رسیدن به آسمایی: 29.09.2007 ؛ تاریخ نشر در آسمایی : 29.09.2007

علی ادیب

ميزان 1386، کابل

درنگی بر دو نوشته از دوکتور داود راوش

1. زمينه های رشد جامعه مدنی
2. نگاهی بر مشکلات جامعهء مدنی در افغانستان


"جامعهء مدنی و ديدگاهها" عنوان کتابی است از انتتشارات جامعهء مدنی افغانستان (مجما) که در زمستان سال 1385 در کابل به چاپ رسيده است. در ميان ديدگاههای ارزشمندی از روشنفکران و صاحبان نظر چون استاد عبدالعلی کوهی، قسيم اخگر، پرتو نادری، بشير دوديوال، حبيب الله رفيع، نبيله فانی و ... دو تحليل و ارزيابی بسيار به جا و خوب آقای دوکتور داود راوش در دو بررسی جداگانه و مرتبط با هم "زمينه های رشد و مشکلات جامعهء مدنی در افغانستان" که تقريباً بحث تازه و قابل تعمقی است، بيشتر از ديگران قابل مکث بوده و نگرش عميق تری را ايجاب مي نمايد. در طول شش سال گذشته که بيشتر حلقه های روشنفکری افغانستان و جامعهء جهانی به ويژه جامعهء اروپا به آن پرداخته اند، در کنار همهء جوانب و راهبردهای جامعهء مدنی، اين دو موضوع يا کاملاً به فراموشی سپرده شده و يا به دليل باريکی بافت های اجتماعی کشور، تعمداً از نظرها دور مانده اند. که من اين ابتکار و سنت شکنی جناب راوش را قابل قدر مي دانم.
من در ابتدا بر نوشتهء دوم آقای رواش "نگاهی بر مشکلات جامعهء مدنی در افغانستان" درنگی خواهم داشت که با تکيه بر اصل تسلسل و پيوند منطقی تحليل ها "نوشتاری يا گفتمان" و رسيدن به مطلوب ايده آل و نتيجهء نسبی، ايجاب مي نمايد تا در ابتدا بر مشکلات بپردازيم و آنگاه با تکيه و رسمی گرفتن زد و بندهای آن زمينه ها و راهکارهای انکشاف و رشد آن را پيشنهاد کنيم.
آقای رواش در آغازين بررسی شان نوشته اند: "با درنظرداشت شرايط اقتصادی افغانستان مي توان گفت که نوسازی و توسعهء حيات اجتماعی بسته گی به توسعهء اقتصادی دارد و اما چرا اين همه اقتصادگرايي؟ افغانستان کشور دهکده هاست. در اين جا به مشکل مي توان مسايلی از قبيل مدرنيته، و جهانی شدن و صنعتی شدن را در گام نخست مطرح کرد. برای آن که وقتی مي گوييم کشور دهکده ها، در آنصورت هزاران دهکده، بدون ارتباط با جهان مدرن کنونی در نظر ما مجسم مي گردد."
از آنجای که آقای راوش نوسازی و توسعهء حيات اجتماعی افغانستان را وابسته به توسعهء اقتصادی مي داند، از ديد جامعه شناسانه مقولهء بجایی است. اما اينکه چرا اينهمه اقتصاد گرايي؟ ايشان در اين باره پاسخی ارائه نکرده است. تأکيد مي کنم که در شرايط موجود و با در نظرداشت پاره های از انگيزه های خوشبختی و سعادت جهان مترقی و وضعيت روانی جامعهء ما پس از جنگ های متوالی و نگرشی روانکاوانه به بافت ها و پيچيده گی های اجتماعی ما از شهر گرفته تاه دهکده، در نهايت به اين نتيجه مي رسيم که گرايش و توسل بيش از حد ما به اقتصاد و بن مايه های انکشافی فراتر از ضروريات اوليه، امر بجا و خيلی الزامی است و از جانبی برخوردها و تقابل قشری و قشري گری روشنفکران و گرداننده گان نهادهای جامعهء مدنی ما نيز در عصر حاضر بيشتر متأثر از حالت های ناهنجار جوامع اقتصادی و اقتصاد مي باشد.
بعداً آقای راوش باورمند است که افغانستان کشور دهکده هاست. وی معتقد است که مدرنيته، جهانی شدن و صنعتی شدن را در چنين جامعهء به مشکل مي توان مطرح کرد. زيرا وی دهکده ها را فاقد ابزار ارتباطی با دنيای خارج مي داند. نگارندهء اين سطور درست برخلاف آقای راوش، بر اين باور است که کشورها و جوامع در حال توسعه و ملل عقب مانده، از بسترها و سواحل خيلی هموار و مساعدی برای زرع هرگونه بذر اصلاح شده و مدرنيزهء است که محصول مستقيم دنيای مدرن و صنعتی مي باشد. اينکه هجوم و يورش کالاهای صنعتی دنيای مدرن به صورت يک جانبه بدون پيش شرط ها و پيش زمينه های معيارهای پذيرش آن چه نتايجی در جوامع عقب ماندهء مانند افغانستان بدست خواهد داد، بحث جداگانهء است. اما بسترهای است که اينگونه کالاهای وارداتی از قبل تجربه شده را به ساده گی و آسانی مي پذيرد و در اکثر موارد، محلول های متناسبی را به وجود مي آورد. همانطوری که دهها سال قبل تلويزيون به عنوان يک ابزار ارتباطی سرگرم کنندهء خيلی جديد در جامعهء نهايت سنتی و بدوی ما با درنظرداشت جوانب متبارز و نامتبارز آن وارد شد و در دهکده ها بعنوان يک وسيله جادويي و آمده از آسمانها از جانب مردم خيلی خوب استقبال شد و جای پای باز نمود، امروزه نيز ما خود شاهديم که در دورترين دهکده و روستاي افغانستان تلفن های همراه، انترنت و دهها وسيلهء ديگر به عنوان سفيران آگاه و عساکر خط اول جبههء دنيای مترقی از چند سال قبل وارد شده اند و مردم آگاهانه پذيرفته اند. يادمان باشد که نيازهای اساسی و مبرم جوامع، در طول تاريخ از درون دهکده ها و شهرهای روستا مانند، سرازير شده و در متن شهرها جريان يافته اند. از سویي، وسايل و ابزارهای سهولت بخش مدرنيزه، هيچگاهی به تنهايي وارد دنيای جديدی نمي شوند. آنها خيلی چيزهای ديگر را نيز به همراه دارند. اگر تراکتور و ماشين های کشاورزی اتومات و خودکار به دهکدهء دور افتادهء در خوست، زابل و باميان ظهور مي کند، طرز ديد و جهان بينی آدمهای ده نشين نسبت به آن ها که تا لحظاتی قبل به جای آنها از نيروی انسانی و حيوانی کار مي گرفتند، نيز به اندازهء بالای متحول مي شوند. آنها اين متحول شدن را بهتر از ما احساس مي کنند. اين است که هم تحول را مي پذيرند و هم دست بالای اقتصاد و صنعت دنيای پيرامون را. امروز در افغانستان شايد کمتر دهکدهء را مي توان سوراغ گرفت که در آنجا تلفن همراه و انترنت وجود نداشته باشد. در کشورهای عقب ماندهء مانند افغانستان، ابزارها و وسايل مدرن سيل آسا وارد مي شوند و در کنار آن ظرفيت های که بتوانند اين ابزارها و وسايل را به آسانی برانند نيز خيلی سريع بارور مي شوند. اين طرز ديد جامعه شناسانه یی است که هر کدام ما شايد آن را تجربه کرده باشيم.
از سوی ديگر، جامعهء مدنی به عنوان يک محصول رسيده و پخته شده در خاورزمين و شسته شده در آبهای فلتر شده و گرم و سرد باختر زمين و رنگ و بوی جامعهء غربی را بخود گرفته و دوباره در شرق فرستاده شده، شايد نيازی نداشته باشد تا هر پديده و ابزار مورد استفاده در درون جامعهء مدنی مدرنيزه شود تا با معيارها و استندردهای اين جامعه برابر شود. زيرا جامعهء مدنی بعنوان يک اصل از متن جامعهء شرقی برخاسته و در مغرب زمين شاخ و برگ گسترده است و اين بحث مفصلی را مي خواهد.
در جای ديگری آقای راوش، کمبود روشنفکر را بعنوان يک عامل بازدارنده جريان حرکت های اجتماعی مي داند. اما آنچه که من بعنوان يک شهروند افغانستان بدان باور دارم، مشکل در نبود و يا کمبود روشنفکر و ظرفيت ها نيست. بلکه مشکل اصلی شيوه، روش، برخورد و متودولوجی مشخص و کارايي است که روشنفکران ما در بهبود اوضاع اجتماعی و بوجود آوردن رابطهء شهروند – دولت روی دست گرفته اند. در کشور ما روشنفکران خوب، بادرک و درد و بااحساس (به معنای واقعی واژه) و ظرفيت های قابل ملاحظهء وجود دارند. اما ابزارهای پيش درآمد و مؤثر و تاکتيک های اتخاذ شده در درون جريان های متفاوت اجتماعی، خيلی پيچيده، نامتجانس و ناکام اند. به احتمال قوی شايد يکی از وجهه های ناکامی مشروطيت های اول و دوم در افغانستان به ويژه اصلاحات امانی و طرزی نيز همين مسأله بوده است و مشروطيت طلبان ما تا به امروز از همان وسيله استفاده مي کنند و ابزار کار را نيافته اند. در اين مورد شخص آقای راوش نيز معتقد است که: "بهتر است در زمينه های عملی و تطبيقی پيش از همه شناخت و بافت جامعهء افغانستان را مورد مطالعه قرار دهيم تا بعداً بر بنياد نتايج به دست آمده از تحليل، تجزيه و ارزيابی های اجتماعی خويش بنياد کار را استوار سازيم."
بنا بر اين، آقای راوش نوعی برخورد دوگانهء در رابطه به اين مسأله دارند که فکر مي کنم ناشی از کم توجهی جناب ايشان به اصل قضيه بوده است.

 اما مطلب نخستين دوکتور راوش در رابطه به "زمينه های رشد جامعه مدنی".
آقای راوش با يک تحليل و ارزيابی سطحی و آنی، سه نهاد به نظر وی "اساسی" مؤثر را در دهکده ها و شهرهای افغانستان مورد مطالعه قرار مي دهد و همين سه طيف مختلف اجتماعی را بعنوان مديران عامل در مسايل و مشکلات اجتماعی در شرايط کنونی بر مي شمارد. اين سه نهاد عبارتند از مکتب (معلمان)، مسجد (ملا امامان) و مالکان يا بزرگان اقوام (اربابها و قريه دارها). با تأسف که آقای راوش، دهها نهاد ديگر وطنی الاصل که خيلی بومی اند و از متن و درون جامعهء خاص افغانی نشئت گرفته اند و در مقاطع مختلف تاريخ به عنوان اهرم های قوی فشار برای گسترش و تأمين عدالت از جانب شهروندان روی سردمداران سياسی و حکام وقت به شمار مي آمدند را اصلاً در نظر نگرفته اند. اين نهادها را آقای پرتو نادری، به عنوان مصادیقی از جامعهء مدنی اين گونه برشمرده اند: نهادهای عياران و جوانمردان، خانقاه ها يا خوانگاه ها و سازمانهای طريقتی، تشکل های سياسی – فرهنگی، تشکل های سياسی – مذهبی، هسته های خودگردان قومی، شوراهای قومی، جرگه های ريش سفيدان و بزرگان قوم، نظام آموزش های مدرسهء و ... که از اين لست طويل و خيلی کارا و به نوعی نمادی از نهادهای جامعه مدنی امروز در افغانستان، مواردی مختلفی را ايشان نام برده اند و هرکدام ما در ده و شهر خود تاهنوز اين تشکل ها را مي بينيم و خيلی مترقی هم به نظر مي رسند. آقای راوش که اين سه نهاد (مکتب، مسجد و مالکان) را مهمترين نهادها در جامعهء افغانستان معرفی می نمايند، شايد به جرأت مي توان گفت که همين سه نهاد خيلی ابتدايي، خود شاخه ها و فروعی از جملهء تشکل های بالايي باشند. وی در يک نتيجه گيری ساده زمينه های رشد جامعهء مدنی را در افغانستان، همانا هماهنگی و ارتباط بيشتر اين سه نهاد و بوجود آوردن سمينارها، روکشاپ ها و همايش ها را از جانب نهادهای امدادی برای اين سه نهاد مي داند. حال آنکه بايد پذيرفت که نهادهای امدادی بادرنظرداشت اينکه امروز حدود و ثغور فعاليت های شان از جانب قوانين موجود مشخص شده اند، خود بخشی از نهادهای جامعهء مدنی است. از جانبی شوراها به سطح قريه ها، اولسداری ها و ولايات، خود بهترين ابزار و زمينه های ارتباط شهروندی - دولت به شمار مي رود که امروز در دورترين قريهء افغانستان وجود دارد. يکی از اصول اساسی و رسالت های قوی جامعهء مدنی اتکا به رابطهء شهروند و دولت مي باشد. تنها نهادهای که امروزه در سطح تمام دهکده ها (بدون استثنا) توانسته اند خوب جای پای باز نمايند، شوراها و مؤسسه های امدادی مي باشند که به جرأت مي توان گفت که مکتب در بعضی از روستاهای افغانستان بنا بر دلايل امنيتی و تضادهای اتينکی وجود ندارد، اما مؤسسات امدادی و شوراها وجود دارند. که آقای دوکتور راوش، کاملاً اين مسأله را ناديده گرفته است.
در آخرين تحليل من باور کامل دارم که اگر نهادهای جامعهء مدنی و روشنفکران ما در شيوه و روش استفاده از ابزارهای حرکت به سوی بوجود آوردن يک جامعهء مدنی قوی تجديد نظر کنند و اصولاً در گزينش ابزار و عوامل آن دقت بيشتر نمايند، بهترين و عالی ترين زمينه های رشد جامعهء مدنی را خواهند يافت و از تعدد مشکلات نيز کاسته خواهد شد.