رمان ، چارچوبي براي بيان روايت هاي طولانيست

گفت و گو با "نيپال شرما" نويسندهء هندي

 

اين تر جمه را به استاد رهنورد زرياب پيشکش می کنم

منبع: مجلهء "گونگهت"

گفت وگو: آنند ورما سوامي

برگردان : جاويد فرهاد

 

"نپپال شرما" نويسندهء معاصر هندي ، در سال ۱۹۴۱ ميلادي درمحلهء "جورا شانکو "ي کلکته (زادگاه را بيندرا نات تاگور) زاده شد. پدرش از بر همنان هندي بود و به همين دليل, آموزش هاي مذهبي را از وي آموخت.  بعد از دانشگاه"آکسفورد "- در بخش تاريخ فلسفه- دکترا گرفت.

شهرت چشمگير نيپال شر ما در حوزهء ادبيات هند ، مديون کار مستمراو در عرصهء رُمان نويسي است. تا اکنون پنج رمان معروف ، به نامهاي سواراج(swaraj) (۱) ،" چرخه charkha " (۲) "حکايت ويشنو"(۳) ،"روايتي در امتداد شب " و"گاندي چگونه زيست ", از وي منشرشده است.

موضوع اصلي رُمان هاي اين نويسنده در بر گيرندهء مفاهيم تاريخي و مذهبي است .

"شرما" دلبستهء افکارو آثار نويسندهء مشهور هندي " رابيندرا نات تاگور" است،  وشايد هم يکي از دلايل اين دلبسته گي ، نا شي از همپيونديش از لحاظ هم ولايتي بودن بااين فيلسوف بزرگ (تاگور)باشد .

مُضاف بررمان نويسي, نيپال شرما به حيث مهمترين نظريه پرداز عرصهء رمان نويسي-نيز- مطرح است. او  رمان ها ي معروف هندي را به نام  بهاراتي bharati " و" حکايت ويشنو", به زبان انگليسي ترجمه کرده است.

در ذيل گفت گوي اين نويسنده را در مورد وضعيت رمان وشگرد هاي رمان نويسي در هند, با هم مي خوانيم :

Ø     رمان چيست وازکجاآغازمي شود ؟

ü رمان چارچوبي براي بيان روايت ها طولاني ، به زبان قصه است. حواشي - وگاه هم تعليقاتي- که در محور يک حادثهء اصلي شکل داده مي شود ، اجزاي کُلي رُمان را به حيث ساختار به هم پيوسته( ازلحاظ دروني )  مي سازد. رمان هاي هندي (معمولاً)از لحاظ "روايت " متنوع اند؛ ولي از لحاظ ساختاري ، هماهنگي ميان اجزاي روايت و شيوه هاي رمان نويسي ، هويت به هم پيوسته يي را به آنها مي دهد. رمان معروف " خانه و جهان " اثر "گورو دو "۴ "تاگور" ، به حيث نمونه يي از رمان هندي در سطح جهان ، همين ويژه گي را دارد.

رمان هاي " سواراج" و"چرخه" با آن که با روايت هاي حاشيه يي از حادثهء تاريخي "آزادي هند"و" جريان استقلال طلبي" آن آغاز مي شود ؛ ولي روايت محوري (حادثه اصلي) منوط به تشريح شخصيت رواني و نوع فعاليت هاي " مهماتماگاندي " است ". گاندي جان در اين دو رمان ، به حيث روح بزرگ و بر تر از ديگران عمل مي کند ؛ يعني اصل روايت در اين دو رمان ، توضيح فلسفهء "اهيمسا" (عدم خشونت ) به زبان روايت است که با آوردن روايت هاي فرعي به خاطر پيوند دروني با محتواي اصلي ، روايت اصلي در اين رمان ها، تکميل مي شود .

آغاز رمان – به نظر من – ازمتن حادثهء کلان آغازمي شود. چشمداشت از مسألهء حادثهء کلان" ، مربوط به حوادثي است که در ذهن رمان نويس شکل مي گيردو آغاز هر رُماني، با آغاز کار ذهني نويسندهء آن مرتبط است . شايد هر حادثه و اتفاقي، در ذهن نويسندهء رمان ، رمان نباشد ( با توجه به اين که شايد آن حادثه در نفس خود رمان باشد ) مهم اين است که حادثه بتواند ذهنيت نويسندهء رمان را به خود جذب کند. هر حادثه يي – مبتني به ظرفيت پرورش ذهني هر نويسنده يي – نميتواند ، تأثير همگون را بر ذهنيت نويسندهء رمان بر جابگذارد؛ زيرا ميزان تأثير ويا عدم تأثير هر نويسنده ، بسته گي به عادت و سليقهء وي دارد. وقتي شما روايتي از حادثهء تيرباران "بگهت سنگ" (قهرمان جشن استقلال طلبي هند) را در دورهء استعمار بريتانيا در هند ، بخوانيد ، روح آزادي خواهي در وجود تان گل مي کند ؛ ولي اگر آن را از ديد ديگري بنگريد، معايب فراواني را  در عرصهء فعاليت هاي استقلال طلبيش ميتوانيد در يابيد، وشايد هم آدم ديگري با توجه به نوع ديد و پروش فکري واخلاقي خود، آن را بابرداشت سومي ارزيابي کند، پس مشخص است که ديد گاه هر نويسنده يي, مبتني برنوع قرائتش از حادثه است.

 هنگامي که نوع برداشت هر نويسنده از حادثه ناهمگون است ، اين مسأله به دقت مطرح مي شود که يک حادثهء کلان- نظربه سليقه ، عادت و طرز برداشت نويسنده- يا ميتواند رمان باشد ويا بر عکس هم نميتواند رمان باشد. پس آغاز رمان ، با آغازکار ذهني نويسنده و ميزان تأثير ش از حادثه ، مرتبط است و آغاز کار ذهني نويسنده، آغاز رمان است . 

Ø            ديدگاه تان در مورد رمانهاي اخلاقي چگونه است ، به کدام رمان ها ميتوان, رمان هاي اخلاقي گفت؟

ü            من با دسته بندي هاي از قبل مشخص شده براي رمان موافق نيستم ؛ زيرا رمان از لحاظ بافت محتوايي ميتواند هم تاريخي ، هم تحليلي ، هم عشقي ، هم کميدي وهم تراژدي باشد, و از سوي ديگر هم ميتواند هيچ يکي از اين دسته بندي ها را -به صورت بارز- در  خود نداشته باشد. شايد بتوان رگه هايي از جنبه هاي مورد نظر را درآن  پيداکرد ؛ ولي اين هر گز به معناي در يافت درست از مسألهء دسته بندي هاي از قبل معين شده براي رمان، نيست. نويسنده ء رمان، الزامي براي پرداخت اين دسته بندي ها ندارد ، اين که به گونهء عادي – ونه بر مبناي تعهد از قبل مشخص شده- در محتواي رمان ، رگه هايي از اين دسته بندي ها جلوه گرمي شود ، بحث جداگانه يي است ؛ اما پذيرش اين که دسته بندي هاي معين براي نوعيت رمان – از نظر محتوايي- داشته باشيم, امري است دشوار . بنا بر اين و به دليل همين نا همگوني ، پذيرش اصطلاح رمان هاي اخلاقي - مثل ساير دسته بندي ها ي معين شده –  براي من دشوار است. از جانب ديگر متعهد بودن به اين که اين رمان اخلاقي است و اين غير اخلاقي ، مسخره آميز است و با نوعي يکسو نگري همراه است. رمان خوب از لحاظ پرداخت هنري و تکنيک ياخوب است ويا هم بد. اخلاقي بودن  وغير اخلاقي بودن ، مسأله يي نيست که  از ماهيت هنري ان بکاهد؛ زيرا رمان نويسي هنر ارائهء خوب روايت ، در پيوند با روايت هاي فرعي است . دسته بندي هاي از قبل مشخص شده را ديگر آن(مخاطبان) بر دامن رمان وصله مي زنند. کار نويسندهء رمان ، تعهد در برابر اين دسته بندي ها نيست.

رمان ، مقاله نيست که مقاله نويس پيش از نوشتن موضوع ،جنبه هاي اخلاقي آن, براي سود مندي نوع بشر مدنظر داشته باشد . اخلاق در رمان اگر به گونهء طبيعي وبا بافت عادي در محتوا، با زتاب بيابد، عيبي ندارد ؛ولي اين که نويسندهء رمان ، پيش از آفرينش اثر، متعهد به پرداخث زمينه هاي اخلاقي در رمان شود ، اين عمليه، از مسألهء طبيعي بودن و هنري بودن آن مي کاهد . پس در آن صورت بهتر است سروده ها و اوراد مقدس مذهبي را بخواند و دست به آفرينش رمان نزند.

من با هر نوع دسته بندي از قبل تعيين شده در برابر رمان ، مخالفم . رمان يک جريان آفرينش طبيعي است که خودش ماهيتش را مي سازد و هيچ گرايش انتسابيي هم نميتواند آن را خوب تو جيه کند.

رمان "چرخه"  با وصف داشتن جنبه هاي تاريخيش – از يک روا ل طبيعي تاريخي برخور داراست. من، هيچ گاهي متعهد به انعکاس زمينه هاي تاريخي در اين رمان نبوده ام. (با آن که اين رمان ، جنبه هاي تاريخي فراواني هم دارد) هيج جايي ملزم و متعهد به ارائه يک "فرم" تاريخي معين به زبان رمان نبوده ام.  جنبه هاي تاريخي به خودي خود، با سير طبيعي وبه زبان روايت نقل شده اند؛ در حالي که موضوع اصلي "چرخه" مبتني بر فلسفهء عدم خشونت (اهيمسا)" گاندي جان " است.

"سوا راج" نيز همين روال را دارد." گاندي جان " محور اين استقلال طلبي در برابر استعمار بريتانيا است. روايت اصلي در اين رمان ، معرفي چهره هاي آزادي خواه هند، به ر هبري "گاندي جان" است: " پندت راج موهان" ، علي اصغر حسين"،" سوامي چترن جي " و " ايندرا پتيالي" ( سرداران جنبش استقلال طلبي هند) همه روايت هاي فرعي تاريخي ، بر محور يک روايت اصلي- تاريخي (مهماتما) اند که با شيوه هاي گوناگون مبارزاتي شان – همراه با مهاتماگاندي- به ارزش تاريخي مبدل مي شوند؛ و اين تاريخي شدن شخصيت ها در رمان، به ارزش طبيعي ومسألهء تاريخي بودن رمان مي افزايد؛ اما معناي ارزش تاريخي بودن رمان ، هر گز به مفهوم دسته بندي عمدي رمان بر دامن تاريخ (يا رمان تاريخي ) نيست . اگر جنبه هاي تاريخي در" سواراج" وجود دارد، اين جنبه ها به طور طبيعي اتفاق افتاده است، نه اين که نويسندهء رمان آن را به گونهء عمدي و متعهدانه پرداخت داده باشد تا رمان تاريخي را خلق کند.

پس من- مصرانه – بر اين نکته تأکيد مي کنم که دسته بندي هاي از قبل تعيين شده، ماهيت هنري و سير طبيعي آفرينش رمان را لطمه مي زند و تعهد طبيعي ونا خود آگاه بر درون نويسنده را مي کشد.

Ø            آيا رمان هاي چند روايتي مانند: "حشيش " اثر " گپتم داس" و " زناني از آنسوي ديوار " اثر "اشيش آنند"، ميتوانند ساختار کُليي براي رمان بنداشته شوند؟

ü            رمان از لحاظ شکل مشخص است ؛ اما محتوادر آن ميتواند با توجه به سليقه هاي فني نويسندهء آن، متفاوت باشد . رمان  هاي "حشيش" و " زناني از آنسوي ديوار",از لحاظ شکل  رمان است ؛ ولي محتواي آنان دگر گونه است. رمان از لحاظ شکل, ساختار معين خود را دارد که هر رمان نويسي – به گونهء طبيعي- با اين ساختار و ويژه گي ها آشنايي دارد. " اشيش آنند" و" گپتم داس " ، ويژه گي ها و معيا رهاي ساختاري در رمان را رعايت کرده اند ؛ ولي اين که چند روايتي وارد متن شده اند، اين وابسته به خلاقيت و قدرت ابتکار فردي آنان است. هر رمان نويسي به صورت فردي بايد اين خلاقيت را داشته باشد تا محتوا را در متن رمان- از لحاظ موضوعي – وارونه پرداخت بدهد ؛ ولي مهم اين است که اين وارونه گرايي در شکل ساختاري رمان – مثل يک اجزاي به هم پيوسته و سامانمند- حفظ گردد.

رمان  هاي "حشيش " ، " زناني از آنسوي ديوار" ، " تب مرگ " ( اثر کلپنابسوان )  و " بهاراتي " ( نوشتهء موهان کلياني ) –دقيعاً – رمانهاي " چند  روايتي " هستند که پاياني براي تکميل روايت اصلي – از لحاظ ساختار – پنداشته مي شوند.

Ø            ولي اين مسألهء " چند روايتي بودن رمان ", توجيه اصلي ما را از ساختار رمان دگر گون نمي سازد؟

ü            هر گز. چندروايتي بودن رمان, مفهومش گم شدن دردرون روايت هاي مختلف نيست . روايت هاي ديگر، را بطه هاي حاشيه يي با متن دارند و در حقيقت، مکمل روايت اصلي در رمان هستند. ار چند مو جوديت روايت هاي فرعي (حاشيه يي) در حاشيه ء رمان شکل مي گيرند ؛ اما اين روايت ها، مثل زنجير دست به دست هم داده و موجوديت شان را براندام روايت اصلي گره مي زنندو پس از پيوند روايتهاي فرعي با محورآن، روايت اصلي شکل مي گيرد و رمان به وجود مي آيد .

خلق موضوع اصلي روايت در ذهن نويسندهء رمان،  نخستين آغازي براي ساختار رمان است ؛ اما پيوند زدن روايت هاي حاشيه يي به خاطر باز شدن گرهء ابهامات و تفصيل روايت اصلي، وابسته به مهارت نويسنده در عرصهء رمان نويسي است.رُمان  " زناني از آنسوي ديوار "  با وصف آن که يک متن اصلي از لحاظ روايي دارد؛ ولي پيوند زنان ديگر با " راگني " (شخصيت مرکزي رمان ) در حواشي روايت اصلي ، ساختار محکمي را براي رمان داده است و " اشيش آنند " روايت هاي فرعي را با روايت اصلي رمان(ما جراي زنده گي راگني ) پيوند خوبي داده است .

رمان هاي چندين روايتي " با فت گسترده تري از نظر ساختار دارند . موضوع در رمان هاي چند روايتي -معمولاً – از يک روايت آغاز شده و بعد در درون چند روايت ادامه مي يابد . سپس تمام اين روايتها – به حيث روايتهاي فرعي – در متن روايت اصلي پيوند مي خورند. گاهي هم ممکن است اين روايت هاي فرعي و چندگانه، سبب شکلدهي روايت  اصلي شود. اصل عمده در رمان هاي چند روايتي ، حفظ و مراعات " هنجار هاي زنجيره يي " به خاطر ايجاد تسلسل موضوع در رمان است. با استناد بر اين چشمداشت ، اکثر رمان هايي چون: " خدا شب را آفريد" از خانم " شيواني اگروال " ، " حماسهء رامايانا" از " شري جسونت کما را " و تصوير در آيينه" از " اميت کالا پوري " – با آن که چند روايتي نوشته شده اند, رابطه هاي تسلسلي شان را با روايت اصلي, حفظ نکرده اند ؛ از اين رو اين رمان ها را نميتوان  رمان ها ي چند روايتي انگاشت .

رمان" اميت کالاپوري " با آن که از يک روايت ساده – اما نه به شيوهء روايت – آغاز مي شود و بعد ، ماجرا هاي فرعي ديگر، در لايه هاي ديگري از روايت ارائه مي گردد؛ ولي در پايان اين ما جرا ، چيزي به عنوان موضوع کلي دستياب مان نمي شود. گره هاي ابهامي و نبود هنجار هاي زنجيره يي به خاطر رعايت تسلسل روايت در درون رمان فراوان وجود دارد ؛ " شيوا پراسات" به حيث يک مرد ديوانه با تصوير خود در آيينه حرف مي زند؛ ولي عامل ديوانه گي " شيوا" گنگ است . شخصيت مرکزي رمان، طبيعت ما ليخوليا يي دارد.نقش آيينه در اين رمان ، نقش ابزاري است ؛ يعني آيينه فقط ابزاري براي باز تاب تصوير در ذهن "شيوا پرسات " است؛ در حالي که آيينه مي توانست از ديد نويسنده ، نماد هاي بر تري نسبت به نقش ابزاري آن داشته باشد.

در کليت چيزي که مي توانست گره هاي ابهامي اين رمان را باز کند، کاربُرد هنجارهاي زنجيره يي – به حيث رعايت اصل تسلسل – در رمان بود. رمان، بيش از همه به " بافت موضوعي " نياز  دارد ؛ و اين چيزيست که اکثر رمان هاي هندي با کمبود آن مواجه اند.

Ø                چه تفاوتي ميان داستان دراز و رمان و جود دارد، آيا هر داستان دراز را ميتوان رمان دانست؟

ü                به نظر من مهمترين بحثي که در زمينهء تفاوت داستان  دراز با رمان وجود دارد ، بحث محتوايي در رمان است . رمان محتواي معين دارد. چارچوب محتوايي که براي رمان موجود است ، توالي قصه وبافت حاشيه يي حوادث فرعي بر متن حادثهء اصلي است. داستان دراز ماجراي واحدي دارد وذهن خواننده را به مسير مشخص مي کشاند و فضاي معين را در چارچوب ذهن او تصوير مي کند؛ ولي در رمان ، ذهن خواننده براي پي گيري حادثهء اصلي ، از فضا هاي متعددي عبور مي کند؛ با آدمهاي مختلفي حرف مي زند و، ماجراهاي عجيبي را به خاطر رسيدن به مفهوم اصلي حادثه, پشت سر مي گذارد.

بسياري از رمان نويسان هندي تا هنوزهم به اين باور هستند که اولين تعريف از شناخت رمان و فرق ميان رمان و داستان در از، در مسألهء طولاني بودن آن است. بايد گفت که همين اکنون, ما داستان هاي زيادي مثل "راز هاي شب" از " ساغر پالم  پوري " در ادبيات هندي داريم که از لحاظ حجم صفحات ، طولاني تر از رمان هاي "خانه و جهان"  و" زناني از آنسوي ديوار" است ؛ ولي به هيچ وجه رمان نيست. زياده نويسي و طولاني نوشتن ، اولين معياري براي در يافت تفاوت رمان از غير رمان (داستان دراز) نيست ؛ زيرا طولاني نويسي چيز ديگر، ورمان نويسي, نوع ادبي ديگر يست.

Ø                در مورددگر گونه سازي واقعيت " در رمان چگونه مي انديشيد ، رمان مي تواند باز تاب واقعيت بر هنه يي از زنده گي و آدمها باشد؟

ü                درهر پديده يي – ازلحاظ فلسفي – واقعيت, مبتني بر در يافت ذهني ما وجود دارد. واقعيت در رمان به مفهوم در ک آنچه که مي بينيم – به طور برهنه – نيست . واقعيت در رمان, واقعيت دگرگونه است ؛ يعني آنچه که نويسندهء رُمان مي خواهد ارائه کند, نه آنچه که  در چشمديد از حوادث وجود دارد (يا آنچه  که به صورت شفاف اتفاق مي افتد).

در رمان " گاندي چگونه زيست " من به طور دقيق ، به دگر گونه سازي واقعيت پرداخته ام؛ زنده گي " گاندي جان"، نحوهء مبارزات و فلسفهء عدم تشدد وي, سه عامل مهم در ساختار رمان است. هر سه عامل, واقعيت هاي عيني (وبرهنه ) درعرصهء فعاليت هاي سياسي " گاندي جان" است؛ " ولي نگاه من درمورد اين سه عامل مهم – و پاره يي از موارد ديگر – مبتني بر واقعيت هاي جاري نبوده است ؛ زيرا من به اين مسأله – از اول آگاه بودم که نمي خواهم مقالهء پژوهشي در مورد زنده گي " گاندي جان" بنويسم . من رمان نوشتم و واقعيت ها را به پنداشت خود – و به خاطر ايجاد جذابيت بيشتر – وارونه ساختم . اگر ديگران بر مسألهء دگر گونه سازي واقعيت ها در اين رمان ، ايرادي دارند ، برايم مهم نيست ؛ زيرا گانديي را که من مي شناسم ، همين است که شخصيتش با تمام فرازو فرود ها در رمان شکل داده شده است. مطرح کردن گاندي به حيث شخصيت مرکزي از ديد من  در اين رمان مهم است. ديگران اگر مي خواهند واقعيت هاي برهنهء زنده گي سياسي واجتماعي " گاندي جان " را دريا بند ، به کتاب هاي تاريخ مراجعه کنند ويا هم مقالات پژوهشي در مورد زنده گي نامهء او را بخوانند. گانديي" من ، گاندي غير معمولي ، متعالي وگاهي هم تأثير پذير از انديشه هاي تاگور است (با تمام ضعفها و پيروزي هايش ).(۵)

بر خورد رمان با " واقعيت " برخورد دگر گونه است. هر واقعيتي از ديد نويسنده در رمان ، مي تواند دگرگون شود ويا هم دگر گون باشد. گريز از واقعيت برهنه " در رمان ، پناه  جستن به امور واهي نيست ، بل به نوعي ، بازآفريني واقعيت از منظر هنري است که براي ايجاد جذا بيت در رمان شکل مي گيرد. " واقعيت برهنه " چيزي جز بيان " يک واقعيت بي روح و مقاله يي " نيست . واقعيت از ديد هنري در رمان ، بريده يي از ديد هستي شناسانهء رمان نويس است. "گاندي جان" ، بدون درک هستي شناسانه ، يک واقعيت بي روح ويک شخصيت مقاله يي است که به درد آدمهاي سياسي در " کانگرس " مي خورد تا برايش شعار بدهند وعظمتش را در هاله يي از شعار بپوشانند؛ ولي گانديي که را که  من در رمان خود به تصوير کشيده ام ، گاندي مهربان و عاشق محبت است ؛ روزه مي گيرد, نخ مي ريسد وپشت امپراطوري بريتانيا را به لرزه در مي آورد.

بنابرين رمان ، دگرگونه سازي واقعيت برهنه( آنچه اتفاق افتاده ) به مذاق وشيوهء نگاه نويسنده است.

Ø            در دنياي امروز ، مردم فرصت اند کي براي خوانش رمان دارند, آيا رمان مي تواند با قدرت جذابيتش فرصت هايي را براي خواندن وفکر کردن بيشتر بسازد؟

ü            هر نوع ادبي ، طيف معيني از خواننده گانش را دارد. نميتوان کُل مردم را علاقه مند به رمان دانست (و يا هم علاقه مند به رمان تصور کرد) با اين که مي گويند خواندن رمان- با وجود فرصت اندک آدم ها – چيزي جزوقت کشي نيست ؛ولی من با اين عقيده کاملاً مخالفم . آدم هايي که نيازي براي خواندن رمان دارند- به هر طريقي – اين فرصت ( خواندن رمان ) را براي خود فراهم مي کنند. رمان مثل سينما در ذهن آدمي تأثير گذار است ، منتها تفاوتش اين است که در سينما تصاويروصداها – به صورت فزيکي- حرکت مي کنند؛ ولي در رمان کلمات به گونهء ذهني تصوير ، فضا و صدا ايجاد مي نمايند ؛ يعني هر کلمه ، جمله, ديالوگ و مو نو لوگ فضا ايجاد مي کند وپرده هايي از يک حالت ذهني را فراراه ديد و ذهن آدمي مي گذارند. فلم " شارولاتا " ساختهء " ساتياجيت راي "(۶) که در مورد زنده گي گورو دو تا گور تهيه شده ، - دقيقاً – يک رمان تصويريست . به نظر من رمان ، فرصت ها را براي ما گسترش مي دهد و تصوير دقيقي از " چگونه زيستن" و " چرازيستن" را ارائه مي کند.

پانوشت :

1 - سواراج swaraj = آزادي و استقلال

۲- چرخهcharkha = چرخ نخ ريسي که اکنون نشان رسمي هند است .

3 - ويشنو= يکي از خدايان سه گانهء دين هندو .

۴- گورودو = مرشد روحانی

۵- لابد، اشارهء " شرما" به بحث ملي گرايي گاندي " است . تاگور, بر خلاف مهماتما ، با بحث ملي گرايي و صنعتي ساختن هندوستان و ماشينيزه کردن همه يي امور, مخالف است .تاگور انديشهء گاندي در مورد ملت را زير کانه انتقاد مي کند و مي نويسد: " خطر مقولهء ملت در ماهيت غير شخصي بودن آن است . ملت  نهادي است فاقد انديشه و قدرتي است که تمام منابع جسماني و اخلاقي انسان را به قصد کسب اقتدار ، به مسير رقابت مهلک سوق مي دهد. مفهوم " ملت " در ست ضد "تمدن " است .

۶ - ساتياجيت را ي ، فلمساز مشهور هندي .