سيد رضا محمدی

جن کشی

شما اگر جای من بودید چی می کردید؟

مردکه تا دیروز راست راست کوچه گز می کرد. اربابی و دم و دستگاه و بگیر و ببند و بکش و لامذهب! حالا که نوبت ما شده .... اصلا چرا باید رحم کرد؟ مگر آنها رحم کردند؟ مگر آنها همینطور خروار خروار به شهر نریخته بودند که مثل شاخ عرعر تفنگ هایشان را نشانه بگیرند و مثل برگ درخت روی زمین کشته بپاشند. لامذهب!‌

یک کلمه هم فارسی بلد نیست. آخر لامذهب تو از کجایی؟ از کدام کشوری؟ از کدام مردمی؟ اینجا چه گُهی می خوری؟ پول پخش می کردند آمده بودی غنیمت بی بی ته جمع کنی؟

آخر من با این چکار کنم؟ مثل سگ می لرزد. ریشش از زلف بی بی اش هم بیشتر است. اصلا مگر بی بی و بابه دارند اینها؟ از زیر خاک یکباره سر زدند. از تنه درختها، از دشتهای اطراف، از قیر سرکها، از شیشه های کلکین،‌ از هرجای فقط بگویی روییده باشند. فقط بگویی علف مرگ باشند، لشکر اجنه واری یک دفعه هر چیز در شهر شکل آدمیزاد ریشدار سلاح به شانه شد.

گويی این ها در پشت اشیا مخفی شده باشند،‌ گويی اینها لباس اشیا پوشیده باشند، گويی اشیا تمام اوقات به ما دروغ گفته بودند، اصلا اشیا فطرتا همین ها بودند،‌ فقط وقتش حالا شده بود که خودشان را نشان بدهند....

اینها بی بی شان کجا بود؟ گفتند خرابه است، خلوت است بیایم یک توته چرس بکشم. اصلا چرا باید اینجا می آمدم. این بی پدر با این چشم های وحشت زده اش را یافتم. رفقایش کلشان قتل شدند،‌ کلشان را کشتند، از بالا سرشان فیر شد. یک دوتایشان که زخمی شده بود، باز مردند. این سگ جان زنده ماند. شاید کدام سگ جان دیگر هم از این مابین مانده باشد، که گریخته، این بدبخت زبان نفهم ترس خورده،‌ خود را به این خرابه پشت مکتب رساندهٰ،‌چند روز است خدا می فهمد؟ کجا می رود؟ خدا می فهمد. از من چی میخواهد؟ خدا می فهمد.

- ریشته تراش کنم؟

همین. ریشش را باید تراش کنم. بی پدر تمام وقت تراش کردن ریش از گُه خوردن بدتر بود. لامذهب! سگ واری زاری می کند که نجاتش بدهم. ریشش را نمی ماند که دست بزنم. سگ واری تعصب دارد سگ صورت.

- حالی تو ره چی کنم؟

حتما باید پناه بدهم. بعد طرف خانه اش راهی کنم بعد.... چرا من از بین این همه آدم باید با این سر می خوردم. چرا اصلاً به دست و پای من افتاد. حالی اگر به پوسته ببرم، بی چون و چرا کشته می شود، ‌سگ واری هم کشته می شود. اما خب به من پناه آورده آن وقت باید یک عمر یک جنازه ریشدار سر شانه من سنگینی کند. مثل سایه پشتم بیافتد و روز و شبم را بگیرد مثل ....

چرک است سگ واری. تفنگچه اش را در می آورم و همرایش بازی می کنم. در عمرم اسلحه به دست نگرفته ام. نگاه سگیش تفهیمم می کند، اسلحه میتواند دست مزد من باشد. خب حالی شد یک چیزی. یکی دو تا عکس مکس هم دارد. لامذهب اینها که عکس برایشان حرام بود، معلوم شد قوم و خویش هم دارد.

سگ! تو که قوم و خویش داری،‌ چطور ایلایشان کدی آمدی؟

در جنگ که نان بخش نمی کنند،‌ نذری نمی دهند،‌ جنگ است مرگ و میر دارد. اصلاً این هم در حساب باقی.  گویی این هم در جنگ مرمی خورده، مرده، از تقدیر الهی گریز نیست. اگر هم من کشتمش خواست خدا بوده. اجلش بوده،‌ فقط وسیله اش توسط  مثلاً دست من بوده. دست من هم که نه، اسلحه خودش خودش را کشته. دلم می شود خانه ببرمش، نانش بدهم،‌بعد مجبورش کنم شراب بخورد....

لامذهب شراب نمی خورد. گوشت خوک نمی خورد، اما خون آدم می خورد.

یک توته چرس از جیبم می کشم، مابین  تنباکوی سگرت میده اش می کنم. چشمهایش سگ واری وق میزند، خوش شده، دنیا که تیر است با همین دشمن هم یک چرس بزنم باز یک چاره اش را می کنم.

رختای نو برش می دهم که خودش رنگ خودش را گم کند. پیسه هم خوب نصف پول تفنگچه اش بس است که به خانه اش برسد. اگر هم در راه گرفتار شد، خب شد، از گردن من یکی که تکلیف بر آمده...

سگرت را پر کرده آتش می زنم.

- چرس می زنی؟

چرس می زند. من هم می زنم. یکی دیگر پر می کنم. باز هر دویمان می کشیم. خر کیف شده. خودم از او بدتر. چشم هایم را می بندم. حالی در فضایم. فضا ... لایتناهی،‌ پرواز می کنم. چشم هایم را باز می کنم. سگ واری پیش چشمم نشسته،‌ چشم هایش وق وق وق وق وق وق وق وق . هر چشمش یک دهان سگ شده. طرفم پیش پیش می شود.

- هوش کو سگایته می پرانم.

تفنگچه را در دستم می گردانم. ماشه اش را می کشم، تفنگچه را به طرف خودم اشاره می گیرم، سگ ها از چشم هایش می بر آیند. خیز می زنند، لامذهب سگ ریشدار کس ندیده بود. به هر کس نقل کنم شاخ می کشد. دو سگ ریشدار ! تفنگچه را به طرف یکی شان می گیرم. بلند بلند می خندم. بلند بلند جیغ می زنم،‌ دَو می زنم. سگ طرفم خیز می زند، میزنم، گم می شود.

گويی اصلاً از اول نبوده. لامذهب! جن بوده ، گفتم که جن واری پیدا شدند،‌ جن واری هم گم شد. جن بود که یک دفعه سگ شد،‌ سرم خیز زد، جن بود که حالی پس گم شد. فیر می کنم. هر جای باشد، هر شکلی گرفته باشد،‌ حالی کشته می شود... مرمی هایم تمام میشود. سرم گنگس است. سرم سنگین است. دستم هم.

مردکه قاتل تمام قومم است. مردکه اجنبی ست. مردکه جن است...

- شما اگر جای من بودید، او را نمی کشتید؟