شناسه

نام کتاب                        "د گوانتانامو انزور"

نويسنده                        عبدالسلام ضعيف

جاي/گاه چاپ     پاکستان/ 28 جون 2006

 

 

 

 

 

نگاهي به "نماي گوانتانامو"

نويسنده: عنايت الله کاکر

برگردان: صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yhoo.com

روز يازدهم جولاي 2006، کتابي با عنوان "د گوانتانامو انزور" (نماي گوانتانامو) نوشتهء ملا عبدالسلام ضعيف، سفير پيشين حکومت طالبان در پاکستان، به زبان پشتو از چاپخانه برون آمد.

 

اين کتاب که در 156 برگ و پنجهزار شماره، با پيشگفتارهايي به قلم محمد قاسم حليمي، قاضي محمد حسن حقيار و عبدالرحيم مسلمدوست آغاز گرديده و ملا خيرالله فضلي آن را برگ آرايي کرده؛ گذشته از وابستگيهاي سياسي نويسنده اش، به رويدادهاي اشک آوري ميپردازد.

 

ملا ضعيف در روپوش کتاب نيز با نماياندن تصويرهاي غم انگيز، کوشيده است تبهکاريهاي جاري در زندانهاي گوانتانامو، بگرام و قندهار که در پوشش "نبرد با تروريزم" پيش برده ميشوند، به نمايش گذاشته شود.

 

از "نماي گوانتانامو " برمي آيد که آقاي ضعيف از سياست دوروي و نيرنگبازانه پاکستان در برابر افغانستان و به ويژه در قبال طالبان سخت آزرده است. او در همين برگها آشکار ساخته که چگونه خود شکار سياست نيرنگين پاکستان گرديده بود.

 

نويسنده در آغاز کتاب آورده است که شش روز پيش از بازداشت شدن، خواب ديده بود کسي برايش ميگويد: "روزهاي آزاديت به پايان نزديک شده ميروند". با آنهم، او گمان ميبرد که ديپلومات است و بر بنياد معيارهاي جهاني، با وي در نقش يک ديپلومات، برخورد شايسته خواهد شد.

 

نامبرده ميگويد که وقتي گروهي از بلندپايگان شکم بزرگ و آفتابسوختهء پاکستاني بر خانه اش يورش آوردند و او را از پيش چشم فرزندانش به شيوهء غيرانساني و ستمگرانه با خود بردند، او لگدمال شدن معيارهاي جهاني را تماشا کرد.

 

"به کارمندان استخبارات [پاکستان] گفتم: "من شخصيت محترمي استم و برخورد شما درست نيست." يکي از کارمندان فربه و رنگين پوست گفت: "تو ديگر نامحترم و تروريست نامنويس شده در لست سياه استي. امريکا و پاکستان ترا ميخواهند."

 

"نماي گوانتانامو" با آوردن گاهشمار رويدادها، خاطره ها، و نام آدمها و گفتاوردها شان مينماياند که ملا عبدالسلام ضعيف هم حافظهء خوب دارد و هم آشنايي درست با شگردهاي نگارشي.

 

"از سياست رياکارانهء پاکستان هنگامي زياد بدم آمد که اينسو، از جهاد مقدس سخن ميزدند و آنسو، آگاهيهاي نهاني و فرودگاههاي کشور خود را به خاطر کشتار افغانهاي ستمديده و ويران سازي افغانستان، به امريکاييها پيشکش ميکردند."

 

از برگهاي اين کتاب برمي آيد که ملا ضعيف از خانهء خودش در اسلام آباد بازداشت گرديده، نخست به پشاور، از آنجا به بگرام و قندهار و در پايان به گوانتانامو برده شده بود.

 

در اينجا و آنجاي "نماي گوانتانامو" به سيما نگاري آدمها نيز پرداخته شده است؛ مثلاً هماني که گفته بود "جناب محترم! تو ديگر محترم نيستي"، چنين نمايانده ميشود: "مردکهء آفتابسوخته، چارشانه، با لبان کبود گوشتالو، شکم پنديده، مانند نمايندهء دوزخ که تازه از راه رسيده باشد./.../ به من گفت ميداني که امريکاييها ابرقدرت استند. کسي نميتواند رو در روي آنها بايستد يا سخن شان را به زمين بيندازد. آنها ترا براي پرس و جو ميخواهند. هدف از آمدن ما اين است که ترا به امريکاييها بسپاريم و آنها را خشنود سازيم، تا پاکستان از خطر رهايي يابد."

 

به گفتهء عبدالسلام ضعيف همينکه او در خانه اش محاصره شد، به بزرگان وزارت خارجهء پاکستان زنگ زد. آنها از پاسخ گفتن شانه خالي کردند. گرفتار کنندگان سر رسيدند و افزون بر برخورد غيرانساني، ساعت و پولهايش را نيز گرفتند.

 

نويسندهء "نماي گوانتانامو" نزديک به دو سال سفير و نمايندهء ويژهء افغانستان در اسلام آباد بود، ولي يار ديرينه ناگهاني چنان روي برتافت که او گمان هم نميبرد.

 

ضعيف براي آفتابي ساختن دورنگي مقامات پاکستان، نماي "ويزهء اقامت" خود را نيز در کتاب گذاشته و نشان داده که او قانوناً ميتوانست ده ماه ديگر نيز در اين کشور بماند. ولي، حاکميت براي "اخراج" او از خاک پاکستان، "ختم ميعاد ويزه" را بهانه گرفتند.

 

"هنگامي که پاکستان مرا به امريکا فروخت، عزيز احمد خان گردانندهء بخش آسيايي وزارت خارجهء اين کشور به رسانه ها گفت: ملا عبدالسلام ضعيف را به خاطر پايان يافتن تاريخ ويزهء اقامتش از کشور بيرون کرديم. من از عزيز احمد خان که باري در افغانستان نيز سفير بوده، به خاطر دروغ گفتنش گلايه دارم. تاريخ اعتبار ويزهء بودوباش من در پاکستان تا دوازدهم اکتوبر 2002 بود."

 

آقاي ضعيف بي پروا و با شهامت از روي آنچه که بسياري کسان ياراي پرداختن به آن را ندارند، پرده برداشته است. او بدکرداريهاي ارتش امريکا و نيروهاي ائتلاف را نگاشته و از صحنه هايي که برهنه روي برفها افگنده ميشد، آب و نان برايش نميرسيد، و زخمهايش خونريزي داشتند، نيز ياد کرده است.

 

"در يکي از روزهاي سرد زمستان بيمار شدم. از امريکاييها دارو و درمان خواستم. آنها به جاي فراهم ساختن تيمار، مرا به سلول سردي که ايرکانديشن آن به برترين اندازه سرما روشن بود، انداختند."

 

نامبرده مي افزايد که سربازان بيگانه بر بدن زخمي و دست و پاي بسته شده اش چنان مينشستند انگار سنگ يا تخته چوبي زير پاي شان باشد، و گاه سرش را به ديوار ميکوبيدند.

 

در کتاب آمده است که امريکاييها يگان بار نيم ريش، نيمهء بروت يا همهء ريش زندانيان را براي به بازي گرفتن شان ميتراشيدند و نخوردنيها را به جاي خوراک به آنها ميخوراندند.

 

رويدادهاي ناگواري که نويسنده در درازناي سه سال و ده ماه زنداني بودن، خود گواهش بوده، نيز در "نماي گوانتانامو" نوشته شده اند.

 

کوتاه سخن آنکه آقاي ضعيف از دورويي پاکستان، و همچنان از برخورد ناشايست و غيرانساني سردمداران پاکستاني، افغاني و امريکايي پرده برداشته، و خيلي خوب برداشته است.

 

ملا عبدالسلام ضعيف "نماي گوانتانامو" را نخستين اثر خود ميخواند. از بافت و پرداز کتاب پيداست که او در نويسندگي نيرومند و بلند دست است.

 

بخشهايي از "نماي گوانتانامو"

 

آغاز بازداشت شدن: وقتي که از سوي پاکستان به امريکاييها سپرده ميشدم، آنها ناگهان به جانم افتادند، درست مانند درندگان بر من يورش آوردند، مشت و لگدبارانم کردند، بر سرم داد زدند، لباسهايم را با کارد و چاقو پاره پاره درآوردند، پيوسته به پشت و پهلو، گاه به دست و رو و گلويم ميزدند و مرا نقش زمين ميساختند.

 

جاهاي ناشناخته: مرا از هليکوپتر پايين ساختند و به روي خاک و گل انداختند. چار سويم تفنگداران ايستاده بودند. آنها مرا لگد ميزدند و يگان بار بر پا و دست و سرم مينشستند. دستهاي ما از پشت بسته شده بودند. وقتي که با تل کفشهاي سنيگن ارتشي انگشتانم را ميساييدند، بسيادر دردناک ميبود.

 

رسيدن به بگرام: سربازان مرا از لاي ريسمانهايي که با آنها به هليکوپتر بسته شده بودم، برون آوردند، و به شدت بر زمين سمنت شده [فرودگاه] پرتاب کردند. چند تن فرياد کنان گفتند: "اين بزرگ شان است." (متن اصلي: "This is the big one.") و بار ديگر با مشت و لگد به جانم افتادند. چند بار حس کردم که با قنداق تفنگ نيز زده ميشوم. ديگر جامه از جانم دور ساخته شده بود. روبندي بر سر و رويم بسته بودند و غل و زنجير بر دستها و پاهايم. تازه برف باريده بود. آنها مرا همانگونه برهنه روي برف انداختند. سربازان زن و مرد امريکايي آواز ميخواندند. پاره هايي از آنچه ميخواندند يادم مانده است: "امريکا! امريکا! سرزمين عدل و انصاف! امريکا امريکا! هواخواه عدل و انصاف! امريکا امريکا!"

 

فرودگاه قندهار: يکايک مان را به ايستادن واداشتند. همينکه نوبت من رسيد، دو سرباز ددمنش به سويم حمله کردند، مرا از ميان گل و لاي برون کشيدند و وادار به دويدن ساختند. آنها دوان دوان مرا با کفشهاي ارتشي و مشتها شان ميزدند و با شدت به زمين مي انداختند. يک بار که فرش زمينم ساختند، چهار پنج تن بر پشتم نشستند و فرياد زدند که تکان نخورم.

 

باز هم جامه هايم را با کارد و چاقو پاره پاره کردند. آنها بالاتر از اندازه فشار ميدادند و ما گمان ميکرديم که همين تيغها گلوهاي ما را خواهند بريد. در يکي از اين حالات، پنداشتم که مبادا همين اکنون حلال مان کنند. /.../ يک بار ديگر، مرا برهنه وادار به ايستادن ساختند. از ترس و رنج فراوان، نه تنها سرما فراموشم شد، بلکه عرق گرم نيز بر سراپايم نشست.


روزي ما را در گروههاي هفت هفت تن به سويي که از جاي نخست چند متر دور بود، ميبردند. برهنه مان ساختند. نه پرده و نه حتا پارچه يي که ميتوانستيم با آن شرمگاه (متن اصلي: "عورت غليظه") خود را بپوشانيم. دو سرباز زن و مرد امريکايي در دو کنار ما ايستاده بودند.


بلاک Cubic در گوانتانامو: بازداشت شدگان در اين بلاک، جامه يي بيشتر از يک نيکر ندارند. زندانيان ميان قفس نه نيکر داشتند و نه پارچه يي که بر تن کنند يا خود را در لاي آن بپيچند. آنها بايد در گرما به روي آهن داغ و در سرما به روي آهن سرد، برهنه ميخوابيدند.

 

نماز نيز بايد به برهنگي خوانده ميشد. در ميان زندانيان پرده نبود. نان بسيار کم داده ميشد و هميشه همراه بود با بدرفتاري زندانبان. براي رفتن به تشناب نيز پرده يي وجود نداشت. در گندگاه تشناب (متن اصلي: "د حاجت زاي") هم بايد همانگونه ميرفتيم، مينشستيم و مي آمديم. يگان بار، روزگار دشوارتر ميشد: آب را بر زندانيان ميبستند و کاغذ تشناب نميگذاشتند.

 

زندانيان از ناگزيري آب نمينوشيدند و نان نميخوردند تا نيازي به تشناب رفتن نداشته باشند. آنها در سرماي کرخت کننده، با جست و خيز ميکوشيدند خود را اندکي گرم سازند. اين يگانه چارهء خنکي هوا بود. بايد نشسته به خواب ميرفتيم.

 

قرآن مجيد در گوانتانامو: روزي يک سرباز زن شليته، زشت و بدآواز آمد و به بازجويي/ بازپرسي زندانيان قفس کمپ شماره يک پرداخت. او دوبار آگاهانه قرآن مجيد را به زمين انداخت. زندانيان ميخواستند اين زن سزا ببيند و حرمت حفاظت قرآن مجيد تضمين شود. امريکاييها چنين خواستها را نميپذيرفتند و از خودخواهي شان به خاطر زندانيان نميگذشتند.

 

قرآن مجيد در زندان قندهار: هر روز، زندانبانان امريکايي به بهانهء بازجويي و بازپرسي به توهين زندانيان ميپرداختند. يک زنداني گفت: پس از بازجويي مرا بر روي خاک انداختند و قرآن مجيد مبارکم را برگ برگ ساختند. همينکه برگها بر روي زمين پاشانده شدند، سگهاي همراه ارتش امريکا حمله کردند و آنها را با دندان دريدند. هنگاميکه اين حالت را تماشا کرديم، "الله اکبر" گويان فرياد کشيديم.

 

سگها کاغذپاره را از دهان رها ساختند. سربازان آمدند، آنها را يکي يکي از روي زمين برداشتند و به سوي من پرتاب کردند. بستهء برگهاي قرآن مجيد نارسيده به من، به درون زباله داني که براي "قضاي حاجت" زندانيان گذاشته شده بود، افتاد.

 

[][]

 

اشاره ها

 

1) برخي از واژه هاي پشتو از روي ناگزيري با الفباي فارسي نوشته شده اند، زيرا کمپيوترهايي که بر بنياد WindowsXP نيستند، نميتوانند يازده آوا_نشانهء الفباي پشتو را درست نشان دهند. اين ناچاري نوشتاري، نه از روي آسانگيري و نه از سر بيحرمتي، بلکه براي پرهيز از پديدار شدن نشانه هاي ناخوانا به جاي آن يازده آوا_نشانه است.

 

2) برگردان اين نوشته را در گام نخست سپاسگزار دوست انديشمند آقاي عنايت الله کاکر استم. همچنان جا دارد، براي دست يافتن به متن پشتوي بخشهاي برگزيده و نقشهاي رنگين پشتي کتاب "نماي گوانتانامو" از نويسندهء گرامي آقاي نعمان دوست و دست اندرکاران چهار سايت زيرين با سپاس ياد شود:

 

www.AfghanIslamicPress.com

www.benawa.com

www.tolafghan.com

www.pajhwak.com

 

3) فشردهء زندگينامه: ملا عبدالسلام ضعيف فرزند ملا نور محمد در ماه جون 1967 در پنجوايي قندهار ديده به جهان کشود. او مادر و پدر را در کودکي از دست داد. ضعيف دو ماه پس از کودتاي اپريل 1978، راهي پاکستان گرديد و آنجا تا صنف نهم درس خواند؛ سپس به سنگر جهاد پيوست و واپس به قندهار آمد. وي پس از پيروزي گروههاي جهادي در 1991 براي پيشبرد آموزش باز هم به پشاور رفت و اين بار در کنار تخصص در اسلامشناسي، به اقتصاد، سياست و زبانهاي عربي و انگليسي نيز پرداخت.

 

ملا ضعيف از آغاز سازمان يافتن طالبان با همين گروه بود و در روزگار فرمانروايي، در اين نقشها کار کرد: مسئول بانک مرکزي هرات (1996)، آمر رياست اداري وزارت دفاع (1998)، دستيار وزارت معادن و صنايع (1999)، رييس عمومي ترانسپورت (2000) و سفير افغانستان در اسلام آباد پاکستان (2001).

 

ضعيف روز اول جنوري (متن اصلي: "اول جون"؟) 2002 از سوي دولتمردان حاکميت پاکستان به امريکاييها به فروش رسانده شد، پس از سپري کردن سه سال و ده ماه در زندانهاي امريکايي، روز يازدهم سپتمبر 2005 از گوانتانامو رها گرديد و به حاکميت حامد کرزي سپرده شد.

 

او که در گوانتانامو توانست قرآن مجيد را به حافظه بسپارد، اينک در خانه به آموزش کودکانش ميپردازد. (برگرفته از پشتي چهارم "نماي گوانتانامو")

 

4) در پايان کتاب، تاريخ بازداشت شدن ملا عبدالسلام از پاکستان و سپرده شدنش به ارتش ايالات متحده "اول جون 2002" نگاشته شده است. برخي از سايتها و رسانه هاي چاپي، اين روز را سوم جنوري 2002، و جاي دستگيري او را وزيرستان گفته اند. درست آن سه شنبه اول جنوري 2002 از اسلام باد ميباشد.

 

5) گزارش مرگ زير شکنجهء ملا ضعيف چندين بار در رسانه هاي گوناگون پاکستان، هند و کانادا بازتاب يافته بود. اين آوازه ها به اندازه يي بالا گرفت که سرانجام ايالات متحده ناگزير به واکنش رسمي گرديد. سخنگوي سفارت امريکا گفت: "ملا عبدالسلام ضعيف در جزيرهء گوانتانامو زنداني است و گزارشها در پيرامون مرگ وي پايه ندارند." (بار نخست: روزنامهء The Nation، اسلام آباد، چهارم اگست 2002)

 

اگر اين سخنگوي امريکايي که در نخستين سال خونين و آتشين پس از رويداد يازده سپتمبر 2001، جغرافياي پاکستان و افغانستان را زير نگين داشت، گوانتانامو را "جزيره" نميخواند، شايد گفته اش از وزنهء اندکي بيشتر برخوردار ميگرديد و زودتر باور ميشد.

 

6) روپوش "نماي گوانتانامو" همانگونه که آقاي عنايت کاکر نوشته است، آرايه هاي نماديني دارد: گزينش رنگ آشناي نارنجي گوانتانامويي بر زمينهء سبز و زرد آرام، نوشتن عنوان کتاب با سرخ روشن، چيدن عکسهاي کوچک شکنجه و بازپرسي به شيوهء نوار فلم در گوشهء چپ، نماياندن دو زندانبان روي نام "گوانتانامو" و دو زنداني نشسته در پشت واژهء "انزور" (نماد)، چهار عکس از دهليز، قفس، بلاک و کمپ گوانتانامو در پايين، و دو زنداني ايستاده با دستهاي بسته آنسوي سيمهاي خاردار ...

 

7) "نماي گوانتانامو" را ميتوان نخستين کتاب داراي تازه ترين آگاهيها در پيرامون گوانتانامو به خامهء يک زنداني افغان دانست. در آگهي www.benawa.com بينوا آمده است: "به زودي متن کامل اين اثر در سايت "بينوا" گذاشته خواهد شد."

 

در روزگار کنوني که کمترين گزارش از ميان اين بازداشتگاه برون ميزند، برگردان فارسي و هرچه زودتر اين کتاب بايسته و به هنگام خواهد بود.

 

8) دوستي در سايتهاي بينوا، ورانگه و تول افغان، نگاه ديگري به کتاب "نماي گوانتامو" دارد. دريغم آمد آناني که پشتو نميدانند از خواندن اين يکي دور بمانند. اميدوارم برگردان فارسي از سوي من (سياه سنگ)، ساختمان و نشانه گذاري متن اصلي را آسيب نرساند و امانتداري را پاس نگهدارد.

 

براي خواندن متن پشتو ميتوان روآورد به: www.benawa.com/kandahar.php?id=8165

 

"دوه همشکل انزورونه/ د اجب خان ليکنه"

(دو نماد همانند/ نوشته اجب خان)

 

چند روز پيش آگاهي يافتم که ملا ضعيف سفير حاکميت سياه طالبان در پاکستان کتاب خاطراتش را نوشته است. هرگز دلم به ديدن کتاب نميشد زيرا پيش از اين کتاب يک سرکردهء ديگر طالب وکيل احمد متوکل را خوانده بودم که کتاب بسيار زياد بي محتوا (متن اصلي: "دير زيات بي مطلبه"؟) بود. باز هم از روي عادت خودم مجبور شدم کتاب ملا ضعيف را پيدا و خواندم. نام کتاب "د ګوانتانامو انزور" (نماي گوانتانامو) است. اين يک تصادف بود که هنگام خواندن اين کتاب، عکسها (متن اصلي: "عسکونه"؟) و ويديوهاي نمايانگر ظلمهاي حاکميت وحشي طالبان را هم ميديدم. خواندن (متن اصلي: "لوستل"؟) همزمان اين دو چيز به من احساس عجيب و غريبي داد مانند انساني که در آتش ميسوزد و نگاهش به آب مي افتد، به سوي آن خيز بزند، ولي آن آب نه بلکه تيزاب جوشان باشد. بالکل همين حالت بود، که در کتاب ملا ضعيف ظلمهاي زندانهاي امريکايي را ميديدم، همراه با آن صحنه هاي کشتن، زدن، آزار دادن، تعذيب کردن (متن اصلي: "تعذيبول"؟)، توهين کردن زنان افغان و شکنجه دادن پسران جوان افغان از سوي طالبان را نيز ميديدم. اين دو نماد در چشم من کاملاً همگون معلوم ميشدند و گفتم اگر امريکا يک نام ظلم و وحشت باشد، طالب نام دومش است، اگر امريکا در راستاي جنگها و ويرانگريهاي افغانستان از هر شيوه کارگرفته طالب در هر يک از اين راهها نقش دست راست امريکا را بازي کرده است. هر آنچه امريکا در افغانستان کرده است و ميکند، سهم طالب در آن مساويانه است.

 

ولي يک سخن که اين کتاب را مشخص ميسازد اين است که ملا ضعيف چهرهء اصلي بادارش (پاکستان) را هم خودش شناخته و هم به مردم شناسانده است. او ميگويد وقتي که مقامات پاکستاني مرا ميگرفتند و به امريکا ميسپردند، از آنها پرسيدم که گناهم چيست؟ آيا ما همه مسلمان نيستيم؟ مقامات پاکستاني گفتند که حالا سخن از منافع پاکستان است نه از اسلام وجهاد. ملا ضعيف پذيرفته که پاکستاني که بر افغانها در راه اسلام جهاد ميکند همان پاکستان مرا گرفت، با دون_همتي بسيار زياد با من برخورد کرد و با سرشاري تمام مرا بر امريکاييها به فروش رساند.

 

تا جايي که قصهء ظلمهاي رفته بر ملا ضعيف در زندانهاي امريکايي است اين کاملاً درست است که عساکر امريکايي بر او بسيار زياد ظلم کرده اند ولي براي اين سخن دو جواز وجود دارد. يکي اينکه آنچه با طالبان ميشود هماني است که آنها با مردم کرده اند. و اين سخن پذيرفته شده است "هر کسي آن درود عاقبت کار که کشت". شرح بيشتر به خاطري نميدهم زيرا به همه جهان آشکار است که طالبان چقدر وحشت و کارهاي دور از تصور و گمان بشريت کرده اند. دوم اينکه، همانگونه که ملا ضعيف در کتاب خويش يادداشت کرده است، آنها در نگاه عساکر امريکايي انسان نبودند زيرا انسانها نميتوانند کاري کنند که طالبان کرده اند. در اين گفته ها امريکاييها و طالبان همديگر را خوب درک ميکنند، براي من هر دو دشمنان مردم افغان معلوم ميشوند. و اين سخن بسيار نادرست نيست زيرا همين طالبان و مجاهدين براي امريکاييها جهاد بسيار بزرگ دالري کرده اند، و همين مردم بودند که تا چند سال پيش امريکا و همه جهان غرب آنها را "مجاهدين" ميناميدند و امروز براي شان تروريست ميگويند. هدف از گفته هايم اين بود که براي مردم افغان، امريکا و طالب هر دو دشمنان پليد تاريخ بشر و ويرانگران افغانستان استند. ولي ملا ضعيف در اين کتاب به طالبان خود پيامي داده است که پاکستان هرگز به اسلام و جهاد دلچسپي ندارد. اگر امروز بر ملا ضعيف آمده فردا بر حکيمي خواهد آمد و روز ديگر بر کس ديگر و ديگر. پاکستان تا وقتي که بخواهد همين طالبان و همين مجاهدين را در افغانستان سرگرم دهشت افگنيها نگه خواهد داشت و افغانها و افغانستان را به دست شان نابود خواهد ساخت مگر هرگاه پاکستان لازم بداند [آنها را] بر امريکا خواهد فروخت، به آساني به گودال مرگ هل خواهد داد. چنين است انجام متقي و مطمئن و ملا عمر نيز.

 

راه خوب براي طالبان و همه افغانها اين است که همه در افغانستان جمع شوند، در ديار خود بنشينند، جرگه شود، راي گيري کنند، و به آشتي و شادماني کشور خود را بسازند. در آنصورت اينجا نه امريکا خواهد ماند و نه بريتانيا. همه راه خود را در پيش خواهند گرفت. نه به جهاد و نه به فساد نيازي خواهد ماند، نه در برابر پاکستان ناتوان خواهيم ماند و نه براي خيرات عرب مانند گدا خواهيم نشست؛ نه کرزي نااهل خواهد بود و نه ملا عمر تروريست. نه حکمتيار اجنت آي اس آي خواهد بود و نه دوستم خواهد توانست مليشياي شخصي خودش را بسازد، نه حقوق زباني ما را کسي غصب خواهد کرد و نه سياسي. و اگر حال همين گونه جاري باشد که طالبان اجنداي آي اس آي را پيش ميبرند و کرزي از امريکا را، هر کس به اندازهء توانش ويرانگري و دهشت افگني کند، پس در آنصورت دعاي من اينست که خداي پاک اين وطن را از روي زمين محو کند که از غمش بيغم شويم. ديگر در توان ما هيچ نيست."

 

9) به فارسي ميگويند "شهنامه آخرش خوش است"، در نوشتهء پشتوي اين عزيز همه اش "خوش" است و پايانش "خوشتر از آخر شهنامه".

 

با حرمت بايد افزود:

 

يک) نويسندهء گرامي! برخوردي که شما در "دوه همکشل انزورونه" با ادبيات نوشتاري پشتو کرده ايد، کمتر از برخوردي که طالبان با مردم افغانستان کرده بودند، و زندانبانان ايالات متحده با زندانيان بگرام، قندهار، ابوغريب و گوانتانامو ميکنند، نيست.

 

دو) ايکاش پيش از آنکه از وجود "دو جواز براي ظلم امريکاييها" سخن ميزنيد، دو بار مي انديشيديد. گذشته از اينکه تبهکاري هرگز نميتواند "جواز" تبهکاري باشد، اگر طالبان هزار بار بدتر از آنچه که از آغاز تا امروز کرده اند، ميکردند باز هم نميشد و نميشود از صدور لايسنسي که شما آن را "جواز ظلم امريکايي" به تفنگداران ايالات متحده ميناميد، سخن گفت.

 

سه) اميدوارم پاراگراف پسين نوشتهء تان که از نشان دادن "راه خوب براي طالبان و همه افغانها" آغاز ميشود، تا پيشگوييهاي شگفت در پيرامون کردار سياسي فرداي امريکا و بريتانيا، و کارنامه هاي آيندهء حامد کرزي، گلبدين حکمتيار، ملا محمد عمر، و عبدالرشيد دوستم، شوخي باشد. شگفت اينکه اگر چنين باشد، هم "عجب" است و اگر نباشد هم "عجب"!

 

چهار) اگر شما همان اجب خاني باشيد که در يکي از نوشته هاي پيشتر تان (تول افغان، پنجم جولاي 2006) ملا ضعيف، ملا متوکل و ملا فضل هادي شنواري را "خرهاي امريکا" ناميده بوديد، بايد بدانيد که اين زبان، زبان ناشايست است ولو شما آن را زيبنده بدانيد، اين آزادي، آزادي هيجان است، ولو شما آن را آزادي بيان بخوانيد، و اين نوشته، نکوهشنامه است ولو شما آن را "دوه همشکل انزورونه" بناميد.

 

پنج) با آنکه از گوشه و کنار نوشتهء تان، انديشه هاي راست و درست ميتوان يافت، باور دارم بهتر از نگارندهء اين شماره ها ميدانيد که در گرماي دشنام و روشناي نفرين نه بررسي کردار طالبان پذيرفتني مي آيد و نه ارزيابي "نماد گوانتانامو".

 

شش) اجب خان عزيز! آيا آزرده نخواهيد شد، بپرسم در کجاي جهان نشسته ايد که اگر به دعاي خود تان، افغانستان از روي زمين برداشته شود، شما از غمش "بيغم" ميشويد؟

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

22 جولاي 2006

 ****

دګوانتانامو انځور: دملاعبدالسلام ضعيف نوی کتاب چاپ شو -عنايت الله کاکر