رسيدن به آسمايی : 15.06.2007 ؛ نشر:15.06.2007

علی ادیب

محصل سال سوم رشتهء روزنامه نگاری - پوهنتون کابل

فرود يک شبه سپنتا از تيوری به رياليسم(!)

سياست و ديپلماسی دنيای امروز، پيچيده ترين نوع سياست و ديپلماسی دنيا را در حال تجربه کردن است. جهانی که ما در آن زنده گی مي کنيم، با تمام پيش شرط های مدرن و بالنده گیش در عرصه های علم، اقتصاد و سياست، دغدغه های بزرگ و پيش بينی شده يی را نيز به همراه دارد. دغدغه هایی که به مراتب بر دستاوردها، انگيزه ها و نتايج خوشايند آن مي چربند. رشد و توسعهء اقتصاد از ورای گزينه های غير معياری، گسترش يک جانبه اقتصاد با لجام گسيخته گی تمام و سياست متبوع مبتنی بر اقتصاد، گرداب خطرناکی را مي ماند که مرکز آن غرب و در حال بلعيدن همه چيز  مي باشد.
در چنين يک شرايط داغ و حساس، متوليان و مسوولين امور را از امريکای لاتين گرفته تا آسيا، اروپای شرقی، خاور دور، نزديک و ميانه و افريقا که اکثرشان توسط غربی ها بلعيده شده اند، بعضی هم در کام اين عاصی خطرناک دست مي جنبانند و اندکی هم در وضعيتی قرار دارند که بي خبر از درد طاقت فرسای دندانهای اين دايناسور متفکر، خودخواسته به سوی اين ميدان انتحار، عجولانه گام بر مي دارند، در هر برخورد و نگرش ديپلماتيک شان، راهروها و خطوط سياسی خيلی باريک و محدودی از زوايای خيلی متقرب به صفر روی لکهء زرد ديده گانشان تصويری شبه به نقطهء سياه ديده مي شود و ايجاب مي نمايد تا خيلی محتاطانه و با بالاترين و ساييده ترين پديدهء ديپلماتيک بر هر کنش و واکنش نهايت ساده و پيش پا افتادهء شان از زاويه يی بنگرند که پژواک آن بنا بر باريکی موضوع به خودشان بر نگردد.
در قاموس ديپلماسی که اصولاً "دوست" به معنی "دشمن" و دشمن به معنی دوست ترجمه شده است و بايد چنين نيز باشد، گزينه ها و معيارهای شناخت خيلی مشکل و نهايتاً به شکست مي انجامد. روال سياست صلح آميز و باورمندی به حقوق بشر و عدالت در قاموس ديپلماسی و دوکتورين سياست امروز چيزی جز اين نمي تواند باشد. فرهنگ تحمل و همديگر پذيری در دنيای امروز به معنی اين است که ضعيف بايد توسط قوی بلعيده شود و اين يکجايي در دامن و شکم قوی به معنی همزيستی مسالمت آميز انسانها و کشورهاست.
در اين مقدمهء مختصر و کلی، خواسته شده است تا گونهء استراتژیی را که سياسيون و سردمداران ما در دوکتورين سياست داخلی و خارجی کشور پيش بينی نموده اند، بهتر و خوبتر به تصوير کشانده و از زوايای مختلفی با هم ملتفق گردد. شايد شرايط دشوارتر و وضعيت خطرناکتر و اسف بارتر از اين هاست. اين که بيشتر از اين در اين فرهنگنامه غنی و سوفسطايي، کدام "هستی ها" معادل "نيستی ها" و نيستی ها مرادف هستی ها گرفته شده اند، از حوصلهء بحث ما خارج است.
يکی از وجهه های مهم نقد در حيطهء اين مقاله، همانا نوع برخورد "غير عرفی" کارشناسان عرصهء سياست، به ويژه آقای اسپنتا وزير امور خارجه در سياست خارجی شان در برخورد با پديده های خيلی پيچيده و قابل مکثِ فرامرزی مي باشد. در شرايطی که افغانستان عملاً بنا به عرف عموم "تختهء خيز" بازی های سياسی جهان است، استفاده واژهء آميختهء "سياست شفاف خارجی" خارج از عرف ديپلماتيک بوده و با منطق ديپلماسی سازگار نمي آيد. امروزه در فرهنگ سياسی جهان و ارتباطات سياسی فرامرزی، سياست شفاف در قبال مسايل بين المللی بشتر به منزلهء "شعار" بعنوان ابزار تسلط بر حاکميت ها و کشورها باقی مي ماند. آنطوری که گفتم، سياست شفاف بمعنی سياست غير شفاف در قاموس سياست امروز معنا شده است. ترسيم تيوری ديپلماسی در حيطه و حوزهء دانشگاه، غير از آن چيزی است که در صحنهء کارزار و دنيای عمل، ما با آن روبرو و دست و گريبان گيريم. آن چيزی که بعنوان تيوری در دانشگاه آنهم دانشگاه "آخن" آلمان به منزلهء يک اصل برای دانشجويان آلمانی تدريس مي شود، غير از آن چيزی است که به صورت رياليستيک بتوان با آن سياست خارجی کشوری را در اين سوی دنيا، با همان شرايط استثنايي که دارد تنظيم کرد و نتيجه مثبت از آن گرفت.
در شرايطی که سياست نسبتاً ثابت و امنيت نسبی را در کشور معادل حضور کشورها و جامعهء جهانی مي دانيم و کشورهایی که شما امروز از آدرس سياست شفاف و با گلوی جار آنها را دشمن آرامش مردم افغانستان خطاب مي کنيد و حضورشان را بيشتر به معنی مداخله مستقيم در کشور مي دانيد، نبايد انتظار داشته باشيد که آنها آناً بعد از ابراز نظر شما رو گردانده و سياست شان را يکصد و هشتاد درجه تغير بدهند و سياست مداخله گرايانهء خود را به اصل سياست بيطرفانه و اخوت مبدل سازند. اين مسئله در ديپلماسی امروز، چيزی جز حماقت و ديوانه گی نمي تواند باشد. اين رويکرد، مسأله يی است که ما آن را بهتر از امروز در زمان که حبيب الله و امان الله با دستياری محمود طرزی مي خواستند تجدد و اصلاحات بوجود آرند و همان رويکردها و برخوردهای غير ديپلماتيک و مملو از اشتباه بود که امروز ما در اين منجلاب تا گلو غرقيم، تجربه کرده ايم. در شرايطی که کشور انگليس در افغانستان با تمام امکاناتش حضور داشت، نعرهء ضد استعماری و ضد امپرياليسم سردادن و در حالتی که نظام در سياست داخلی توسط روحانيون، سنت گرايان، مرتجعين و سيستم ملوک الطوايفی و خانخانی اداره مي شد، با يک نهضت آرمان گرايانه و روشنفکرانه و تقليدی و عدم تفکيک مدرنيزاسيون و ويسترنيزاسيون، وارد ميدان شدن، بازهم چيزی جز حماقت و ديوانه گی نيست.
اين بار نيز در حالت که بيشتر از نصف کابينه و مجلس نماينده گان، مهره های چله و چاق کشورهای همسايه و غير همسايه اند و کسانی را که بارِ آرمانهای ملی گرايانه داشته باشند، به مشکل در درون رژيم و مخصوصاً پارلمان مي توان سراغ گرفت، با صدای بلند فرياد زدن که منبع تروريسم در پاکستان و ايران است، طالبان توسط ايران تجهيز مي شوند، ايران در قبال آب دريای هريرود، بي انصافی مي کند، ديوار گرفتن در خط ديورند هدف مشخص سياست پاکستان است و ... نمي تواند بازتابی جز استيضاح و سلب صلاحيت آقای اسپنتا را به عنوان وزير خارجه در پی داشته باشد.
هرگونه اهرم فشار بالای نظام و دولت، نبايد به شفافيت در امور سياست های داخلی و خارجی بينجامد. بگذاريد تا وقتی که ديگران از عدم شفافيت داد مي زنند، ما نيز بزنيم. ورنه در زير پای شان له و نابود مي شويم. اگر ديگران بر مبنای عرف ديپلماسی مختص خودشان، ثبات شان را در بي ثباتی ما مي دانند، چرا ما نبايد چنين کنيم؟ بوش و امريکا اگر با قوت «احساساتی بودن» وارد کارزار سياست نوين جهان مي شدند، طبعاً بوش و امريکای قدرتمند امروز نمي بودندو سالها قبل به حاشيه سياست جهانی رانده و حذف مي شدند.
من باور دارم که امروز چيزی به نام سياست رياليسم در برخوردهای سياسی بين الدول وجود ندارد. اگر هست صرف در حيطهء شعار است نه بيشتر از آن.
بناً پريدن يک شبه آقای اسپنتا از تيوری سياست به سياست رياليسم، سرنوشتی جز استيضاح در قبال نمي توانست داشته باشد. مطمئيناً در آينده ها نيز هر کسی که به جای آقای اسپنتا، چه در نظام فعلی و چه در رژيم های بعدی بنشيند، و سياست شفاف خارجی شان با همين استراتژی پشتيبانی گردد، با آقای اسپنتا هم سرنوشت خواهد بود.


(جوزای 1386- کابل)