دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی برلین، 6 سپتمبر 2006

 

 

برادر زادۀ ناخواسته، درویش دریادل

یا « دریادلی »

جواب دو نوشته در سایت "آسمائی" زیر عـناوین

« من سكوت ترا فـرياد ميكنم » و « سخنی با کاکای بزگوارم شاغـلی دیپلوم انجینیر "خلیل اله معروفی" »

دو نوشتۀ طنز گونۀ شما، که به دو نام مستعار روی کاغـذ آمده، در سایت "آسمائی" از نظرم گذشت. نمیدانم که از داشتن برادرزاده ای نظیر شما، که دفعتاً و بمانند سمارق سبز شده، اظهار شادمانی کنم، و یا که بگریم. با مد نظر گرفـتن محتوای مقالات شما همان وجیزۀ مشهور "بدین عـقـل و دانش بباید گریست" را بیاد آورده و یک پنجه گریستم. کنیت بلند بالا ولی بی مسمای شما باعـث احساس دوگانه ام گردید. ضرب المثل "دادن درویش چه پس و چه پیش" بفکرم گذشت و نام "درویش" شما را پذیرفـتم. این را مگر نمیپذیرم که "درویشی" شما آراسته با "دریا دلی" باشد. درویشان ملک ما وقـتی از فـیض تزکیۀ نفـس و طاعات و عـبادات به ملکوت اعـلی پا نهادند، دنیا و مافـیها را فـراموش میکنند، چه رسد به این که بیایند و بر کارهای "جهان گذران" خرده بگیرند و خود را مقـید به زمان و مکان بسازند. اما شما با وجودی که به یمن بتۀ فـقـیر در آسمان هـفـتم چکر میزنید، "دریادل" نیستید و از "دریادلی" فـرسنگ ها فاصله دارید.

"دریا دلی" شما را ازینرو نیز نمی پذیرم ، که شما دل کوچکی دارید، به اندازۀ دل یک گنجشک، چه از سر تا پای نوشته های شما تنگنظری و "ستیز قـومی" و "زبان ستیزی" می بارد. شما ضمن طنز های بی مزه و کور گونۀ خود ( کور به فـتح کاف ) به زبان پشتو و به پشتونان تحقـیر روا داشته و آنها را با تازیانۀ "تمسخر و استهزاء" مینوازید. مگر کسی که دل "دریا" داشته باشد، خود را تا این حد در"قـفـس تعصب قـومی و زبانی" زندانی میسازد؟؟؟؟

مرا با کاکای محترم خود تشبیه کرده و مثل "یک سیب و دو نیم" را در مورد بکار برده اید. خوب شد که از شکل دیگر این ضرب المثل، که شوخ چشمان کابل درست کرده اند، خبر نداشتید ورنه کاکاهایت را با "یک لدو و دو نیم" مقایسه میکردید. یک چیز دیگر هم درین تشبیه جلب نظر میکند، و آن اینکه مرا "کاپی" عـم محترم خود وانموده اید. شرط ادب مگر این بود، که کاکای عـزیز خود را با من بنده تشبیه میکردید. مثلی که، از کوچۀ "شعر و شاعـری" گذر کرده و از "تشبیه مقـلوب" کار گرفـته اید. شاعـران دری گوی وقـتی سرِ گر ( بضم گاف ) می آمدند، "ماه" را با "رخسار یار"، مقایسه میکردند، نه عـکس آن را.

از مقالات سابقـم در هـفـته نامۀ "امید" با سپاس یاد آوری فـرموده و اقـرار کرده اید، که از آنها بهره ها جسته اید. با مد نظر گرفـتن اغلاط بسیار پیش پافـتادۀ املائی که در نوشته های شما سراغ میگردد، دریافـتم که "یاسین خواندن هایم" بر شما و امثال شما اثری نداشته. چه من ضمن هـفـت بخش "از امید به امید" بر شایعترین و ابتدائی ترین اغلاط املائی دری زبانان، بشمول اغلاط مندرج نوشته های شما، مکث کافی کرده بودم. نویسنده ای که فـرق "اله" و "الله" را نداند، کسی که "الله" و "لله" را از هم تمییز کرده نتواند و ترکیب "الحمد لله" را "الحمد الله" و "ان شاء الله" را "انشااله" بنویسد، آنکه قـوانین "اضافـت" را در زبان خود نداند، شخصی که بین "نقـطه گذاری" و "علامه گذاری" فـرق قایل نشود، ... هـرگز اجازه ندارد، که دست به قـلم ببرد و داد "سخندانی" بدهـد، مگر اینکه خود را رسوای عام و خاص بگرداند.

معلوم میشود که مانند سایه دنبالم می کنید و در هـر جائی که نوشتۀ مرا بیابید، از نظر میگذرانید. حتی به سایت "کابل پرس" هم سری زدید، تا چند سطر مختصرم را بخوانید. این امر از یک طرف باعـث مسرت من است، ولی میترسم که از" چنین دنبال گرفـتن ها" هـدف دیگری نداشته باشید. فحوای نوشته های شما میرساند، که شق دوم صادق باشد.

از گفـتار شما برمی آید، که مانند من بیکار هـستید و هـر روز در سایتهای بیشمار انترنت باصطلاح ایرانیان "پرسه" میزنید. دو نکته ما را از هم متفارق و متمایز میگرداند؛ البته با انصراف از تفاوت سن و سال و طرز دید و شخصیت شما و من. اول اینکه من بعد از یک عـمر کار و زحمت و جانفـشانی، اینک متقاعـد و خانه نشین هـستم و از مُعاش حق و حلال تقاعـد ــ که در واقع پول پس انداز خود منست ــ امرار مُعاش میکنم. نمیدانم که برادر زاده از کدام مجرا زندگانی خود را تأمین میکند، از راه "حق و حلال" سوسیال و یا از کدام کانال؟؟؟؟؟ فـرق دوم کاکا و برادرزاده درینست، که من خود را در پهلوی خواندن، با نوشتن مصروف میدارم و از وحدت ملی ما و مسایلی که این وحدت را تقـویت میکند، دفاع مینمایم. شما اما وقـت گرانبهای تان را ــ که قـطعاً ارزشش را نمیدانید ــ صرف در خواندن میگذرانید و اگر چیزی از نوک خامۀ تان بور شود، بوی توهـین و استخفاف و تفـرقه از آن بالا میشود. من از واقعیت های تلخ و دست و پاگیر وطن و مردمم گپ میزنم و شما که در حالت سکر و نشئه از عالم بالا به زمینیان نظر می افگنید، بی خلطه فـیر میکنید. من از "تی" گپ میزنم و شما از "تیاق".

حالا بپردازم به نکات خاص و مشخص نوشته های شما :

ــ مینویسید : « نكته جالبتر از همه اينكه در "فاكولته انجنيري زبان فارسي" چيزي بنام "نقـطه گذاري" تدريس نميشود و به همين عـلت انجنير صاحب محترم به كرات و در تمام حالات پرسشي، به جاي يك نشانه سواليه، دستکم پنج يا شش "؟" پيهم گذاشته و در حالات ديگر از گذاشتن چندين نداييه "!" نيز دريغ نكرده است.

شمارش اين "؟ها و !ها" را براي خودت ميگذارم و از انجنير صاحب محترم ميپرسم كه اگر كسي اسم شما را با هـفـت تا "خ" و شش تا "ل" و يازده تا "م" يا "ف" بنويسد، آيا شما قادر به پيدا كردن خود در ميان آن جنگل حروف خواهـيد بود؟ »

عجب است که از "نقـطه گذاری" گپ میزنید و بر علامات سؤالیه و ندائیه انگشت میگذارید! اگر "علامه گذاری" میگفـتید، "نقـطه ها"ي شما را نیز تا لایتناها، دربرمیگرفـت. شما بین "حروف" که معرف اصوات و بلکه واحد اصوات اند، و "علامات" که فارغ از صوت اند، فـرقی قایل نیستید. از همین رو مثالی میزنید، که در قـطی هـیج عـطاری نمیگنجد. اگر دهها علامۀ سؤالیه و ندائیه را پشت سر هم قـطار کنید، اثری بر اصل کلام ندارد، غـیر از اینکه تأکید را برساند. اما اگر عـین حرف مثلاً "دال" کلمۀ "درویش" را پشت سر هم بنگارید، نام تان را فاسد میسازد. پس مثالی را که داده اید، به دو توت هم نمی ارزد؛ بگذریم از اینکه آوردن چنین مثالی، سطح آگاهی تان را از عـلم زبان نمایان میسازد و نشان میدهـد که ازین عـرصه هـیچ بوئی نبرده اید. باطلاع برادرزاده برسد، که برای جلی ساختن جمله یا عـبارتی، چندین راه موجود است. یا زیر جملۀ مد نظر خط میکشیم، یا آنرا درشت تر مینویسم، یا که از رنگ جلی تر استفاده میکنیم. در مورد جملات استفهامی و ندائی هم راههائی موجود است، به شمول اینکه علامت سؤالیه و ندائیه را مکرر و پشت سر هم بیاوریم. من از همین شیوۀ آخرین استفاده کرده ام. این کار را ازین خاطر میکنند، تا اهمیت جمله را نشان بدهـند و توجهِ بیشتر خواننده را بدان جلب نمایند.

ــ خرده میگیرید، که چرا کلمات "موضوع" و مؤنثش "موضوعه" را شرح داده ام. کلمۀ عـربی "موضوع" با "واو معروف"، بر وزن "مفعول"، اصلاً معنای "وضع شده" را میدهـد. مثلاً اگر "لغات موضوعه" یا "لغات موضوع" ایران میگوئیم، مقـصد از لغاتیست، که در ایران وضع گردیده. درعـرف زبان دری کلمۀ "موضوع" به مفهوم "مسأله" و "مطلبی که مورد بحث قـرار گیرد"، بکار میرود. بنا بر همین تداول عـرضی و غـیراصلی این لغت در زبان فارسی است، که معنای اصلی و مورد نظر را در دو مورد بکار برده شده، تشریح کرده ام، تا اشخاصی نظیر شما را سرگیچ و سرگردان نسازم. اگر به کنهِ موضوع میرسیدید، این پراگراف را نمینوشتید.

ــ مینویسید : « اگر در مورد عـدم رعايت قـواعـد دستوري اين مقاله( مقالۀ معروفی ) سخن بگويم، بهتر آن خواهـد بود كه نوشته اين عـزيز را در اختيار يك ديپلوم انجنير ديگر زبانشناسي قـرار بدهم تا پرزه هاي ساييده شده آنرا گريسكاري نموده و بر رواني آن بيفـزايد و آنگاه مقاله را از نو بنويسد. »

با مد نظر گرفـتن هـر دو نوشتۀ تان تعجب نمودم، که کسی از "قـواعـد دستوری" دم میزند که خود فـرسنگها از آن فاصله دارد. من مگر ازین بابت نوشته های شما را به بررسی نمیگیرم، که از هـدف و منظور نوشتن این مقاله، خارج میگردم. در مقاله ای که پیش نظرتان میگذارم، عـطف بر جوانب زبانشناسانۀ نوشته های شما، در درجۀ آخر قـرار میگیرد، چون به موضوعات مطروحۀ دیگر ارزش بیشتر قایل استم. با آن هم بر سبیل مثال بر چند نکتۀ مقالۀ شما انگشت گذاشته ام. در زمانۀ ما مود روز گشته که حتی بی سوادان هم کلمۀ "زبانشناسی" را بر زبان آرند.

ــ مینویسید : « ولي با وجود اين، گاهي خاطرات زمان كودكي چنان در ذهـن انسان باقي ميمانند كه بمشكل ميتوانند بزرگي جهان را بپذيرند، بخصوص اگر اين خاطرات غم آور نيز باشند. از اينجاست كه تراژيدي "موشكي ره به جوال گندم داشت"، معصومانه دليل آن ميشود كه همه دنيا را در اطراف "موش و تلك" تيره و تار ببينيم . »

وقـتی قـصۀ "موش و تلک" دوران کودکی شما را در مقالۀ تان میخوانم، تعجب میکنم، که چرا عـمر شما تا این حد کم باشد، که مرا "کاکا" خطاب کنید. این قـصه درج کتاب "قـرائت فارسی" همان دورانی بود، که ما مردم هم بدان تعلق داریم. پس نتیجه میگیرم، که سن و سال ما و شما از هم چندان تفاوت ندارد و کاکا خطاب کردن های شما کاریست بی مورد و بحساب ایرانیان "الکی". من در مقالۀ "دکتاتوری فـرهـنگی ایران ..." چنین نوشته بوم :

« ... اما جای هـر گونه نگرانی و تشویش است، اگر اصطلاحات موضوعه ( وضع شده ) در ایران بر ما تحمیل گردد. فـرهـنگستان ایران صدها و هـزاران لغت و اصطلاح جدید ساخته، که حد اکثر آنها نه تنها با مزاج و طبیعت زبان فارسی سازگاری ندارد، بلکه به منطق هم جور نمی آید. کدام منطق قـبول کرده میتواند، که در عـوض اصطلاح جهانی "راکت" کلمۀ "موشک" را که ساختۀ فـرهـنگستان ایران است، بکار بریم؟؟؟ راکت ستورن 5 ( Saturn 5 ) که قـمر مصنوعی حامل انسان اپولوی 11 امریکائی را در سال 1969رهـسپار کرۀ ماه ساخت، تنها چند هـزار تن مواد سوخت مایع را در خود گنجانیده بود. آیا اجازه داریم به چنین راکت غـول پیکری با ارتفاع 110 متر، کلمۀ "موشک" را بکار بریم؟؟؟؟ "موشک" یعنی "موش کوچک" اسم تصغیر "موش" است و دردا که واضعان این اصطلاح، تناسب معنائی "راکت" و "موش" را از یاد برده بودند. فـرهـنگستان ایران برای کلمۀ جهانی "مانور" اصطلاحی وضع کرده بنام "رزمایش". ببینیم که این لغت چطور ساخته شده. "رزمایش" مرکب است از "رزم" و "آیش" و "آیش" اسم مصدر "آمدن" است. پس ترکیب "رزمایش" گویا از مصدر "رزم آمدن" ساخته شده، اما "رزم آمدن" ترکیبیست موهوم و کاملاً بی معنی. مگر لغتی و اصطلاحی را که می سازیم باید مطابق منطق زبان و منطق کلی باشد، و یا که هـر چرند و پرندی باید به حیث لغت و اصطلاح جدید به آشفـته بازار زبان عـرضه گردد؟؟؟ کاری را که "فـرهـنگستان زبان" ایران می کند، جفائیست صریح بر زبان فارسی. صدها و هـــــزاران اصطلاح موضوع ( وضع شدۀ ) این فـرهـنگستان را میتوان برون کشید، که نه ساخت درست دستوری دارند و نه تناسب معنائی. دردا که بخواهـند چنین کلمات و اصطلاحات نابسامان را در قـلمرو زبان فارسی ، جبراً سر و سامان دهـند!!!!!!!»

چشم بینا میخواهـد که موضوع را به کمال و تمام درک کند، چون آنچه در زمینه باید گفـته میشد، در همین پراگراف گنجانیده شده است. من بر سبیل نمونه ، دو مثال از اصطلاحات بدساخت فـرهـنگستان ایران را در بالا ارائه کرده ، ولی در عـین زمان تذکر داده ام که صدها و هـزاران کلمۀ دیگر ازین قـبیل را میتوان نشان داد، که نه ساخت درست دستوری دارند و نه تناسب درست معنائی. شما آقای "درویش دریادل" که پراگراف را ناقـص میخوانید، انتظار هم نداشته باشید که نتیجه گیری تان کامل باشد.

ــ قـسمی که مینویسید، مقالات بیشمارم از نظر مبارک گذشته و خاطر عاطر تان را مکدر ساخته است. کاش فـقـط یکی دو مقاله ام را میخواندید، درست میخواندید و با وجدان عاری از تعصب میخواندید، تا درمی یافـتید که پیام من به هموطنانم چیست. مگر نمی بینید که از مدتی بدین سو، هم بر "هـویت افغانی" ما حمله میکنند و نیز بر "هـویت زبانی ما"؟؟؟؟ من روی این موضوعات بسیار نوشته ام و در صدد دفاع ازین دو هـویت برآمده ام.

هـویت زبانی ما جزئی از هـویت کلی ما را که همانا هـویت ملی ماست، تشکیل میدهـد. همان گونه که "دری ما" با "فارسی ایران" از بسا جهات تفارق و تمایز دارد، "پشتوی ملک ما" هم با "پشتوی پاکستانی" فـرقها دارد. این موضوع را زبانشناسان خوب میدانند، اما بر کسانی نظیر شما، که با موضوع از دید عامیانه و بازاری برخورد میکنند، کنهِ مسأله و نزاکتها مکتوم میماند. سعی من و اشخاص همچو منی درین نهفـته، که به خاطر دفاع از هـویت خود بپا خیزیم و تا جائی که مقـدور است، قـلم و قـدم بزنیم. اما کسانی بسان جناب شما که در بند چنین گپها نیستند، یا سکوت می کنند و یا بر "مدافعان دلباختۀ وطن و مردم" خود میتازند و ایشان را به باد سُخریه و استهزاء میگیرند. حضرت شیخ اجّل سعدی شیرازی هـشت قـرن پیش در مورد اشخاصی مثل شما، چه نیکو فـرموده :

زنبور درشت بی مروت را گوی

باری چو عـسل نمیدهی نیش مزن

ــ شما از مقالات بسیاز زیادم با استفاده از طنز و کتره و کنایه انتقاد کرده اید، ولی هـرگز بخود این جرأت را نداده اید که گفـته هایم را به دلیل و برهان عـلمی رد کنید. فـقـط وقـتی "موش" و "موشک" را زیر ذره بین گرفـته اید، بر سبیل تبیین موضوع، اندک مثالی هم داده اید؛ آن هم چه مثالهائی. مینویسید : « آنچه را كه به مشكل از نوشته اين دوست دانستم، اينست كه نامبرده تا کنون ندانسته است كه "موشك" مصغر "موش" نيست، همانگونه که مردمک، نارنجک، پنيرک، سمنک، سرک، پولک، ترک و درک و کودک مصغرهاي بيگناه مردم، نارنج، پنير، سمن، سر، پول، تر، در و کود نيستند ....». ما شاء الله بر این قـضاوت زبانشناسانه !!!! شما در مجموعۀ این مثالها آسمان و ریسمان را بهم میبافـید. شما با عـرضۀ این چند مثال در واقع مس خود را نمایان ساخته اید. کاش مانند بقـیۀ گفـتار تان خود را به کوچۀ حسن چپ میزدید، به آوردن چند طنز بی نمک و ناموزون، پناه میبردید و خپ خود را میگرفـتید. اما حالا که اظهار نظر به اصطلاح "زبانشناسانه" کرده اید، جوابتان را بگیرید ، اما یادتان باشد که بعد از خواندن این شرح، ردِ خود را گم نکنید !!!!!!

شــــــرح :

ــ فـرهـنگ عـمید در شرح "موشک" مینویسد : مصغر موش، موش کوچک، یکی از آلات آتشباری ... " فـرهـنگ معین در زمینه چنین آرد : « [موش + ک ، پسوند تصغیر و شباهـت] ( اسم مصغر ) موش کوچک ،... ».

از جناب عالی میپرسم که در کجای نوشته ام آمده، که "ک" را محض "علامت تصغیر" آورده باشم ؟؟؟؟ در مقالۀ "دکتاتوری فـرهـنگی ایران ..." فـقـط گفـته بودم که : « "موشک" یعنی "موش کوچک" اسم تصغیر "موش" است و دردا که واضعان این اصطلاح، تناسب معنائی "راکت" و "موش" را از یاد برده بودند.»

ــ "سرک" در معنای "جاده" کلمۀ هـندیست ( هـندی است ) و ازین قاعـده کاملاً مستثنی، یعنی که با "سر" فارسی ارتباطی ندارد. اما اگر "سرک" فارسی مد نظر شما باشد، چنانکه عـوام کابلی آنرا در مقابل "پچک" بکار میبرند و یا که گویند "سرکم درد میکند"، درین صورت این لغت معنای "بمانند سر" و "سرگونه" را دارد، همانگونه که در حالت دوم، "سرک" مصغر "سر" است؛ از روی تحبیب.

ــ "درک" بفـتح اول و سکون دوم و "درک" به فـتحتین، هـر دو کلمات عـربی اند و زیر قـواعـد دستوری فارسی نمیروند. "ک" جزء اصلی هـر دو ریشۀ "سه حرفی" و کاملاً جدائی ناپذیر از آن بوده و از موضوع کاملاً خارج است. سطح آگاهی شما درعـرصۀ زبان مادری تان در حدیست، که کلمات عـربی و هـندی و دگر کلمات متداول خارجی در دری را از کلمات اصل دری فـرق کرده نمی توانید. نتیجۀ این نا آگاهی آن میشود، که قـند و قـروت را به یک نرخ بفـروشید.

ــ در شرح لغت "نارنجک" باز به فـرهـنگ عـمید رجوع میکنیم، که چنین آرد: « گلوله ای که از مواد محترقه با اندازۀ نارنج درست میکنند برای پرتاب کردن به مواضع دشمن....» درینجا "کاف" علامۀ تشبیه است. یعنی که "نارنجک" چیزیست شبیه و به اندازۀ "نارنج". در ترمینولوجی عـسکری افغانستان اصطلاح رسای "بم دستی" رواج دارد، که روی صد ها نارنجک و مارنجک تان را میشوید.

ــ فـرهـنگ عمید در شرح "پولک" چنین آورد : « مصغر پول ، پول خرد، فـلس ماهی....»

ــ باز در فـرهـنگ عـمید در مورد کلمۀ "مردمک"، میخوانیم : "سیاهی دائرۀ چشم که عکس اشیاء و اشخاص در آن می افـتد، مردم و مردمه نیز گویند...." به نظر من "مردمک" همان حالت اصلی "مردمه" است. زبانشناسان معتقـدند که "ها"ي غـیر ملفـوظ و یا "ها"ي مختفی بسا کلمات فارسی، در اصل دری قـدیم، "ک" و یا "گ" بوده. در تاریخ بیهقی کلمۀ "رمه" به شکل "رمک" یعنی به همان صورت قـدیمش بکار رفـته. جامه و جامک، بنده و بندک، زنده و زندک ، پنیره و پنیرک و غـیره هم از همین سیاق کلماتند.

ــ در قـسمت "ترک" که اگر به فـتحتین فـرض شود، تا درین هـیئت بگنجد، باید بعرض برسانم، که اگر مقـصد شما از "تَرَک" فعل ماضی مطلق کلمۀ عـربی "ترک" ( به سکون حرف دوم ) باشد، چنانکه گویند "ماترک" یعنی "چیزی را که کسی ترک کرد و از پس پشت خود گذاشت"، این مثال عـربی برای کلمات فارسی قابل تطبیق نیست. امید که مراد تان از "ترک" همانا لغت Truck انگلیسی نباشد، که در ایران به اقـتفاء از فـرانسوی "کامیون" گویند، چون درین صورت هم به بحث موجود ارتباط نمیگیرد. اگر "ترک" به سکون حرف دوم مد نظر جناب باشد، باز هم از موضوع خارج است، چون این لغت عـربیست، نه فارسی. شاید مدلول دیگری ازین کلمه میگیرید، از قـبیل "ترک سر" یا "ترک کلاه" ( المعنی فی البطن الشاعـر )، که باز به موضوع ربطی ندارد.

البته اگر "ترک" به فـتحتین، اسم تصغیر کلمۀ فارسی "تر" (مرطوب ) باشد، درین صورت شما خلاف ادعای تان را ثابت میسازید، همان گونه که اکثر مثالهای ارائه شدۀ شما، معکوس مدعای تان را به کرسی مینشاند و فـرضیۀ شما را از بیخ و ریشه باطل میگرداند. کاش حین دادن مثال به کتب لغت و دستور زبان فارسی رجوع میکردید و ادعاهای تان را "چوت انداز" به میدان نمی کشیدید!!!!!!!

ــ در جائی از نوشتۀ خود مینویسید : « امروز بر روال سرگرداني هميشگي، سري هم به سايت "گفـتمان" زدم و چشمم به مقاله "ديپلوم انجنير خليل الله معروفي" يكي از همكاران دايمي سايت "افغان_جرمن آنلاين" افـتاد كه زير عـنوان "دكتاتوري فـرهـنگي ايران بر قـلمرو زبان فارسي" و شباهـتش با " فـدراسيون با پاكستان"» نوشته شده بود.

از درهم برهم بودن اين عـنوان كه بگذرم، تعجبم را از ديدن نام نويسنده مقاله نميتوانم پنهان کنم. چون من نميدانستم كه در "ادبيات زبان فارسي" هم ميتوان "ديپلوم انجنيري" گرفـت. يك لحظه مكث كردم و بعد با خودم گفـتم كه شايد ديپلوم انجنيري اين عـزيز در رشته ديگري است و از روي ناچاري بر پيشاني مقاله هاي خود آنرا به نمايش ميگذارد.

آخر ظاهـر جان، در ابتذالكده يي كه ما بسر ميبريم بيشتر از اتكا بر محتواي مطلب، كوشش ميكنيم تا خواننده را با القاب هـراسان سازيم ورنه هـيچگاه در زير مقاله يي نخوانده ايم كه "نويسنده: دوكتور كارل ماركس" يا "پروفـيسور ويليام شکسپير"! »

به عـرض برادرزادۀ نوزاد برسانم، که القـاب عـلمی و اکادمیک ماستر و انجنیر و دپلوم انجنیر و داکتر و پروفـیسر و پوهاند و غـیره که به کسی اعـطاء می گردد، ایشان را در موقعیتی قـرار می دهـد که از آن در پیوند با نام خویش استفاده نمایند. بعضاً ذکر لقـب عـلمی حتی ضروری پنداشته می شود. من که این لـقـب را رایگان بدست نیاورده ام ــ همان قـسمی که دیگران هم آنرا به مفـت نگرفـته اند ــ کاملاً مختارم که آنرا پیشوند نام خود بگردانم و یا نگردانم. من همان حالت اولی را برگزیده ام، خواه شما خوش شوید و یا خفه. شما که از نداشتن یک لقـب آدم دستور رنج میبرید، اگر چنین لقـبی میداشتید، کاملاً مربوط به شما میبود، که آنرا بکار بگمارید و یا نه. عجب است، که شما خود را "دریادل" می خوانید، که هـرگز نیستید و در عـین زمان بر من مسکین خرده می گیرید، که چرا خود را "دپلوم انجنیر" مینویسم، که هـستم. "کور خود و بینای مردم" که گفـته اند، همین است. اگر جناب کارل مارکس و ویلیم شیکسپیر حایز القاب عـلمی "داکتر" و "پروفـیسر" میبودند، حتماً از آن استفاده میکردند. این را هم بدانید ــ شاید هم میدانید ــ که چنین القاب از سرزمین فـرنگ به ما به میراث رسیده، ورنه ما القاب به مراتب زیباتر و جالب تری داشتیم، که متأسفانه بر اثر تسلط فـرهـنگی غـرب، همه را به باد فـراموشی سپرده ایم.

تعجب شما بر این نکته که یک "انجنیر" قادر است، غـیر از ساحۀ تخصصی و مسلکی خود در موضوعات دیگر هم ابراز نظر کند، واقعاً باعـث تعجبم گردید. شما گویا "نقـش" را از روی "نقاش" ارزیابی میکنید. بزرگترین دانشمندان و سیاستمداران، در رشته های غـیرمسلکی خود، موفـقـیت کسب کرده اند. صدراعـظم آلمان که در عالم سیاست لقـب "زن آهـنین" و یا "باقـدرت ترین زن دنیا" را کمائی کرده، خود "داکتر فـزیک" است. برجسته ترین وزراء و سیاستمداران افغانستان، عـلم اداره و سیاست را نخوانده بودند. استاد خلیل الله خلیلی و استاد عـبد الحق بیتاب و قاری عـبد الله خان ملک الشعراء در افغانستان و استاد فـروزانفـر و استاد سعید نفـیسی و ملک الشعراء محمد تقی بهار در ایران ، همه در مسجد و پیش ملا درس خوانده بودند. ولی همین ها بودند، که صدها و هـزاران تعلیمیافـته و داکتر و پروفـیسر را به جامعه تقـدیم کردند. مرحوم میر غلام محمد غـبار و پوهاند مرحوم علامه عـبد الحی حبیبی ــ که نظیرش را در منطقه سراغ نداریم ــ تحصیلات اکادمیک نداشتند. خلص کلام که با هـزار و یک دلیل و برهان منطقی میتوان ثابت ساخت، که ادعای شما هـیچ اساس ندارد و غـیر از مغز مشوش و حسود خود شما، به درد کسی دیگر نمیخورد. بهتر بود چنین گپها را به مرغ و ماهی میگفـتید و آبروی هـرچه "درویش" و "دریادل" است، بر زمین نمیریختید.

اما هـدف اصلی انتقاد شما بر "دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی" نیست، بلکه بر خود "خلیل الله معروفی" است، که مقالات بیشمار و نافـذش بدماغ شما خوش نمیخورد و خواب را بر شما حرام ساخته. اگر اینطور نیست، چرا بر صدها نویسندۀ عـزیز دیگر افغان که حایز القاب انجنیر و دپلوم انجنیر و داکتر اند و با ذکر القاب عـلمی ، در ساحات غـیر مسلکی خود در همین سایتهای انترنتی هـزاران مقالۀ عـلمی تقـدیم کرده اند، خرده نمیگیرید؟؟؟؟؟؟؟ ( سؤالیۀ تاکیدی ) پس درد شما در جای دیگریست، منتها انتقامش را از لقـب "دپلوم انجنیر" من میگیرید!!!!!!!! ( ندائیۀ تأکیدی )

من عـنوان مقاله ام را در متن شرح داده و گفـته ام که چرا بین "عـنوان" و "زیر عـنوان" شباهـتی میبینم. اینکه شما مقاله را سر تا آخر نخوانده اید، یا اینکه عـقـل تان از درک موضوع عاجز آمده، گناه و تقـصیر "کاکای بزرگوار" شما در کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( سؤالیۀ تأکیدی ) گناه و تقـصیر روشنائی نیست، اگر چشم خفاش از دیدن نور عاجز آمده !!!!!!!!!!!!!( ندائیۀ تأکیدی )

گر نبیند به روز شبپره چشم

چشمۀ آفـتاب را چـــــــه گناه

ــ در حالی که برادرزادۀ مغالطه گر ما دقـیقـاً میداند، که گپ بر سر چیست و اصطلاحات ناباب نیم قـرن اخیر ساخت فـرهـنگستان ایران مد نظر است و حذف و تعویض اصطلاحات پذیرفـتۀ ( و باصطلاح برادرزاده ــ "پذیرفـته شدۀ") پشتو در دری ما مراد است، به یکباره سر به صحرا میزند و سخن را به متقـدمان میکشاند. مینویسد : « پس از کشفـیات و روشنگری های عالمانه ء شما ، حالا من به خوبی می فهمم که گپ اصلا از سالهای بسیار قـدیم خراب بوده است . همو حنظله ء بادغـیسی و رودکی و چند نفـر دیگر از مزدوران ایران در همان اول ها با زبان پشتو و ملت بزرگ پشتون دشمنی داشتند و تا توان شان رسید از استعمال کلمات پشتو در شعر خود اجتناب کردند. بزرگترین دشمن ما و شما ، "فـردوسی" بود که یک کتاب بسیار کلان به شعر نوشت به نام "شاهـنامه " اما تمام کوشش آن بود که یک کلمه پشتو در کتابش نباشد. من که به اندازه ء شما هـوشیاری و تجربه ندارم و گرم و سرد دنیا را زیاد ندیده ام ، از برکت شما " قـلب شکاک " من گواهی می دهـد و بسیار گواهی ها بد می دهـد که حتی همو " ابو مسلم خراسانی " و خاندان " فـوشنجی " و " برمکی " و مخصوصا همو " یعقـوب لیث صفار " و پسان ها همو " سلطان محمود غـزنوی " با تمام شاعـران و نویسنده گان و متفکران آن زمان ها ، همگی شان در دسیسه های ضدیت با زبان پشتو همدست بودند.

حالا دیگر برای من هـیچ شک باقی نمانده است که سعدی و حافـظ و مولانا جلال الدین بلخی و مولانا جامی و دیگر تمام عارقان و مشایخ و عـلمای آن سرزمین پهناور " افغانستان قـدیم " ( که مزدوران ایران آن را به نام " آریانا " و "خراسان " یاد می کنند ) ، همه و همه با زبان پشتو و قوم شجاع پشتون دشمنی داشتند و میخواستند که هم زبان پشتو و هم خود قـوم اکثریت پشتون را از صحنه خارج سازند که الحمدالله به هـدف شوم خود نرسیدند. »

ببینید خوانندۀ عـزیز که ده در کجا ماند و درختها در کجا؟؟؟؟؟ من چه میگویم و دنبوره ام چه میگوید؟؟؟؟؟ من از اصطلامات نامأنوس و بدساخت نیم قـرن اخیر ایران سخن میگویم و دنبوره ام گپ را به متقـدمان جلیل القـدر ما میکشاند، که گفـتار مروارید وار شان برای ما حکم مِحَک و معیار را دارد. به تأکید میگویم که آثار گرانقـدر و متقـن قـدمای نظم و نثر زبان دری یا فارسی دری، برای ما مقـیاس و میزان و معیار درست گوئی و درست نویسیست. اما گپ بر سر آنها نیست، گپ فـقـط بر سر اصطلاحاتیست که در پنجاه شست سال اخیر از جانتۀ" لغت بافان" و "لغت تراشان" متعصب و ناوارد ایران، تراوش کرده و بازار گفـتار دری را آشفـته ساخته. من ضمن مقالات بی شمارم روی این موضوع مکث کافی کرده ام و ضرورتی نمی بینم، که از آنها درینجا نقـل قـولی بنمایم. طوری که خوانندۀ حقـبین، با انصاف و وارد در موضوع متوجه گردیده، تمام تلاش برادرزادۀ خودساختۀ ما از ذکر جملات بالا، کج بحثی محص است. کاری که او کرده باید بحیث "مانور های جانبی" تلقی گردد. در فـن جنگ بعضاً به کارهائی دست میزنند، تا حریف را اغـفال کنند. عملیات تقـلبی را در جائی شروع میکنند، تا اردوی طرف مقابل را در آنجا مشغول و میخکوب بسازند. و وقـتی که چنین شد، تهاجم اصلی را در جای دیگری به راه می اندازند. برادرزادۀ رند و نراد ما هم همین مانور را تمثیل میکند، تا ذهـن خواننده را به بیراهه بکشاند و به اشخاص بیخبر از دنیا بفهماند، که این آقای دپلوم انجنیر نا انجنیر به چه تبهکاری ها دست میزند. مگر این مانور ها و این نمایشهای میان تهی و تقـلبی، دو چیز را ثابت میسازد. یکی اینکه آقای "دریا دل" از نوشته هایم میترسد، چون دریافـته، که این نوشته ها اثر کافی و قـوی بر اشخاص صادق و وطندوست دارد و ایشان را متقاعـد میسازد. چون برادرزاده از طرق مردوار و در میدان خدا و راستی به مقابله پرداخته نمیتواند، دست به مغالطه میبرد، تا زمینۀ سفـسطه بازی خود را آماده بسازد. دوم اینکه وقـتی مقابلۀ مردانه از دست شان پوره نباشد ــ که هـرگز نیست ــ به استدلال های ارزان و لرزان و خارج از موضوع میپردازد. اما "برادرزاده" ــ و هـر آنکه مثل او می اندیشد ــ بداند و آگاه باشد، که با چنین نوشته های بازاری و گمراه کننده، نمی تواند جلو قـلم "یقـین بخش" و بُران "کاکای بزرگوار" خود را بگیرد. سپر های لته ئی، دم شمشیر آبدار را گرفـته نمیتواند. اگر ازین نوشته ها صدهای دیگر را هم نشر کنید، جلو تیغ قـلمم را نمیگیرد، برعکس متیقـنم میگرداند، که درین مسیر باز بنویسم ، بار بار بنویسم و بسیار بنویسم. من این راهی را که درپیش گرفـته ام، تا آخرین رمق حیاتم ادامه خواهم داد، و نوشته های "کس مخر" و "بی خریدار" شما و امثال شما هـرگز مانع کارم نخواهـد گردید.

ــ فحوای کلامتان میرساند، که شما غـیر از من مسکین ــ که هـدف اصلی حملاتتان میباشم ــ هـر کرا پیش آید نیش میزنید، چنانکه سایتهای "گفـتمان" و "کابل پرس" و اشخاص بسیار هم از زخم زبان شما در امان نمانده اند. شاید این نیش زدن ها "خدای پجات" و "خاصیت خانه زاد" شما باشد؛ خدا داند، ولی فـرمودۀ حضرت سعدی در حق شما حتماً صادق می افـتد، که

نیش عـقـرب نه از پی کین است

مقـتضـــــای طبـیعــتـش اینست

ــ مینویسید : « اصل مطلب این است کاکای بزرگوار که من نمی دانستم که شما آن قـدر توجه که به دری نویسی داشتید بخاطر آن بود که زبان شیرین پشتو را از نابودی نجات دهـید !

من وقـتی نوشته های کنونی شما را ، که الحمدالله در همه وبسایت ها دیده می شوند، خواندم دریافـتم که اصل ِ تشویش و پریشانی و ترس شما نه بخاطر خود زبان فارسی – دری بلکه به خاطر آن است که نوگرایی و نو آوری و خرابکاری هایی دیگری را که " مزدوران دولت ایران" در حق زبان دری انجام میدهـند به ضرر زبان پشتو و حتی در جهت نابودی پشتون ها می دانید. این واقعا برای من خیلی جالب بود. حالا دیگر فهمیده ام که چه دسیسه ای هولناکی در حال اجرأ می باشد . »

سخنی ازین سخیف تر و سست بنیاد تر تاکنون نه خوانده بودم و نه شنیده. شما اگر نمیدانید، بدانید که حامل و حامی هـر زبان، خود اهـل زبان و توده های ملیونی مردم اند و نه چند نویسنده و شاعـر و دانشمند. اگر فـرضیۀ شما درست میبود، باید مردم بیسواد زبان خود را از دست میدادند. اگر نمیدانید، بدانید که اصل "زبان گفـتار" است ، نه "زبان مکتوب". دلیل بسیار واضح اینکه، پیش از "ایجاد خط" هم زبان وجود داشته. "زبان نوشته" به تناسب "زبان گفـتار" یک پدیدۀ بسیار جدید شمرده میشود. "زبان نوشته" در واقع تصویریست "مخدوش و ناقـص" از "زبان محاوره و گفـتار". از وقـتی که زبانشناسی جدید به ابتکار نوام چامسکی Noam Chomsky دانشمند امریکائی، در دهۀ پنجاه قـرن گذشته بوجود آمد، تحول عـظیمی درین عـرصه رونما گردید و تیوری های قـدیم و فـرسودۀ قـرون وسطائی را یکسـره منقـرض گردانید. آنچه در بالا آوردم، از فحوای همین عـلم جدید سرچشمه میگیرد.

ادعای شما که "توجهِ بنده به دری نویسی، گویا زبان پشتو را از نابودی نجات میدهـد" معراج ضعف منطق شما را نشان میدهـد و من نمیخواهم بر آن تبصره ای بنمایم ، چون خود این جمله جواب خود را تضمن میکند.

ــ با وجود تمام گپهای مذموم ، ناصواب و ناروائی که در مقالات تان سراغ میگردد، یک نکتۀ قابل وقع و حتی ستایش از آنها دستگیرم گشت : بلی این نکتۀ جالب "دری نویسی" شماست که فارغ از دغـدغۀ اصطلاحات ناباب ایرانیست. شما طوری مینویسید، که افغانان همیشه و با اتکاء بخود نوشته اند، بدون اینکه اینقـدر اصطلاحات ناموزون و بد ساخت و نامأنوس ایرانی را بکار برند.( البته صرف نظر از چند کلمۀ هـندی و انگریزی که گویا بخاطر "شاد ساختن" دل کاکاجانت نوشته اید. و باز صرف نظر ازینکه چند جملۀ "قـره وانه" مانند را از کلمات فارسی و پشتو و اردو و انگلیسی درست کرده و صفحۀ سفـید را با آن ضایع کرده اید.) شما در واقع ثابت ساختید، که بدون استعمال اصطلاحات ایرانی هم میتوان آدم دستور نوشت، که ما پیش از نفـوذ و تهاجم فـرهـنگی ایران هم مینوشتیم، و بسیار خوب و زیبا هـم مینوشتیم. شما نشان دادید، که "به کهنۀ خود ساختن و نو دیگران را گران دانستن" ( 2) عـین صواب است. حیف که تهاجم فـرهـنگی ایران، هـویت زبان دری ما را دگرگون و بلکه "جُته" ساخته و اگر حال بدین منوال بگذرد، زود باشد روزی که هـویت زبانی ما نابود گردد. چشم "بیسوادی" را صدقـه، که انسان را از دغـدغۀ اغـیار برکنار میدارد.

شما با دری نویسی ناب تان، خلاف آنچه را میخواستید، ثابت ساختید. بلی شما میخواستید از کاربرد اصطلاحات نوساخت ایران در دری ما به دفاع برخیزید، در حالی که با نوشتۀ خود عـملاً ضد خواستۀ خود را به اثبات رسانیدید.

نکات آتی را بدقـت هـرچه تمامتر بخوانید :

ــ از سر تا آخر نوشته های شما "نفـرت تلخ" از "پشتو و پشتون" فـوران میکند، که داخل "کپسول شیرین" طنز بخورد افغانها میدهـید. طرز ادای شما و ترتیب و ترکیب عـبارات مقالات شما مگر میرساند، که شما بمانند سالار عـزیز پور و نادیه فـضل و قـوی کوشان و هارون امیزاده و نعیم کبیر و لطیف پدرام و تبهکاران دیگر، در صدد استید، تا زبان پشتو را بی اعـتبار جلوه بدهـید، بر قـوم با شهامت پشتون بتازید و چه و چه و چه کنید. کاری را که شما و امثال شما در پیش دارید، جز بدنامی خود شما، ثمره ای ببار نخواهـد آورد.

ــ در جامعۀ افغانی اشخاص بی مُبالات و بی بند و باری پیدا می شوند، که از روی غـرض و مرض، به ریش سفـیدان و خدمتگاران سرسپردۀ وطن خود هـتک حرمت می کنند. به تحقـیق میدانم، که چنین اشخاص کینه دل و حسود، مطرود اجتماع اند و کسی به گپ ایشان ارزشی قایل نیست. اگر من وقـت خود را صرف خواندن و جواب گفـتن نوشته های این هموطن چشم سفـید کرده ام ، صرف بخاطر حرمت قـلم بوده. من بدین باورم، که بیماران روانی از همه بیشتر محتاج دلجوئی و تفـقـد اند. از همین خاطر نوشته های این "درویش دریا دل" یا "درویش دریادلی" را جواب گفـتم. اما گمان نمی کنم، که سایت با وقار و ملی "افغان ــ جرمن ــ آنلاین" به گفـته های مشوش این وطندار ارزشی قایل گردد و برایش جوابی بنویسد.

ــ شما مرا "کاکای بزرگوار" خود خطاب کرده و سپس این همه عـبارات زشت و تحقـیر آمیز را نثارم کرده اید. اگر شما با "کاکا" و "اقارب نزیک و معزز و واجب الاحترام" خود چنین برخورد کنید، برخورد تان با بیگانگان شیوۀ چنگیزی و هلاکوئی و هـیتلری خواهـد داشت!!!!!!!!! ( ندائیۀ تأکیدی )

ــ شعار هائی که در آخر مقالۀ خود گنجانیده اید، معرف دید، طرز تلقی و پسند تبعیض طلبانه و قـوم ستیزانۀ خود شماست. جای دارد، که شما را در صف اول "تبعیض طلبان بی باک" بگنجانیم و فاتحۀ تان را بخوانیم، که

خاموش باد زبان و قلم هـرکه تفرقه می اندازد و نفاق میپراگند!!!!

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

توضیح :

1 ــ در صدر مضمون خود، نوشته های شما را نه "طنز" بلکه "طنزگونه" تعریف کردم. دلیل اینکه نه سخنان شما به "طنز" میماند و نه "رسالت طنز" را اداء کرده میتواند. طنزی که خاستگاهـش تبعیض و تعصب و توهـین باشد، طنز نیست، برخورد ناجوانمردانه و بلکه خائنانه با ملت و مردم شریف و وطنپرست ماست.

2 ــ این عـبارت از مثل مشهور کابلی "به کهنۀ خود بساز که نو دیگران گران است" بعاریت گرفـته شده.