رسیدن به آسمایی :31.05.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :02.06.2008

دستگير خروټی

 

دولت مدرن: جای افغانستان کجا است


دولت با جامعه و جامعه با دولت هم اهنگی ندارند
 در افغانستان نه دولت به دولت می ماند و نه ساختار دولتی به ساختار دولتی. د ر اين کشور هرگز دولت به حيث يک ساختار سياسي و مستقل وجود نداشته است. به عبارت ديگر می توان گفت که تا هنوز در افغانستان دولت به حيث يک ارگان سياسي مستقل ايجاد نه گرديده است. دولت ها طی دوران طولانی رنگ و خصوصيات قبيله یی ـ قومی ـ مذهبي داشتند و دولت کنونی هم از اين خصوصيت ها به شدت متاثر ميباشد. اين دولت هم در برابر مذهب، تمايلات قومی و قبيله یی استقلال خويش از دست داده است. در اينجا طی قرن ها حاکميت به شيوه ی ابتدايې و بدوی از آن " زوروران" و " غالبين" بوده که با فتوا اين ملا و آن آخوند مشروعيت داده شده است. حکام نه تنها در مشروعيت دادن قدرت استبدادی خويش از مذهب استفاده ميکردند، بل جنايات خويش را هم به وسيله مذهب توجيه ميکردند. کشتار، سرکوب، به برده گی گرفتن و فروختن هزاره ها توسطه عبدالرحمن خان با فتواهای ملايان قانونيت داده ميشد. در زمان مجاهدين و طالبان بزرگترين کشتارها به وسيله مذهب توجيه ميگرديد.
آنچه که مسله ی ساختن دولت مدرن را در افغانستان با مشکل مواجه کرده است عدم موجوديت مرزهای روشن بېن دولت،  فرهنگ و دين بوده که هېچ کدام شان در جای خويش قرار ندارند. بر علاوه اين مرز بين وظايف و مکلفيت های جامعه و دولت و هم چنان مرز بين  وظايف فرد و دولت هم معلوم نيست. در افغانستان از همان آغاز دولت با جامعه و جامعه با دولت در جنگ است. دولت ها با جامعه و جامعه با دولت همآهنگی ندارند: دولت قومی، در حالي که جامعه چند قومی است؛ دولت مذهبی، در حالي که جامعه چند مذهبی است. در زمان کنوني و يا در شرايط گلوبالېزم تشکيل دولت های قومی و مذهبی به اندازه ی شعله های آتش در کنار انبار باروت خطرناک هستند که اولی اقليت ها و همسايه ها را و دومی ديگرانديشان را به دشمنی خواهند گرفت. در افغانستان تا هنوز اين دولت نيست که در برابر جامعه مسووليت داشته باشد، بل جامعه است که در برابر دولت مسووليت دارد. اما درست آن است که  جامعه است که مکلفيت و وظايف دولت را تعين کند و نه عکس آن. دولت تنها حق دارد قوانینی را که بر اساس روند دموکراتیک تصویب شده اند تطبیق کند؛ نه این که به حیث حاکم خودمختار هرآن گاه و به هر دلیل و علت و یا هم بی دلیل و علت و هر طوری که بخواهد،  جامعه  و یا اعضای آن را مجازات کند. در واقع درست این که جامعه هم حق و توان عملی واکنش در برابر کجرفتاری ها و اعمال فراقانونی دولت و مسسولین دولتی را تا سرحد مجازات و عزل آن ها را داشته باشد؛ تا بیماری های کرسی قدرت - کرسیی که به ساده گی می تواند استبداد ، خودکامه گی و فساد  را پرورش دهد- قابل نظارت و کنترول گردد.

در شرايط دموکراسی است که همآهنگی بين جامعه و دولت به وجود می آيد و دولت از جامعه پېروی ميکند. البته  توجه خواننده گان را به يک مسأله جلب ميکنم که به هېچ وجه نقش دولت در ساختار های اجتماعی و ساختار ملت فراموش نگردد.  فقط " دولت مستقل" می تواند چنين نقش را بازی کند. دولت در پهلوی به وجود آوردن نظم در جامعه بالای ساختار های اجتماعی جامعه تاثير قوی دارد. اما نقش تعين کننده در اين ساختارها با جامعه است. 
ملا ، آخوند و روحانيت ، مسجد و ارشاد معنوی را ترک گفته جانب ماديات و قدرت را گرفته اند. اينها به ويژه در سال های اخير با يکجا کردن  " دين" و " کلاشينکوف" ، حقوق  مردم را سلب کردند و دچار حرص ثروت اندوزی و قدرت به هر قیمت شدند. به این ترتیب اس که می بینیم در حالی  که ميليون ها افغان با گرسنه گی دست و گريبان اند پير و ملا و دیگر مدعیان ارشاد و رهبری معنوی جامعه،  مالکيت های عامه را  غضب و هزارها جريب زمين را به نام خود ساخته اند و همين ها هستند که با کوچکترين تغير آسمان را با زمين و زمین را با آسمان ميزنند که  " اسلام در خطر است" در حالی که در عمل هيچ نيروی به اندازه آخوند قدرت طلب و ملای ماديات پرست اسلام را با خطر مواجه نکرده است.
فرهنگ که خود دست آورد انسان است بالمقابل انسان را متاثر ميسازد. فرهنگ نه پديده هميشه گی و تغېرناپذير است و نه هم میان فرهنگ های گوناگون ديوار چېن وجود دارد. هم چنان نمی توان  فرهنگ ها به " مبتذل" و " اصيل"  و  یا هم انسانها را به " بافرهنگ" و " بی فرهنگ" تقسيم کرد. همېن اکنون پروسه جهانې شدن فرهنگ آغاز گرديده است و فرهنگ در عين حال که تقسيم کننده است، يکجا کننده هم ميباشد.
 درهر فرهنگ جنبه های مثبت و منفي وجود دارند. اما در فرهنگ جامعه افغان برخي عناصری فرهنگی چون مقدسات عمل ميکنند و برعلاوه برخی رسوم و رواجها حتا لته ها و نام ها را به درجه مقدسات رسانده  اند که پيوسته و به طور هميشه گی از انسانها قربانی ميگيرند. بدبختی کلان اين است که اينجا فرهنگ با انسان و خوشبختې آن در جنگ است، اينجا فرهنگ با آزادی انسان و استقلال انديشه او در جنگ است. همين فرهنگ است که طور دوامدار و با شيوه ی بسيار خشن انسان را توهېن و تحقير نموده و کرامت وی را پايمال ميکند. همېن  فرهنگ استبدادی است که هر لحظه حقوق و آزاديهای انسان را به طور وحشناک و ترس آور نقض کرده و زنان را به درجه شی و حيوان پایين آورده است، زنان فروخته ميشوند و بالای جان آنان، بالای زنده گی و آينده شان معامله و سودا صورت ميگرد. پدر نه به حيث پدر، بل چون معامله گر و سوداگر با دختران خويش رفتار کرده و از دختر خويش به عنوان " کالا" استفاده ميکند.
در افغانستان  فرهنگ استبدادپرور ميليون ها انسان را به برده گی گرفته است تا پېرو، وفادار، خادم، مطيع و گوش به فرمان باشند و جرأت کارگرفتن از عقل و انديشه خويش را نداشته باشند و حاکمان هم پيوسته سعی کرده اند تا به کمک همين وسيله بر وجدان مردم کنترول داشته باشند. همېن حالا بخش محافظ کار دولت موجود نیز به وسيله فرهنگ به تدريج آزادی بيان و استقلال انديشه را محدود ميسازد و این دشمنان دموکراسي مثل ديروز آزادي بيان را مغاير با دين و فرهنگ اعلام ميکنند.
سلطه و حاکميت طولانی فرهنگ استبدادی درجامعه ذهنيت استبدادی را هم به وجود آورده است و افراد بيشتر تمايل و رفتار استبدادی دارند. افراد جامعه استبدادی تمايل دارند تا در روابط اجتماعی از " زور" و " زبان زور" استفاده کنند. اينان در خانواده، ميحط کار، در روابط با افراد ... خشن بوده و تر جيح ميدهند مسايل را با مشت، لگد و تفنگ حل کنند. برتری عناصر زور، نفی ديگران و ديگر انديشان در فرهنگ سياسي هم ناشي از فرهنگ استبدادی مسلط در جامعه ميباشد.
 بايد گفت که حرف های ما به اين معنی نيست که در فرهنگ جامعه افغان عناصر انسانی و مثبت وجود نه دارند ويا من اين فرهنگ را نفی می کنم. جامعه افغان دارای فرهنگ بسيار غنی، تارېخی و انسانې است و به خاطر تقويت ورشد همين عناصر ضرور است تا عناصرمنفي و ضد انسانې فرهنگ  شناخته شده و قانونآ ممنوع قرار داده شود و اين فرهنگ  از عناصر خشونت، افسانه ها، خرافات، ارمانگری ها و ازبقايای کهنه و پوسيده قرن وسطاي نجات يابد و اماده پذيرش ارزش های نوين که جامعه را بسوی رفاه اجتماعی سوق ميکند باشد.
ساختن جامعه نوين بدون تغيرات در فرهنگ کار بسيار دشوار است. اگر هدف حرکت بسوی ايجاد جامعه نوين در افغانستان باشد، پس رسوم، عنعنات... که در حل مسايل ناتوانی قطعی از خود نشان داده است جاي خويش را به قرارداد ها و ارزش های نوين رها کنند. همين حالا در جامعه شديد ترين مبارزه در بين ارزش هادر جريان است. ازيک طرف ارزش های کهنه و ساده هستند که نمی گذارد جامعه از حالت کنونی برايد و از طرف ديگر ارزشهای است که ميخواهند جامعه را بسوی، تغيرات، بسوی پشرفت و بسوی خوشبختی سوق ميکند. سياستمداران و روشنفکران افغانستان هم عادت شده اند که از يک طرف پيچيده ترين مسايل اجتماعی را با معيار هاي کهنه و ساده مور سنجس و قضاوت قرار دهند و از جانب ديگر برای حل انها هم جواب های قطعی و مطلق ارايه کنند. زمان ان فرا رسيده است تا خود را از معيارهای کهنه و ساده، از افکار دروغين ايديولوژيک، دگم های تغيرناپزيرو کاپی شده نجات داده و با شهامت بسوی انتخاب ارزش های نوين گام بر داريم. انچه که در اين جهت ما را کمک ميکند عواطف و احساسات نیست، بل عقل و انديشه مستقل است.

 
دولت يک ساختار سياسي و مستقل است
افغانها تجارب کافی ايديولويک کردن و مذهبې کردن دولت ها را دارند و نتايج و عملکرد چنېن دولت ها را با هر سلول و حجره خويش احساس کرده و بسيار خوب ميدانند که چنين دولت ها به جامعه چي چېزها را به ارمغان اورده است. اين دولت ها نه تنها خود را مالک حاکميت میشمردند، بل حقيقت را هم در احصار خودميگرفتند و با مردم چون گله و با مخالفين چون دشمن برخورد ميکردند. مخالفت با انها مخالفت با حقيقت شمرده ميشد.
 هدف ايديولوژيکی و يا مذهبی کردن دولت هميشه اين بوده است که دولت و اجرات ان از انتقاد، شک کردن و سوال کردن در امان باشد، تمام اعضاي جامعه از ان اطاعت کرده و مردم نه بايد  تفکر غېر از تفکر حاکم داشته باشد. در اين دولت ها یکی به جای همه فکر ميکند و حرف وی هم قانون است. ديکتاتوری های ايديولوژيک و مذهبې انسانها را به سطح توليدات ماشينی پايين می اورد تا همه يکسان و يکسان عمل کنند. زمانی که دولت و ياسيستم ديگری از انتقاد کردن، شک کردن در امان باشد، پس مسله تغېران هم مطرح شده نمی تواند..مخالفت با چنېن دولت به معنی دشمنی با " خلق"، " انقلاب" و يا هم دشمنی با " خدا" شمرده ميشود. موسيلني ميگفت: » ما يک کولکتيف بدون اپوزسيون را ايجاد می ميکنيم« او هم چنان اضافه ميکند: » اين قدرت است که توافق را ايجاد ميکند« هيتلر ميگويد: » قدرت خالص زمانی ايجاد ميگردد که تسليمی خالص وجود داشته باشد« در زمان نازيست ها گفته ميشد: » يگانه حقوقي که مردم تحت اين سيستم دارند عبارت از حق تسليم شدن، حق تقليد کردن و حق وفاداری داشتن است« 
در افغانستان دولت های مستبد با رفتارهای توتالېتر خويش نه تنها موجب فاصله بين مردم و دولت گرديد، بل امکاتات عملې برخورد مسلحانه در جامعه بوجود اوردند. ازيک طرف دولت به وسيله " زور" ميخواست حکومت کند و ازطرف ديگر مردم هم اراده کردند تا دولت را بوسيله " زور" از بين ببرد. 
درديکتاتوری ها ساختار و حجم دولت طور مصنوعی بزرگ ميشود و وظايف و مکلفيت های که اصلا به دولت تعلق ندارند به دوش میگیرند. در شوروی سابق دستگاه بسيار بزرگ و وسيع دولتي ايجاد گرديده بود تا بتواند تمام بخش های جامعه را کنترول داشته باشند. دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ميخواست تمام مسايل اقتصادي، اجتماعی و فرهنگی را رهنمای و کنترول کند  و طالب با ايجاد  تشکيلات به نام امرو نهی از منکر تعين اندازه ريش مردها و رنگ جراب زنان را هم در وظايف و مکلفيت های دولت شامل ساختند. در حاليکه در دموکراسي بر خلاف ديکتاتوريها حجم و ساختار دولت ها کوچک تر بوده و دولت استقلال افراد و جامعه را مراعات ميکنند


حجت الاسلام حضرت احمدی نژاد
دولت های توتالېتر ايديولوژيکی يا مذهبی شده پناگاه ادم های کوچک، تصادفی، شارلتان ها، عوامفريب ها، قاتلان، بدماشان ...میباشد. در اين دولت ها افراد کاملآ تصادفی و کوچک وظايف و مقام های بزرگی بدست می اورند. تجارب ايديولوژيکی  و مذهبی کردن دولت ها در افغانستان نشان داد، که در چنين دولت ها چی  زمينه وسيع برای ورود افراد  کوچک، بدماش و اتفاقی در بدست اوردن مقام های دولتی وجود دارد. اگر از هفتم ثور تا امروز يک تحقيق اجمالی صورت گيرد، شما خواهد يافت که چي فاصله بزرگی بين افراد و وظايف شان، بين رهبران و مسؤليت هاي شان وجود داشت و اکنون هم وجود دارد. فکر کنيد واقعآ رهبران انقلابې افغانستان چي سرخ و چی سبز به چي اندازه در برابر وظايف و مکلفيت های خويش هم کوچک و هم تصادفی بودند. ما رهبرانی هم داشتيم که ميگفت: » سر اش از ما، مالش از شما«
در دولت مذهبی شده ايران بهترين نمونه وظايف بزرگ و ادم های کوچک  حجت الاسلام احمدي نژاد ميباشد. اين مرد کوچک به هېچ وجه شايستگی رهبری ايران را نه داشته و رياست جمهوری وی نتیجه ترس و نفرت از دموکراسی و جامعه مدنی ميباشد. اين مرد تصادفی اماده است زندگي میليون ها انسان را قربانې آرمانگري ديوانه وار خود سازد. اين مرد ديوانه ادعا دارد که در کارهای شان دست امام زمان را حس ميکند. اگر واقعآ دست امام زمان در دروغها، عوامفريبی ها و درکارهای فاجعه اور و تحريک اميز احمدی نژاد باشد پس با امدن خود امام زمان دنيا بدون شک شاهد جنگ سوم جهانی خواهد بود.


تارېخ تکرار ميشودو ممکين فاجعه ای بزرگی در کمېن باشد.
 انقلاب ها! در افغانستان به جای قدرتمندی انقلابيون نتيجه ضعف دولت ها بوده است. علت پيروزی کودتا ثوردر نيرومندي حزب دموکراتيک افغانستان نه، بلکې در ضعف دولت محمد داود بود. همچنان پيروزي مجاهدين را به جای نېروی انها در ضعف دولت نجيب جستجو بايد کرد، دولتی که به سادگی از هم پاشيد. همين حالا هم علت عدم امنيت و بحران جاری به جای قوت طالبان در ضعف دولت موجود نهفته است. اگر نېروی های خارجی نه باشد دولت موجود مثل خانه ريگ از هم مي پاشد و حالتی بدتربوجود مي ايد که بعد از سقوط دولت نجيب بوجود امده بود. دولت موجود از يک طرف با فساد، رشوت و اختلاس مشخص ميگردد و وزارت ها و مقام های دولتی منبع جمع اوری ثروت تلقي ميشود و از طرف ديگردر ترکيب اين دولت طوريکه گفته شد نيروهای محافظ کار اشکارا در برابر دموکراسی و برابری موانع ايجاد ميکنند.
        چرا جنگ است و چرا نيروهای خارجی در افغانستان هستند؟. واقعآ  کي ميخواهد که همه روزه شايد باران مرکب از اشک، خون و باروت باشد. کی ميخواهد فرزندان اش در بمب ها بسوزد و خانه های شان با خاک يکسان شود. کی ميخواهد در بمب ها توته توته شود و فرزندش را سربريده بی بيند. کدام کشور ميخواهد تصاميم اش در تهران، پاکستان، واشنگتن و لندن گرفته شود. ديدن، شنيدن و تحمل کردن اين همه حوادثی ناگوار بسيار دشوار و بسيار سخت هستند و طور طبعی قهر، غصه و عصبانيت  را بوجود مي اورد.
 سوال فوق با همه و درهر جای مطرح است. من جواب قطعی و همه جانبه را به اين سوال ارايه کرده نمی توانم و تلاش ميکنم  با استفاده از برخورد تيوريک  تصويری از يک گوشه ای يا از يک زاويه اي اين واقعيت دشوار را تقديم کنم. مطلب من از برخورد تيوريک اين است که تيوري طوری هميشگی با شک، ترديد، انتقاد و ازمايش همرا است.
 اين حالت به خاطری است که دولت ضعيف و جامعه ناتوان است. به اين معنی که افغان ها تا هنوز توانايې حل مشکلات و بحران های خويش را نه دارند. اين  حالت به خاطري است هر کسی که به قدرت رسيد مستبد و ظالم بر امد و با تمام امکانات تلاش کرد تا ديگران را نفی کنند و برای اينکه در قدرت بماند بالای کشور و اينده ان هم معامله کردند. واقعآ کی بود که به قدرت رسيد و مستبد نه بود؟  واقعآ کي بود که به قدرت رسيد و از ان سؤاستفاده نکرد؟
 اين حالت به خاطري است که حاکمان فاقد شهامت وفاقد استعداد سياسي بودند، از مشکلات گريختند، مشکلات را ناديده گرفتند و فرصت هارا از دست دادند. افغانستان را بی طرف ساختند ولې هرگز تضمين بی طرفی را از قدرت های بزرگ مطالبه نکردند. در اتخاذ سياست بی طرفی افغانستان عنصر تعين کننده به جای سياست جغرافيه بود و افغانستان به جای هند و يوگوسلاويا سابق در موقعيت ایران و ترکيه قرار داشت. 
به گفته دوستم دستگير صادقی سوال پشتونستان را بلند ساختند ولی هرگزبرای حل ان سياست مشخص را ارايه نکردند. واقعآ درعمل این نوع رفتارهای مجهول ونامعلوم  به جای حل جنگ را اوردند  و يا هم به خاطر اتخاذ " تصاميم بزرگ"  و قبول کردن " ريسک ها" به اصطلاح نمی خواستند تارېخ و نام شان خراب شوند. حالا هم  وضعيت مشابه ای وجود دارد.در دنيا همه دولت ها با مشکلات با مشکلات بسيار جدی روبرو ميشوند و موفقيت و ناکامی دولت ها هم به اساس درک و رفتار با مشکلات ومسايل حاد جامعه سنجيده ميشود.
 اين حالت به خاطری است که حاکمان، رهبران سياسی و برخی روشنفکران برای  حل بزرگترين مشکلات که سرنوشت افغانستان به انها وابسته است فرضيه ها ميکشند و به انتظار وقوع معجزه ها می نشينند. اما از بخت بد انها که سياست به جای معجزه ها و فرصيه ها ميدان عمل است.
 اين حالت به خاطري است که حاکمان و رهبران نه جريت پذيرش اشتباهات و خطاهای خويش را دارند و نه شهامت بخشش خواستن از مردم. اين حالت به خاطري است که جامعه بالای حاکمان و حاکمان بالای جامعه اعتماد ندارند. اين حالت به خاطري است که در افغانستان بين وظايف و افراد تناسب وجود ندارد و طوريکه گفته شد افراد کوچک و تصادفی و وظايف بزرگ هستند.
اين حالت به خاطري است که روشنفکران تا هنوز توانايې نجات از فرهنگ قبيلوی و ترايباليزم را نه يافته است اينها با گناه يک تاجک تمامی تاجک ها و به گناه يک پشتون همه ای پشتونها را گناهگار و قابل مجازات ميشمارند و قوميت را بالاتر از ملت قرار ميدهند.
     بالاخره اين حالت به خاطري است که افغانستان در موقعيت مشابه لبنان قرار دارد و به حيث يک  کشور ضعيف در رقابت های قدرت های بزرگ و قدرت های منطقوی است. دراين رقابت ها پاکستان  بازی گر زرنگ و ماهری است که نسبت به هر کشور ديگر دست اوردهای دارد و بالای حوادث و پروسه تصميمگری در افغانستان نقش قوی و تعين کننده ای را بازي ميکند  پاکستان در سي سال اخېر به قيمت جنگ و بدبختی مردم افغانستان چېزی های زيادی بدست اورده است. پاکستان برعلاوه ايجاد و تحکيم ساحه نفوذ خويش تا کوهای هندوکش به بهای خون افغان ها سالانه میلياردها دالراز خود ميکند. توقف جنگ در افغانستان به معني توقف دالر به جنرال ها است و پاکستان اينرا به اسانې از دست نميدهد. همچنان  پاکستان تنوانست از يک طرف منطقه قبايل پشتون را از جهان جدا کرده، دروازه های اموزش، دانش، علم و پشرفت روی انها مسدود نموده و انها را با جهل و تفنگ تنها گذاشتند و از طرف ديگر در اين منطقه به کمک CIA امريکا و عربستان سعودي ده ها کمپ تربيه مجاهدين ساخته شد. هزارها مدرسه دينی به خاطر تبليغ جهاد ـــجنگ اعمار گرديد و مکاتيب، شفاخانه ها و پوهنتون به نام جهاد تاسيس شدند و مدت سي سال ميشود که در اين منطقه " جهاد"  و" جنگ" با هم تبليغ شده  وهزار ها جوان با همين ذهنيت ها پرورش يافته است. در نتيجه مسلط شدن ذهنيت جهادي ــ جنگی پاکستان چانش بدست اورد تا همين منطقه را به پايگاه بنياد گرايې وترور مبدل نمايد و پشتونها را با جهان و جهان را با پشتون ها مواجه سازند واين چېزی است که جنرال ها و ازجمله جنرال مشرف ميخواست: » اين جنگ، جنگ پشتون ها است«
 در اين منطقه نه تنها تلاش تباهی خودی در جريان است، بل شعار جهاد و تاسيس خلافت در جهان به جای رياض و تهران ازهمين منطقه بلند ميگردد.
" اسلام و جهاد مرز ندارد" ، " تر هغې به جنګېږو، چې په ټوله نړۍ كې اسلامي نظام جوړ شي او اسلامي خلافت قايم شي"...


دولت مدرن چيست؟
دولت مدرن يک ساختار سياسي و مستقل است. در دولت مدرن مهمترين مسايل حاکميت و قانونيت است. در باره حاکميت در نوشته قبلی مطالبی مختصری ارایه گرديده است. در قانونيت مسله مرکزی برابری افراد در برابر قانون بوده و چنېن برابری بايد تضمېن گردد. تجارب و از جمله تجارب افغانستان نشان ميدهد که قانونيت بدون يک سيستم بې طرف حقوقی معيوب ميشود و اين دو قانونيت و سيستم حقوق بی طرف تکميل کننده يکديگر هستند و تنها سيستم حقوقی بې طرف مي تواند ازادي افراد کشور را تضمين کند. يکي از ضعف های قانونيت در افغانستان عدم موجوديت يک سيستم حقوقی بی طرف ميباشد. مطلب من از يک سيستم حقوقی بی طرف اين است که حقوق و سيستم حقوقی از قوميت، فرهنگ و مذهب جدا بوده و با افراد بدون در نظرداشت تعلق مذهبی، قومی، لسانی، منطقوی و موقعيت اجتماعی انها رفتار ميشود  برابری همه افراد در برابر قانون و موجوديت سيستم حقوقی بی طرف امکانات عملې را بوجود مي اورد که گروهای افراطی و افراد از قوم، مذهب، لسان  به خاطر اهداف سياسی و اقتصادي شان بهره برداری نکنند. برابری در برابر قانون و سيستم حقوقي بی طرف به طور مطمين اعتماد بين مردم و دولت را بوجود می اورد. اعتماد بين مردم و دولت از خصوصيات دولت مدرن بوده و دولت را نيرومند ميسازد.
خصوصيت ديگر دولت مدرن در انحصار اوردن کامل " وسايل زور"  است. بدون اجرای اين کار اصل برابری افراد در برابر قانون تامين شده نمی تواند. افرادي که وسايل زور دارند نه از قانون پېروی ميکنند و نه قانون بالای شان  تطبيق میشود.
خصوصيت ديگر دولت مدرن  اين است که و ظايف و مکلفيت های دولت از جانبه جامعه تعين گرديده و دولت به تطبيق ان مکلف ميباشد. در دولت مدرن وسيله موثری که فساد را ازبين برده مي تواند کنترول دولت توسط مردم است. مردم مستقيم و هم از طريق نمايندگان خويش مقام های دولتی را کنترول ميکند و مطبوعات هم بدون ترس فساد را افشا ميکنند.