چند شعر از مجموعهء
« از هميشه تا هنوز »
خالده نیازی
رکود
این که میدرخشد
در آفتاب
زیر نيون
حتا شعله شمعی براقش میکند
الماس نیست
تف درشت است بر چهره فکر
از دوران سخن نگو
این قبحه از رکود هزار قافیه کم می آورد
***
مد
مد نیست
ناکجاست آن خراب آباد
با یک میلیارد آدم
بیدار اگر میبودی
می دیدی
فاحشه مقدس را
که چه بد بازی می کند
و چه ارزان دروغ می شود
هند!
***
نه
نه آری،
نه از سر عادت خوب
ناگهان
تک
دنیا تان را به یک دو باخته
چه را دریغ میکنید؟
از او که نمی خواهد از شما
که را دریغ می کنید
که نمی بیند در شما
در میان تان نیست آن ناگهان
که هم خانه گی با شما را
ارزیده باشد
***
پایان
ضریح بستن به دست باد هم کاریست
سکوت و هر چه باداباد هم کاریست
ترا تا لحظه های سرد بردن باز برگشتن
به اقلیم شکستن های بی فریاد هم کاریست
رها کردن ترا در ازدحام سایه و تصویر
و گم گشتن به نه توی هزاران یاد هم کاریست
ترا پرداختن با دست های خویش تا یک هو
رها کردن به تقدیر خراب آباد هم کاریست
کدامین نحس تا این آیه های یاس را خواند
ترا یک بار دیگر خواندن از یاد هم کاریست