« نويد سحر »

 

سروده هاي سميع « رفيع»  به تاريخ سوم دلو 1384 خورشيدي، مطابق 24 جنوري سال 2006 در افغانستان منتشر شد.

اين دفترچهء شعر، كه با مقدمه يی ازعارف و صوفي وارسته، شاعر غزلسراي كشور عزيز ما، جناب حيدري « وجودي» آغاز ميگردد، توسط انتشارات ميوند در كابل در206 صفحه منتشر شد. اين مجموعه، ‌در برگيرندهء حدود 90 شعر در قالب غزل، مثنوي، قصيده، مخمس، مسدس، مستزاد و شعر سپيد و نيمايي است.
براي آشنايي بيشتر با اين مجموعه، مقدمهء آقای حيدری وجودی و  چند سرودهء شامل در مجموعه را انتخاب نموده ايم.

 

حیدری « وجودی »

ایاک نعبدو و ایاک نستعین

موسیقی نگاهت از بس که دلـــنواز است ... آیینه سان برویت چشمم همیشه باز است « وجودی»

خوشا دلی که با شهپر عشق در بحر های شعر و موسیقی، که در آغوش ساحل نمیگنجد، شنا میکند و اشراق معنوی خود را با زبان رسای شعر و موسیقی به دل و دماغ یاران همدل، انتقال میدهد. و بوسیلهء این دو هنر والا، دلهای ارباب ذوق سلیم را، انبساط و گرمی و روشنی می بخشد.

این موهبت را خداوند «ج» بجوان صاحبدل و پاکیزه روان، جناب سمیع رفیع عنایت فرموده است.

گویند: هنگامی که طائر غزل در سیر صعودی از اوجگیری باز میماند، موسیقی به فریادش میرسد و آنرا تا جایی که توان معنوی دارد قوت پرواز عروجی میدهد.

گروه دیگری که درین عرصه ها قدرت لفظ دارند، گفته اند: موسیقی و شعر بمثابهء دو بال طائرند، مشروط به آنکه آهنگ ، شعر، صدا و ادای خواننده با هم تناسب تمام داشته باشند.

چنانکه موسیقی دانی درین ارتباط چنین باور دارد « موسیقی دارای عوامل مختلفی است، البته همه میدانند که موسیقی زادهء اصوات است و صوت در طبیعت بانواع گونه گون وجود دارد مانند: وزش باد، غُرش طوفان، تلاطم امواج دریا و غیره. ولی اهل فن صدایی را صدای موسیقی میدانند که برای گوش خوش آیند و زیبا باشد. البته زیبایی شرط اول همهء هنر های زیباست. موسیقی در کلیت دارای سه عامل اصلی است: آهنگ، دیگری وزن و سوم هارمونی که علم تناسب و توافق اصوات است»

اشارات در سطور فرازین این نبشته، بدین تناسب صورت گرفته که سرایشگر این دفتر شعر در موسیقی نظری و عملی وقوف دارد و البته لازمهء وقوف درین عرصه ها با وجود قابلیات بالقوه، ثبات قدم، استقامت ریاضت های فراوانی میباشد..

در مورد سمیع رفیع باید گفت: که سیر و سلوک او، در قضای قلمرو های اقطابی چونان مولانای بلخ و ابوالمعانی بیدل میباشد، که نمای تمایلات فطری و بینش رسای وی است. این دو شخصیت جهانگیر در طراز اول شعر و عرفان مقام والای دارند، که عرفان عاشقانهء شان با شعر و موسیقی لازم و ملزم شمرده می شوند.

توفیق گرمروی این جوان را که در راه شدن، حال و مجال فراوان دارد، از خدای توانا استدعا میکنم.

حیدری وجودی کابل، اگست 2005

نويد سحر

غم بيهوده در اين گوشـــــــــهء دنيا خوردم

چقـــــــــــدر مكر و فريب از لب زيبا خوردم

بُــــود ايمن تن بيــــــــچاره ام از بي خِرّدان

زخــــــم كاري همــــــه از مردم دانا خوردم

عمر بگذشــــــــت و نديدم بخـــدا هم نفسي

حســــــرت اين ســـــخنان تا به ثريا خوردم

بوي از مهر و وفـــــا نيست در اين تاريكي

هـــــوس دلشــــدگان ِ شـــــــــب يلدا خوردم

دوستان، عيب بُود گـــــر سخن از عقل زنم

جــــــــرعهء قسمت خود از لب مينا خوردم

اي بسا علم و هنر كز طربش گــَـرد نخاست

اندراين ره ثمـــري از دل شــــــــيدا خوردم

دولتم گشــــت پديدار ز خاك در دوســـــــت

جـــام عيش و طرب از نرگس شهلا خوردم

التفات كـــــرمش گنج نويد ســــــحر است

اي « رفيع » جــام مراد از دل دريا خوردم

«»«»««»«»

هنگامهء دیدار

در قبضهء آن چنگل باز اســــــــت دل مـا

عمریست که در سوز و گداز است دل مـا

ان جا که خیالــــــــــش زکــرم جلوه نماید

وقت طلــب و درس نماز اســــــــت دل ما

از ســــــــجدهء سـر هیچ نبردیم اثر اینجا

پیـــمانهء هــــــر گونه نیاز اســــت دل ما

تا آییـــــــــنه دار رخ زیبا و جمـــــالـــیم

سرمــایهء صــد گلشــــن راز است دل ما

آییــــــــنهء دل گــــــــرد و غباری نپذیرد

آرایش آن محمـــل ناز اســــــــت دل مـــا

هنــگامهء دیدار « رفیع » جامـــه دریدم

دیدم چقـــــــدر محرم راز اســـت دل مـــا

«»«»««»

یقین من

آب حیات من شدی همدم و همنشـــــــین من

بزم و نشـــاط من شدی صورت من یقین من

گر چه خموش بوده ای میرســــــــدم پیام تو

از رهء دل به جان من ای شــــکر آفرین من

هجر تو میکُشــــــد مدام را حت من قرارمن

دست به دست من بده رهزن عقل و دین من

اول و آخرم شــــــــدی ای تو امام و مقتدی

بانگ نماز میکنی ایاک نســـــــــــــتعین من

جزبهء حق به سوی من میرسد از کمال تو

چاشــــنی خیال تو شــــــربت و انگبین من

ُخســرو جان من شدی روح و روان من بتا

بیتو چسان کند « رفیع» گلبن و یاسمین من

«»«»«»

نويد يك آذرخش

در ژرفـــــناي شــــب،

بر بركه هـــــــــــــاي غروب و

به آســـــــــمان

نگاه ميكنم.

اي خنياگـــــــــــر فلك!

ســـــــرودي را در شط حيات روانه كن.

اينجا در زمـــــين،

اين سحابي هــــا

چراغ را مي كُشند و

آفتاب را پرده ميكَشند.

بلي،

خــــورشيد!

اين حقيقت تابناك و ســــوزان را!

كجاييد ؟

اي هم نَفسان!

دلم،

گلبرگ شقايق را ماند

از باورم به صـــــاعقه هــــــــا

كاسته ميشود

زمين پُر از صداي هرين هجين هاست

پُر از

هرزه روييدن هـــــــــــاست.

پيغمبران رسالت

در خواب عميق فرو رفته اند،

و يا

حكم سجيلي را

در اين بيابان دارند،

سخيف و هدر.

اي هُدهُد هژير!

نويد يك آذرخش

يا

هبوط يك باران زلال،

و يا

يك سيل پُر تَمَوُج را،

مژده بده.

(( منتظرم ))

(( منتظر ))