یادداشتی که پیش روی دارید متن بازنویس شده ي مقاله یی است که سالها پیش (1380) در مجله درّ دری زیر عنوان «شخصیت ها و شاخص ها» به نشر رسیده بود. و اینک به فراخور فراخوان صفحه آسمایی «می خواهیم ملت شویم و یا جمع پراکنده باقی بمانیم؟» ویراسته شده است.

 

دکتور عباس‌ پویا

 

رمز نبودِ شخصیت (های) ملی

در افغانستان

 

اگر در اینجا از نبود شخصیت (های)‌ ملی در افغانستان سخن گفته می شود، منظور عدم وجودِ چنین شخصیت (ها) در ساحه سیاسی و رهبری جامعه و آنهم در سه دهه اخیر می باشد. بنابراین اینکه در برهه های تاریخی دیگر و در عرصه های دیگر وضعیت چگونه بوده است و یا می باشد، پرسشی است که در این یادداشت به آن پرداخته نشده است.

در طول‌ سه دهه اخیر و پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ احزاب‌ خلق‌ و پرچم، شخصیت‌های‌ گوناگونی‌ در صحنه‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ افغانستان‌ مطرح‌ شده‌اند: چه از میان نیروهای چپ کودتاگر که برای مدتی بیش از یک دهه حاکمیت سیاسی را در قبضه خود داشتند، چه از میان نیروهای چپ معارض و چه هم از میان نیروهای سنتی-دینی که در مجموع به نام «مجاهدین» شناخته می شوند. هر یک از این شخصیت ها مدعی مبارزه در جهت سعادت و بهروزی جامعه افغانستان بوده است. ولی‌ اگر كلیت‌ جامعه‌ افغانستان‌ را در نظر بگیریم، می‌بینیم‌ كه‌ هیچ‌ یك‌ از این‌ چهره‌ها موفق‌ نشده‌است در میان‌ همه اقشار، طبقات و اقوام‌ جامعه‌ نفوذ، رسوخ‌ و محبوبیت‌ داشته‌ باشد. در حالی‌كه‌ هریك‌ از این‌ چهره‌ها، در میان‌ بخشی‌ از اجتماع‌ به‌ عنوان‌ الگوی‌ خیرخواهی و سعادت جویی برای جامعه و دارای‌ توانمندی‌ رهبری‌ و هدایت‌‌ مردم‌ و كشور شناخته‌ می‌شود، بخش‌های‌ دیگر اجتماع‌ یا با این‌ ابعاد شخصیتی‌ او آشنا نیستند و یا تصویری‌ كاملاً‌ دیگرگونه‌ از او دارند.

شخصیت‌ در روانشناسی، حقوق‌ و یا جامعه شناسی تعریف‌های‌ ویژه‌ای‌ دارد كه‌ در این‌جا موردنظر نیست. در این‌گفتار، شخصیت‌ به‌مفهومی‌كه‌ در زبان‌محاوره ‌به‌كار می‌رود، مورد بحث‌ است.

‌اصولاً‌ وقتی‌ از «شخصیت» سخن‌ گفته‌ می‌شود كه‌ فرد، قالب‌ فردیت‌ را شكسته‌ و از چهار دیواری‌ اندیشه‌ و عمل‌ شخصی‌ خود خارج‌ شده‌ باشد. پیش‌ از آن، او یك‌ شخص‌ است‌ در كنار اشخاص‌ دیگر و به‌ همین‌ دلیل، از او به‌ عنوان‌ «شخص» سخن‌ گفته‌ می‌شود. ولی‌ همین‌كه‌ او قالب‌ها و مرزهای‌ شخصی‌ را شكست، می‌شود یك‌ «شخصیت». اگر این‌ قالب‌شكنی‌ و مرزاندازی‌ در ساحه‌ ادبی‌ صورت‌ بگیرد، می‌شود شخصیت‌ ادبی، اگر در ساحه‌ علم‌ انجام‌ بگیرد، شخصیت‌ علمی‌ و در عرصه‌ دین‌ و مذهب، شخصیت‌ دینی‌ و مذهبی‌ و در صحنه‌ سیاست‌ و اجتماع، می‌شود شخصیت‌ سیاسی‌-اجتماعی. قیدهای‌ ادبی، علمی، دینی‌ و سیاسی‌-اجتماعی‌ مرز میان‌ شخصیت‌ها را از لحاظ‌ كیفیت‌ یعنی‌ از جنبه‌ محتوا‌ تعیین‌ می‌كند. یك‌ شخصیت‌ ادبی، مایه‌اش‌ مایه‌ ادبی‌ است‌ و یك‌ شخصیت‌ سیاسی، هنرش‌ سیاست‌ و همین طور شخصیت های دیگر در ساحه های دیگر. اما یك‌ مرز كمّي‌ هم‌ وجود دارد و آن، بُعد جغرافیایی‌ شخصیت‌ است. بعضی‌ شخصیت‌ها، حال‌ چه‌ ادبی، چه‌ سیاسی‌ و چه‌ دینی‌ دارای‌ شخصیت‌ جهانی‌ هستند. پیامبران‌ بزرگ‌ را می‌توان‌ شخصیت‌های‌ دینی‌ جهانی‌ نامید و یا اندیشمندانی‌ مانند افلاطون، ابن‌سینا، ابن رشد، گالیله، ادیسون‌ و انشتین‌ را می‌توان‌ شخصیت‌های‌ فکری و علمی‌ جهانی‌ خواند و همین‌طور در بخش‌های‌ ادبی، هنری وبخش های دیگر شخصیت‌های‌ جهانی‌ داریم؛ چراكه‌ شعاع‌ كار و پیام‌ این‌ها، فراگیرتر از مرزهای‌ یك‌ كشور و یك‌ ملت‌ و یك‌ قوم‌ است. بعضی‌ شخصیت‌ها توانسته‌اند فقط‌ در محدوده‌ جغرافیایی‌ تنگتری‌ مطرح‌ شوند و به‌ همین‌ دلیل‌ از شخصیت‌ ملی، شخصیت‌ قومی‌ و شخصیت‌ محلی‌ سخن‌ گفته‌ می‌شود.

هیچ‌یك‌ از شخصیت‌های‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ مطرح‌ شده‌ در طول‌ سه دهه‌ اخیر در افغانستان‌ نتوانسته‌است در سطح‌ ملی‌ محبوبیت‌ و مقبولیت‌ پیدا كند، یعنی‌ اكثریت‌ جامعه‌ متنوع‌ و چندزبان‌ و چندمذهب‌ و چندقوم‌ افغانستان، او را به‌ عنوان‌ یك‌ شخصیت‌ لایق‌ رهبری‌ به‌ رسمیت‌ بشناسند. عامل‌ این‌ كمبود چیست؟ این‌ یك‌ پرسش‌ مهم‌ و اساسی‌ است‌ كه‌ باید بدور از احساسات‌ به‌ آن‌ پرداخته‌ و جوابی‌ قانع‌كننده‌ برای‌ آن‌ جستجو شود؛ چرا كه‌ در جامعه‌ ماقبل‌ صنعتی‌ افغانستان‌ كه‌ بافت‌ قومی‌ و قبیله‌ای‌ و گرایش‌های‌ مذهبی‌ در آن‌ نقش‌ عمده‌ را بازی‌ می‌كنند، حضور یك‌ شخصیت‌ یا شخصیت‌های‌ ملی‌ كه‌ برای‌ همه‌ گروه‌های‌ اجتماعی‌ و گرایش‌های‌ مذهبی‌ مورد قبول‌ و احترام‌ باشند، برای‌ سامان‌بخشیدن‌ به‌ یك‌ نظام‌ ثابت‌ اجتماعی، تعیین‌ كننده‌ است. البته‌ در این چند دهه شعارهای فراقومی با صِبغه های گوناگون و از سوی جناح های مختلف داده شده است، ولی‌ هیچگاه‌ این‌ شعارها در بستر واقعیت‌ اجتماعی‌ افغانستان، نهادینه نشده و به مرحله عمل نرسیده است. در هر مرحله از این دوره کوتاه تاریخی (سه دهه اخیر)، نزاع‌های‌ قومی‌ و قبیله‌ای‌ و مذهبی‌ و ایدیولوژیک بیشتر و بیشتر و جنایت‌ و فاجعه‌ سرسام‌آورتر شده‌است. و در هر مرحله كار آنچنان از خرک دررفته است و کارد تا آنجا در استخوان خلیده است كه‌ مردمی‌ كه‌ به‌ خاطر این‌ شعارها، سرمایه‌گذاری‌های‌ كلان‌ می كردند، از جان‌ و مال‌ خویش‌ می گذشتند، هجرت‌ و آوارگی‌ و آفت‌های‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را تحمل‌ می كردند، عمیقاً‌ پشیمان و آرزومند وضعیت گذشته‌ می شدند. زبان‌ حال مردم در هر یک از این مقاطع تاریخی این بوده است:

‌از طلا گشتن‌ پشیمان‌ گشته‌ایم‌

‌مرحمت‌ فرموده‌ ما را مِس‌ كنید

‌برای‌ پاسخ‌یابی‌ به‌ مشكل‌ فقدان‌ شخصیت‌ (های‌ ملی)‌ در افغانستان، می‌توان‌ از دو راه‌ وارد شد. یكی‌ از راه ارزیابی‌ عامل های‌ بیرونی‌ و دیگر از راه‌ ارزیابی عامل ‌های‌ درونی. در طریق‌ اول، عوامل‌ بیرونی، عوامل‌ خارج‌ از شخصیت، مثلاً‌ عوامل‌ جهانی، منطقه‌ای‌ و یا عوامل‌ محیطی‌ از قبیل‌ زبان، قوم‌ و غیره مورد بررسی‌ قرار می‌گیرد و به‌ عنوان‌ شاخص‌های‌ تعیین‌كننده‌ شخصیت‌ و علل‌ انزوای‌ شخصیت‌ و عدم‌ مقبولیت‌ او در سطح‌ ملی‌ مطرح‌ می‌شود. در طریق‌ دوم، خود شخصیت‌ موضوع‌ بحث‌ و تحقیق‌ قرار می‌گیرد و ویژگی‌های‌ درونی‌ شخصیت، مثل‌ زبان‌ گفتاری‌ و عمل‌ سیاسی‌ او به‌ عنوان‌ شاخص‌های‌ تعیین‌كننده‌ شخصیت‌ او بررسی‌ می‌شود.

پیشاپیش‌ باید یادآور‌ شد كه‌ تقسیم‌ عامل ‌ها به‌ عامل ‌های‌ بیرونی‌ و درونی‌ به‌ این‌ معنی‌ نیست‌ كه‌ این‌ عامل ‌ها و شاخص ها با یكدیگر ارتباط‌ ندارند و دور از جریان‌ تأثیر و تأثر هستند. هدف‌ از این‌ تقسیم‌بندی، ساده‌ ساختن‌ بحث، توجه‌دادن‌ به‌وجود این‌دونوع‌ شاخص‌ها و طرح‌ هردو در این‌ گفتار است.

‌در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ كه‌ چرا شخصیت‌های‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ جامعه‌ افغانستان‌ در سه دهه‌ اخیر از لحاظ‌ پژواك‌ شخصیتی‌ در محدوده‌های‌ حزبی، قومی، گروهی، زبانی‌ و مذهبی‌ خاص‌ محبوس‌ مانده‌اند و نتوانسته‌اند این‌ دیواره‌ها را شكسته‌ و در سطح‌ ملی‌ مطرح‌ شوند، پیش‌ از همه‌ از عوامل‌ بیرونی‌ نام‌ برده‌ می‌شود كه‌ در این‌جا به‌ چندین‌ عامل‌ از این‌ گونه‌ اشاره‌ می‌شود:

زبان: وقتی‌ یك‌ شخصیت‌ در یك‌ جامعه‌ چندزبانه‌ زندگی‌ می‌كند و زبان‌ گویشی‌ او یك‌ زبان‌ خاص‌ است، طبیعی است که تنها گویندگان‌ به‌ آن‌ زبان‌ او را می‌شنوند و پیامش‌ را دریافت‌ می‌كنند. آنانی‌ كه‌ به‌ این‌ زبان‌ آشنا نیستند و یا اصلاً‌ علاقه‌مند به‌ این‌ زبان‌ نیستند و حتی‌ بدتر، از آن‌ نفرت‌ دارند، نه‌ او و پیامش‌ را می‌شنوند و نه‌ با آن‌ آشنا می‌شوند. بنابراین گفتار و رفتار مردمی یک شخصیت به دلیل بسازبانی بودن جامعه یا فهمیده نمی شود و یا پیشاپیش به عنوان بیگانه و غیر خودی تلقی می شود.

‌مذهب: در یك‌ جامعه‌ چند مذهبی، افراد جامعه‌ هم‌ به‌ مجموعه‌های‌ مختلف‌ مذهبی‌ تقسیم‌ می‌شوند و هر مجموعه، پابند و معتقد به‌ نگرش‌ و رسوم‌ خاص‌ مذهبی‌ است‌ و همان‌ را ضامن‌ سلامتی‌ انسان ‌و عامل‌سعادت‌ اجتماع‌ می‌داند. در چنین‌ جامعه‌ای، یك‌ شخصیت‌ هرچند نام‌ داراست و هرچند خیرخواه‌ و سعادت‌جوست، نمی‌تواند در میان‌ همه‌ مجموعه‌های‌ مذهبی‌ محبوبیت‌ و مقبولیت‌ پیداكند.

قوم: تعلق‌ قومی‌ و نژادی‌ باعث‌ مرزبندی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ می‌شود و در نهایت‌ عامل‌ مرزبندی‌ شخصیت‌های‌ سیاسی‌-اجتماعی. این‌ ویژه گی‌ باعث‌ می‌شود كه‌ یك‌ شخصیت‌ فقط‌ در میان‌ قوم‌ و قبیله‌ خود مورد احترام‌ و اقبال‌ قرار بگیرد، ولی‌ اقوام‌ و قبایل‌ دیگر از او روی‌ برگردانند و به‌ دنبال‌ شخصیت‌های‌ قومی‌ و قبیله‌ای‌ خود باشند.

‌گذشته‌ از توطئه‌ قدرت‌های‌ جهانی‌ و منطقه‌ای‌ و امریكا و امپریالیسم‌ كه‌ دست‌ قدرقدرتشان‌ در پشت‌ هر حادثه‌ و ماجرایی‌ جست‌وجو می‌شود و همین‌طور در توضیح‌ عدم‌ توفیق‌ رهبران‌ مختلف‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ در جهت‌ مقبولیت‌ ملی، می‌توان‌ عوامل‌ بیرونی‌ دیگری‌ را هم‌ برشمرد. ولی‌ در این‌جا به‌ همین‌ سه‌ عامل‌ به‌ عنوان‌ مثال‌ بسنده‌ می‌شود.

‌بی‌شك‌ وابستگی‌ زبانی، مذهبی‌ و قومی‌ بویژه‌ كه‌ مورد بهره‌برداری‌های‌ سیاسی‌ و قدرت‌طلبانه‌ قرار بگیرد، می‌تواند مرزهای‌ آهنین‌ و سدهای‌سکندر در میان‌ یك‌ جامعه‌ به‌وجود بیاورد و باعث‌ منزوی‌ ماندن‌ شخصیت‌ها در چهاردیواری‌ قومی، زبانی‌ و مذهبی‌ گردد. اما براساس‌ تجربه‌های‌ عینی‌ در جوامع‌ دیگر و در رابطه‌ با شخصیت‌های‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ این‌ جوامع‌ به‌ یقین‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ عوامل‌ بیرونی‌ به‌ تنهایی‌ قادر نیستند كه‌ یك‌ شخصیت‌ را منزوی‌ و محدود بسازند. جامعه‌ ایران‌ فقط‌ از فارسی‌زبان‌ و شیعی‌ دوازده‌ امامی‌ و تیره فارس‌ تشكیل‌ نشده‌ است. در این‌ جامعه، اقوام‌ گوناگون‌ ترك، عرب، بلوچ، كرد، لُر و.. . با زبان‌های‌ خاص‌ خود و مجموعه‌های‌ مذهبی‌ غیر شیعی‌ دوازده‌ امامی‌ و حتی‌ غیرمسلمان‌ هم‌ زندگی‌ می‌كنند. ولی‌ گفتار و كردار آیت الله خمینی در ماه های آغازین انقلاب اسلامی به‌گونه‌ای‌ بود‌ كه‌ همه‌ اقشار و طبقات‌ اجتماعی‌ و جناح‌های‌ سیاسی‌ و اقوام‌ مختلف‌ ایرانی‌ سعادت‌ و عزت‌ خود را در وجود او ‌یافتند و به رهبری او تن دادند. در جامعه‌ پُرمذهب‌ و پُرزبان‌ و در عین‌ حال‌ پُرطبقه‌ هند، مهاتما گاندی‌ در سطح‌ ملی‌ دارای‌ محبوبیت‌ و مقبولیت‌ بوده‌ است. نلسون‌ ماندلا نه‌تنها از سوی‌ هم‌نژادهای‌ سیاه‌پوستِ‌ زیر ستم‌ خویش ‌- كه‌ خود در درون‌ دارای‌ گرایش‌های‌ شدید قبیله‌ای‌ هستند - به‌ عنوان‌ یك‌ رهبر ملی‌ دیده‌ می‌شود، بلكه‌ حتی‌ در میان‌ سفیدپوستان‌ غاصب‌ هم‌ از احترام‌ و اقبال‌ برخوردار است.

بعضی از تحلیلگران فكر می‌كنند كه‌ مشكل‌ قوم‌گرایی‌ و یا مذهب‌گرایی، پس‌ از سرازیر شدن‌ نیروهای‌ مجاهدین‌ به‌ مراكز شهرها و آغاز جنگ‌ قدرت‌ در كابل‌ عمده‌ شد. پیش‌ از این‌ دوره‌ به‌ خاطر وجود دشمن‌ مشترك (حکومت خلق و پرچم و نیروهای روسی) همه‌ در یك‌ صف‌ و به‌ خاطر یك‌ هدف‌ تلاش‌ داشتند و رهبران‌ موجود هم‌ رهبران‌ همه‌ و نه‌ رهبران‌ گروهی‌ تلقی‌ می‌شدند. پیش‌ از آغاز درگیری‌های‌ داخلی، این‌ چهره‌ها نه‌ تنها در عرصه‌ داخلی‌ بلكه‌ در عرصه‌ جهانی‌ به‌ عنوان‌ رهبران‌ مقاومت‌ كلیت‌ جامعه‌ افغانستان‌ شناخته‌ می‌شدند. گذشته‌ از شرارت‌های‌ بعضی‌ فرماندهان‌ و تنش‌ها و درگیریهای‌ محدود محلی، توده‌ مردم‌ در مجموع‌ به‌ این‌ چهره‌ها به‌ عنوان‌ رهبران‌ مبارزه‌ ضد روس‌ ملت‌ افغانستان‌ می‌دیدند و نه‌ به‌ عنوان‌ رهبر تاجیك، پشتون، هزاره، ازبك‌ و... هرچند هریك‌ از این‌ رهبران، تشكیلات‌ حزبی‌ مخصوص‌ به‌ خود داشتند و فعالیت‌هایشان‌ غالباً‌ در محدوده‌ قومی، مذهبی‌ و زبانی‌ خاصی‌ متمركز بود، كه‌ خود مولود طبیعی‌ شرایط‌ جغرافیایی‌ و ساختار اجتماعی‌ افغانستان‌ است. اما آن‌ها خارج‌ از مرزهای‌ قومی‌ و دینی‌ و زبانی‌ خود هم‌ مورد احترام‌ و استقبال‌ قرار می‌گرفتند. مشكل‌ از آن‌جا آغاز شد كه‌ دیگر دشمن‌ مشتركی‌ وجود نداشت و این نیروها برای رسیدن به قدرت به جنگ با یکدیگر پرداختند.

‌این‌ برداشت از یك‌سو بیانگر دیدی‌ است‌ كه‌ توضیح‌ فقدان‌ رهبر یا رهبران‌ ملی‌ را در عوامل‌ بیرونی‌ جستجو می‌كند و از سوی‌ دیگر بسیار ساده‌ انگارانه‌ است. درست‌ است‌ كه‌ مسأله‌ اساسی‌ و عمده‌ در آن‌ دوره‌ مسأله‌ جنگ‌ در برابر روس‌ها و دست‌نشانده‌های‌ آن‌ها در افغانستان‌ بوده‌ و درست‌ است‌ كه‌ در آن‌ دوره‌ در وسایل‌ ارتباط جمعی‌ و بویژه‌ در وسایل‌ ارتباط جمعی‌ اروپا و امریكا بیشتر به‌ مقاومت‌ ضد اجنبی‌ و كمتر به‌ درگیریهای‌ داخلی‌ پرداخته‌ می‌شد. ولی‌ بسیار خوش بینانه‌ خواهد بود اگر گمان‌ شود كه‌ در آن‌ دوره، درگیری‌های‌ میان‌مردمی‌ و میان‌گروهی‌ وجود نداشته‌ است‌ و یا رهبران‌ موجود، فراتر از جغرافیای‌ قومی، زبانی‌ و مذهبی‌ خاص، دارای‌ زبان‌ و عملی‌ بودند كه‌ بازگوكننده‌ خواسته‌های‌ گرایش‌های‌ مختلف‌ قومی‌ و مذهبی‌ در افغانستان‌ بوده‌ است. ریشه‌ معضله‌ كنونی، در همان‌ گذشته‌ پرابهام‌ نهفته‌ است. در همان‌ زمان، طرح‌هایی‌ كه‌ رهبران‌ موجود و احزاب‌ تابع‌ از شكل‌ حكومتی‌ آینده‌ می‌دادند، طرح‌هایی‌ نبود كه‌ برای‌ همه‌ مردم‌ كشور مورد قبول‌ باشد. آن‌ها در حالی‌ كه‌ احزاب‌ چپی‌ خلق‌ و پرچم‌ را نماینده‌ یك‌ اقلیت‌ اندك‌ بی‌خدا می‌دانستند و نه‌ نماینده‌ همه‌ مردم‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ سزاوار مبارزه‌ و براندازی، خود، گاه‌ فقه‌ خاصی‌ را به‌ عنوان‌ تنها منبع‌ قانونی‌ حكومت‌ آینده‌ و گاه‌ تلقی‌ ویژه‌ای‌ از اسلام‌ را به‌ عنوان‌ تنها سیستم‌ سعادت‌بخش‌ و قابل‌ قبول‌ آینده‌ مطرح‌ می‌كردند و هیچگاه‌ خواست، احساس‌ و نگرش‌ دیگری‌ را آن‌چنان‌ جدی‌ نگرفتند كه‌ از خودی‌ را.

این‌ حق‌ طبیعی‌ یك‌ حزب‌ و یا یك‌ شخصیت‌ سیاسی و اجتماعی‌ است‌ كه‌ فقط‌ در جهت‌ علایق‌ یك‌ گروه‌ قومی‌ یا مذهبی ‌- البته‌ تا جایی‌ كه‌ به‌ فاشیسم‌ منتهی‌ نشود - كوشش‌ كند و آن‌ را علناً‌ شعار خود قرار بدهد، ولی‌ دیگر انتظار مقبولیت‌ عام‌ و ملی‌ هم‌ نداشته‌ باشد. و سخن‌ ما هنوز هم‌ بر سر فقدان‌ شخصیت‌ (های)‌ ملی‌ است.

یك‌بار دیگر می‌رویم‌ سراغ‌ رهبران‌ موفق‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ عصر اخیر. گاندی‌ در یك‌ جامعه‌ كاملاً‌ متنو‌ع‌ و پیچیده‌ از لحاظ‌ زبانی، نژادی‌ و دینی‌ قرار گرفته‌ است. با این‌كه‌ شخصاً‌ باور دینی‌ مخصوصی‌ دارد و به‌ رسم‌ و رواج‌ مخصوصی‌ پابند است، اما عمل‌ اجتماعی‌ و كلام‌ سیاسی‌اش ‌- كه‌ از او یك‌ شخصیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ می‌سازد - مخصوص‌ یك‌ قوم‌ و قبیله‌ و یا یك‌ نژاد و یك‌ زبان‌ خاص‌ نیست. او آزادی‌ را تنها برای‌ هندوها نمی‌خواهد، بلكه‌ برای‌ همه‌ ملیت‌های‌ هندوستان‌ می‌خواهد. او خود را هم عضو جامعه هندو ها می داند و هم سخنگوی‌ «نجس‌ها» كه‌ بزرگترین‌ ستم‌ اجتماعی‌ را متحمل‌ شده‌اند - و هنوز هم‌ می‌شوند. در یک کلمه او خودرا‌ بلندگوی‌ همه‌ طبقات‌ اجتماعی‌ می‌داند. او همان‌طور كه‌ برای‌ زیر فشار قرار دادن‌ انگلیسی‌ها در افكار عمومی‌ و آزادی‌ هند از قید استعمار، رنج‌ روزه‌ گرفتن‌ را بر خود هموار می‌سازد، برای‌ اعتراض‌ به‌ تهاجمات‌ مذهبی‌ به‌ مسلمانان‌ هندی‌ و دفع‌ ستم‌ هر روزه‌ بر «نجس‌ها» هم‌ روزه‌ می‌گیرد. استقبال‌ عمومی‌ مردم‌ ایران‌ از آیت‌الله خمینی‌ به‌ هنگام‌ بازگشتش‌ از تبعید و شناخته‌ شدن‌ او به‌ عنوان‌ رهبر بلامنازع‌ از سوی‌ همه‌ گرایش‌ها و جناح‌ها، در همین‌ حقیقت‌ نهفته‌ است‌ كه‌ او در آغاز از آزادی‌ و سعادت‌ ایران‌ و ایرانی‌ و از كرامت‌ همه شهروندان کشورش سخن‌ می‌گفت‌ و خود را هنوز اسیر جناح‌بندی‌ها و علایق‌ سیاسی‌ موجود در داخل‌ ایران‌ نساخته‌ بود. نلسون‌ ماندلا - به‌خصوص‌ در دوران‌ اخیر زندگی‌اش‌ كه‌ چهره‌ یك‌ رهبر ملی‌ به‌ خود می‌گیرد - خود را نماینده‌ همه‌ جامعه‌ افریقای‌ جنوبی، به‌ اضافه‌ سفیدپوستان‌ ساكن‌ آن‌ می‌داند. در كنگره‌ ملی‌ افریقا كه‌ رهبری‌اش‌ را او به‌ عهده‌ دارد، نه‌تنها جریان‌های‌ گوناگون‌ قومی‌ و زبانی‌ و مذهبی‌ سیاهپوستان‌ حضور دارند، بلكه‌ اقلیت‌های‌ نژادی‌ دیگر مانند هندی‌های‌ مقیم‌ افریقای‌ جنوبی‌ و حتی‌ سفیدپوستان‌ نیز سهیم‌ هستند.

‌سخن‌ بر سر یك‌ جریان‌ بی‌رنگِ‌ همه‌ رنگ‌ نیست‌ و همین‌طور بحث‌ بر سر یك‌ شخصیت بی‌ خطِِ‌ همه‌ خط‌ نیست‌ كه‌ نه‌ آنچنان‌ جریانی‌ یك‌ جریان‌ موفق‌ است‌ و نه‌ آنچنان‌شخصیتی یك‌ شخصیت‌ مردم‌پسند و ماندگار. سخن‌ بر سر یك‌ نگرشی‌ است‌ كه‌ بتواند قالب‌ مردمی‌ به‌ خود بگیرد و از چهار دیوار‌ قوم، زبان و مذهب خاصی‌ برآید. بحث بر سر فقدان‌ یك‌ شخصیت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ است‌ كه‌ سخنگوی‌ همه‌ جامعه‌ باشد، هم‌احساس‌ و همدردِ همه‌ اجتماع‌ و همزبان‌ همه‌ مردم، یعنی‌ یك‌ شخصیت‌ ملی. چهره‌های‌ سیاسی‌-اجتماعی‌ موفق‌ عصر حاضر كه‌ نام‌ بردیم، كمالشان‌ این‌ بود كه‌ در متن‌ واقعیت‌ تكه‌ پاره‌ اجتماعی، به‌ زبانی‌ سخن‌ گفتند كه‌ همه‌ ملت‌ خود را مخاطب‌ می‌دانستند، بر سر دردهایی‌ انگشت‌ گذاشتند كه‌ همه‌ آن‌ را احساس‌ می‌كردند و در هوایی‌ نفس‌ كشیدند كه‌ همه‌ را زندگی‌ می‌بخشید.

‌در افغانستان‌ سه دهه‌ اخیر، كمبود چنین‌ فرد (یا افرادی) كه‌ بر تارك‌ همه‌ اجتماع‌ بدرخشد و محبوب‌ و مُراد و شخصیت‌ ملی‌ جامعه‌ باشد، دیده‌ می‌شود. چهره‌های‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ سه دهه‌ اخیر، همواره‌ از سعادت‌ و كمال‌ و عزت‌ مردم‌ سخن‌ گفته‌اند و برخی‌ از آن‌ها بر سر این‌ معامله‌ از جان‌ خود گذشته‌اند. اما این‌ سعادت‌جویی‌ و كمال‌خواهی‌ و عزت‌طلبی، زبانی‌ نیافته‌ است‌ كه‌ هر افغانستانی‌ خود را مخاطب‌ آن‌ بیابد. منظور زبان‌ گویشی‌ نیست، بلكه‌ زبان‌ سیاسی‌ و بیان‌ اجتماعی‌ آن‌هاست. و همین‌ است‌ كه‌ مقبولیت‌ و محبوبیت‌ آن‌ها در انزوای‌ قوم، حزب‌ و گرایش‌ مذهبی‌ خاص‌ محبوس‌ مانده‌ است. یك‌ شخصیت‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ برآمده‌ از میان‌ قوم‌ پشتون‌ كه‌ صمیمانه‌ برای‌ استقلال‌ و وحدت‌ كشور می‌كوشد، وقتی‌ رنج رفته‌ بر اقوام‌ دیگر را رنج‌ خود نداند و عزت‌ و سعادت‌ و كمال‌ اقوام‌ دیگر را عزت‌ و سعادت‌ و كمال‌ خود نداند و این‌ همدردی‌ و هم‌سرنوشتی‌ را در عمل‌ اجتماعی‌ و گفتار سیاسی‌ و طرح‌ حكومتی‌ خود منعكس‌ نسازد، بختِ‌ اقبال‌ عمومی‌ و مجال‌ بازیگری‌ در ساحه‌ ملی‌ را نخواهد داشت. یك‌ شخصیت منسوب‌ به‌ قوم‌ تاجیك‌ اگر عمل‌ و كوشش‌ او فقط‌ برای‌ قوم‌ و زبان‌ و در محدوده‌ جغرافیایی‌ خودش‌ باشد و بیشتر - اگر نگویم‌ همیشه ‌- از درد و رنج‌ قوم‌ خود بنالد و قلبش‌ برای‌ سعادت‌ همه‌ اجتماع‌ نتپد، آنچنان‌كه‌ برای‌ عزت‌ قوم‌ خویش‌ می‌تپد، نمی‌تواند خود را از چهار دیواری‌ قوم‌ و قبیله‌ رها كرده‌ و در عرصه‌ ملی‌ نقش‌ بازی‌ كند. و قس‌ علیهذا...

‌یكبار دیگر تكرار می‌كنم، این‌ خود كار نیك‌ و قابل‌ قدری‌ است‌ كه‌ فردی‌ در جهت‌ سعادت‌ و عزت‌ یك‌ مجموعه، یک قشر اجتماعی، یک قوم‌ و حتی‌ یك‌ فرد بكوشد، ولی‌ موضوع‌ این‌ گفتار بحث‌ فراقومی‌ و بر سر مسأله‌ فقدان‌ شخصیت‌ یا شخصیت‌های‌ ملی‌ در افغانستان‌ است‌ و این‌ میدان‌ دیگری‌ است‌ و بازیگران‌ دیگری‌ می‌طلبد.