مير حسين مهدوی

برادران یوسف

 

 در آمدی بر عوامل ناهمگرایی ملی در افغانستان

 

مقدمه :

بحران 23 ساله در افغانستان علاوه بر پیام های تلخ ودشوارش ، این واقعیت را به روشنی بر ملا ساخت که هویت ملی در افغانستان بسیار گنگ ، نا پایدار ، شکننده و بی ریشه است. اگر هویت ملی را خصلت های مشترک وپایدار بین اقوام گوناگونی که در یک سرزمین زندگی می کند، تعریف کنیم ، دراین صورت باید اعتراف کنیم که هویت ملی در افغانستان بیشتر به خواب ورویا شباهت دارد. البته طبق گفتمان کلاسیک سیاسی وحاکم بر جامعه ما ، افغانستان واجد فرهنگ ، تاریخ وجغرافیایی واحدی است که این وجوهات مشترک می تواند هویت مشترکی را رقم بزنند. به عبارتی این وجوهات مشترک ، هویت مشترکی را سال های متمادی است که رقم زده است وافغانستان دارای هویت ملی تذکره دار وبلند قامتی است که باعث حفظ حریم ارضی وهویت فرهنگی آن شده است. این نظریه حاکم اما با بروز بحران در دهه 80 با چالش جدی مواجه شد. هویت ملی که زیر بنای پدیده های دیگر اجتماعی است ، نتوانست در برابر حرکت های واگرایی ملی چندان تاب بیاورد. عده يی براین باورند که تفوق واگرایی ملی بر هویت ملی در افغانستان ، دلیل آشکاری بر ضعف مولفه های هویت ساز ملی می باشند. آنان براین باورند که هویت ملی واقعی در افغانستان هنوز شکل نگرفته است. دلیل عمده آنان ، لاغری هویت ملی در برابر هویت قومی است. یک شهروند افغانستان قبل از آنکه افغان باشد ، پشتون ، تاجیک ، ازبیک ، هزاره ، و... است . بنابراین مسئله شهروندی برای ما یک امر ثانوی است. تاخیر شهروندی نسبت به تعلقات قومی می تواند به عنوان یک فاجعه ملی قلمداد شود و یا عاملی برای تهدید تمامیت ارضی تلقی گردد. از این رو باید به درستی وروشنی عوامل این نا همگرایی وتقدم وابستگی های خونی به تعلقات خاکی بررسی شود.

رویکرد تاریخی

افغانستان ازسال 1919 در قطارکشور های  به ظاهر مستقل ، شده است. پیش از آن تاریخ ، دنبال نشانه های هویت جمعی گشتن خارج از حوصله این تحقیق است اما در روزگاران قبل از کسب استقلال نیز ، هم در جغرافیای سیاسی فعلی وهم در دیگر شکل وشمایل این سرزمین ، نوعی پیوند درون محیطی وجود داشته است. هرچند نام های متعددی بر سرمینی که فعلا افغانستانش می خوانیم، رفته است اما در همه این احوال وبا تمام این نام ها نوعی همگرایی درون محیطی مشهود است . آنچه را که دراین نوشتار همگرایی درون محیطی می خوانیم ، می تواند مقدمه همگرایی ملی قلمداد شود. با کسب استقلال در سال 1919 انتظار حرکت از نا همگرایی محیطی به سمت همگرایی و پدیدار شدن هویت ملی ، یک امر بدیهی است اما به دلایل فراوانی که به شرح آنها پرداخته خواهد شد. همواره این حرکت به کندی های سرسام آور و چالش های فراوانی همراه بوده است.

در رویکرد تاریخی برای بررسی علل نا همگرایی ملی باید اذعان کرد که افغانستان کمتر شاهد یک حکومت مرکزی مقتدر بوده است. حکومتی که علاوه بر اقتدار، دارای شمولیت عام در سراسر جغرافیای سیاسی افغانستان باشد. البته اکثر حکومت ها در افغانستان اقتدار گرا بوده اند اما این اقتدار گرایی کمتر به اقتدار متمرکز انجامیده است. مهمترین مانع شکل گیری حکومت های مقتدر مرکزی حالت ایستایی جامعه ما وتوقف بر مولفه های فيودالیزم می باشد. افغانستان دربررسی های تاریخی ، عبارت از کشورهای کوچکی است که این کشور ها با برش های نا متوازن کنار هم گذاشته شده اند. این قطعه های از هم جدا شده کمتر احساس یگانگی ویک رنگی با قطعات دیگر داشته اند. افغانستان اگر صدای واحدی داشته است هرگز به این مفهوم نیست که این صدا ، تنها صدای این سرزمین بوده است. باید اذعان کرد که این صدا درآن شرایط از دیگر صدا ها رساتر وقوی تر بوده است. ما در تاریخ افغانستان صدای صدا ها نداریم.

از منظر دیگر ما می توانیم هویت های قومی مشخص وقابل لمسی را در ادوار تاریخی افغانستان ببینیم. هرچند این هویت ها کمتر از سوی حکومت های مرکزی به صورت رسمی مورد قبول ویا احترام بوده است.

رویکرد اجتماعی

جامعه افغانستان ، ازنظر جامعه شناسی ، با یک رکود دیر ساله مواجه شده است. نظام اجتماعی حاکم ، شکل کاملا ساده وبسیط فيودالی است که در طول سال ها کمتر دچار فرسایش شده است. این نظام ، به حدی مستحکم واستوار برسرنوشت ما از نظر اجتماعی حکفرماست که تحولات سنگین وفرسایش دهنده يی چون جنگ های 23 ساله هم نتوانسته است آنرا دچار تحول جدی کند. ازنظر اجتماعی ، نمودار فرمان برداری یک هرم هندسی است. حرکت های خطی – حرکت هایی که مقدمه فرد گرایی اجتماعی به حساب می آیند- هنوز به درستی شکل نگرفته اند. معیار اخلاقی کردار ها ، میزان تبعیت وفرمانبرداری از مقام بالاتر است. این مقام بالاتر در درون خانواده ، پدر است ودر اجتماع بزرگتر ، خان وملا وارباب. از نظر ساختار اجتماعی ، جامعه ما یک جامعه حلقه يی می باشد. مناسبت ها وروابط عموما در درون این حلقه انجام می شود ودرست به همین دلیل ، وابستگی های خونی ، بخش بزرگی از مناسبت های اجتماعی را شکل وسامان می دهد. درجه عصبیت های اجتماعی نیز به شدت بالاست وسمت سوی این عصبیت ها را نیز وابستگی های خونی ومحیطی مشخص می کند. به عنوان مثال اکثر ازدواج ها به صورت درون فامیلی است وروابط بیرون از خویش وقوم بیشتر با شک وتردید تعقیب می شود. درچنین جامعه يی ، سخن از نقش فرد ، بیشتر اغوا گرانه وآرمانی است تا بررسی واقعیت ها. فرد در درون اجتماع گم است واجتماع های کوچک در درون مجموعه کلان تری از گرایش های اجتماعی به نام سمت ومنطقه واین گرایش نیز در میان وابستگی های قومی تعبیر وتعریف می شود. بنا براین کلان ترین واحد اجتاعی ما ، قوم وقبیله است که سامان دهنده اکثر مناسبات اجتماعی می باشد. درطی سالیان متمادی ، کمتر حرکت اجتماعی را می توان یافت که از دایره حرکت های قومی خارج شده باشد وفراترازاین نیاز، انگیزه يی را مطرح کرده باشد. دلیل آن شاید وجود مسیر دایره واری است که از فرد به قوم می رسیم  واز قوم به فرد. در فاصله بین قوم وفرد ، یک سطح تیره وضخیمی است به نام اطاعت وتسلیم وسلب نقش خود ارادگی فردی.

از نظر اقتصادی ، نظام فيودالی وابسته به زمین است . درست به همین دلیل بیشترین نقش اجتماعی را در تاریخ افغانستان ، زمین داران – خوانین – به عهده داشته اند. اکثر نظام های سیاسی نیز از بین همین طبقه شکل گرفته است ودر توسعه قدرت مرکزی به ساحات دیگر نیز نقش این طبقه کاملا برجسته وروشن است.  نقش کلیدی که زمین در مناسبات اقتصادی واجتماعی به عهده دارد باعث شده است که منطقه گرایی به عنوان یک ارزش اجتاعی مطرح شود. هنوز هم در بسیاری از نقاط افغانستان ، فروش زمین های پدری – زمین های زراعتی که به شکل ارثی از پدری به فرزندش می رسد – یک عمل غیر اخلاقی به حساب می آید. دلیل این مسئله ، از دست دادن پایگاه اجتماعی است. پایگاه اجتماعی که به وسیله زمین رقم خورده است با فروش آن از دست خواهد رفت. بنا براین زمین ، نقش بسیار بارزی را در تشخص های اجتماعی به عهده دارد. از آن روی که زمین وابسته به منطقه می باشد، دلبستگی به زمین به معنی دلبستگی به منطقه نیز می باشد. درست به همین دلیل منطقه گرایی دارای یک منطق فيودالی می باشد که در فرهنگ ما حالت تقدس به خود گرفته است. شاید در بررسی ادبیات شفاهی مردم مناطق مختلف افغانستان ، بتوان به سادگی این دلبستگی افراطی را نشان داد. در ادبیات شفاهی ما ، به دختران توصیه شده است که از میان مردان قوم وقبیله خود شوهر آینده خود را برگزیند . ارجحیت پسر کاکا به پسر ماما برای ازدواج ، نشان گر دایره بستگی تعلقات محیطی است. داد وستد ها عموما درهمین دایره بسته صورت می گیرد وبنا براین یک فرد ، در درون این نظام ، در طول مناسب ها ومعاملات وتعاملات روزمره خود بسیار به ندرت خارج از محیط خویشاوندی خود برخورد می کند. کابل به عنوان کلان شهر افغانستان نیز ازاین قاعده مستثناء نیست. اکثرشهروندان کابل هم ترجیح می دهند که در صورت امکان معاملات روز مره شان در این دایره بسته صورت گیرد. دراین صورت آنها از انجام وفرجام این معامله احساس آرامش می کنند. اگر آنها بتوانند دراین معاملات حتی به طرف مقابل خود سود هم برسانند ، ترجیح می هند که حاصل این سود به دامن یکی از هم خونی های خودش بریزد.

با این توضیحات ، مهترین عامل در سامان دهی مناسبت های اجتماعی ، زمین وسمت می باشد. هرچه وهرکسی به زمینش نزدیکتر باشد ، خوب تر است وهر کسی که از این دایره دور تر باشد ، قابل شک وتردید است. افراد معمولا به نام پدر خود شناخته می شود ( فلانی فرزند فلانی ) ونقش پدر در تشخص اجتماعی فرزند بی تردید فراوان است. این نسبت بعد از پدر به کاکا وکاکا زاده وسرانجام به قبیله وطایفه وسرانجام تر به قوم منتج می شود. کرامت های فردی تنها با این نسبت ها قابلیت احترام دارد. مثلا اگر یک دهقان زاده طبیب هم شود ، پایگاه اجتماعی اش به مراتب پایین تر از یک خان زاده بی سواد است. ممکن است که در شهر های کلان مثل کابل وهرات وبعضی از شهر های دیگر ، این فرایند کمرنگ تر شده باشد اما در مجموع این قاعده يی با شمولیت عام در تمام افغانستان می باشد. اگر بخواهیم فرایند تصمیم سازی ونقش مهره ها وعوامل تصمیم ساز را از نظر اجتماعی به تصویر بکشیم شاید بتواند این گونه خلاصه کرد که عمده ترین نقش ها به عهده زمین ، منطقه ، وابستگی های خونی وقوم می باشد.

این مناسبت ها در طول سال های متمادی که از عمر افغانستان یا از عمر استقلال آن می گذرد ، به ندرت دچار تغییر وفرسایش شده است. اعلیحضرت امان الله خان که استقلال افغانستان با نام او رقم خورده است مشهور ترین چهره اصلاح طلبی وتجدد خواهی در تاریخ سیاسی افغانستان می باشد اما او هم عمر سیاسی واقتدار حکومتی اش تنها در دایره تحولات کوچک محدود ماند ونتوانست تحولات اجتماعی گسترده يی را در عرصه زیست اجتماعی مردم افغانستان رقم بزند. سردار داود خان به عنوان اصلاح طلب دیگر وبعد از او ظاهرشاه به عنوان سومین چهره شاهان وحکمروایان اصلاح طلب ، کاردرخوری را برای تغییرات اجتماعی نتوانستند سامان دهند.

با گذر زمان ، زمان اما در آبادی ها وقصبات سرزمین ما متوقف مانده بود. بستر اجتماعی در افغانستان شاید جزو ساکن ترین بستر های اجتماعی جهان باشد. بستری پیر وفرسوده ، بدون کمترین حرکت وپویایی.

حکومت های مارکسیستی در افغانستان نیز نتوانستند کمترین تغییری را در مناسبات اجتماعی مردم افغانستان بیاورند. چیزی که از این گونه حکومت ها انتظار می رفت به چالش خواندن نظام فيودالیزم بود. نظام های مارکسیستی در افغانستان – البته اگر این نام بسیار دور از واقعیت نباشد – قبل از اینکه مناسبات فيودالیزم را هدف قرار دهد خود فئودال ها را هدف قرار داد. درست به همین دلیل نتوانست حتی یک گام توفیق آمیز بردارد. دولت های مارکسیستی ، با اعلام نبرد یک طرفه با خوانین وفئودال ها ، خود را در درون کاخ های گلی در کابل محصور کردند ونتوانستند نه تنها زمینه تحولات اجتماعی را ایجاد کنند بلکه پایه های فيودالیزم را مستحکم تر کردند. زیرا فئودال ها وخوانین علیه حکومت های مارکسیستی  نبرد را آغاز کردند، علمای دینی – ملا ها  – نیز به کمک فئودال ها آمدند. این دو طایفه به عنوان سکان داران مناسبت های اجتماعی در افغانستان مطرح اند . زمانی که این دو هم  پیمان شدند رفتن حکومت های مارکسیستی حتمی بود هر چند زمامداران آن حکومت ها این واقعیت را نادیده می گرفتند.

رویکرد سیاسی :

صرف نظر از موارد بسیار نادر، حکومت ها در افغانستان تقریبا تمام انرژی شان را صرف کنترل نیروهای گریز از مرکز کرده اند. البته حکومت عموما حق طبیعی پشتون ها تلقی می گردید. پشتون که طبق آخرین آمارگیری نزدیک به 35 در صد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند، توانسته اند زمام امور سیاسی وبه طبع آن اجتماعی واقتصادی را در دست داشته باشند. این در حالی است که زبان رسمی ودولتی افغانستان حتی در زمان افراطی ترین حاکمان پشتون نیز فارسی بوده است. به استثنای دوران حکومت طالبان ، زبان علمی دانشگاهها فارسی بوده ومکاتب ونامه های مهم دولتی وآثار ماندگار ادبی به زبان فارسی بوده اند. با این همه پشتون ها توانسته بودند که از نظر سیاسی هم چنان نقش اول را ایفا کنند. ایفای نقش اولی از سوی پشتون ها البته می تواند توجیه سیاسی داشته باشد . چیزی که چندان نمی توان برای آن توجیهی دست وپا کرد این است که آنان تنها به داشتن نقش اول در تعیین سرنوشت افغانستان بسنده نمی کردند. آنان همه نقش ها را از آن خود می دانستند. اقوام دیگر باید خارج از فضای سیاسی رشد می کردند وتمامی امورات کشور داری باید در حوزه برادر کلان ها ( برادر کلان ها اصطلاحی است که بعضی از نویسندگان غیر پشتون افغان به پشتون ها نبست می دهند ) حل وفصل می شد. درست به همین دلیل تبعیض های حقوقی ، وجه قانونی به خود گرفت. مثلا افرادی که به قوم هزاره تعلق داشتند تا سال های متمادی قانونا از تحصیل در دو رشته طب ( پزشکی ) و پیلوتی ( خلبانی ) محروم بودند. هیچ هزاره يی طبق قوانین جاری دولتی حق نام نویسی وتحصیل دراین دو رشته را نداشتند. البته این قانون خود به خود فضای حذف هزاره ها را از تحصیل در بسیاری از رشته های دیگر و تصدی بسیاری از مشاغل فراهم می کرد. هزاره ها باید به مشاغل پستی چون جوالی گری ( بارکشی ) وتاجیک ها به سقابی می پرداختند. حتی راه رشد بسیاری از اعضای اقوام دگر در عرصه اقتصاد و تجارت نیز مسدود می شد. دراین زمینه می توان استثناهایی را یافت که این استثنا ها نمی توانند نشانه سلامت سیاست دولت ها ونبودن تبعیض باشد. البته بعضی از حکام پشتون عملا به حذف سیاسی وفیزیکی دیگر اقوام مبادرت ورزیده اند اما اکثر آنان به اشکال غیر مستقیم زمینه نازایی ونارسایی استعداد های اقوام دیگر را فراهم کرده اند.

حکومت ها تنها به گرفتن رضایت خوانین وعلمای دینی از اقوام دیگر بسنده کرده وبا خریدن رای ونظر آنها وهمسوسازی آنان ، تمام زمینه های رشد وترقی را از اقوام دیگر گرفته واجازه نداده اند تا اقوام دیگر هم بتوانند فضا وفرصت لازم برای رشد اندیشه وفکر را بیابند.

علاوه بر تمامی تاکتیک ها، ایجاد بدبینی ودیگر اندیشی قومی بین اقوام افغانستان از سیاست های دراز مدت دولت های قومی در افغانستان بوده است. این بدبینی ها وزیر وزبر بینی باعث ایجاد تفاوت های ساختاری شده است. تفاوت ساختاری در فهم مسایل سیاسی ، در تعیین سمت وسوی سازمان قدرت ودر تعیین چهار چوب منافع ملی . پشتون ها سعی می کنند قضایای سیاسی را پشتونی ببینند وتاجیک ها تلاش می کنند که آنرا تاجیکی وهزاره هم هزارگی . هزاره ها وتاجیک ها گاهی موفق می شوند از اختلافات آشکاری که دارند دست شسته وبه دلیل زبان مشترک ودرد مشترک علیه پشتون ها موضع واحدی اتخاذ نمایند اما غالبا همسویی آنان نیز به همسویی پشتون ها وتاجیک ها شباهت پیدا می کند. همسویی که بیشتر برخاسته از معاملات است تا از معادلات.

پراکندگی جمعیتی نیز به شکلی است که می تواند به گرایش های قومی بیشتر دامن بزند تا گرایش های فراقومی. مثلا هزاره ها عموما در ساحات مرکزی افغانستان مقیم اند که حتی به نام هزاره جات ( ودر زمان حاکمیت مجاهدین وپیدا شدن حکومت های محلی وقومی به هزارستان نیز مشهور شده بود) یاد می شود. تاجیک ها در شمال وشمال شرقی ، ازبک ها در شمال وپشتون ها در جنوب زندگی می کنند. اگر هزاره يی مثلا هزاره جات را به هر دلیلی ترک کرده وساکن کابل شده است ، برای ایجاد امنیت خاطر سعی می کند در هزاره جات کابل زندگی کند. هزاره جات کابل یا هزارستان کابل منطقه يی از کابل است که بیشتر ساکنان آن هزاره ها هستند مثل منطقه کارته سخی ، کارته سه ، کارته چهار ، دشت برچی و وزیر آباد. تاجیک ها نیز مقیم تاجیکستان کابل می شوند ومثلا در خیرخانه مکسن می گزینند. ازبک ها هم به همین ترتیب وحتی گروههای مذهبی مثل اسماعلیه نیز چنین کرده اند وخواهند کرد. بنا براین حتی روابط اجتماعی در کلان شهر های افغانستان تا حد امکان به صورت داد وستد قومی باقی می ماند. این روابط حلقوی البته که برخاسته از عوامل آشکار محیطی است. سالهای متمادی قوم ها علیه هم جنگیده اند. مراد از جنگ ، جنگ لفظی وروانی و حضور معیار های برتری طلبانه در معادلات اجتماعی است.  

شکل گیری احزاب قوم محور نیز از دیگر بازتاب گفتمان قوم سالار می باشد. حدود 37 سال از فعالیت  حزب افغان ملت می گذرد. این حزب که سنگ بنای آن برتری قوم پشتون بر دیگر اقوام می باشد توانسته است در فضای های متفاوت وگاه متضاد سیاسی نقش بزرگ ومهمی را ایفاء نموده و هر روز نسبت به گذشته پر تحرک تر وقوی تر شود. این حزب در زمان حاکمیت  احزاب کمونیستی ، یکی از احزاب قدرتمند افغانستان  به حساب می آمد ودر زمان طالبان هم دوشادوش علمای دینی جهاد می کردند. پرهیز از ایدئولوژی مذهبی دراین حزب به معنی ذوب شدن این حزب در ایدئولوژی قومی می باشد. علاوه بر افغان ملت که یک جریان سیاسی قوم محور از قوم پشتون می باشد سازمان نصر افغانستان دومین حزب قوم گرایی افغانستان می باشد که بعد از سال 1368 هجری شمسی به حزب وحدت اسلامی افغانستان تغییر نام داد. این حزب نیز از جمله احزابی است که سعی می کند خود را حافظ منافع یک قوم جلوه داده وبا شعار دفاع از حقوق هزاره ها وارد کار وزار سیاسی شوند.  دلیل اینکه سازمان نصر را قبل از جمعیت اسلامی ذکر کردم این بود که سازمان نصربا شعار دفاع از منافع قوم خاص متولد شد. در حالیکه جمعیت اسلامی که با محوریت دفاع از قوم تاجیک فعالیت می کند در ابتدا با ایدئوژی مذهبی ( اخوانی – متمایل به اخوان المسلمین مصر ) وحتی با حضور چهره های بارز غیر تاجیک کار را آغاز کرد.

آغاز جنگ های داخلی در افغانستان کم کم ایدئولوژی مذهبی را به سمت  ایدئولوژی قومی سوق داد. در بین پشتون ها حزب اسلامی به رهبر گلبدین حکمتیار نماد حرکت پشتونیستی شده بود. جای خالی افغان ملت توسط مذهبیون قوم گرا پرشده بود. صف بندی های سیاسی با محوریت قوم ، بعد از روی کار آمد حکومت کمونیستی وقیام مردم علیه آن ، درست به دلیل قوم زدگی نظام های سیاسی  در تاریخ افغانستان می باشد. اگر ما می توانستیم نظامی فراقومی وانسانی در پیشینه تاریخی خود بسازیم طبیعتا نمی پذیرفتیم که همدیگر را تنها به جرم قومیت شان گلوله باران کند