رسیدن به آسمایی :10.06.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :10.06.2008


آرش راستکار

احیای جنبش مقاومت با ادبیات شاعرانه

 

در هفته گذشته یک نوشته در باره ی "احیای جنبش مقاومت" در مطبوعات افغانستان خواندم که نویسنده اش با ادبیات شاعرانه و ادبیانه – جالب است که چرا در مطبوعات ما تحلیل سیاسی را با ادبیات شعری و داستانی می نویسند و داستان و شعر را با ادبیات ژورنالیستی و سیاسی- تلاش می ورزد تا یکی از محور های سیاسی مخالف دولت حامد کرزی را، به تحرک دور محور آرمان ها و شعار های جدید وادارد. البته، لحن شاعرانه ی نویسنده، بیشتر تلاش برای تحریک رهبران و مقامات سیاسی بوده تا ارایه تحلیل و فاکت واقع‌بینانه از شرایط افغانستان و زمینه های احیای جنبش مقاومت که رنگ نظامی و جنگ‌سالارانه ی آن بر ویژه گی های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی الهام بخش آن می چربد.
با جدا شدن رهبران جبهه متحد سابق و جبهه ملی کنونی از دولت آقای کرزی، محور جدید تبلیغات و شعار های سیاسی علیه کرزی و تیم او به راه افتاد. این شعار ها در دو محور کنار ماندن مجاهدین از قدرت و قومی شدن و محدود شدن حکومت و دولت در دستان کرزی و تیم او در ارگ به رهبری فاروق وردک و... چرخیده است و رسانه های طرفدار آنها نیز با تیزی و تندی تمام این شعار ها و تبلیغات سیاسی را تکرار کرده اند. البته، حکومت آقای کرزی دروازه های خود را به روی مخالفان قدرتمند خود بسته است و تکیه گاه اصلی او نیز سیاستمداران و تکنوکرات های هم قوم و هم جبهه اش می باشند. از این رو، این تبلیغات و انتقاد‌ها، نه دور از واقعیت است و نه در هاله ی از ابهام قرار دارد. فقط تفاوت در این است که در بیان شعار ها، صداقت سیاسی و اخلاقی وجود ندارد. یعنی، همیشه مرز هیاهو، توطیه و عدم صداقت با موضع‌گیری عاقلانه ی مردمی خلط می شود. چرا؟ چون گوینده گان این شعار ها به همان اندازه ی که از کرزی و فاروق وردک متنفر هستند، به همان اندازه اشتیاق دارند که به یک دیگر خیانت کرده و بر کرسی ریاست و وزارت دولت آقای کرزی تکیه بزنند.
احیای جنبش مقاومت به گفته ی شاعرانه و ادبیانه ی نویسنده ی آن، طنز تلخ سیاسی در باره ی سیاستمداران و دولتمردانی است که مقاومت سیاسی و اجتماعی را، در کارنامه ی سیاسی خود تجربه نکرده اند، و نه شایسته گی اخلاقی ادبیات مقاومت سیاسی را دارند. اما، چه بخواهیم یا نخواهیم، بازسازی قومی و سیاسی یک جبهه ی دیگر به خاطر مقابله با کرزی، یک هدف ایده آل برای جبهه ملی و نشریات طرفدار آن است. مایه های اصلی این مقاومت، به نظر سیاستمداران و نویسنده گان طرفدار جبهه ملی، جبهه متحد، جمعیت اسلامی، شورای متحد ملی و.... در قدم نخست، نبرد سخت و کاریزمای نظامی و سیاسی احمد شاه مسعود در برابر طالبان و حزب اسلامی است که در پناه آن قصد دارند، آبروی سیاسی و منبع مشروعیت برای خود دست و پا کنند و در قدم دوم، تشکیل یک جبهه قومی معادل جناح کرزی در ارگ و پارلمان است. این دو مایه‌ی اصلی است که جبهه ملی و شاخه های همسو با آن را، امیدوار به مقاومت علیه کرزی ساخته است. عدالت قومی، نظام پارلمانی و... شعار های پوششی برای قدرت گیری مجدد آن جبهه است. اگر این جبهه گیری به صورت مسالمت آمیز و از طریق مصالحه با آقای کرزی صورت بگیرد، فراموش کردن این شعار ها کاری ساده برای سیاستمداران "جبهه مقاومت" است. نمونه ی خوب این کار، صلح با طالبان و یخن پاره کردن در مصاف کرزی برای مذاکره و گفتگو با آنهاست. دروغ نویسنده گان شاعر مسلک و سیاستمداران ادیب و طناز طرفدار جبهه ملی این است که آنها همیشه از عقاید سیاسی احمدشاه مسعود فاصله گرفته اند. زیرا، وقتی این نویسنده گان از جبهه مقاومت یاد می کنند، بدون تردید یادآور مقاومت احمدشاه مسعود در برابر طالبان بود که او، این تحریک بنیادگرا را مهره های نظامی و سیاسی پاکستان می دانست و تا آخرین لحظه نیز علیه آنها مقاومت کرد. اکنون، این نویسنده گان چه گونه از احیای مقاومت بر محور آرمان های احمد شاه مسعود یاد می کنند، وقتی نزدیکان و سیاستمداران طرفدار و سپاهی او، با طالبان در میز مذاکره می نشینند و با افتخار از صلح با این گروه فاشیست و بنیادگرا صحبت می کنند؟ آنانی که از قوم گرایی در حکومت کرزی شکایت دارند، مگر پیوستن طالبان به کرزی، این جبهه را قوی تر نمی کند؟ آیا کرزی را از همکاران و دوستان قدرتمند برخوردار نمی سازد؟ با توجه به عملکرد سیاستمداران جبهه ملی و شاخه های کوچک آن، می توان تفکر "احیای جنبش مقاومت" را سازمان‌دهی مجدد سیاسی و تبلیغاتی برای عرض اندام در برابر کرزی برای کسب ریاست، معاونت و وزارت، در زیر لوای او، طالبان و حتا حزب اسلامی دانست. هرگز، با این وضعیت، جنبش مقاومت آرمان های چون عدالت و دموکراسی را مطرح نخواهد ساخت. زیرا، این آرمان ها برای تبلیغات سیاسی و شعار دادن علیه کرزی خوب است، اما، برای دولتداری و سیاست کردن ویروس های مضر و فلج کننده است.
در عمل نیز احیای جنبش مقاومت یا بهتر بگوییم انسجام رهبران جبهه ملی و شاخه های کوچک سیاسی آن مانند شورای متحد ملی که خود را نسل سرخورده ی مقاومت از عملکرد رهبران جهادی خطاب می کنند، در برابر کرزی، تنها یک تحریک واکنشی سیاسی به خاطر رانده شدن از کابینه کرزی است و بیشتر از راه یافتن مجدد به آن کابینه، توقعی ندارند. اگر چه، نویسنده گان و سخنگویان آن، مسایلی مانند عدالت، دموکراسی و توازن قدرت را مطرح می نمایند، ولی، شعار های اجتماعی و اقتصادی و راهکار های تطبیق آن، از توان سیاسی و اجتماعی و رهبری آنها بالاست.
مثلاً، عدالت از سوی جبهه ملی در شرایطی مطرح می شود که حقوق بشر و رسیده گی به قربانیان جنایات جنگی، به عنوان مساله ی ملی، از سوی این جبهه و شاخه های مرتبط به آن مورد انکار قرار می گیرد. میزان گسترده ی جنایات جنگی و نقض حقوق بشر، موردی نیست که کمونیست ها و سیاستمداران و نویسنده گان طرفدار "احیای جنبش مقاومت" بتوانند آن را نادیده بگیرند. عدالت تنها آینده را در بر نمی گیرد تا جبهه ملی شعار آن را سر بدهد، عدالت معطوف به گذشته و ناظر بر عملکرد سیاسی و حقوق بشری آنها نیز است. این ممکن نیست که ما در باره ی عدالت و نقض آن از طرف کرزی در شرایط حاضر سخن به میان آوریم، ولی از بی عدالتی ها و ستم های دوره ی حکومتداری خویش چشم بپوشیم. احیای جنبش مقاومت با شعار عدالت، زمانی ممکن است که رنج و درد قربانیان نقض حقوق بشر به عنوان مساله ی ملی مورد تایید جبهه ملی و شاخه های طرفدار آن قرار بگیرد و رسیدگی مشروع، عادلانه، مسالمت جویانه و شفاف آن، از سوی جناح های اصلی قدرت مورد پشتیبانی قرار بگیرد. البته، این کار از طرف جبهه ملی چیزی شبیه انتحار سیاسی و اجتماعی تلقی می گردد و از این رو، شعار عدالت و احیای جنبش مقاومت حرف میان تهی به حساب می آید.
دوم، جبهه ملی که رهبران آن می توانند به احیای جنبش مقاومت کمک کنند، قمار باخته گان سیاست افغانستان هستند. وقتی حکومت در اختیار شان قرار داشت، نه تلاشی برای اعمال عدالت ملی و دموکراسی و وحدت ملی انجام دادند و نه عملکرد سیاسی و نظامی آنها منجر به دولت قدرتمند در افغانستان گردید. از این رو، شعار های این جبهه مانند تفنگ میان خالی است. از این رو، اعتماد سیاسی مورد نادری است که مردم نمی توانند به آنها اعطا نمایند. تلاش جبهه ملی این است که با تعریف مجدد از خود در برابر ضعف ها و ناکامی های فاحش کرزی، طالبان و حزب اسلامی، مشروعیت سیاسی و رهبری خود را باز یابد. این در حالی است که به لحاظ عملکرد و گذشته ی سیاسی فرقی میان کارنامه ی آقای گلبدین حکمتیار با رهبران جبهه ملی – رهبران جهادی و کمونیست های دولتی – دیده نمی شود. چرا باید به عنوان یک باشنده ی کابل، برای من تفاوتی میان فاجعه افشار، راکت باران حزب اسلامی و کشتار ها و به آتش کشیدن شمالی به دست طالبان وجود داشته باشد؟ چرا باید جنگ های آقای حکمتیار با جنگ های غرب کابل یکسان انگاشته نشود؟
من یادم است که طالبان برای مردم کابل به مانند فرشته ی نجات و رهایی از دست جنگ های کوچه به کوچه و پاتک های گروه‌های جنگی جبهه ملی بودند. چرا، باید کسانی که طالبان را برای مردم فرشته ی نجات ساخته بودند، اکنون مورد حرمت و اعتماد قرار بگیرند؟
وقتی گاهی نویسنده گانی از روی طبع شاعرانه و ادبیانه صفحاتی را در وصف جبهه ملی و هجو نامه‌ای در وصف کرزی سیاه می کنند، به یادی طنزی می افتم که بارها به شوخی به دیگران گفته ام: وای به آن روزی که کرزی برود و قدرت را به کسی دیگر تسلیم نماید. بعد از آن بسیاری از نشریات بایستی از فرط بی مضمونی و بی رمقی، گاه در باره آشپزی بنویسند و گاه درباره ی آیین دوستی و باغبانی.