خالده نيازی

 

آيا می توانیم ملت شویم؟



 

یكی از زیبا ترین و گویا ترین گفته هايی كه از بسیار دیر در روان ٱگاهم، به ویژه در پيوند من با سرزمین مان همیشه   تكرار می شود، این جمله البركامو است : « فقر مانع ٱن شد كه فكر كنم در تاریخ و زیرٱفتام همه چیز زیباست».

خودخواهی ها و برتری طلبی های منطقه يی و قومی كه ریشه در تاریخ  مملو از فساد ودروغ و جنگ دارند ، بار ٱورنده فقر ذهنی و برهم زنندهءهمبسته گی ٱدم ها با همدیگر است.

فاجعه این نیست كه كتله های بزرگ ٱدم ها به خاطر فقر اقتصادی با  افیون افتخارات بی پایه قومی و زبانی از رویارويی با مصايب واقعاً موجود سر باز می زنند. فاجعه دامن زدن این تفاوت ها و مبدل كردن ٱن ها به خودبزرگ بینی و برتری جويی بر دیگران است . گرايشی  که  بیشتر در اذهان بيمار - مثلاً اين و آن روشن فكر و پیشكسوت  و سلسله پرداز خود گرا- ریشه دارد.

ده سال پیش در اروپا در رابطه ساختن یك انجمن فكری-فرهنگی شاعران و نویسنده گان پشتونتباری كه به فارسی می نویسند مطرح شد . خوشبختانه وقایع روزمره و بی برنامه گی های همیشه و هنوز، ٱن فكر را بلعید و سبب شد كه به جای یك قدم كوچك برای همسرايی،  قدم مدهشی برای از هم پاشیدن روابطی كه هنوز ریشه در « به من چه می رسد » دارند ، برداشته شود.  

بحث پربار در رابطه به ملت و دولت  در صورت  درست هجا كردن این مفاهیم ، ممکن شده می تواند. با يک ديد کوتاه در ٱثار قبول افتادهء جامعه شناسی، هم می توان دريافت كه همبسته گی های قومی و نژادی برای تشكيل یك ملت حتمی نیستند. به این ترتیب ملت شدن افغان ها حد اقل از دیدگاه سیاست های مترقی ناممكن نیست. ٱنانی كه در این زمینه دست اندر كار سیاست در داخل افغانستان استند باید یاد بگیرند به جای مطرح كردن این سوال كه قدمی كه برداشته باید شود برای طرف خود شان چی منفعتی دارد، از خود بپرسند، این قدم برای انسان هايی كه در حقیقت قدرت اصلی در امور اجتماعی در افغانستان را می سازند چی ره ٱوردی دارد.

از جانب ديگر دولت دربرگیرنده سه جز می باشد: قلمرو ارضی، نفوس و ساختار سیاسی .  به این ترتیب ، دولت مفهوم وسیع تری را در بر می گیرد تا ملت كه یك  بخش دولت است. از همیشه تا هنوز حتی رهبران -رهزنان- سیاسی در افغانستان مفهوم دولت را به جای حكومت گرفته اند.    و به این ترتیب از حساب دادن به ملت سر باز زده اند. سرباز زده اند چرا كه خود را به جای ملت گذاشته اند.

جای تأسف است كه از ٱغاز توجه جهانی به مسايل سیاسی افغانستان بعد از ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ تا حال بیشتر به نام بازسازی اقتصادی این جا و ٱن جا قدم هايی برداشته شد و کسانی به دم و دستگاه نسبی رسیدند كه می توانستند تا حد خود را نفی كردن با دستگاه حاكم همسرا شوند. به این ترتیب در جهت روشنگری فكری در اجتماع از هم گسیخته افغانستان كاری صورت نگرفت. پروژه های بسیار معتبر، قربانی ندانمكاری های عناصر بی عرضه گردید. واسطه به جای كاردانی نشست. توجه نسبيی كه در این یا ٱن بخش كار های كلتوری صورت گرفت در داخل و خارج از افغانستان بیشتر قربانی روابط شخصی دست اندركاران و مسؤولان امور شد. در كنفرانس ها، فستیوال ها، و همایش ها در رابط به افغانستان معمولاً  كسانی اشتراك دارند كه قادر به استفادهء درست از فرصت های موجود  نیستند٫ یا هم  كسانی كه فقط با واسطه به تكرار در این كنفرانس ها تحمیل می شوند و حرفی و پیامی برای رسانیدن به خارج و داخل افغانستان ندارند. ٱدم های قانع وحرفشنو یا ٱدم هايی كه به خاطر روابط  شخصی مقبول خاطر مسؤولان و تصمیم گیرنده گان در داخل و خارج از افغانستان استند.

روشنفكرانی كه ادعای سرکرده  و پیشقراول بودن دارند، هر كدام مثل سالاران جنگی برای خود لشكری از پیروان حكم جمع ٱورده اند و به ترور ٱزادی هنوز پا نگرفته فكری در افغانستان می باشند. این جا باید از خود بپرسیم: كی باید مفهوم دولت و ملت را هجا كند؟

ملت در افغانستان كتلهء از هم گسیخته يی از ٱدم های قربانی هزاران دست نامیمون و نابكار است. حكومت تا هنوز نتوانسته است سمت سیاسی خود را برای ٱینده معین كند و حركت كسری و بی سمت بین شریعت و دیموكراسی است.  در افغانستان ٱزادی بیان و عقیده هنوز به قیمت جان ٱدم ها تمام می شود. اسلام كه از سده های متمادی بخشی از كلتور این سرزمین است، متأسفانه امروز به جای اين که  حربه يی باشد  برای چيره شدن بر  خرافات، و خودخواهی و روشنايی باشد برای تقوا و معنويت،   اكنون به سیاست و ابزار سياسی مبدل شده است. و از این دست...

ما می توانستیم ملت شویم اگر كار ساختن سرنوشت مان به دست ندانم كار ترین عناصر نمی افتاد و ما مسخ و مفعول تماشا نمی كردیم.         

***