رسیدن به آسمایی: 17.10.2007 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :19.10.2007

 

کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی

 

 

زمینه های سیاسی، اقتصادی واجتماعی

ظهورافغانستان معاصر

(به مناسبت۲۶۰ مین سال تاسیس دولت معاصر افغانستان)

 

شاید بعضی ها از سرسهل انگاری و یا از سر ناآگاهی، تصور کنند که کشور ما، افغانستان عزیز، خود به خود و بدون جانفشانی و از خودگذریهای فراوان فرزندانش شکل گرفته، و در چار چوبۀ مرزهای موجود قرار گرفته است؛ اما دقت در تاریخ این کشور و تاریخ کشورهای همجوار ثابت میکند که مردمان ساکن در این محدودۀ جغرافیایی، ده ها بار به علل و سبب های گوناگون دست از جان شسته و برضد ستم و استبداد بیگانه گان به پا خاسته اند ، قربانی داده و قربانی گرفته اند تا سرانجام به این پیروزی بزرگ نایل شده اند که حاکم بر سرنوشت خویش گردند و از خود کشوری داشته باشند تا دیگر هیچ بیگانه یی برآنها ستم روا ندارد و محصول دسترنج شان را به نام حواله و بروات و دیگر عوارض مالیاتی از جیب شان خالی نکنند و برعرض و ناموس و هستی شان بی حرمتی و توهین صورت نگیرد.

برای درک بهتر این مسأله نگاهی  می افگنیم به تاریخ منطقه و حوادث خونبار کشور را در قرون ١٣ تا ١٨  میلادی بطور فشرده ومختصر از نظر می گذرانیم.

پس از سقوط دولت غوری افغانستان توسط دولت خوارزمشاهیان در ٦١٠هق =١٢١٤میلادی،افغانستان دیگرمرکزیت اداری و سیاسی خود را ازدست داد وشش هفت سال بعد با طوفان هستی براندازچنگیزخان مغول همه دار و ندارش برباد فنا رفت.

یورش هستی سوز و ويرانگر چنگيز خان و کشتار بی رحمانه مغولان در سر زمين های آسيای ميانه، افغانستان و ايران، بين النهرين و بخش شرقی آسيای صغير(روم)، آذربايجان شمالی و جنوبی و ارمنستان و گرجستان و پادشاهی يونانی - گرجی طرابزون و ارمنستان و متصرفات صليبيون در سوريه و جزيرۀ قبرس و بالاخره سلطنت سلجوقيان در آسيای صغير(ترکیه) بدبختی و مصايب فراوان برای توده های مردم کشور های فوق الذکر دربر داشت(١).  جوینی هجوم چنگیزیان را در چهار کلمه خلاصه میکند: "آمدند و کندند و سوختند و بردند"( جهانگشای جوینی،ص٧٢،ج١). سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرها را بدون استثنا از دم تيغ میگذراندند.

پطروشفسکى، محقق شوروى در مورد قتل هاى دسته جمعى مغولان در سرزمين هاى مفتوحه مى نويسد: « مغولان، ساکنان را که قبلاً خلع سلاح کرده و به صحرا رانده بودند و مرعوب و روحيه باخته بودند، ميان سپاهيان تقسيم ميکردند. هر سپاهى افرادى را که سهم وى شده بود، به زانو مى نشاند و سپس با شمشير و یا  ساطور سرهاى شان را از تن جدا ميکرد ، بعد منشيان اسير را وا دار ميکردند تا تعداد سر هاى بريده را شمار کنند. به گفته جوينى ، پس از کشتار عمومى مرو در سال ( ٦١٨ ق=١٢٢١ م) شمارش کشته گان ( توسط منشيان اسير)١٣ روز به طول انجاميد(٢)  .

طبق روايت سيفى به هنگام تصرف نيشاپور مغولان(٦١٧ ق = ١٢٢٠م) ( ٠٠٠ر ٧٤٧) نفر مرد را سر بريدند. (۳). و پس از تسخير مرو در سال ( ٦١٨ ق = ١٢٢١ م) به گفته ابن الاثير در حدود هفتصد هزار نفر به قتل رسيدند(۴).  تعداد مقتولان بغداد را به هنگام تسخيرآن شهر از طرف نواسه چنگيز هلاکو خان (٦٥٧ ق = ١٢٥٨م) حمداﷲ مستوفى به هشتصد هزار نفر تخمين ميزند(۵).  بنابر روايتى در قرن ١٣ ميلادى ، در شهر بلخ دوصد هزار نفر زنده گی ميکردند . در سال (١٢٢٠م) همۀ آنان به امر چنگيز خان تا نفر آخر از دم تيغ گذشتند(۶). بنابر تاريخ وصاف ، چنگيز به جرم قتل يکى از پسران چغتاى (موتوچين) در باميان ، فرمان داد هيچ زنده سرى را در آنجا باقى نگذارند ، حتا جنين در شکم مادران زنده نگذاشتند و چار پايان را هم کشتند(۷). و سپس نوبت به غزنه رسيد.

فاتحان مغولى ميکوشيدند تا بابه کار بستن اين شيوه هاى کشتار، نه تنها امکانات  مقاومت و ايستاده گی مردم را از پيش پاى خود بردارند،بلکه ميخواستند وحشتى در عموم مردم ايجاد کنند تا ارادۀ مقاومت در مردم بکلى نابود و معدوم گردد؛ لذا نتيجه هجوم لشکريان مغول بر سرزمين هاى افغانستان ، ايران و ماوراء النهر و غيره جاها ، تقليل شديد نفوس و مردم زحمتکش بوده که خود بر اثر قتل عام اهالى و يا به اسارت بردن آنان و فرار باقى مانده مردم ، و خالى از سکنه شدن نواحى پر جمعيت سابق کشور هاى مفتوحه ، به خصوص بخش شمال وشمالغربی افغانستان که در دره ها و نواحى حاصلخيز آن کوچکترين قطعه زمين غيرمسکون ولم يزرع وجود نداشت ، پديد آمده بود.

سيفى هروى در کتاب خويش ( تاريخنامه هرات ) خاطرات سالخورده گان را در باره ويرانى وحشت انگيزى که در سراسر خراسان پس از هجوم مغول در سال هاى( ٦١٧ - ٦١٩ ق = ١٢٢٠ -١٢٢٢ م) به بار آمده بود ، نقل ميکند. سالخورده گان به عنوان شهود عينى به مؤلف اظهار داشته بودند که در ناحيه هرات نه مردم باقى مانده بود و نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاک. (۸) مؤلف باز همانجا چنين ميگويد:« از مولانا مرحوم خواجه ناصرالملته والدين چشتى چنين شنودم که او گفت از حدود بلخ تا دامغان يک سال پيوسته خلق گوشت آدمى و سگ و گربه مى خوردند ، چه چنگيزخانيان جمله انبار ها را سوخته بودند» (۹) .

سيفى باز خبر ميدهد که پس از کشتار عمومى سال ٦١٩ هجرى=۱۲۲۲م فقط مشتى از مردم که اتفاقاً جان بسلامت برده بودند ، چهل مرد از طبقات مختلف بودند که در ويرانه مسجدى سکنى گزيده بودند. (۱۰) و در روستاهاى حومه هرات هم عده نجات يافته گان بيش از صد نفرنبودند(۱۱). مگر در « حايطى»  يکى از امراى مغول قريب هزار نفر از اسيران را گرد آورده مورد عفو قرار داده بود و شرط نهاده بود که رعیت او باشند(١۲) .

وادى هريرود و جلگه هرات که يکى از نواحى پر جمعيت و حاصلخيز افغانستان بود ، تخريب سراسرى آن ولايت يک عمل استثنایى نبوده ، بلکه واحه های مرو و طوس  نيز با چنين مصيبتى از دست مغولان روبه رو بود . بنابه گفته جوينى، در شهر طوس حتا پنجاه خانه مسکونی باقى نمانده و ساکنان آن خانه ها هم به بيغوله ها پناهنده شده بودند(۱۳) .

شهر بلخ نیز پس از کشتار سال ٦١٧ ق = ١٢٢٠ م ديگر تا مدتها بعد جان نگرفت. و در نيمه اول قرن هشتم هجرى ( نيمه اول قرن چهاردهم ميلادى ) نيز ويران بوده است .

ابن بطوطه چند دهه بعد تر ( ٧٢٦ ق = ١٣٢٥ م) از راه ترمذ به بلخ سواره عبور کرد و آنجا را همچنان ويران و غير مسکون يافت. ابن بطوطه پس از مشاهده خرابى هاى مغول در بلخ رهسپار ديار هرات ميگردد. او ميگويد: پس از هفت روز راه پيمایى در جبال « غرجستان» به شهر هرات رسيديم. در بين راه قراى سرسبز و آب هاى جارى وجود داشت. « شهر هرات يکى از بزرگترين شهر هاى آباد خراسان است. هرات شهرى بزرگ و داراى ابنيه بسيار است. مردم اين شهر متقى و متدين و پاک دامن و حنفى مذهب ميباشند و شهر هرات از هرگونه فسق و فساد مبراست.» (۱۴)

اخذ مالیات و خراج توسط عمال چنگیزیان به نحوه وشیوه یی صورت میگرفت که حصول آن از رعایای مطیع، ماهیتاً با غارت آشکار و جمع آوری غنایم از کشور دشمن تفاوتی نداشت.(۱۵)

با توجه به آن چه گفته شد ميتوان دريافت که هجوم هاى ادوارى اقوام و قبايل عقبمانده بر سير تکامل تاريخى جامعه ما چه قدر تاثير مرگبارى داشته که براى مدتهاى طولانى رونق کشاورزى و شهر نشينى را با انحطاط و گسست رو به رو ساخته است. به قول علی میرفطروس: « فقدان ثبات سياسى پايدار، دست به دست گشتن حکومت ها و ويرانى شبکه هاى آبيارى و توليدى توسط مهاجمان ، باعث نوعى دلسردى و بى تفاوتى روستایيان و پيشه وران جهت سرمايه گذارى و ترميم شبکه هاى توليدى گشت. اين حملات و ويرانى ها و فقدان يک ثبات اجتماعى - سياسى پايدار، باعث گرديد تا «سرمايه دارى تجارى» هيچگاه به «سرمايه دارى صنعتى» تکامل نيابد. به خاطر هجوم ها و حملات مختلف و گسست هاى متعدد فرهنگى-اجتماعى ، ما مجبور شديم ، هر بار از «صفر» آغاز کنيم، بدون آگاهى از گذشته ، بدون چشم اندازى از آينده...» (۱۶).

شکى نيست که اگر چنين هجومهاى ويرانگرانه بر کشورما و منطقه به وقوع نمى پيوست، شهرهای هرات و بلخ و غزنه و کابل و قندهار و سیستان و غيره از شکوه و رونق بیشتر تجارت و صنعت برخوردار می بود و آثار تاریخی ماندگار فراوان کشور امروز چشم بیننده گان را خیر میساخت.

انواع ستم مالیاتی

در اوایل دوران پس از غلبه مغول، هیچگونه قاعده و قانونی در زمینه وصول مالیات وجود نداشت. هر قدر که میخواستند و هرچه میخواستند، میگرفتند(۱۷). در بسیاری موارد همان عاملان پیشین محلی و مقاطعه کاران مالیاتی و یا ملاکانی بودند که به خدمت فاتحان مغولی درآمده میکوشیدند حسن خدمت ابراز دارند. به گفتۀ جوینی، «شرف الدین بیتکچی(مامورمالی) نخست هر چه توانست به رسم مالیات از مردم تبریز گرفت(۱۸) و سپس وارد قزوین شد (ماه رمضان٦٤٢ق) و ظلم و شکنجه و تعدی را بر کبیر و صغیر به حدی رسانید که «آه دود آحاد خلقان به آسمان میرسید»(۱۹).

سیفی هروی نیز در باره کارنامه های شرف الدین بیتکچی در غور چنین مینویسد: « دست تعدی و زور برآورد و به قلانات (بیگار و کارهای شاقه) و قسمات و عوارضات و تجبر و تحکم دیوانی رجال جبال غور را از منازل اوطان، جلاء وطن فرمود...»(۲۰).

نه تنها حاکم مقاطعه کار و بیتکچیان به عناوین گونه گون مردم را میدوشیدند، بلکه ایلچیان نیز به بهانه های رنگارنگ روستاها و اهل شهرها را غارت میکردند. به گفتۀ رشیدالدین  فضل الله : « به واسطۀ سوءتدبیرات و اتلافات، اکثر رعایای ولایت جلای وطن کردند و در ولایت های غریب، خان و مان ساختند. و شهرها و دیه ها خالی ماند و به هرچندگاه ایلچی جهت جمع کردن غایبان برفتی ایشان را بسیار زحمات رسانیدی و اضعاف قبچور به تعهد از ایشان بستدی و هرگز میل نکردندی که به ولایت خویش روند و از آن ملک عظیم متنفر گشته بودندی و با وجود چندان ایلچی که در اوقات مختلف جهت جمع غایبان به اطراف رفتند، هرگز رعیت را با مقام خود نتوانستند برد و آنچه در شهرها مانده بودند، اکثردر خانه ها  به سنگ برآورده بودند یا تنگ باز کرده و از بام خانه ها آمد و شد کردندی و از بیم محصلان گریخته و چون محصلان به محلات رفتندی، اگر مردان را نتوانستندی دستگیرکرد، زنان ایشان بگرفتندی و همچون گلۀ گوسفند در پیش انداخته از محله یی به محله یی پیش محصلان بردندی و ایشان را به پای از ریسمان آویخته میزدندی و فریاد و فغان زنان به آسمان رسیدی و بسیار اتفاق افتاد و مشاهده کردیم که محصل بر بام رفته رعیتی را می یافت و برعقب وی می دوید تا او را بگیرد، رعیت ازغایت عجز و بیچاره گی چنان میگریخت که خود را از بام به زیر می انداخت و محصل به وی میرسید و دامنش میگرفت و بر وی رحم آورده شفاعت میکرد و سوگند مینهاد که خود را از بام مینداز که هلاک شوی و چون اختیار از دست داده بود درمی افتاد و پایش می شکست» (۲۱).

فاتحان مغولی مالياتی به نام « قبچور » وضع کردند که نخست فقط از صحرانشينان به مقدار يک درصد از تعداد مواشی ماخوذ ميشد و بعد ها به شکل ماليات نقدی و سرانه از روستایيان و شهريان گرفته ميشد(۲۲) .

پور بهاء شاعر خراسانی در قصیده یی که در مدح علاء الدین جوینی،  مورخ و وزیر هلاکو سروده ، از فقر و فاقۀ مردم خراسان که نتیجۀ سنگینی مالیات و سوء استفاده های مامورین مالی بود، این طورمیگوید:

 

هـمـــه جهـــان متــفــــرق شــد و آواره       ز بی شــــــمار قِلان و زبی شمار قُبچُور

 

ماليات سرانه يا جزيه که علی الرغم شريعت اسلامی نه تنها از مسيحيان و زرتشتيان و يهوديان بلکه از مسلمانان نيز گرفته میشد، برای پيروان اسلام بی نهايت توهين آميز بود. گذشته از ماليات های ياد شده، عوارض گوناگون ديگری جنساً و نقداً از روستایيان گرفته ميشد که در مجموع « اخراجات » ناميده ميشد و صرف نگهداری اميران و لشکريان و ماموران عاليمقام و ايلخانان و غيره ميگشت. روستایيان می بايست برای اسپان جو و علوفه و برای لشکريان آذوقه تهيه میکردند که «علفه » و «علوفه » ناميده ميشد و غله و شراب (تغار) پیشکش مینمودند.(۲۳)

در فاصله بين سالهای ۶۴۸ - ۶۵۹ هجری = ۱۲۴۹ -۱۲۶۰ م) کسانی که مالياتها را نه پرداخته بودند، اعضای خانواده ايشان به برده گی فروخته ميشد تا قروض شان به طلبکاران پرداخته شود(۲۴) .  

سنگينی بار « بيگار» و عوارض متعددی که به نفع دولت معمول بود نيزکمتر از ماليات و بروات و مانند آن نبود. مثلاً عوارض « پستی » (تهيه مرکب) که روستایيان مؤظف بودند برای توقفگاه های پستی، يا مهمانی يا چاپار خانه ها و ايلچيان و سران لشکری اسپ و خر بدهند. «بيگار» به معنی اخص نيزکه عبارت بود از کار اجباری برای احياء و تنقيه قنوات و ساختمان قلاع و کاخ ها و احداث جاده ها نيز بار سنگينی بود که بر روستایيان تحميل ميشد. در ضمن انجام اين کار ها هزاران نفر از روستایيان، جان خود را از دست ميدادند و چارپايان بيشماری نيز در زير پای ايلچيان و خدمات رايگان پُستی سقط ميشدند(۲۵) .

خلاصه انواع مالیاتی که مردم می بایستی در طول یک سال به سران و ماموران مغول بپردازند، آن طورکه در جامع التواریخ رشیدی، و دستورالکاتب نخجوانی و تاریخ و صاف آمده ، به بیش از پنجاه نوع مالیه میرسید. یک بخش مالیاتهای شرعی بود مانند: زکوة، عشر، خمس، جزیه و خراج، وبخش دیگر مالیات های غیر شرعی وعوارض محلی بود، ازقبیل: تغار، تمغا، تابغور، ترغو، نماری، بلارغو، آلام، قبچور، قلان، شورپا، شلتاق، شناقص، شوسون، شیلان بها، ساوری، کرکیارق، آش، بهره، نزول، علفه وعلوفه، جریمه، خانه شمار، باغ شمار، سرشمار، باج، پیشکش، سلامانه، توقعات، تفاوت و توفیر، زواید، اخراجات، تکلیفات، تخصیصات، توزیعات، قسمات، مرسوم، مال، مال و جهات، متوجهات دیوانی و سلطانی، حق الانشاء، حق التعدیل، حق التقریر، حق التحصیل، حق البیمانچه، حق التولیه، رسم الحرز، رسم الوزراء، رسم الصداره، رسم خزانه، رسوم شحنگی و داروغگی، تسعیر یا ارزیابی، تقدمه، چریک بیگار، وغیره بود که از رعایا با شکنجه و تعدی گرفته میشد(۲۶) .

سيستم مالياتی مغول که مؤقتاً ( برای ربع اول قرن ۱۴ م) با اصلاحات غازان خان اندکی دست تعدی و جورحکام و مامورين ماليات را از گريبان کشاورزان و رعايا سست کرده بود و بعد از ربع اول قرن چهاردهم دوباره به زمان قبل از اصلاحات بر گشت ، در دوره تيمور نيز ادامه يافت. چه تيمور خود را جانشين چنگيز ميدانست و به پيروی از سياست چنگيز و ياسای چنگيزی، « تزوک تيموری » را به ميدان کشيد و بر طبق آن عمل ميکرد.

ميزان خراجى که تيمور بر اهالى هر شهرى پس از فتح آن تعيين ميکرد ، بسته گی به ميزان مقاومت مردم در برابر هجوم تيمور داشت، زيرا مقاومت سر سختانه مردم دليل اقتصاد نيرومند مردم يک ناحيه بود و براى آنکه مردم را ذلیل ومنقاد خود ساخته باشد ، خراج کمرشکنى بر اهالى ميگذاشت و در صورتى که از پرداخت آن سر باز ميزدند ، امر قتل شان را ميداد. واضح است که در سبزوار هرات و زرنج مرکز سيستان و حصار طاق ، تيمور با چنين مقاومت هاى سر سختانه رو به رو شد و همين مقاومت مردم سبب غضب بيشتر تيمور ميگرديد، چنان که در سيستان امر کرد تا بند هاى آب و منجمله بند معروف رستم بر رودخانه هيرمند را که سبب آن همه آبادى و عمران و سر سبزى سيستان بود ، خراب کنند. سپس دستور داد تا مردم زرنج قتل عام شوند. لشکريان تيمور سه روز تمام مردم شهر را قتل عام کردند(۲۷). تيمور در زرنج از جمجه هزاران انسان کله منارى ساخت و دو هزار انسان  را زنده در ديوارى جاى داد(۲۸). 

در دوره تيموری ، اکثريت مالياتهای زمان مغول از رعايا گرفته ميشد.حتی برخی مالياتهای جديد مانند : ماليات شکار ، ماليات مرغ ، عوارض خبرخوش و ماليات های صد يک ، و صد دو ، صد چهار و غيره از مردم اخذ ميشد. رواج وسيع « سيورغال»و«تیول» و رسم « تره خانی» (امتيازی که دارنده را تا ٩بارجرم از مجازات معاف ميکرد) ، در دوره تيموريان دست و دماغ صاحب سيورغال را در گرفتن و وضع انواع مالياتها بازميگذاشت، بدون آن که چيز قابل تذکری به خزينۀ دولت وصول گردد. به سخن ديگر رواج معافيت های مالياتی و اداری و قضايی در زير نام سيور غال و « تيول» و « اقطاع » و موقوفه و خالصه (شاهی) و غيره در دوره تيموريان در قرن پانزدهم موجب ضعف شديد حکومت مرکزی شد و حکومت را از وصول وجوه خراج و ماليات محروم کرد. و در محاکمات قضایی و امور لشکری، مزيت و تفوق بارزی به اميران و ملاکان و خوانين محلی داد.

 از اسنادی که از اين دوره باقی مانده است ميتوان تا حدی به کثرت و تنوع مالياتی پی برد که بر زمين ها و صاحبان آن تعلق داشته است ، چنان که مينورسکی نقل کرده است: «سيورغال» قاسم بن جهانگير از بيش از چهل قلم ماليات و عوارض  معاف بوده است. بنابرين سند صاحب سيورغال از ماليات و عوارض ذيل معاف شده است: «مال و جهات» (ماليات مستمر)، «اخراجات و خارجات»(ماليات زايد) ، عوارضی که به موجب حکم يا جز آن وضع ميشود(عوارضات حکمی و غيرحکمی)، «علوفه» (حق عليق برای مرکب ماموران حکومت)، «قُنُغلا»(ماليات مخصوص پذيرایی سفرا و ديگران)، «بيگار» (کار اجباری)، «شکار»(ماليات شکار) ،«الاغ« (پيک های چاپارخانه يا ماليات مخصوص چهارپايان چاپارخانه)، «اًلام» (راهنمايانی که مجبور بودند بدون گرفتن مزد به مامورين حکومت خدمت کنند و آنان را از دهی به دهی ديگر رهنمون شوند) ،«ساوری»(هدايا)،«ساچُق»(عوارض پذيرایی)، پيشکش (هدايا) ، «زرچريک» و پياده (ماليات چريک به معنای امروز پياده و سواره)، «مشتلق» (عوارضی که در موقع مخصوص مانند رساندن خبرخوش از مردم ميگرفته اند)، «احداث» (به معنی ابداعات و اختراعات)، «کدوشمار» ( ؟ ماليات خانوار و سرانه) ، «خانه شمار» ، «دست انداز» (دخل و انعام؟)، «عيدی و نوروزی» (ماليات مخصوص سال نو)، «حق السعی » (مداخل محصلان ماليات)، «عشر» (يک دهم)، «رسم الصداره» (حق العمل صدراعظم) ، «رسم الوزاره»(حق العمل وزير)، «غله طرح» ( به زور از رعيت به نرخ ارزان غله خريدن و به قيمت بلند بر رعيت فروختن)، «ابتياعی»(ماليات خريد؟)،«حُرز» (حق برآورد ماليات)، «مساحت» (به معنای معمول خود)، «رسم الحرز و مساحت» (حق التقويم کردن و مساحت کردن)، «اضافه و تفاوت و تسعير» (؟ مالياتی که بابت تعديل نرخ تسعير ميگرفتند)، «تقبل» هنگامی که مودی تقبل ميکرد که مالياتی را که از طرف محصل تعيين شده بود در موعد معين بپردازد نوع مخصوص از ماليات از او وصول ميکردند)، ماليات معروف به « صديک »، « صد دو» و «صد چهار»، «حقوق داروغه» (پليس امنيت شهر)، «کلانتر» و «مميز» و « صاحب جمع» ، «شيلان بها» (مالياتی که برای اجتماعات اعياد ميگرفتند)، «سفره بها» (مالياتی که برای کسانی که وسايل ضيافت را آماده ميکردند، ميگرفتند)، « اخراجات قلاع و طوابيل و جوقه گاه» (مالياتی که بابت مخارج نگهداری قلاع و اصطبل های سلطنتی و شکارگاه های سلطنتی ميگرفتند)، «مرغ» (مکلف کردن مردم بدادن طيور اهلی)، «گوسفند» (مکلف کردن مردم به دادن گوسفند) «قلان» (بيگاری)،« قُبچور» (ماليات مواشی)، «تِرغو» (ماليات تحقيق در باره جرايم)، « سرغو» ( شايد ترغو باشد) و سايرتکاليف ديوانی يا مطالبات سلطانی ياهر چه از راه ماليات به هر بهانه و عنوانی که ممکن بود، بگيرند(٢۹) .

اين روش با ايزاداتی چند در دوره صفوی دنبال گرديد. در دوره شاه طهماسب اول صفوی ، بسياری قسمت های ايران به وسيله مقطعان و به طور غيرمستقيم اداره ميشد. و از حکام هدايا و عوارض و خراج ميگرفت. حکام نيز از افرادی که در قلمرو تحت نفوذ آنها زندگی داشتند ، ماليات و عوارض گوناگون اخذ ميکردند. البته گاه گاهی مردم را در قبال نزول بلايای آسمانی يا جهات ديگر از دادن ماليات معاف مينمودند. روی همرفته نرخ ماليات اراضی در اين دوره چندان سنگين نبود ولی به علت تحصيلات مامورين ستمکاره، گاهی به پنج برابر نرخ اصلی ميرسيد(۳۰).

پس از مرگ تیمور، افغانستان و بخش عمده ایران در قلمرو حاکمیت شاهرخ فرزند تیمور قرار گرفت و او جداً کمر به مرمت خرابیهای وارده  بست و با تلاش پیگیر موفق شده تا حد زیادی خرابی های پدر را جبران کند. روى همرفته افغانستان در قرن پانزدهم، با وجود خرابى بند رستم و باير ماندن حوزۀ هیرمند، مرکز عمدهء تمدن و فرهنگ و اقتصاد در آسياى میانه شد و به جز سیستان در سایر حصص کشور زراعت و آبيارى و پيشه ورى انکشاف چشمگیر داشت.

شهر هرات، در عهد فرمانروایى نيم قرنه شاهرخ و سپس در مدت ٣٧ سال سلطنت سلطان حسين بايقرا، در کمال رونق و شگوفایى فرهنگ و تمدن زيست و «به يک مرکز بزرگ تجارتى و پيشه ورى و فرهنگى مبدل گشت و گويا مرواريد شهر هاى آسياى ميانه و مرجع علما و هنر مندان گرديد» (۳۱) .

از آغاز قرن شانزدهم ميلادى ، وقايع و حوادثى که در داخل افغانستان و در خارج آن اتفاق افتاد ، همه به ضرر کشور ما و به نفع قدرت هاى نو خاسته همجوار تمام شد. به کلام ديگر در سال ١٥٠٠ دولت شيبانى در ماوراءالنهر و در ١٥٠٢ دولت صفوى در ايران ظهور کرده بودند و در ١٥٢٥ دولت بابرى (کورگانى) در هندوستان تاسيس شد. اين دولت هاى جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالاخره کشور را به سه قسمت شمالى و غربى و شرقى تقسيم کردند. و هر یک بر بخش معینی تسلط یافتند. یه این حساب تسلط کشورهای همسایه از١۵۱۰تا ١٧٤٧  تقريباّ دونيم قرن به طول کشيد.  

اگر از دوران استیلای مغولان و تیموریان بر کشور بگذریم، و به دوران دونیم قرنۀ تجزیۀ کشور نظر اندازیم، میتوان گفت که در تمام دورۀ تجزیه میان همسایه گان ترک تبار، مردم افغانستان مثل گندم در میان دو سنگ آسیاب خورد و خمیرشده اند و جان و مال و عِرض و حرمت و آبروی شان پیوسته مورد تجاوز و اجحاف زورمندان کوچ نشین قرار گرفته است.

در دورۀ حاکميت صفوى، مذهب «تشيع» به حيث مذهب رسمى دولت با شديد ترين استبداد سياسى و مذهبى و قتل عام هاى گسترده همراه بود. گروه هاى قومى و مذهبى غير شيعى مورد توهين و آزار و حتا کشتار دسته جمعى قرارميگرفتند و با اعمال قتل و شکنجه و خشونت و مصادره دارایى وادار ساخته ميشدند تا از مذهب خود برگردند و به مذهب شيعه بگرايند.

داکتر شفا در کتاب «تولدى ديگر» مينگارد : «همه عصر صفوى از آغاز تا انجام به خون ريزى، بيرحمى، برادرکشى، فساد و تزوير و با خودکامه گی مطلق گذشت که عملاّ جايگزين همه موازين اخلاقى و انسانى شده بود... زنده خوران شاه اسماعيل صفوى که «قورچى» لقب داشتند، لاشه شيبک خان ازبک را که مذهب تسنن داشت به دندان پاره پاره کردند و خوردند و مباشرانش کاسه سر همين شيبک خان را به زر گرفتند تا پياله باده نوشى شاه اسماعيل شود. نوه اين پادشاه، شاه اسماعيل دوم، هر شش برادر خويش منجمله آخرين آنها را که هنوز شيرخواره بود کشت و در يک روز پانصد تن صوفى وارسته را سر بريد. شاه عباس اول پدرش را تا به هنگام مرگ در زندان نگاه داشت و فرزند ارشد خود را سر بريد و دو فرزند ديگرش را کور کرد. و جانشين او، شاه صفى، خون خوار ترين شاه دودمان صفوى، مادر و زن و فرزند شيرخوار و عموى کور خود را کشت و ده ها نفر از نزديکان خاندانش را نابينا کرد. همه پادشاهان صفوى به جز آخرين آنان چنان در باده نوشى افراط کردند که چهار تن از آنها از شراب خواره گی جان سپردند» (۳۲).

در عهد شاه سلطان حسین صفوی، تعصبات مذهبى روحانيت شيعه چنان اوج گرفت که از آغاز قرن ١٨ به بعد در اکثريت ايالات تابع ايران اقليتهاى مذهبى دست به شورش و طغيان بزنند. چنان که در سال١٦٩٩ بلوچان بر کرمان حمله نمودند، در سالهای ١٧٠١و ١٧٠٣ و ١٧٠٩ مردم قندهار قيام کردند. و در سال١٧١٢ لزگيان داغستان و ارمنيان قفقاز بغاوت کردند. در سال١٧١۵ کُردان سنى دست به قيام بزرگى زدند. در سال١٧١٦ ابداليان هرات، و در همان سال مردم گرجستان شرقى نيز دست به شورش زدند. در سال ١٧٢١ لُرها و در ١٧٢٢م عربهاى مسقط سر به بغاوت برداشتند. در این سال در شيروان  جمعیت مذهبى اهل تسنن به غليان آمد و به رهبرى حاجى داؤود مدرس بر شماخى کرسى شيروان حمله کردند و در آن حادثه چهار تا پنج هزار اهل تشيع را از دم تيغ گذشتاندند و به هوادارى ترکيه عثمانى شعار دادند. در همین سالها در کرمان سيد احمد خان نوه ميرزا داود عصيان داشت، و در بلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسوار يکه تاز ميدان بود(۳۳).

 در این مدت دونیم قرن، اگر بخش غربی کشور، در زیر سلطۀ دولت صفوی، در آتش تعصبات مذهبی میسوخت، در بخش شرقی کشور نیز، آتش جنگ و تجاوز در تمام مدت سلطه بابریان هند شعله ور بوده است. موسس این سلسلۀ ، بابر هر پیروزی را با سر بریدنها و برپا کردن کله منارهایی از جمجمۀ مخالفان وغارت اقوام مغلوب جشن میگرفت و در کتاب خاطرات خود ثبت میکرد تا یادگار افتخارآمیز برای بازمانده گانش باشد، چنان که این روش را در لشکرکشی هایش بر قبایل پشتون از کابل تا ننگرهار و از آنجا تا سوات و باجور و دیره جات و غزنی و کلات و مقر بدون استثنا به کار گرفت و آن سنت را به بازمانده گانش به ارث گذاشت(رش:توزُک بابری).

در دورۀ جانشینان بابُر، از کابل تا پیشاور، اگر مردم قبایلی از١۵۵٧ تا١٦٣٧ و بعدها از١٦٦٦ تا١٦٧٢ میلادی در طول مدت ٩٠ سال یعنی برای مدت سه نسل پیوسته علیه سلطۀ بابریان شمشیر زده اند و تخمین یکصد هزار انسان در این جنگها قربانی شده اند، در بخش دیگر قلمرو بابری یعنی از کابل تا بدخشان و قندهار در تمام مدت استیلا، خود شاهزاده گان بابری یکی علیه دیگری دست به توطیه و کارشکنی میزدند و بر ضد یکدیگر خود لشکر میکشیدند و با این لشکرکشیها، لشکریانی که به نفع این یا آن شاهزاده شمشیر میزدند، بدون آن که همدیگر خود را بشناسند، قربانی هوس جهانکشایی شهزاده گان میشدند.

در طول اين دوره دونيم قرنه، مردم افغانستان چه درشرق و چه درغرب و چه درشمال و چه در جنوب کشور بارها برضد سلطۀ بیگانه دست به شورش زده اند و با قوتهای سرکوبگردولتی که به مراتب مجهز تر از مردم غیرنظامی بودند، درآویخته اند. چون اين شورش‌ها خود به خودی بود و هيچ برنامه عمل و تیوری راهنمای نداشت، به این جهت در زير لوای مذاهب و فرقه‌های گوناگون مذهبی قرار ميگرفت. از آن جمله میتوان از جنبش مردم در شرق افغانستان به رهبری پیر روشان نام برد که تقریباً برای سه نسل  به درازا کشید و در دنبالۀ این جنبش میتوان از نهضت خوشحال خان ختک و ایمل خان مومند و دریا خان اپریدی بر ضد دولت مغولی هند در سالهای ١٦٦٧ تا ١٦٧٢نام گرفت تا آنجا که اورنگزیب مجبور شد خود شخصاً در جنگ برضد خوشحالخان ختک اشتراک کند و با وزنه شخصیت خود روحیه جنگی نیروهای دولتی را در مقابله با شورشیان بالا ببرد. پس از خاموشی شورش قبایل پشتون و بعد از قتل حدود یکصد هزار از نیروهای شورشی و دولتی ، دولت مغولی هند وادار گردید برای کنترل اوضاع نیروی های نظامی خود را در شهرهای پیشاور و ننگرهار و کابل برای سرکوب عاجل شورش های احتمالی طور آماده باش نگهدارد.

در طول همین دوره دونیم قرنه و در عهد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار به رهبری میرویس خان هوتکی قیام کردند و قشون ٣٠ هزار نفری صفوی را در قندهار تا آخرین فرد از دم تیغ گشتاندند و آزادی خود را از دولت صفوی ایران اعلام نمودند.

در طول هیمن دوره دو نیم قرنه و درعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم هرات به به رهبری ابدالیان قیام کردند و استقلال محلی خود را از دولت صفوی ایران گرفتند(١٧١٦-١٧٣١).

در همین دوره دونیم قرنه و در عهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که ملک محمود سیستانی در تون خراسان بر ضد دولت صفوی ایران قیام کرد ونه تنها قشون سرکوبگر دولتی را در همه نبردها مغلوب نمود، بلکه مشهد را تسخیر و پایتخت بعدی حاکمیت خود تعیین کرد و به رسم کیانیان ٢۵ قرن قبل تاج بر سرنهاد و خود را شاه خراسان نامید(١٧٢٢-١٧٢٧).

 در طول همین دوره دونیم قرنه و درعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار به سرکردگی شاه محمودهوتکی تا قلب اصفهان پیش تاختند و تا آن دولت را سرنگون نکردند از پاننشستند(١٧٢٢- ١٧٢٩).

در طول همین دوره دونیم قرنه و در عهد نادرشاه افشاربود که مردم بلخ و اندخوی و میمنه و غور و بادغیس و سیستان و قبایل پشتون در مصب رود کابل بر ضد حاکمیت استبدادی نادرافشار دست به شورش زدند و از قشونهای سرکوبگر دولتی قربانی گرفتند و خود نیز قربانی دادند(١٧٤٠- ١٧٤٦).

و سرانجام  در پایان همین دورۀ دونیم قرنه بود که باز هم از میان  مردم قندهار زعیمی جوان، دراک و هوشیاری به نام احمدخان ابدالی سر برآورد، و بر خرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگر نام و حدود و ثغور خود را از دست داده بود، کشوری به نام افغانستان بنیاد گذاشت که مردم ما حاکم بر سرنوشت خود شدند و از بی هویتی نجات یافتند و صاحب نام و نشان و عزت از دست داده خود گردیدند. و اینک از آن روز و آن سال ٢٦٠ سال میگذرد که افغانستان در صف ملل آزاد جهان قراردارد و جایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است.

محقق نامورانگيس، الفنستون هنگامي که جامع ترين کتابش را در مورد افغانها مى نوشت، ضمن بحث در باره افغانهاى جنوب غرب، از احمد شاه بابا به عنوان مؤسس افغانستان معاصر ياد کرده ميگويد : « احمدشاه خرد مندانه، اساس يک امپراتورى بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا درياى هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان به دست آورده بود و يا عملا"(به زور شمشير) تصرف کرده بود » (۳۴) .

به راستی اين احمدشاه بابا بود که برای ما هويت ملی و تاريخی و سياسی بخشيد، ورنه ملت ما در زير چکمه های استبداد شاهان و سلاطين بيگانه هند يا ايران و ماوراءالنهر، هويت ملی خود را از دست ميداد. احمدشاه بابا، جز سعادت و سر بلندی و استقلال مردم افغانستان آرزویی نداشت و با تحمل رنج سفرهای طولانی و قبول خطرات گونه گون حياتی و حيثيتی، به عنوان يک رهبر و پيشوای فدا کار و شجاع افغان و فاتح ميدانهای نبرد های سرنوشت ساز، برای افغانها افتخار آفريد. و هرگز به وطن خود خيانت نکرد و هموطنان خود را خوار و حقير نشمرد. هرگز خود را  بالاتر و بيشتر از هموطنان خود به حساب نگرفت. هرگز تن آسایی ننمود و به عيش و نوش نپرداخت. هرگز از کدام قدرت خارجی د ستور نگرفت و بر فرق ملت خود نکوفت. احمدشاه با آن که تاج می گرفت و تاج می بخشيد، هرگز بر سر خود تاج ننهاد؛ بلکه مثل ساير هموطنان خود دستار می بست و با آنان بر زمين مفروش می نشست و به درد دل آنها گوش فرامی داد و به داد مظلومان ميرسيد. و مثل يک پدر مهربان با هموطنان خود برخورد می کرد و از همين جهت مردم او را «بابا» ميگفتند.

به خاطر همین حرمت است که الفنستون مينويسد :« به راستى اگر شاهى در آسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگرى نيست» (۳۵).

افغانها باور دارند که احمدشاه بابا، يکى از شخصيت هاى بزرگ و نيکنام سياسى کشور ما است و در تاريخ افغانستان معاصر، مقام ارجمندى دارد. و سخت ناراحت خواهند شد اگر بدانند که کسى او را تخريب يا تحقير کرده و به چشم کم به او ديده است.

باور کن هموطن که از برکت همت و تدبیر و شمشیر احمدشاه بابا است ، که امروز در نقشه جهان جایی به نام افغانستان دیده میشود و فرزندانش به آن افتخار مینمايند و به همين دليل هيچ نويسنده ومؤرخ با انصافی نخواهد بود که افغانستان را ميراث گرانبهای احمدشاه بابا نشمارد و به استقلال و حاکميت ملی آن احترام ننمايد و ياد آن پادشاه مدبر افغان را گرامی ندارد.

 پس احمد شاه بابا را بايد احترام گذاشت، و از او به خاطر خدمات مهم سياسی اش سپاسگزار بود و به فرزندان وطن درس سپاسگزاری از مردان بزرگ و شخصيت های ملی را آموخت .

پایان

 ***

مآخذ و ياد داشتها :

۱- پطروشفسکی ، کشاورزی و مناسبات ارضی در ايران عهد مغول ، ج ۱ ، ص ۸۶ ، ص۵۷

٢- پطروشفسکى ،همان، ج ١ ، ص۵٨ -جوينى ميگويد: شمار کشته گان ١٣ روز را در برگفت و اگر در هر روز پنجاه هزار کشته حساب شده باشد ، رقم مقتولين به ٠٠٠ر ٦٥٠ نفر ميرسد .

۳-سيفى هروى (سيف بن محمديعقوب الهروى)، تاريخنامه هرات ، چاپ پروفسور محمد زبير صديقى ، ١٩٦٢ قمرى ، کلکته ، ص ٠۶۳ سيفى علاوه ميکند که اضافه بر کشتار عام مردم ، يکصد هزار دختر از هرات اسير بردند

۴- ابن اثير ، الکامل ، ج ١٢، ص ٢٥٧

۵- تاريخ گزيده از حمداﷲ مستوفى، ص ٥٨٠ ،

۶- تحرير تاريخ و صاف ، ص ٣١٩

۷-جوينى ، ج ١ ، ص ١٣٨ ، غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج۱، ص ۲۱۳

۸- سيفى هروى ،تاریخنامه هرات، چاپ صدیقی ، ص ٨٣ : ( در اين ولايت نه مردم است و نه گندم ، نه خورش و نه پوشش.) ص ١٥٢

۹- سيفى ، ص ٨٧

١۰-سيفى ، ص٨٣

١۱- سيفى ، ص ۱۸۳

۱۲- سیفی ، ص ۱۸۲، ۲۱۵

۱۳- جوينى ، ج ١، ص ١٢٥ - ١٣٢

۱۴-ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه دکتر محمدعلى موحد طبع ١٣٤٨ ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران،ج ١، ص ٤٣١ 

۱۵- پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ج ٢ ص ٦٦٠ ببعد

۱۶-علی میرفطروس، ديدگاه ها ، ص ٧٣

۱۷-عنایت الله شاهپوریان، ٢۵ سده مالیات، ص٨٤

۱۸- جوینی ،جلد ۲، ص ٢٧۵-٢٧٦

۱۹همان، ص ٢٧٦

۲۰-  سیفی ،تاریخنامه هرات، ص١٧٤

۲۱-جامع التواریخ  رشیدی، جلد ۲، ص١٠٢٩

۲۲- مالکيت ارضی و جنبش های دهقانی در خراسان قرون وسطا، چاپ اکادمی علوم افغانستان، از من، فصل ۱۶، زير نام جزيه و قبچور،

۲۳- همان اثر، زير عنوان علفه و علوفه

۲۴-تاريخ ايران، نوشته گروهی از مورخین شوروی، ترجمه کشاورز، ص ۳۶۰

۲۵- مالکيت ارضی و جنبش های دهقانی ... ص ۳۸۲

٢۶-دستورالکاتب نخجوانی، جامع التواریخ رشیدی، و مکاتبات رشیدی و نیز تاریخ و صاف.و کتاب« مالکیت ارضی و شیوه های بهره برداری از زمین در خراسان  در قرون وسطا» از من،چاپ سویدن،٢٠٠٢ فصل سیزدهم.

٢۷- شرف الدين على يزدى ، ظفرنامه ،زير عنوان سيستان ديده شود

۲۸- راوندى، تاریخ اجتماعی ایزان، ج ٢ ، ص ١٩٥

۲۹-خانم لمتون، مالک و زارع در ایران ، ص ۲۰۷-٢٢٨، دراسناد موجود اين دوره ، سيورغال را به صفت « عطای مخلد» خوانده اند.

۳۰-بيست و پنج سده ماليات ، ص ٨٦

۳۱- تاريخ ايران ، نوشته گروهى از مورخين شوروى،ترجمه کريم کشاورز، ص ٤٣٣- ٤٣٥

۳۲- دکتر شفا، تولدى ديگر، چاپ ١٩٩٩ ، ص ٤٣٢

۳۳- لکهارت، انقراض سلسله صفويه ،تهران١٣٦٤، ص ١٤٦،جى ، پى، تيت، سيستان ، ج١ ص ١٥٢

۳۴-الفنستون،بیان سلطنت کابل، ترجمه اصف فکرت، مشهد، زیرعنوان ( افغانان) ص ٤٩٦

۳۵-هماناثر ،ص ٣٨١