رسيدن به آسمايی : 19.06.2007 ؛ نشر:20.06.2007

روزبه پارسا

نقدی بر نوشتهء
سقوط سپنتا از سکوی روشنفکر آرمانگرا تا سیاستمدار بلند پرواز


با پیوستن دکتور سپنتا به حکومت حامد کرزی موج زیادی از انتقادات تا اکنون بر انگیخته شده است. زیرا، دکتور سپنتا از موضع منتقد حکومت به یکی از همکاران نزدیک آن مبدل گشت، و امروز نیز با حمایت همین حکومت در برابر خیل عظیم از دشمنان سیاسی خود، پا بر جای مانده اند. البته بخش از این انتقادات، برخاسته از برداشت عام در باره ء روشنفکران است که در جامعه ی ما مورد قبول قرار گرفته و هنوز بر آن پای فشرده می شود. در این طرز تفکر روشنفکر یک موجود حکومت ستیز، استبداد ستیز، آزاده و منتقد دایمی نهاد های تمامیت خواه و نا عادلانه است. این تصور، با تمام زیبایی های خود، در موارد زیاد نادیده گرفته شده، و هر از گاهی سر وصدای افکار عامه به خاطر نادیده گرفتن این تصور از طرف بعضی افراد، بلند می شود. برای نقد این تصور، نیاز به یک زمان دیگر است، و این نوشتهء از روی شتاب، نمی تواند یک بحث وزین را در بارهء نقد تصور رایج از روشنفکر را به راه اندازد. اما، بیهوده نیست تا بار دیگر در یک گفتگوی این بار کمی دوستانه باجناب استاد هارون امیر زاده، بیشتر در بارهء ارمانگرایی و روشنفکری صحبت های داشته باشیم، تا این مجال انگیزه يی برای بحث های جدید، اگر دوستان مکالمهء ناخوشایند من و جناب استاد را جدی بگیرند، باشد.
جناب استاد، با تمام عرض حرمت، از این که نوشتهء این حقیر را جدی گرفتید، و کمی نیز از روی انصاف، البته ناکافی در بارهء اوصاف دکتور سپنتا نوشتید، بسیار خوشحال شدم. جناب استاد، شما دوست دارید که این حقیر را بیشتر بشناسید، اما فاصلهء طولانی زمانی و مکانی امکان این را میسر نمی سازد که بنده به دست بوسی شما برسم. در یک فرصت مناسب این کار را حتما انجام خواهم داد. اما، در این مجال کوتاه همانند مدرنیستها شما رااز تمرکز بالای شخصیت نویسنده بر حذر داشته، و توجه تان را به متن جلب میکنم.
جناب استاد، در نوشتهء پیشتر، من به تکرار به مواضع شما اشارهء انتقاد آمیز داشتم، و در آن جا تلاش کردم که بر خلاف روایت تحقیرآمیز شما از کارنامهء سیاسی دکتور سپنتا، ابهامات و انتقادات که نسبت به وزیر خارجه مطرح است، پاسخ بگویم. برای همین از روی نا انصافی است که نوشتهء بنده را تنها طرح اتهامات نسبت به شخصیت خود دانستید. کاش چند مثال، مطرح میکردید تا بر اساس آن دیده می شد که من چقدر بر شما اتهام بستم، و چقدر به انتقادات شما پاسخ گفتم. البته اقای زیوری و کمی شما هم از شیوهء نوشتهء من و دیگران کمی بر آشفته هستید. آقای زیوری در یک تعبییر جالب، نسبت به منتقدان چون ما ایراد فرمودند که حوزهء عمومی را حمام عمومی اشتباه گرفته ایم. البته من با آقای زیوری در این نکته موافق هستم که زبان نوشته های نویسنده گان چون من، مناسب یک گفتگوی روشنفکرانه و مجادله سیاسی نیست. ولی جناب استاد زیوری و امیر زاده، فقط میخواستم نشان بدهم که چقدر دردناک است که نویسنده گان چون شما با زبان بسیار کلیشه یی، روشنفکران چون سپنتا را بباد تمسخر و تحقیر میگیرید.این واکنش، میتواند کمی روشن بسازد که استفاده از زبان و طرز نوشتار شما،چقدر میتواند دردناک باشد.
اگر کمی بیشتر به مقالهء جناب استاد توجه کنیم، ایشان تلاش دارند که دکتور سپنتا را یک دمکرات دروغین و یک استبداد گرایی معرفی کند که برای دست یافتن به قدرت، حربهء دموکراسی و حقوق بشر را استفاده کرده، در حال که به دموکراسی به خاطر عقیده پا بر جای به مائویسم، باور ندارد. البته در کنار این اتهام بسیار بزرگ، استاد سخنان دیگر نیز مطرح کردند که به میزان زیادی ساده لوحانه به نظر میرسد.
به عنوان نمونه، جناب استاد برای اثبات ادعای شان به نقل قول بسیار مشکوک که با کمال ساده لوحی راوی آن نیز خود هستند-هم کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش- استناد کرده و بر اساس آن، تلاش دارند که سپنتای امروز را یک مائویست ساده لوح دهاتی فرض نمایند که با وجود تدریس تیوری های سیاسی در دانشگاه آخن، هنوز در خیال محاصره شهر ها از طریق روستا ها به وسیلهء دهقانان انقلابی است. بهتر است که استاد زحمت بیشتر برای تحقیق در بارهء نوشته ها و افکار دکتور سپنتا بکشد، تا معلوم شود که در دنیای امروز کسی به آن خزعبلات که این استاد تیوری های سیاسی را متهم می شود، باور نداشته، و جریان های اصلی مارکسیستی در غرب و دیگر نقاط جهان، از دگماتیسم کمونیستی فاصله گرفته، و مبانی جدید برای نحلهء اندیشه گانی خویش دست و پا کرده اند. جناب استاد، بهتر است اگر بر عقیدهء خود در باره دکتور سپنتا پابند هستید، بیشتر از آن نقل قول مشکوک و من در آوردی، مثال بیاورید تا خلایق روشنتر و استوار تر سخنان شما را جدی بگیرند. برای مثال، من نیز در این نوشته ادعا میکنم که جناب هارون امیر زاده در یک محفل دوستانه که من نیز در ان حضور داشتم، ادعا کردند که فاشیزم و جنگ با اقوام دیگر همانند دوستان آلمانی در جنگ جهانی دوم، راه حل نهایی برای حل معضل قدرت در افغانستان است. خوب، معلوم است که کسی به این نقل قول من که خود روای آن هستم، باور نمی کند. برای تقویت این نقل قول، نیاز به مدرک بیشتر است. پس می بینید که ذکر این گونه مثالها و نقل قولها، دلیلی برای اثبات یک ادعا نمی باشد.
من به این باور هستم که دکتور سپنتا در اثر یک فرآیند دانشی، همیشه به نقد گذشتهء خود پرداخته، و گفته است که مارکسیسم در معنای ارتدوکسی و بدون در نظر داشت عناصری چون دموکراسی و خرد انتقادی، بی معنا است، و تمام جریان های اصلی مارکسیسم با فاصله گرفتن از اتحاد شوروی سابق، سوسیال دموکراسی را به عنوان راه سوم برگزیدند.آقای سپنتا بارها، از تعهد خود به ارمانهای سوسیال دموکراسی یادآوری کرده، ازعدالت اجتماعی، حقوق بشر و دموکراسی دفاع کرده است. تا اکنون، اگر آن نقل قول مضحک شما را نادیده بگیریم، حرکت برضد آرمانهای خود نشان نداده، و کدام رفتار متناقض از ایشان سر نزده است. به یاد داشته باشید که دکتور سپنتا دوستان بسیار آزاد اندیشی چون استاد قسیم اخگر دارد. اگر دکتور سپنتا، یک دموکرات متقلب می بود، دوستانش به زودی از او فاصله میگرفتند. از شما جناب استاد، میخواهم تا برای اثبات ادعای تان، به رفتارها و گفتار های متناقض دکتور سپنتا اشاره کنید تا بشود استبداد گرایی او را توجیه کرد. در ضمن شما یک اظهار نظر فاضلانهء را نیز در باب پست مدرنیزم به شرح زیر انجام داده اید، که کمی خنده آور است:"در واقع سپنتا شعار های جذاب پسامدرنیسم را از مکتب فرانکفورت به عاریه گرفته اند و معتقدات انقلابی را از مکتب سابق مائویسم از چین الهام گرفته اند."
من بار دیگر، پس از خواندن کشف جدید شما، به کتاب های در بارهء پست مدرنیزم و مکتب فرانکفورت مراجعه کردم، و در نتیجه به راستی چیزی مسخره آور تر از این اظهار نظر ندیدم. اول، پست مدرنیزم که نویسنده گان بر جستهء آن چون فرانسوا لیوتار، دریدا، بودریار و... با پروژه نا تمام مدرنیته که هابرماس از اصحاب متاخر مکتب فرانکفورت از آن به سختی دفاع میکند، مخالف هستند. پس چطور" شعارهای جذاب پست مدرنیزم" از" مکتب فرانکفورت" گرفته شده می تواند؟ این جلترنگ بازی ها، جناب استاد، نمی تواند کمی دانشی شما را در عرصه علوم اجتماعی بپوشاند. پیش از این که با زرنگی بخواهید آب را گل آلود بسازید، متوجه فراست حریفان خود و حقایقی که شما را خوار می سازد، باشید. شما در نوشتهء پیشتر تان از مکتب فرانکفورت، هم چون پوهنتون یاد کرده بودید که دکتور سپنتا به عنوان یک شاگرد در آن پوهنتون درس خوانده است. برای اطلاع بیشتر شما، مکتب فرانکفورت، نه یک دانشگاه، که موسسه تحقیقات علوم اجتماعی درآلمان پیش از جنگ جهانی دوم بود. هورکهایمر، یکی فیلسوفان برجسته این نحله، هم در آلمان و پس از آن در امریکا و دو باره در آلمان، این موسسه را با همکاری نویسنده گان برجسته چون آدرنو، مارکوزه، فرانتس نویمان و... به یکی از مراکز برجسته مطالعات اجتماعی و تیوری انتقادی تبدیل کرد.
خوب است در بارهء یکی از ادعا های دیگر شما نیز بپردازم.دکتور سپنتا بر خلاف ادعای شما، هیچگاه تظاهر به لائیسیم نکرده، و خطرات این گونه اندیشه ها را در افغانستان کنونی بیشتر از هرکسی دیگری میداند. مشکل مخالفان او که عمدتا رهبران مجاهدین سابق از جمله آقای ربانی و سیاف هستند، در این است که دکتور سپنتا از افراد کلیدی در کابینهء کرزی می باشد که پروژهء عدالت انتقالی را تا مرحلهء امضای رئیس جمهور پیش برد. این پروژه، تاکید بر رسیده گی منصفانه بر جنایات جنگی و تخطی های حقوق بشر در سالهای گذشته و از جمله جنگ های داخلی، دارد. پس روشن است که چرا باید مخالفان جهادی او، از او این قدر در هراس باشند. مزید بر این، سیاستمداران چون آقای قانونی و دار ودستهء او، از این که یکی از وزارت های کلیدی را از دست داده اند، خشمگین اند، و در موقعیت های گوناگون با طرح اتهامات مختلف، سعی در بی اعتباری دکتور سپنتا دارند. پس مخالفت رقیبان دکتور سپنتا ریشه در اعتقاد او به حقوق بشر و دموکراسی دارد، نه در لائیک بودن او. دکتور سپنتا، هیچگاه ادعا نکرده که لائیک(= بیخدا) است. و ساده لوحی است که باور کرد یک سیاستمدار، چنین عقایدی را در یک جامعه اسلامی ابراز دارد.
یکی از ادعای دیگر شما این است که دکتر سپنتا، تحمل دگر اندیشان را ندارد. شما از عدم شرکت دکتور سپنتا در یکی از مجالس افغانها در اروپا صحبت کردید که او در آن حاضر نشده است. شما این کار را دال بر عدم تحمل اقای سپنتا میدانید. خوب است وقتی به داوری از یک منظر می پردازید، تصور تان را به روشنی ابراز دارید، تا از یک سو، سوء تفاهمی پیش نیاید، و از سوی دیگر، رابطهء روشن با ادعای شما بر قرار شود. من در سخنان که دکتور سپنتا ابراز کرده( البته با این تاکید که اگر این حادثه اتفاق افتاده باشد، و شما نیز با کمال امانتداری آن را نقل قول کرده باشید)، کدام نشانهء از عدم شکیبایی نمی بینم. او با اخوانی ها و بنیادگرایان مخالف است، و نمی خواهد که در مجلس انها حضور یابد. زیرا، بسیاری از این بنیادگرایان به آزادی باور نداشته، و مهمتر از همه، بنیادگرایی در افغانستان یک حرکت سیاسی است. پس مجلس این گونه آدمها، میتواند یک مجلس سیاسی باشد که حضور در این گونه محافل، سوالات زیادی را بر می انگیزد. من به سختی به این سخن پوپر فیلسوف انگلیسی باور دارم که آزادی برای کسانی که به آزادی باور دارند. اخوانی ها و بنیادگرایان به دلیل عقاید ضد دموکراسی و ازادی بیان، نشانه های بارز عدم شکیبایی هستند. حضور نداشتن در مجالس آنها، نشانهء حفظ پرستیژ یک روشنفکر دموکرات است. آیا شما مثلا دوست دارید که در مجلس فاشیستها حضور بهم رسانید، و یا اگر بنا به دلایلی این کار انجام نشد، کسی شما را به عدم تحمل پذیری مخالفان متهم کند؟ تحمل پذیری، وقتی معنا میدهد که محدودیت برای فعالیت، گفتار و نوشتار مخالفان، ایجاد نشود. اگر این کار صورت گرفت، دلیلی برای عدم تحمل پذیری افراد و حکومتها بحساب میاید. البته این قید نیز موجود است که در بسیاری از کشور ها، برای فاشیستها و تروریستها و فرقه گرایانه تندرو، حق آزادی بیان موجود نیست. از سوی دیگر، معنای رادیکال شکیبایی نیز این است که در کلیت شکیبایی باید بر مبنای معرفتی تنوع حقیقتها استوار باشد، تا برتری جویی فکری منتفی گردد. البته، این کار زیاد امکان پذیر نیست. عملی ترین معنای شکیبایی یا تحمل پذیری، همانا ایجاد نکردن محدودیت برای مخالفان سیاسی و فکری است. اما، عدم تحمل پذیری شامل موارد چون بیان مخالفت، حتا به صورت بسیار زننده و شدید ، علیه مخالفان نمی شود؛ آن چنان که که استاد فاضل، هارون امیر زاده نسبت به دکتور سپنتا ادعا کرده اند.همچنان، حکومت و سیاست، بدون تردید با دنیای روشنفکری فاصله و تمایز های فراوان دارد. دکتور سپنتا، اندیشه های روشنفکری خود را نمی تواند با مصلحها و موقعیتهای سیاسی و حکومتی خود در آمیزد. حکومت افغانستان، مشتکل از گروه های مختلف سیاسی و نظامی است. پس، حکومت تنها مال دکتور سپنتا نیست که به هر صورتی که خواست با آن رفتار نماید. مصلحتهای بزرگتر از آرمانهای روشنفکری موجود است، که با تمام تلخی و گزندی آن، به ناگزیر باید مراعات گردند. خوب است در یک بحث دیگر، مسئله ارمانگرایی و سیاستمداری را مطرح و پیگیری نماییم، تا تمرکز و وقتی بیشتر برای این مسئله میسر باشد.
در بارهء دسته بندی شما از طرفداران دکتور سپنتا نیز باید بگویم که اگر از یک جانبه گری فاصله بگیریم، انگیزه های متفاوت تری در باب حمایت از دکتور سپنتا موجود است. مهمترین آن دموکرات بودن و پاک بودن دکتور سپنتا است. دکتور سپنتا در زمان مورد تهاجم قرار میگیرد که جنایت کاران جنگی، ناقضین حقوق بشر، رهبران سابق مجاهدین، گروه های سیاسی طرفدار پاکستان و ایران، فاشیست های پشتون و تاجیک، از جمله سردار زاده گان شورای نظار و جمعیت، نویسنده گان مزد بگیر ریاست امنیت، ناراضیان تاج و تخت سفارت در پارلمان و... دیگر انواع گروه های از این دست- شما خود جناب استاد جایگاه تان را در میان این گروه ها پیدا نمائید- در بارهء کنار زدن و بدنام کردن دکتور سپنتا به عنوان یک وزیر برجسته حکومت افغانستان توافق دارند. پس حمایت از دکتور سپنتا، مقاومت در برابر این گروه های نامشروع است. من به این گپ استاد قسیم اخگر باور دارم که پیوستن سپنتا به حکومت، پیوستن روشنفکران به انجا نیست، ولی شکست دکتور سپنتا سرشکسته گی روشنفکران افغان است. زیرا، این گفتار مشهور بارها تکرار خواهد گردید که میان سیاست روشنفکری تفاوتهای هست.رونفکران ضعیف تر از آن هستند که داخل سیاست و کارهای مدنی- سیاسی شوند.البته من نیز طرفدار نقد دکتور سپنتا هستم، اما نه در شرایط که گروه های نامشروع سیاسی، به دنبال حربه يی برای بدنامی این موجود اند. هرگاه بحث منصفانه و به دور از عوام زده گی نویسنده گان چون شما و جناب استاد زیوری، در موقعیت مناسب به راه افتاد، و آسیاب دشمن نیز در انتظار آب گل آلود نبود، باز سخن در نقد دکتور سپنتا، البته با حرمت و انصاف تمام، رانده خواهد شد، تا سنت تفکر انتقادی و مبتنی بر ارزشهای کرامت انسانی و دموکراسی که دکتور سپنتا به آن باور دارد، در افغانستان زنده شود.
به عنوان سخن آخر باید بگویم، خوب نیست وقتی کسانی چون جبارثابت را متهم به خیانت میکنید، باز برای نقد دکتور سپنتا از آنها نقل قول نماید. بازهم در انتظار نوشته های محترمانه تر و منصفانه تر شما هستیم. بدون این که جوانان را به بی دانشی و القاب توهین آمیزی چون" جوانان نوبالغ" متهم کنید که دیگران برای شان می نویسند. این وظیفهء ما است که به دانش جوانان اعتماد داشته باشیم. و با تحقیر از آنها فاصله نگیریم؛ کاری که شما جناب هارون امیر زاده مرتکب آن شدید.