تاريخ مواصلت به آسمايی:26.03.2007،  ساعت 15:16:29 ؛ نشر :26.03.2007 ؛ ساعت   17:06

ا.سیستانی

در پیوند با نوشتۀ"من درد مشترکم"

جناب کاوه شفق آهنگ فرزند برومند جناب استاد آهنگ  که هم شاعری میداند و هم روشنفکر بسیار وطن دوست است، اخیراً مقاله ای زیر عنوان "من درد مشترکم" در سایت آسمائی گذاشته اند که در عین جاندار بودنش سخت تخریش کننده است. و به فیر تفنگ چره ئی میماند. در این نوشته اگر از گزند زبان آن بگذریم،چند موضوع مهم وقابل تأمل و بحث دیده  میشود.یکی فاشیزم و راسیزم نژادی و زبانی و دیگری کشف توطئه علیه آقایان زریاب و ناظمی از سوی تلویزیون خراسان  و سوم چرا من مقالۀ درویش دریادلی را با نوشته های ناب و ادبیات گیرای زریاب مقایسه نکرده ام و بدون چنین مقارنه و مقایسه ئی زریاب را به جای دریا دلی  قرارداده ام؟

اگر آقای کاوه در اشاره به توطئه ایکه از طرف تلویزیون خراسان علیه آقایان زریاب  و ناظمی سازمان یافته است، نه از جانب من و دوستان من، به هیجان نمی آمدند و بین افراد سالم اندیش که خود را "افغان" و وطن خود را "افغانستان" مینامند با آنهايی که خویشتن را "افغانستانی" میگویند، و سُرنای خراسان خواهی و تبدیل نام کشور را هرچه بلندتر از اروپا امریکا پُف میکنند تفاوت قایل میشدند، آنگاه شاید شخصیت های واقعاً وطندوست چون آقای معروفی و آقای نوری را که با نام "افغان" و"افغانستان" عشق میورزند و از چند سال بدینسو با ویروس "خراسان"خواهی و " افغانستانی " نویسی مبارزه میکنند و دراین راه انواع توهینها وبرچسپها را (از جانب خراسان خواهان وافغانستانی پسندان )تحمل کرده اند، با این جمله خود "اخیراً درصفحات انترنت شاهد دعواها و توهين کردنهاي متقابل چند هموطن بي مسووليت و بي صلاحيت در مسايل علمي، چون زبان و تاريخ ميباشيم که از خواندن مقالات شان جز تهوع و ضياع وقت چيزي نصيب خواننده نميگردد." آنها را تخریش نمیکردند.

اگر منظور نویسنده از "چند هموطن بی مسئولیت و بی صلاحیت در مسایل علمی چون زبان و تاریخ " من در مسایل تاریخ کشور باشم و آقای معروفی در مسایل زبان و ادبیات فارسی باشد که از خواندن مقالات ما برای ایشان تهوع دست میدهد، نمیدانیم از خواندن هفته نامۀ امید و مقالات  قوی کوشان و عبدالله رها، علی یاور، بشیراحمد انصاری و عصر دولت شاهی و بیژنپور و پوهنمل کامجو و درویش دریادلی(عمر راوی) و غیره چه حالتی برای شان دست خواهد داد. شاید آقای کاوه شفق تا کنون نوشته های ایشان را نخوانده اند و بد نیست اگر سری به سایتهای سرنوشت و خاوران و وبلاگ درویش دریا دلی بزنند تا مزۀ نوشته های آنها را هم بچشند. تا بعد دیده شود که از خواندن آن نوشته ها چه حالتی به ایشان دست خواهد داد. من در گزارشی که در مورد تلویزیون خراسان نوشته ام، و عنوان آن چنین است: "تلویزیون خراسان پشتونها را تخریب و اذهان رامغشوش میکند یک حرف توهین آمیز نسبت به رهنورد زریاب و لطیف ناظمی نگفته ام و آن نوشته ام هم اکنون در سایت افغان- جرمن قابل دسترسی است. و حتی اشاره کرده ام که بعد از نشر مقالۀ آقای نیرم باور من نسبت به آقای زریاب احیاء شده است. مگر در نوشتۀ "درویش دریا دلی کیست؟" به حوالۀ تلویزیون خراسان فقط دو مقاله از ویب بلاگ دریا دلی را به نشر سپرده ام تا مردم آنها را بخوانند و در مورد نویسندۀ آن قضاوت کنند.

من این گزارش را براساس روایت یک شاهد سرشناس علیه یک شخص سرشناس دیگر از یک شبکۀ تلویزیونی سرشناس نشرکرده ام که بلی نویسندۀ فلان مقاله به شهادت فلان شخص آقای زریاب است، و در این صورت دیگر جائی برای مقارنه سازی و مقایسه کاری میان نوشته های آقای زریاب با ادبیات مقالۀ مورد بحث باقی نمیماند. هرگاه پای شاهدی در میان نمی بود و من با حدس و گمان مینوشتم که بر اساس شباهت های لفظی و نگارشی و ادبی فلان و فلان نوشته احتمالاً درویش دریا دلی زریاب است ، آن وقت اعتراض کاوه جان شفق به جا می بود. گذشته از آن ، یکی از همکاران سابقه دار مطبوعاتی جناب سراج وهاج نیز تائید کردند که آواز شاهد از لطیف ناظمی است و آواز او را می شناسد. بنابر این تا امروزهیچکسی از یک رسانۀ جمعی چنین حرکتی را سراغ ندارد که به آدرس یک شخص معروف در یک میز گرد تلویزیونی چنین اتهامی بسته باشد. و اگر بسته هم باشد، همان تلویزیون مسئول چنین دروغ و افترائی است ، نه گزارشگر آن مطلب.

مقالۀ "من درد مشترکم" برای من این پیام را نیز در برداشت که نویسنده خود را به قوم و تبار معین و مشخصی وابسته نمیکند و میخواهد بگوید که او هم هزاره است، هم تاجیک است، هم پشتون است، هم بلوچ است و هم نورستانی است و هم پشه يی و خلاصه مجموع افغانستان است و هر که به سوی افغانستان تیر دشمنی رها میکند و یا هر که سخن زشت و توهین آمیزی نسبت به افغان دیگری میگوید آن توهین به کل افغانستان است و از آن احساس درد و نفرت میکند

کاوه شفق آهنگ همان قدر که از توطئه علیه زریاب و. ناظمی ناراحت است، از توهین نسبت به هر روشنفکری که به وطن می اندیشد و نسبت به آینده  آن نگران است، احساس ناراحتی میکند. پس نباید نوشته وی را چنین تعبیر و تفسیر کرد که گویا وی موضعگیری خاصی در قبال این یا آن قوم و نژاد ومذهب دارد. اگر آقای کاوه فقط اسم اشخاص را در نوشته خود نمی برد و به طورکلی بحث را روی موضوع نفاق افگنی و مرض راسیزم و فاشیزم قومی و زبانی متمرکز میساخت، و روشنفکران وطن را به اتفاق و همبسته گی ملی دعوت میکرد، شاید مقالۀ شان به مراتب بهتر و همه پسندترمیشد و برخی از قلم به دستان ملی گرا را که هدفی جز جلوگیری از تفرقه اندازی ندارند و در تمام نوشته های شان  حس افغان و افغانستان دوستی و برادری موج میزند، از خود ناراض نمیکرد. به هر حال آقای کاوه نسبت به ما بسیار جوان است و تازه کار و از ایشان تا کنون نوشته های زیادی اشاعه نیافته است تا از نظر خواننده گان سبک و سنگین میگردید و از صافی عکس العمل ها بیرون میامد. در هرحال احساس وطن دوستی وفاق ملی و همبسته گی روشنفکری در برابر دسایس دشمنان وطن از نوشته شان استشمام میشود.

آن چه برای من در مقالۀ آقای کاوه درخور اهمیت است، اشاراتی در رابطه به راسیزم و فاشیزم قومی و زبانی است که باید با تمام قوت در برابر آن ایستاد و مانع هرگونه تبلیغ و ترویج آن در میان جوانان کشورشد. در افغانستان هر که زندگی میکند ، به هر قوم و هر زبانی که تعلق دارد، و در هر محلی که زنده گی میکند، صرف نظر از زبان و نژاد و مذهب اولاً انسان است و ثانیاً افغان و بنابر این دارای حقوق و مکلفیت های مساوی اند. هیچ قومی بر قوم دیگری  و هیچ زبانی بر زبان دیگری رجحان ندارد. همه در برابر قانون از وقار و ارزش مساوی برخوردار اند و لازم و ضروری است تا به فرزندان خود بیاموزیم که خود را فرزند این آب و خاک بشمارند و همان گونه که از مزایای آن برخوردار میگردند، برای حراست آن از تجاوز بیگانه نیز مسئولیت وجدانی، اخلاقی و تاریخی دارند تا در دفاع از آن با جان و سر آماده باشند.

پایان ۲۶/ ۳/ ۲۰۰۷