رسیدن به آسمایی: 11.2007 .03 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :11.2007 .03
دستگیر خروټی
در افغانستان سياست به تفاله فرهنگ مبدل شده است
ميخواهيم به ارتباط نبشته آقای جواد فرهاد- که زیر عنوان " فرهنگ تفاله سياست نيست" در آسمایی منتشر شده است- چند سطری بنويسم. مطلبم روشن شدن بيشتر رابطه بين سياست و فرهنگ است. البته من تلاش ندارم در اين زمينه جواب ها و نتيجه گیرهای قطعی ارايه کنم. ارايه کردن جواب های قطعي کار دشوار است. در اين زمينه بهتر است به جای جواب ها و احکام قطعی بر ضرورت کاوش و جستجو بيشتر تکيه شود.
سياست و فرهنگ نه تنها با هم رابطه
دارند بل یکديگر را متاثر ميسازند؛ اما، سياست نسبت به فرهنگ پويا تر
است و به سرعت تغیر ميکند؛ ولی
، تغییر فرهنگ نسبت به سياست بسيار کند و
آهسته تر ميباشد. به ویژه بخش معنوی
فرهنگ- از جمله عنعنات، رواج ها، اخلاق، رسوم، باورها...- که طي قرن ها شکل گرفته بسيار
آهسته تغیر مي کند. همین عناصر نه تنها روح تغیر پذیری سياست را متاثر
ميسازد، بل مانع تغیرات در جامعه و پیشرفت اقتصادي هم میشوند. تجارب متعددی نشان دهندهء اين حقيقت هستند که ترقی و پشرفت در يک جامعه به پذيرش ارزش ها و نورم های نوين ضرورت دارد.
فرهنگ حاکم بر جامعه ما چه قدر
آماده گي دارد تا به خاطر تغیرات در جامعه و پیشرفت اقتصادي خود را از خرافات، رسوم کهنه،
غیر علمی و قبيله یی رهايی داده و نورم ها و ارزش های نوين را قبول کنند؟
در افغانستان بدبختانه سياست به اندازه زياد از فرهنگ متاثر گرديده است. فرهنگی که بیشتر به يکسان سازي و ساده انگاری
تمايل دارد، فرهنگی که از «زور گویی»، «تجاوزگری»
و « کشتار و غارت ديگران» ستايش به عمل مي
آورد. ما در قرن بيست ويکم زنده گي ميکنيم و جامعه به خاطر پیشرفت از يک طرف به پلورالیزم در سیاست و رقابت های چندجانبه و هميشه گی در اقتصاد ضرورت دارد.
اگر فرهنگ حاکم در جامعه به حيث روح سياست پذيرفته شود پس در افغانستان نه بايد منتظر يک سياست پويا، دموکراتيک و پلورالستيک باشيم؛
بل به جای آن سياستی خواهيم داشت که تابع فرهنگی باشد که استبداد، تغیر ناپزیري، یکسان سازي و ساده نگری قويترین خصوصيات
آن ميباشند. در سياست و فرهنگ سیاسي جامعه ما ساده نگری و ساده کردن مسايل وجود دارند که از جمله دولت ها را به مترقی و مرتجع و افراد را به انقلابی و
ارتجاعی تقسيم ميکنند و به پیچيده ترين مسايل جواب ها بسيار ساده و سطحی ميدهند.
من فکر ميکنم که ساده نگری و تنبلی در سياست ريشه های عميق و قوي در فرهنگ داشته و از
آن ناشي ميشوند.
در فرهنگ مسأله اخلاق و رسوم جای مرکزي دارند و ميخواهند تا جامعه
به جای يک سيستم حقوقی، توسطه نورم هاي اخلاقی و رسوم اداره گردد. به عبارت ديگر نظم جامعه توسط اصول سادهء "خوب و بد" ، "سياه و سفيد" ، " حلال و حرام" برقرار
گردد. در بخش بزرگ کشور زنده گی توسط نورم هاي ساده، نورم های تغیرناپذير و هميشه تکراري پدرسالاري،زور، وفاداری، قهر، خشونت-به ویژه خشونت در برابر زنان و کودکان- تقليد، اطاعت، نصيب و قسمت... اداره ميشوند و همین عناصر به اندازه زياد مضمون و محتوای فرهنگ سياسی را هم تشکيل ميدهند. در فرهنگ سياسي جامعه
رابط زور و نفي ديگران مهمترین جای را اشغال مي کنند و قرن ها است که فرهنگ سياسي بر اصل فرماندهی و فرمانبرداری تکيه دارد.
به نظر من در افغانستان سياست به تفاله فرهنگ تبديل گرديده است. نه تنها ديروز،
بل همین اکنون هم به طور روزانه در افغانستان-خصوصاً
توسط محافل و نیروهای محافظ کار- با حربهء فرهنگ در برابر دموکراسی، جامعه مدنی و به ویژه حقوق بشري که فراتر از همه فرهنگ ها جای دارد موانع ايجاد
نموده و دموکراسي و تمدن را تعرض فرهنگي تلقی میکنند. اشتراک برابر افراد در کار سياست و قدرت،
آزادی فردی و استقلال انديشه، خطر فرهنگي ناميده ميشوند.
اینان تلاش دارند حقوق و
آزاديها بشری را تابع فرهنگ ساخته و
آنها را به حساب منطقه و فرهنگ نسبی بسازند. همین حالا در جامعه افغان انسان ها
و حقوق آنان- از جمله حق
اساسی و طبیعی زنده گی- به بسيار ساده گی و بی باکی قربانی رسوم و رواج های وحشيانه قرون وسطایی ميگردند. انسان ها را با سگ، شتر و کلاشينکوف مبادله ميکنند.
در سياست بر خلاف فرهنگ اخلاق نقش بسيار ضعيف دارد و يا در بعضی موارد اخلاق اصلاً نقشی را بازي نميکند. این کار دشواري است که اين و
آن سياست توسطه نورم هاي اخلاقی توجیه گردد. جنگ که ادامه سياست است توسط کدام نورم هاي اخلاقی توجيه میگردد. در جهان امروزی جوامع به جاي نورم هاي فرهنگی و اخلاقی توسط يک سيستم حقوقی و
آن هم در وجود دولت اداره ميشوند.
سياست يک مقوله مستقل
است که به طور اساسي با مسأله قدرت، نظم و اداره سروکار دارد. سياست بايد از فرهنگی که محتوا و مضمون
آن را عناصر تقليد، وفاداري، اطاعت، خشونت و نفی کردن ديگران تشکيل
میدهد مستقل باشد.
چرا تاريخ سياسي افغانستان تاريخ استبداد و ديکتاتوری است؟
چرا در افغانستان ديکتاتور پشت ديکتاتور و مستبد پشت مستبد مي آيند؟
چرا آنانی که به نام " آزادی"، " عدالت اجتماعی" ، " خلقها زحمتکش" و یا هم به نام " خدا" قدرت را به دست آوردند به ظالمترين مستبدين تاریخ مبدل شدند؟
به نظر من ديکتاتوری و استبداد خصلت اين و
آن فرد نبوده، بل ريشهء ديکتاتوری و استبداد
بايد در عمق فرهنگ جامعه جستجو کرد.
بدبختی سياست و ساختارهای سياسي ــ اجتماعی در افغانستان اين است که مرزها بین دين، فرهنگ و سياست روشن و مشخص نه بوده و هیچ کدام شان در جای
و جایگاه خويش قرار ندارند. در ساختارهاي اجتماعی ـ سياسي جامعه تا اکنون روابط " زور" و " غلبه" نقش تعيین کننده دارند که مشروعيت خويش را از فرهنگ حاکم کسب ميکند.