تميم حميد


پنجره

 


بازهم پنجره حوصله ام باز شده
مثنویِِ ترِ من پنجره پرداز شده
آه، دستِ چه کسی پنجره را باز نمود
شعرِ اين پنجره را بر لبم آغاز نمود
چه شد آن دستی که برپنجره ديوار گرفت
از من و پنجره آن لحظه ديدار گرفت
خرمنِِ واژه يک پنجره را می درويد
در پسِ پنجره ها، حنجره را می درويد
نيست دستی و چرا پنجره ام تاريک است؟
معنیِ پنجره اين روزنه باريک است؟

پشتِ آن پنجره، آن دخترِ عاشق به کجاست؟
در تنِ پنجره، آن عطرِ شقايق به کجاست؟
دخترِ پنجره يی، آنکه لبش پُر گُلِ شعر
بر لبِ پنجره، هر روز و شبش پُر گُلِ شعر
دختر پنجره يی، عاشقِ يک ديدن بود
عاشق پنجره و عاشقِ گُل چيدن بود
دختر پنجره يی جارِ محبت می زد
بر لب پنجرهِ، گيتارِ محبت می زد

خانه تاريک شده، پنجره يی می خواهد
پنجره گُفتنِ ما، حنجره يی می خواهد
داس ديريست گُلِ پنجره را می درود
در پس پنجره ها، حنجره را می درود
برنگشتی، که گُلِ پنجره را آب دهی
عکسِ اين پنجره را با نگه ات قاب دهی

مثنویِ ترِ من پنجره پرداز شده
بازهم پنجره حوصله ام باز شده.

***


يک شانه از دمشق



"فيروزه" می رود باز، بقچه به دست حمام
سطلی به دست ديگر، آهسته می زند گام
با "ليف" و "تاس" و "کيسه"، با "شامپو" و "سابُن"
يک "شانه" از "دمشق" و، يک سُرمه دان از "شام"

آبی که فصل جسمش، صد بوسه داغ و يخ زد
پُرگشت از طراوت، با عطر برگ بادام
تا قطره قطره باريد، از لایِ گيسوانش
شد تابلوی کامل، از بارش شب هنگام
تا چادر از قديفه، انداخت بر سرو جان
نقش سپيد آورد، بر نقش های رسّام
وقتی کشيد يک خط، روی قديفه، بعداً
تصوير پيرهن زد، بر عکس قاب اندام
الهامِ گيسوانش، با دستِ فکر "شانه"
شد چار مصرعِ ناب، مثل سرودِ "خيام"

بویِ بهار پيچيد، در جاده هایِ برفی
برگشته گام می زد، در کوچه باز، آرام.


***

 

کار ما نيست....

 


منم و گوشِ و من و نغمه سازِ گُل سرخ
همه شب زمزمه رويشِ بازِ گُلِ سرخ
باز تکبيرِ شقايق بود و اشهدِ باغ
باز هم خوانشِ بسيارِ نمازِ گُلِ سرخ
طعمِ يک سيب به لب، گونه سرخِ تو گذاشت
سيبِ ديگر ندهی دخترِ نازِ گُل سرخ؟
و دمِ منعِ شکفتن_ به خدا_ ديدم گشت
سخنِ سبزِ لبانِ تو جوازِ گُلِ سرخ
مثلِ من محوِ تو گرديد؟ که "سهراب" نوشت
"کارِ ما نيست شناسایی رازِ گُل سرخ".