داکتر غلا م حيد ر « يقين »

 

آیین عیاری و جوانمردی

قسمت ششم

 

سیری بر پیشینۀ آیین عیاری و جوانمردی

( پیوسته به گذشته ) و اما از نظرشیخ فریدالدین عطارنیشاپوری، فتوت دارای هفتاد ویک شرط نبوده ،بلکه در بردارندۀ هفتاد ودو شرط است .عطار در دیوان شعرخود، بخش کاملی را به نام ،( فتوت نامۀ منظوم ) اختصاص داده است. بنا به اندیشۀ عطار،آ یین فتوت وجوانمردی که در اشعارش ازآن،( راه وروش مردان ) تعبیر شده ، دارای دو

بخش است: یکی جنبۀ نظری ، ودوم جنبۀ عملی ؛که جنبۀ عملی این موضوع بیشتر مورد نظرش واقع گردیده است ؛

چنانکه در اشعار زیر به خوبی و روشنی مشاهده کرده، میتوانیم :

الا ای هوشمند خوب کردار بگویم با تو رمزی چند ز اسرار

چودانش داری وهستی خردمند بیا موز از فتوت نکتۀ چند

که تا در راه مردان راه دهندت کلاه سروری بر سر نهند ت

اگر خواهی شنیدن گوش کن باز زمانی باش با ما محرم راز

چنین گفتند پیران مقد م که از مردی زدندی در میان دم

که هفتاد و دو شد شرط فتوت یکی زان شرط ها باشد مروت

بگویم با تویک یک جملۀ راز که تا چشمت بدین معنا شود باز

نخستین راستی را پیشه کردن چو نیکان از بدی اندیشه کردن

همه کس را به یاری داشتن دوست نگفتن آن یکی مغز ودیگرپوست

زبند نقش بد آزاد بودن همیشه پاک باید چشم و دامن

اگر اهل فتوت را وفا نیست همه کارش به جز روی وریا نیست

کسی کو را جوانمرد یست در تن به بخشاید دلش بر دوست و دشمن

بهرکس خواستی می باید آنت اگر خواهی به خود نبود زیانت

مکن بد با کسی کو با تو بد کرد و نیکی کن اگر هستی جوانمرد

کسی کز مهر تو ببرید پیوند به مردی جان و دل درراه او بند

زبان را دربدی گفتن میا موز پشیمانی خوری تو هم یکی روز

تو را آنگه به آید مردی وزور که بینی خویشتن را کمتر از مور

مراد نامرادان را بر آور که تا یابی مراد خویش یکسر

مگوهرگزکه خواهم کردن اینکار اگر دستت دهد میکن به کردار

کسی کورا خشم اندر رضا نیست فتوت در جهان او را روا نیست

فتوت دار چون باشد دل آزار نباشد در جهانش هیچکس یار

درین ره خویشتن بینی نگنجد به بی باکی ومسکینی نگنجد

فتوت ای برادر برد و باریست نه گرمی وستیزه بلکه زاریست

بده نان تا برآید نامت ای دوست چه خوشتر در جهان از نام نیکوست

زبان ودل یکی کن با همه کس چنان کزپیش باشی باش از پس

مکن جیزی که دیدن را نشاید اگر گویی شنیدن را نشاید

چو اندرطبع بسیاری نداری مزن دم از طریق برد باری

طریق پارسایی ورز مادام که نیکو نیست فاسق را سرانجام

مکن با هیچکس تزویر و دستان که حیلت نیست کار زیر دستان

درون را پاک دار از کین مردم که کین داری نشد آیین مردم

چو خوانندت برو زینهار می پیج ورت هم بیم جان باشد مگو هیچ

به جان گر باز مانی اندرین راه نباشد از فتوت جانت آگاه

دماغ از کبر خالی دار پیوست ز شیطانی چه گیری عذر بر دست

تواضع کن تواضع بر خلایق تکبر جز خدا را نیست لایق

تکبر خیره گی خود را مرنجان که افزونی جسم است کاهش جان

سخن نرم و لطیف و تازه میگوی نه بیرون از حد و اندازه میگوی

مگو رازدلت با هر کسی باز که در دنیا نیابی محرم راز

حسد را بر فتوت ره نبا شد حسود از راه حق آگه نبا شد

اخی راچون طمع باشد به فرزند ببرزنهار از وی مهر و پیوند

اگر گفتی ز روی آنرا به جای آر وگر خود میرود سر بر سر دار

به خود هرگز مرو راه فتوت به خود رفتن کجا باشد مروت

ریاضت کش که مرد نفس پرور بود ازگاو و خر بسیار کمتر

مرو ناخوانده تا خواری نبینی چورفتی جز جگر خواری نبینی

به چشم شهوت اندر دوست منگر که دشمن کام گردی ای برادر

زکج بینان فتوت راست ناید که کج بینی فتوت را نشاید

به کام خود منه زینهار یک گام که ایمن نیست دایم مرد خود کام

مروت کن تو با اهل زمانه که تا نامت بما نت جاودانه

هزاران تربیت گر هست اخی را ندارد دوست ز ایشان کس سخی را

مزن لاف ای پسربا دوست و دشمن که باشد مرد لافی کمتر از زن

فتوت چیست داد خلق دادن به پای دستگیر ایستاد ن

هرآنکس کو بخود مغرور باشد به فرهنگ از مروت دورباشد

ادب را گوش دارد در همه جای مکن با بی ادب هرگز محابای

به خدمت میتوان این راه بریدن بدین چوگان توان گویی ربودن

به عزت باش تا خواری نبینی چو یاری کردی اغیاری نبینی

مبر نام کسی جز با نیکویی اگر اندر فتوت نام جویی

به عصیان در میفکن خویشتن را مجوی آخر بلای جان و تن را

هوای نفس خود بشکن خدا را مده ره پیش خود صاحب هوا را

چنان کن تربیت پیر و جوان را که خجلت بر نیفتد این و آن را

نصیحت در نهانی بهتر آید گره از جان و بند از دل گشاید

لباس خود مده هر نا سزا را به گوش و جان شنو این ماجرا را

میان تربیت زان روی می بند که باشد در کنارت همچو فرزند

فتوت جوی گر دارد قناعت همه عالم برند از وی بضاعت

به طاعت کوش تا دیندار گردی که بید ین را نزیبد لاف مردی

پرستش کن خدای مهربان را مطیع امر کن تن را و جان را

قدم اندرطریق نیستی زن که هستی برنمی آید ازین فن

چو سختی پیشت آید کن صبوری درآن حالت مکن از صبر دوری

به نعمت در همی کن شکر یزدان چو محنت در رسد صبر است درمان

چو مهمان در رسد شیرین زبان شو به صد التاف پیش مهمان شو

تکلف ازمیان بر دار واز پیش بیاور آنچه داری از کم و بیش

به احسان و کرم دلها به دست آر کزین بهتر نباشد در جهان کار

چو احسان از تو خواهد مرد هوشیار چو مردان راه خود چالاک بسپار

فتوت دار چون شمع است در جمع از آن سوزد میان جمع چون شمع

ترا با عشق باید صبر همراه که تا گردی ازین احوال آگاه

به گفتار این سخن ها راست ناید ترا گفتار با کردار باید

مکن زینهار ازین معنا فراموش همی کن پند من چون حلقه در گوش.(3 5 )

 

 

چنانکه یاد کردم ،اگر ما آیین فتوت را از نگاه عطار جمع بندی کنیم؛ به این نتیجه میرسیم که بنا به عقیدۀ عطار

آیین جوانمردی و فتوت ، عبارت است از راستی و راستکاری ، صداقت ، اندیشۀ بد نداشتن ، یاری و کمک به دیکران ،

رهایی یافتن از هوای نفس ، پاکدامنی ، وفا به عهد ، بخشنده گی بر دوست و دشمن ، آنچه که به خود میخواهی به دیگران باید خواست ، نیکی به دیگران ، بستن جان و دل در راه کسی که با تو مهربانی دارد ، زبان را از گفتار بد باز داشتن ، خویشتن را کمتر از مور دانستن ،مراد نامرادان را برآوردن ،گفتار را با کردار برابر داشتن ،خشم خود را فرو خوردن ،بی آزاربودن ،دوری از خویشتن بینی ،بردباری ،نان دادن ، دل را با زبان یکی داشتن ، بستن چشم و گوش از چیزهای نادیدنی و نا شنیدنی ،پارسایی داشتن ،دوری کردن از مکر و تزویر ،دوری از کین جویی و خودخواهی ، تواضع داشتن ،نرم گویی ، راز دل به هرکس نگفتن ، دوری از حسد ورشک ورزی ، دوری از طمع ، کوشش و عمل درکار، ریاضت کشیدن ،دوری از شهوت و کج بینی و کج اندیشی ، خود کام نبودن ،مردمداری و مروت داشتن، سخی طبع بودن ، مدارا کردن ،دوری از لاف و اضافه گویی ،داد خواهی کردن ،مغرور نشدن ، با ادب بودن ، بد گویی نکردن ،دوری از گناه و عصیان ،هوا ي نفس را شکستن ،قناعت داشتن ،دینداری و خدا جویی ، صبر و حوصله داشتن ، شکر یزدان را به جای آوردن ،مهمان نوازی ،احسان و کرم داشتن ، در عشق صبر داشتن ، و مانند اینها که همه آدمی را به کار آید و میتوان آنها را سر مشق زنده گی خویش قرار داد .

و اکنون می بینیم ، که مولا نا نورالدین عبدالرحمان جامی در این زمینه چی گونه می اندیشد : مولانا جامی در کتاب هفت اورنگ ،خصوصیات آیین فتیان را در سی بیت اینگونه، شرح می دهد .

عقد بیست و پنجم در فتوت که بار خود از گردن خلق نهادن است و زیر بار خلق ایستادن

ایکه از طبع فرو مایۀ خویش می زنی گام پی وایۀ خویش

خاطر از وایۀ خود خالی کن زین هنر پایۀ خود عالی کن

بهر خود گرمی جز سردی نیست سردی آیین جوانمردی نیست

چند روزی ز قوی دینان باش در پی حاجت مسکینان باش

شمع شو شمع که خود را سوزی تا به آن بزم کسان افروزی

با بد و نیک نیکوکاری ورز شیوۀ یاری و غمخواری ورز

ابرشوتا که چو باران ریزی بر گل و خس همه یکسان ریزی

چشم بر لغزش یاران مفکن بر ملامت دل یاران مشکن

در گذر از گنه و از دیگران چون به بینی گنهی در گذران

باش چون بحر ز آلایش پاک ببر آلایش از آلایشناک

همچو دیده به سوی خویش مبین خویش را از دیگران بیش مبین

بس عمارت که بود خانۀ رنج که نگنجد به میان صد گنج

همچو آن بیخته خاک از خس و خار که زند آب بر آن ابر بهار

کف پا را نبود زان دردی پشت پا را نرسد زان گردی

ور سوی داوریت افتد رای به که با خود کنی ازبهر خدای

بت خود را بشکن خوار و ذلیل نامور شو به فتوت چو خلیل

بت تو نفس هوا پرور تست که به صد گونه خطا رهبر تست

بست کن بر همه کس خوان کرم بذل کن بر همه همیان درم

گر براهیمی اگر زردشتی روی در هم مکش از هم پشتی

باز کش پای ز آزار همه دست بگشای به ایثار همه

هرچه بدهی به کسی باز مجوی دل از اندیشۀ آن پاک بشوی

آنچه بخشند چه بسیار و چه کم نیست بر گشتی از آن طور کرم

طفل چون صا حب احسان گردد زود از داده پشبمان گردد

هر چه خندان بدهد نتواند که دگر گریه کنان بستاند

تا توانی مگشا جیب کسان منگر در هنر و عیب کسان

دل ازاندیشۀ آن داری دور دیده از دیدن آن سازی کور

بو که از چون تو نکو کرداری به دل کس نرسد آزاری (۵۴)

بدینگونه دیده میشود که آیین فتوت و جوانمردی دارای هفتاد و یک و یا هفتاد و دو شرط بوده و در قرنهای اول و دوم هجری ، فتی و جوانمرد حقیقی به کسی گفته میشد که خصوصیات یاد شده را میداشت ، مگر امر مسلم آنست که آیین فتیان و جوانمردان در سدۀ سوم هجری به مرحلۀ پخته گی خود رسید و ازآن به بعد، رفته رفته در اشعار و نوشته های شاعران و نویسنده گان راه پیدا کرد ؛ چنانکه اگر ما شعر معروف حنظلۀ بادغیسی را به خاطر آوریم ، می بینیم که به روایت عروضی سمرقندی در جهار مقاله ، وی نخستین شاعریست که شجاعت و دلیری را از صفات برازندۀ مردی و مردانه گی دانسته و معتقد است که مرد آنست که مهتری و بزرگی را از کام شیر به جوید و به عزت و نعمت و جاه، دست ،یابد .

مهتری گربه کام شیردراست شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی (۵۵ )

باری در سدۀ چهارم هجری واژه های فتی و فتوت کاملا با کلمه های شاطر و عیار از نگاه معنا هم مانند شد، و این کلمه ها در اکثر جایها به یک معنا به کار برده شد .

در نیمه های سدۀ جهارم هجری عیاران و جوانمردان و فتیان کوشش کردند تا روشها و آداب خود را متکی به آیین ها و روشهای مذهبی و دینی سازند و به آن تکیه گاه دینی، درست کنند ، ازاینروست که دسته ها و گروهای مختلفی پیدا شدند که هر یک از این گروه راه و روش خاص خود را دارا بودند .

از اواخرقرن چهارم هجری به بعد ، گروهی از ناجوانمردان و عیار نمایان با استفاده از این روش، خود را با لباس عیاران و فتیان آراسته و در زیر همین نام دست به آدمکشی ، دزدی و چپاولگری زدند و از هیچگونه ظلم و ستم در مورد هم نوعان خود دریغ نکردند .

در اوایل سدۀ پنجم هجری در شهرهای مختلف شام ،عدۀ از جوانمردان پیدا شدند که بعدها نام و لقب ( احداث ) را پیدا کردند و از آنوقت به بعد این کلمه نیز مترادف کلمه فتی و عیار به کار رفته است .

باید گفت که در عهد فرمانروایی سلجوقیان ، شاطران و عیاران و فتیان با مقاومت شدید ، روبرو شدند، و علتش

همانا تجاوز و فتنه انگیزی مشتی ناجوانمرد بود و سرانجام جوانمردان و عیاران مجبور شدند تا اجتماعات و جلسه های خود را پنهانی انجام دهند و نامهای خود را تغییرداده و به نامهای گوناگونی پیوند دوستی را با دولت و خلافت فاطمیان مصر بسته نمایند . درین دوران ، صوفیان که در زمان گذشته با عیاران همکار وصمیمی بودند، با نا جوانمردان قطع رابطه کرده و از پیوند خود با آنها عار داشتند و تا اندازۀ کوشش به عمل آمد تا چهرۀ جوانمردان واقعی از نا جوانمردان شنا خته شود تاآنکه به اثر کوشش آنها ، نا جوانمردان به شکست روبرو شدند .

در سده های ششم و هفتم هجری در تمام شهرها کار جوانمردان واقعی و فتیان حقیقی رونق و جلال فراوانی پیدا کرد و روز به روز به تعداد آنها افزوده شده و قدرت شان روز افزون گردید ،تا آنکه کار ایشان به جایی رسید که مانند سده های چهارم در امور سیاسی و اقتصادی کشور ها نیز دخالت کردند ، و به همین دلیل است که نام این جوانمردان مردم دوست، در تاریخ خراسان زمین، ثبت و درج شده است .

به روایت افغا نستان در مسیر تاریخ ، عیاران در برابر استیلای عرب اموی و عباسی و هم چنان در برابر هجوم چنگیزمغل ، مبارزات قهرمانانۀ انجام داده اند . در جنگهای مرغاب و غور و هرات همین عیاران و جوانمردان بودند که صد ها نفر در اردوی چنگیز خان ،شبا خون می زدند و اغتنام می کردند ، و بعد از آنکه چنگیز ،هرات را ویران کرد اشخاصی ،چون : فخر آهنگر ،رشید برجی ،اصیل معدل ،از نواحی غور و غرجستان تا مدت چهار سال برای مردم بینوا غله و آذوقه می آوردند و به مردم گرسنه تقسیم می نمودند .از مشاهیر روسای عیاران و جوانمردان در قرن هشتم ،ابوالعریان و درقرن دهم درهم بن نصر ، حامد بن عمر ،محمد بن هرمز و زنگالود ،و در قرن دهم ، احمد نیا ، و در قرن یازدهم امیر بو جعفر ناصر ، احمد بن طاهر ، اسحاق بن کاژ و لیث نوری و بومحمد منصور و غیره است .

از نیمه های سدۀ هفتم هجری به بعد ،دیده میشود ،که جنبه های اخلاقی و اجتماعی فتیان و جوانمردان بر

جنبه های سیاسی آن زیاد شده میرود ،و اکثر جوانمردان را نه عیاران ، بلکه سپا هیان ، هنرمندان و صنعت کاران ،شهری تشکیل میدادند ، تا آنکه فتنه و شهر خواری و قتل عام مغول ، بیخ عیاری و عیاران و جوانمردان را بر کند

و ،هم چنانکه تمام نهضت طلبان و وطن پرستان را به خاک و خون کشاند ، عیاران نیز سرکوب گردیدند .، اما باز هم در درون سپاه تیمور و دور وبرملوک کرت ، نشانه های از بقایای عیاران و جوانمردان دیده میشود .

بعد از شاهرخ میرزا در هرات و به ویژه در زمان سلطان حسین بایقرا ، ما به نامهای،مانند : یتیم ها ، نهنگ ها و مفردان بر میخور یم که داستانهای از حوادث و سرگذشت های آنها، درشبهای هرات رخ میداده است ،که اینگونه وقایع در کتاب بدایع الوقایع ،واصفی زیاد به چشم میخورد ، از آن جمله میتوان به پیکار های مفرد قلندر، با افرادی ،چون :علمدار و حیدر تیر گر و امیر خلیل و داستان،تاج النسب، که زنی عیار پیشۀ بود در شهر هرات ، و روبرو شدن پسر نقیب نیشاپوری با وی، و عاقبت کار ایشان ، اشاره کرد . (۵۶)

از مطالب یاد شده که بگذریم ، بعدها دنبالۀ همان عیاران و جوانمردان در هر منطقه ، نام بخصوصی پیدا کرد ،چنانچه در کابل و هرات به نام ( کاکه )،در قندهاربه نام ، ( شه حوان )،و در ایران ،به نام ،( داش و لوطی ) و در سمرقند و بخارا ،به نام، ( آلوفته ) یاد شد، که هریک از گروه های یاد شده دارای اوصاف ، شرایط و خصوصیات ، جداگانۀ بودند ،که بعد ها در بارۀ آنها بحث مفصل خواهیم کرد .

 

 

 

 

 

۵۳ - دیوان ، عطار ،صفحه های ۹۲ و۹۵ .

۵۴ - هفت اورنگ جامی ، اورنگ چهارم ،سبحة الا برار،صفحه های، ۵۳۰ و۵۳۱.

۵۵ - چهارمقاله ، عروضی سمرقندی ،صفحۀ ۶۸.

۵۶ – واصفی ،زین الدین محمود،بدایع الوقایع ،به تصحیح الکساندربلدروف ،ایران ۱۳۴۹ ،جلد اول ،صفحۀ های

۴۸۰ و ۴۸۸، جلد دوم ، صفحۀ ، ۱۹۸ .