رسیدن به آسمایی:01.2008 .10؛ تاریخ نشر در آسمایی :01.2008 .10

آصف بره کی

کابل "جدید" کابل "کهن"

دولت های غیرملی درگیر اختلافات خشونتبار درونی خود اند و پایتخت ها قربانی آن

"کابل جدید" نام پروژه ی ساختمان ناحیه ی جدیدیست در شرق کابل که خبر آن رسماً روز 15 سپتامبر2007 از طریق رسانه های های داخلی و خارجی از جمله بی بی سی لندن پخش شد. این خبر از جمله اندک خبرهای خوشبینانه یی بود که اخیراً از افغانستان پخش میگردد؛  چه هنوز پنج سال پس از استقرار رژیم جدید سرخط خبرها و گزارش های افغانستان را جنگ، خونریزی، خشونت، بمبگذاری، اختلاس، قاچاق موادمخدر، ترور، آدم ربایی، بی قانونی و گاه گاه هم خبرهایی از پیشرفت و آبادانی از این دست میسازد.

با آن که خوشبینی در طرح ساختمان ناحیه "کابل جدید" یک امرطبیعی و به مورد است. ولی از یاد نبریم که به تجربه بد سه دهه بحران در افغانستان به ویژه در مثال شهر کابل امکان آن میرود که حامیان خطوط معیین سیاسی درگیر بحران سی سال اخیر افغانستان به زودی از ناحیه ی "کابل جدید" نیز مثل برخی نواحی دیگر شهر کابل برای اهداف مشخص سیاسی خود سودجویی و بهره برداری کنند. از این رو نیک میپنداریم که از همین اکنون بر این گونه مسایل دارای اهمیت خاص ملی به شکل گسترده بحث شود.

یکی از مهمترین جهات دلیل بحث و فحص بر سر این گونه مسایل مهم ملی و تاریخی را ناشی از اهمیت خاص آن در تاریخ نگاری و پژوهشهای ژورنا لیستیکی میدانیم، چنان که این رسم از سده ها بدینسو با نتایج مثبت در بقیه سرزمین های دنیا تجربه میشود. یکی از نتایج این گونه بحث ها روشن نگهداشتن تصاویر تاریخی و اجتماعی، حفظ و رعایت حقوق ساکنان اصلی و قدیم یک منطقه مشخص است.

یکی از مظاهر بهره برداریهای سازمان یافته سیاسی در این موارد، سودجستن در انتخابات و جریانات آینده سیاسی کشور خواهد بود که به تشکیل "ناحیه ی جدید یکرنگ انتخاباتی" در "کابل جدید" خواهد انجامید. واقعیت های گذشته نه چندان دور قرین بر این است، اگر باز هم اصول و قانونیت به صورت یکسان به همه نیازمندان بی سرپناه در اعطای حق بود و باش در شهر کابل در نظرگرفته نشود، احتمال آن میرود که ناحیه "کابل جدید" نیز به محل تجمع یک قشر خاص باشنده گان و از یک سمت خاص کشور به هواداری یکی از نیروهای سیاسی روز که در قدرت سیاسی مشارکت دارد، بینجامد. و آن گاه خیلی دیر خواهد بود بر "روغن ریخته" گریست.

ما این گونه مثالها را از زمان به قدرت رسیدن تنظیم ها تا سقوط طالبان شاهدیم. و نتایج ناگوار آن را که به کوچانیدن جبری یک گروه و جانشین ساختن گروه دیگری انجامید، شاهد بوده ایم. ما شاهد این واقعیت بوده ایم که دوران جنگهای قدرت (1992) شهر کابل به چهارجبهه خونین جنگ طرفین با کاربرد سلاح های تقیل مبدل گشت. و اگر بازهم اکنون این تجربه سیاسی روی دست گرفته شود، کابل به کابل همان روزها و یا به بیروت ثانی مبدل خواهد شد.

اگر امروز نیروهای متخاصم و سیطره جو نتوانند از ترس حضور قوای اییتلاف بین المللی و ناتو به جنگ و انتقام جویی بپردازند، ولی انتظار میرود که دقیقاً مثل بیروت با رفتن نیروهای بین المللی از افغانستان، باشنده گان شرق کابل برابر باشنده گان غرب کابل و شمال برابر جنوب و همه برابرهمه قرار خواهند گرفت و جنگ های خونین ناحیه یی (منطقه یی) به تحریک و جانبداری گروه ها و تنظیم های سیاسی درخواهد گرفت.

یکی از دلایل روشن احتمال چنین درگیری در تکرار اقدامات ضد ملی و دموکراتیک برخی نیروهای شریک قدرت در دولت افغانستان نهفته است که پیش زمینه های سیاسی و روانی این چنین تصادمات آینده را برابر میکنند. این اقدامات ضد ملی و دموکراتیک تمرکزسرمایه و امتیاز کار و تجارت در دست یک قشرمعیین با گرایشهای روشن سمتی و منطقه یی وقومی از یکسو و از سوی دیگر بیکاریهای سازمان یافته در ادارات دولتی و قوای نظامی، دادن حق امتیاز خاص و استثنایی "دوران سرمایه" به شکل خرید زمین ها و سایر ملکیت های منقول و غیرمنقول دولتی و مردم به زور یا تحت شرایط  فشار مالی و روانی نوکیسه ها می باشد. دادن حق امتیازخاص به مالکان جدید در اعمار و احداث عمارات و موسسات نامناسب و پلان ناشده شده در شهر کابل صرف برای بهره برداری امروز بدون نظرداشت به دورنمای آینده و پلانشده شهر کابل از مثالهای دیگری این اقدامات ضد ملی و غیر قانونی است که امید  پروژهء "کابل جدید" یکی از این مثالهای بد نباشد.

موقع را از دست دادیم

در نتیجه با دریغ باید گفت که روند سیاسی امروز افغانستان از پیشرفت به سوی شکل گرفتن یک دولت ملی و حاکمیت قانون، بر خلاف  به سوی یک دولت نامنهاد مرکزی با بدنه شکسته و درز برداشته غیرملی و بی قانون پیش میرود.

افغانستان نشان داد که با رویداد های جنوری سال 2002 میلادی یعنی پس از کنفرانس بن با نسخه اعتقادی شکل گرفتن یک دولت ملی  وارد صحنه سیاست داخلی و بین المللی نشد. و به قول آقای دکتور اشرف غنی احمدزی که چندی پیش در م صاحبه یی با تلویزیون (پی بی اسPBS) امریکا بر کندی ثبات سیاسی، کندی روند اصلاحات  و روند پیشرفت اقتصادی امروز افغانستان اشاره کرد، در جایی گفت: "...ما موقع را از دست دادیم.....We have lost the momentum" به نظر میرسد هدف آقای احمدزی دقیقاً از دست دادن فرصت طلایی بود که افغانستان بعد از سال 2002 میلادی به دست آورد و انتظار میرفت در بسترافغانستان جنگزده، افغانستان نوینی شکل بگیرد که شکل نگرفت. آن چه شکل گرفت "دست به دست شدن قدرت سیاسی و دارایی های عامه از یک قشر قدرت (طالبان) به رقبای سیاسی و نظامی آنان یعنی بخشی از جهادیون با ترکیب ناهمآهنگ افراد و گروههای سیاسی دیروز و امروز بود.

از سوی دیگر تجربه تاریخ سی سال اخیر افغانستان نشان داد که در نظرنگرفتن به موقع این واقعیتها نوعی پوشش گذاشتن روی حقایق تاریخی است. این برخورد عملاً زیر پا گذاشتن حقق ملکیت ساکنان و مالکان اصلی آن منطقه (مناطق)  و مشروعیت بخشیدن به اعمال چپاولگران و زورمندانی است که به صورت غیرمشروع به ملکیت های مردم دست یافته اند.

 دولت های غیرملی درگیر اختلافات درونی خود اند 

از همین روست که رویداد های سی سال اخیر که با جنگ مقاومت ملی آغاز گردید، به تنشها و رقابت های تک تک افراد ظاهراً ملی گرا ولی در اصل قدرت طلب، سیطره و منفعت جو، معامله گر و اجیر در خدمت حکومات و یا استخبارات کشورهای پرقدرت جهان و منطقه انجامید. این افراد دقیقاً از میان ساختارهای مشخص انسانی ساکنان افغانستان برون شده اند و ثمرهء حاکمیت مناسبات "سنتی و مصلحت" جویانه جامعه افغانی بوده اند. حاکمیت این عنصر زمینه های سؤ استفاده از معتقدات، آرمانها و نیات نیک مردم عادی میباشد. بنأً اگر مناسبات اجتماعی و سیاسی در یک سرزمین مشخص با همه ی اختلافات ساختار انسانی و اجتماعی آن بر مبنای اصول مندرج قانون اساسی مترقی و حقوق مدنی استوار نباشد، دیگر تنها "سنت* و مصلحت" -*سنت نه به مفهوم سنت دینی بل بمفهوم کهن اندیشی - بر زنده گی مردم آن سرزمین حاکم میشود. و نتیجه حاکمیت این چنین نظام استوار بر اصل "سنت و مصلحت" همین وضع فاجعه بار امروزی در افغانستان را به بار میآورد که بی اعتنایی بر "اصل معرفت" در آن فرمانروایی دارد. برای صحت این ادعا رجوع شود به ترکیب احزاب سیاسی، سازمانهای اجتماعی، پارلمان، حکومت، وزارتخانه ها، حتّا نهادهای فرهنگی و اکادمیک که کماکان همه استوار بر اصل "مصلحت" اند تا اصل "معرفت".

یکی از پیآمدهای این سیاست شکل گرفتن سلسله های جدید قدرت اند که در افغانستان خود را در جنگهای قدرت روی اصل "سنت و مصلحت" با نگرش کهن فیودالی تثبیت کردند. با آن که امروز گرایش حرکت اقتصادی افغانستان به سوی کاپیتالیزم بازار آزاد است؛ ولی عاملان داخلی در افغانستان نظام سرمایه داری را لا نگرش کهن فیودالی عملی میکنند- یعنی شکل دادن "اقتصاد سرمایه داری" بدون شکل گرفتن "فرهنگ سرمایه داری" . و امروز این سلسله های جدید قدرت افغانستان که در اصل دارای ساختارهای معیین سیاسی، مالی مولد پیوندهای بین المللی و منطقه یی با دولت های ذیعقلاقه در سیاست افغانستان اند، وجود رکن فرهنگ سرمایه داری در این وابسته گی  را نه این که شرط ضروری نمی پندارند، بل حتی عمداً جلو شکل گرفتن آن گرفته می شود.

تجربهء ساختمان اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد در کشورها ی جنگ زده  محصول رقابت استعمارگران امپرا توریهای شرق و غرب، درهمین اصل خلاصه میشود. دلیل اینست اگر در کشورهای نوپا با اقتصاد سرمایه داری همزمان به رشد فرهنگ سرمایه داری با دادن نقش معرفت میدان داده شود، قشر آگاه سرمایه دار و روشنفکر متوسط ملی در آنها شکل میگیرد و به قوام میرسد. و این قشر بیشتر از هر چیز دیگربه رفاه عامه و منافع ملی کشور خود می اندیشد و حتّا در سیاست خارجی از خود استقلال اندیشی نشان میدهد. از این رو به این بخش ساختمان سرمایه داری در کشورهای شرق و جنگزده جهان سوم مثل افغانستان عمداً میدان تبارز و بالنده گی داده نمیشود.

یک سرزمین جنگزده شرقی جهان سوم مثل افغانستان با پیشگیری راه رشد سرمایه داری بازار آزاد همراه با رشد فرهنگ سرمایه داری و میدان عمل معرفت، میتواند به زودی به سوی ساختار دولت ملی حرکت کند. و یک دولت ملی کمتر با اختلافات سیاسی و نظامی خشونتبار مواجه است. چه یک دولت غیرملی با درگیر بودن اختلافات درونی از جمله با ساختار انسانی بر پایه "سنت و مصلحت" که اساس آن را برتری جویی بر پایه وابسته گی زبانی، نژادی، قومی، عشیره یی و قبیله یی میسازد، خود را در اسارت اختلافات درونی قرار میدهد. اما بر خلاف، یک دولت ملی بیشتر به رقابتهای منطقه یی و بین المللی برای یافتن جایگاه و پایگاه  بلند یک دولت ملی خود توجه دارد. نتیجه این که تجربه تاریخ سیاسی و دانش سیاست شناسی نشان داده که دولتهای ملی با اختلافات درونیی که به بی ثباتی و کندی روند پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و بشری آنها بینجامد، مواجه نیستند.

روی همین اصل است اگر افغانستان دارای یک دولت ملی باشد، در آن صورت درگیر اختلافات و زد و خوردهای درون خود نیست و کشورهای همسایه، منطقه و جهان نمیتوانند از آن به حیث آلهء دست استفاده کنند. و دقیقاً برخی از رقبای تاریخی منطقه یی افغانستان این را نمی خواهند، چه در آن صورت افغانستان به رقابت های اقتصادی و سیاسی با خود آنها خواهد پرداخت و سرنوشت ساز آینده مردم خود خواهد بود.

 تغییر غیر طبیعی ساختار انسانی شهر کابل 

اگر امروز به چهارگوشه ی شهر کابل نگاه کنیم، ساختارباشنده گان آن با وابسته گی ها و وفاداری های شان به نیروهای معیین سیاسی بحران سی سال اخیر افغانستان خیلی روشن  است . این وابسته گی به مفهوم عضویت و فعالیت رسمی و آگاهانه با ساختارها نیست، ولی این وابسته گی به شکل سنتی که در افغانستان در جای اول وفاداری به قومیت و زبان و عشیره است ریشه های قویتراز وابسته گی های ایدیولوژیکی دارد. این را من در جریان کمپاین انتخابات سال (2005) مقام ریاست جمهوری و شورا در افغانستان مشاهده کردم. و ترس آن میرود که روزی افغانستان به سرنوشت لبنان ثانی و کابل به سرنوشت بیروت ثانی مبتلا شود و بار دگر هر بخش آن به جبهات جنگ و خونریزی جنگهای قدرت مبدل گردد. صحت این مثال را در جنگهای قدرت سال 1992 کابل و در جنگهای بیروت سالهای 1980 و اخیراً در جنگ حزب اله با اسراییل -سال  2006 میلادی- مشاهده کردیم، که سه نیروی تمثیل قدرت لبنان یعنی پارلمان، نخست وزیر و رییس جمهوری هر کدام سیاست های جداگانه یی را بازتاب میدادند و در اصل هیچکدام در این بحران و جنگ نقش سازنده و ارزنده نداشت، مگر تفنگ به دستان نواحی شیعه نشین، سنی نشین و مسیحی نشین بیروت.

یکی از بارزترین علایم خطر این گونه بازسازی در ساختارانسانی پایتخت  کشوری مثل افغانستان که جراحات جنگهای داخلی اش نه این که التیام نیافته بل التهاب یافته و خونین است، مژده رسان خبر نیکی نیست. این بازسازی ساختار انسانی شهر کابل در اصل یک گونه تلاش عمدی برای کشانیدن  و دایمی ساختن بحران سیاسی افغانستان و مبدل ساختن آن به یک جنگ و بحران جدید داخلی تا سرحد منطقه یی در مرکز پایتخت افغانستان یعنی همین شهرکابل خواهد بود. دلیل این ادعا در آنست که نیروهای سیاسی و گویا قشر جدید قدرت سیاسی و اقتصاد افغانستان در نتیجهء زد و بندهای اتنیکی، قومی، زبانی و مذهبی با کشورهای همسایه و منطقه شکل گرفته اند. از این رو تلاش برای تصاحب پایگاه و جایگاه همیشه گی در کابل تصفیه حساب سیاسی و تاریخی بحران آینده ی افغانستان در آن شهرخواهد بود.

این ادعا قرین به این فرضیه ی ستراتیژیک است که در صورت جنگ و بحران درون کابل و تلاش برای کسب حاکمیت بر کابل، تقسیم افغانستان را به چند زون و یا قدرت منطقه یی توسط نیروهای سیاسی اپورتونیست و جدایی طلب بسیار ساده میسازد. و دیگر این که دروازه های ورود به چهار زون قدرت افغانستان از طریق نیروهای وفادار چهار گوشه و دروازه ی کابل حراست خواهد شد یا حداقل مانع عبور و مرور نیروهای دولت مرکزی برای تامین حاکمیت قدرت مرکزی در چهار گوشه ی افغانستان خواهد انجامید.

هدف از یاد آوری این مسأله در آن ست تا رشد ساختار انسانی شهر کابل نیز باید مثل سایر پایتخت های  دنیا رشد طبیعی داشته باشد و شکل همآهنگ به خود بگیرد تا باشنده گان بتوانند با وجود اختلاف در ساختار ملیت، زبان، تعلقات قومی و قبیلوی و حتّا مذهبی همدیگر  را قبول کنند و در پیشبرد زنده گی اجتماعی تحمل و رعایت و احترام به ارزشهای دینی، فرهنگی همدیگر داشته باشند. در یک کلمه آنها را ارزش مشترک "تابیعت از یک دولت ملی" روی حقوق و وجایب بر پایه "شهروندی" پیوند دهد.

از این رو حق بود و باش در نواحی جدید رهایشی کابل باید بر اساس نیاز و حق تقدم در نوبت درخواست و مقید و مشروط به شرایط خاصی روی دست گرفته شود تا در آن مظاهر سیاسی، تجاری (بازفروشی) وجود نداشته باشد. همزمان تجمع دادن سازمان یافته قشرها و دسته های خاصی در آن به ملاحظه نرسد.

یک بار دیگر تأکید می شود که این یاد داشتها نگرانی های تازه پیدا نیستد بل ناشی از تجربه رویداد های ناشاد جنگهای قدرت پس از ثور 1992 شهر کابل است. و تلاشهای کنونی که بار دگر از زمان به قدرت رسیدن دولت انتقالی 2002 در نتیجه کنفرانس بن آغاز گردیده، ملکیت بر مناطق مهم ستراتیژیک و اقتصادی کابل را توسط یکعده از زورمندان و حامیان جدید قدرت و سرمایه های باد و خاک آورده سرعت بخشید. به نظر میرسد، بخش زیاد نیرو های وفادار و افرادی از اولیای امور دولت امروز تا انجام خدمات "عام المنفعه" به خدمات "خاص المنفعه" پرداخته اند که مثالهای آن خیلی روشن اند.

در یک نتیجه گیری نهایی افغانستان به صورت کل و شهر کابل به صورت خاص نه این که در نتیجه تجاوزات و تهاجمات خارجی ویران گردید، بل از سوی دیگر انگیزه ها و زمینه های خوب چور و چپاول و کوچانیدن ساکنان یک منطقه به منطقه ی دیگر را با زور و فشار جنگهای داخلی نیز سبب شد. یعنی از صدها سال تاریخ کابل برمی آید که بارها کابل "جدید" بر خرابه های کابل "کهن" بنا شده و تجربه های ویرانی آن یکی پی دیگری تکرار شده اند. همیش یک عده زیاد مردم کابل  تاوان سر و مال داده اند و یکعده ی دیگر که بیشتر از حامیان آشوب در کابل بوده اند، از آن سود مالی برده  و به شکل نامشروع در آن امتیاز داشتن حق ملکیت خاص حاصل کرده اند.

 چه خوب بود بعد از این همه جفاها بر سر کابل کهنسال ، دیگر تجربه های خونین، ویرانگر و فاجعه تکرار نشوند.  وکابل "جدید" ی بنا شود که باشنده گان آن برای همیش خود را باشنده گان پایتخت یک دولت ملی و مترقی به شکل آزاد و با افتخاراحساس کرده، در آن با همآهنگی و صلح به سر برند؛ تا هیچ انگیزه یی آنها را میان یکدیگر به جنگ و ویرانی دوباره کابل نکشاند.