رسیدن به آسمایی: 22.09.2007 ؛ تاریخ نشر در آسمایی : 22.09.2007

جاوید فرهاد
 

مشکل روشنفکر چیست؟

بحث را از یک پرسش آغاز می کنم:
اساسی ترین مشکل روشنفکر چیست؟

این پرسش، روزگاریست که به عنوان یک مشکل پیچیده، ذهن روشنفکر را به خود معطوف داشته و روشنفکر را به بی باوری کشانیده است؛ اما پاسخ به این پرسش، به این ساده گی میسر نیست. عوامل متعدد و زمینه های فراوانی باعث پیدایی این پرسش در اندیشهء روشنفکر گردیده که ریشه یابی هر کدام، مجال بیشتر برای بحث در این زمینه ها می خواهد و از حوصلۀ این مقال بیرون است.

ولی به گونهء اجمالی و به عنوان طرح مسایل مقدماتی، دو مسئلهء اساسی را که باعث پیدایش این مشکل اساسی در عرصهء روشنفکری گردیده، طرح می کنیم:

الف: عدم حضور روشنفکر منحیث پدیدۀ عامل
ب: نداشتن قدرت کارآیی در عرصهء مدیریت

الف: عدم حضور روشنفکر منحیث پدیدۀ عامل:

روشنفکر عنصر عامل در جامعه است و همین خصلت و خصوصیت عامل بودن است که او را از عملۀ روشنفکری جدا می سازد. نخستین مشکل به نظرم از همین مسئله منشأ می گیرد که روشنفکر ظرفیت عاملی اش را در شکل دهی جامعه و ساختار اجتماعی درک نمی کند. یعنی روشنفکر می اندیشد که طرح شماری از مسایل برای پیشبرد و تعالی جامعه از جانب وی، نه زمینه یی برای پذیرش همگانی دارد و نه زمانی برای عملی سازی این طرح ها و یا از قوه به فعل در آوردن آنها مساعد است، و این یک مرحلهء بی باوریست که روشنفکر در این برزخ "شاید" و "نشاید" ها دست و پا می زند و بالاخره در گودال بی خاصیتی و سکوت، پرت می شود.

اما این بی باوری و تردید از کجا سرچشمه می گیرد؟
به نظر من، این بی باوری و تردید، از عدم درک ظرفیت عاملی روشنفکر و فرهنگ روشنفکری ریشه می گیرد؛ به این تفسیر که: وقتی روشنفکر تعریف، توجیه تعبیر و تفسیر مشروح از مقولۀ روشنفکری و فرهنگ روشنفکری را در ذهنش نداشته باشد، چه گونه می تواند به ظرفیت عامل بودنش آگاه باشد. آگاهی روشنفکر علاوه بر فراگیری دانش های متداول زمان و داشتن همان مقولۀ فطرت روشنفکری، منوط و مربوط به دانستن زمینه های فرهنگ روشنفکری و در کلیت خود روشنفکریست.

به لحاظ ارزش شناسی دو گونه ماهیت در وجود پدیده ها است : یکی ماهیت بیرونی یا صوری، دوم ماهیت درونی یا درون ذاتی. ماهیت بیرونی روشنفکربه معنای از قوه به فعل در آوردن عملیه های روشنفکری است و ماهیت درونی یا درون ذاتیش، مساوی به آگاهی و شناخت ژرفش از عنصر روشنفکریست. به تعبیر مشروحتر: وقتی روشنفکر می اندیشد، این یک عملیهء ذهنی است که ماهیت و ارزش ذاتی و درونی در وجود روشنفکر دارد؛ و آن گاه که به این اندیشه زمینهء عملی می دهد، این عملیه ارزش بیرونی دارد که بدون شک این ارزش بیرونی نبز رابطۀ ( انداموار) با ارزش درونی روشنفکر دارد و جدا از ارزش یا ماهیت نخستین او نیست.

طبیعی است که هر دو تا ماهیت، از آگاهی و شناخت روشنفکر ریشه می گیرد و قدرت عامل بودنش را در ساختار جامعه ثابت می کند. با استناد بر موارد پیش، اگر شناخت روشنفکر از فرهنگ روشنفکری دقیق، با تأمل و همخوان با واقعیت های جاری جامعه اش باشد، موجودیتش به حیث پدیدۀ عامل و تأثیر گذار و تأثیر بخش در جامعه شکل می گیرد و بخشی از مشکل معما گونه اش که چیست؟ و چرا تأثیر گذار نیست؟ به نحوی حل می شود؟
ب: نداشتن قدرت کارایی در عرصهء مدیریت:

مسئله دوم که مشکل دیگر روشنفکر پنداشته می شود و به خلوتش می کشاند، نداشتن ظرفیت کارایی روشنفکر در جامعه است. بسیاری از روشنفکران در عملی سازی تیوری های کار در عرصه روشنفکری، قدرت از قوه به فعل در آوردن اندیشه های شان را توسط عمله های فرهنگی ندارند که آن هم از عدم به کار گیری ظرفیت کارآیی در عرصهء مدیریت محسوب می گردد.

یعنی معیارهای مدیریت را برای طرح و عملی سازی در یک سیستم نظام مند، نمی داند و همان است که در سمت دهی کار در جامعه، عقب می افتند و تأثیر عاملی خود را در سمت دهی عملی جامعه، از دست می دهد. بعد یا به انزوا کشیده می شود و یا خود را سرخورده در اجتماع احساس می کند و برای برائت دادن خود، مردم را مقصر و حتا خیانتکار می خواند. مردم هم پاسخ درشت به این اتهامات او می دهند و برعکس روشنفکر را متهم می دانند و عامل تمام بدبختی های جامعه اش محسوب می کنند. مهمتر ین فاصله میان روشنفکری و افراد جامعه از همین جا آغاز می یابد.
افزون بر عوامل بنیادی دیگر، امروز وقتی آرای عوام را در رابطه به بروز مشکلات کشور ما به ویژه در بیش از دو دهه اخیر بپرسید، بزرگترین بخش بروز تنشها، تشددها و تناقضات را به روشنفکر نسبت می دهند؛ یعنی روشنفکر را عامل ایجاد تمام بدبختی ها در جامعه می دانند.

شاید این اتهام را دربست قبول نکنیم؛ اما به روشنی باید اعتراف کنیم که به عنوان بخشی از واقعیت ( نه کل آن) روشنفکر در ایجاد و بروز این ناهنجاری ها در تمام عرصه ها مسؤول است. درست که عوامل متعدد بیرونی( مثل اعمال و تحمیل سیاستهای یک سویه) عدم آماده گی جامعه از لحاظ فرهنگی ( که باز هم مسؤولیتش بر می گردد به روشنفکر) و صدها عامل دیگر در بروز این ناملایمات و ناهنجاری ها، تأثیر سرراست و روشن داشته است، اما یکی از عوامل اساسی و گسترده، نداشتن قدرت کارآیی و سیستم ادارهء او، در تمام امور اجتماعی بوده است.

هر جامعه بدون داشتن معیارهای کارآیی و بدون داشتن زمینه های تحولی، تکامل نمی کند، اگر هزار گونه طرح، تیوری و نظر هم ارائه گردد، مسألهء تحول و تکامل شکل نمی گیرد و هر گونه تلاش در این زمینه، بیشترشباهت به یک "مدینهء فاضله" خواهد داشت؛ مدینه فاضله ای که هرگز به تحقق نخواهد پیوست و آرزویش را" روشنفکر افلاطونی ما"، همیشه به گور خواهد برد.

***

سایر مطالب راجع به روشنفکر و نقش او در جامعه  افغانی

آيا دگرگون ساختن فضای مناسبات ميان روشنفکران و فرهنگيان افغانستان ممکن است؟!