تاریخی چند دهه پسین جمهوری های آسیایی شورویی از میان رفته چهره نموده اند.
برگشت به اوضاع و احوال آن زمانه ها نشان می دهد که سرنوشت دولت های ضعیف و بی کفایت از یک سو و تحکیم قدرت دولت نوظهور و هراسمند از توطیه های دشمن، به ویژه دسایس انگلیس ها، گسترش نفوذ را تا سرحد ضمیمه کردن دولت های ضعیف بار آورد.
سرنوشت مردم تبت نیز در بین این عوامل از گسترش سلطه و رقابت در بافت زمان و مکان گره خورد و در واقع قربانیی را به وجود آورد.
در پی اندیشیدن به سرنوشت چنین مردمی افزودنی هستیم که همان گونه که عامل قدرت و ضعف ( دولت قوی و جدید و ضعف و ناتوانی سیاسی و نظامی دولت های کوچک و بی کفایت ) در پدید آیی سرنوشت آن ها اثر نهاد، تحقق استقلال میتواند، چشم بسیار به فروپاشی آن بدوزد. تجربۀ فروپاشیدن اتحاد شوروی وعرض وجود مجدد کشورهای متعدد نشان داد که تا چه اندازه می توان به بروز و تأثیر فروپاشی آن عامل ارزش قایل شد.
کشورهایی که ره به سوی تحقق ادعا های بیرون آوری خلق ها از استثمار نبردند و در نهایت دولت های سرمایه داری دولتی را با خشن ترین شیوه ها و ابزار سرکوب مخالفین برپا داشتند، انتظار محتوم شکست بن بست ها را کشیده اند.
وجود عینی آرزوهای مردم تبت، و حمل بحران گریز ناپذیر در پکن، دورنمای دیگری در پیش روی نمی گذارد جز این که روزی مردم تبت دارندۀ دولت مستقلی در سرزمین خویش خواهند شد.
دولت چین که مانند هر دولت دیگری، انگیزه های سیاسی و اقتصادی و تبلیغی خویش را از میزبانی بازی های المپیک 2008 در چین دارد، چنین انگیزه یی را در اختیار مخالفین خویش در تبت نیز گذاشت تا به مناسبت سالروز قیام 1954 و بهره گیری از انگیزۀ بازی های المپیک به جلب توجه به حال آن مردم بپردازند و فریاد مخالفت با حق تلفی سر بدهند. گرچه دامن شورش ها جمع شده است، اما زخمی برپیکر المپیایی 2008 چین و مسأله یی به نام مسألۀ تبت و مردم آن دیار برجای خواهد ماند.
*