منصور سایل شبآهنگ

 

 

 

کمتر بنالیم،بیشتر بیاندیشیم

 

شیون گرامی! فریاد منتشرشده ات را درسایت آسمایی با چشمهایم خواندم.وقبل از شنیدنش نیز فراموشت نکرده بودم.

اقبال آشنایی تو خاطرهءخوبی برایم در این مجمع الجزایر غربت است.از این که خروش کوتاهی از این خشم ـــ فریادت متوجهء گوش هوش من بود،میخواهم چند نکته ي را که از خواندن نوشته ات در خاطرم خطور کرد و مطرح کردنش را بی فایده نمی دانم،با تو در میان بگزارم.نخست در آغاز این نوشته ام که قرار است بی موجب طولانی و کسل کننده نشود،باید بگویم که قصد من ستیز و مناقشهءلفظی با تو نیست تا بکوشم با جواب تلخ و درشت دلم را برسرت خالی کنم.ویا با عینکی خرده گیرادُ بّا به دنبال اغلاط انشایی و املایی ات بگردم.بل من به  آنچه که گفته ایی می پردازم.

چیزی که به نظر من بیشتر از هر مشکل دیگر در نوشته ات  مسله برانگیز است،اینست که تو با چند موضوعی که هر کدام در یک مبحث علیحده قابل بررسی اند،با شتاب و درست نیند یشیده برخوردکرده ای ــ تاخته ای ـــ .

نقد  مطالب گوناگون آگاهی و شناسایی لازم درحوزه های مشخص می طلبد که معمولأ با گسترش ، پیچیده گی، عمق و بسط یافتن علوم امروز از حیطهءتسلط  یک فرد عادی برون است.واز تحمیل چنان بار گرانی،ذهن ناتوان شده و خستگی دماغی مجال به کاوش وریشه یابی جدی نمیدهد که در کناری در اختیارداشتن منابع ، دقت ، حوصله مندی استناد واستدلال منطقی بسیار میخواهد.این حرف هایم به نصایح خود بزرگ بینانه وبه کلان کاری های آموزگارانه تعبیر نشود.من این نکات را از تجارب تلخ خویش قصه میکنم.تو یخن چند نویسنده و هنرمند را به جرم ابتذال ــ به شمول مقدمه نگاری(زنده یاد داکتر جاوید؟) از یک مجموعهءشعری من(کشتند مرا؟)ـــــ گرفته ای که حوزه های کارشان متنوع و مختلف است:ژورنالیسم،تاریخ،ادبیات،موسیقی ، زبانشناسی و ...

اما لطف نکرده و کاستی و نارسایی هیچ یک را به منظوراثبات ادعایت چنان که شاید و باید آشکار نساخته ای.و فقط با چند توبیخ و سرزنش بسنده کردی.

شیون عزیز! اما آنچه که مربوط اشعار و منظومه های پریشان من میشود،خدمت ات عرض کنم که صرفنظر از عیوب و نقایص تکنیکی شان،که کم هم نیستند،من امروز حتی با بعضی معانی ازآنها که از طرز بینش سالهای گزشته منشأ گرفته اند،موافق نیستم.ودلیلش چیزی جز دگرگونی نگرشم به مرور زمان ــ ونه به یکباره گی وصد وهشتاد درجه ــ

به قضایا نیست.درهمینجا اضافه کنم که من ابتذال را نه در کاربرد کلمات و تصویرسازی های ممنوع وبه اصطلاح  خارج از چوکات ادب، بل در کلیت ساخت و بافت زبانی و معنایی یک شعر میدانم.از اینرو از اشعار کلاسیک مثلا ًخیلی از شعرهای تابوشکن و آنچنانی عبید زاکانی را بر قصاید پندآمیزوگوسفندپرور موعظه سرایان امروزی و همزمانانش ترجیح میدهم.

آن یکی را متعالی می دانم واعتراض دارم بردستگاهی که تا امروز محکوم به سانسورش کرده است، وآن دیگری را مبتذل می دانم و اعتراض دارم بر دستگاهی که مدام اجازهء چاپ و انتشارش را میدهد.اگر با  نتیجه گیری من از این مقایسه هم نظر نیستی.پس معلوم می شود که تفسیر و تعبیر ما از ابتذال صورت متضاد و متنافی دارد.چرا که شگفتا من نیز در خیال خویش دشمن ابتذال فراگیر در فرهنگ و فکر اجتماع خویشم.پس در چنین حالتی راهء حل مصالحه آمیز چه میتواند باشد؟ شناخت درست از ابتذال ؟؟خاطره ي به یادم آمد:یک از خویشاوندان من عضو حزب دموکراتیک خلق شده بود و عقیده اش از تعصب بسیار تبدیل به عقده .او بر دیوار مهمانخانه اش عکس لینین ،مارکس  و انگلس را آویخته بود.مادرش که زن روستایی و مسن بود،هر بار هنگام دیدن آن عکسها به هر دو لعنت می فرستاد و بدون آنکه واقعا ً آب دهنش را بریزد چنان وانمود می کرد که گویا به سوی آنها تف می اندازد و می گفت اینان  نجس اند! و دلیلش این بود که کافرند. پسرش با ناراحتی می گفت بی احترامی نکن مادر!اینها رهبران کبیر طبقهء  زحمتکشان اند!

همین بود برداشت آن یکی از نجاست و این دیگری از بزرگی!ما چرا پسند و خوشداشت یا نفرت و انزجار ما را از چیزی به این اندازه آسان و ساده می سازیم؟

 اگر ما میتوانیم بیایم و ستیز با ابتذال را شعار روشنفکرنمایانه نسازیم. بل واقعاً کالبد شکافی اش کنیم وعلایمش را یکایک دررویه  و لایه های پیدا و پنهانی یک اثر بازشناسی کنیم که چیست:تکرار؟تقلید؟ساده بیانی؟سطحی نگری احماقانه؟تعقید تصنعی؟برهنه گویی؟کاربرد کلمات بیگانه؟فضل فروشی؟تنگی افق خیال؟بی انسجامی وبی تناسبی معنایی،زبانی و ساختاری؟ کذب؟ مدح؟قدح؟هجو؟هزل؟شهوت انگیزی؟همه با هم ؟هیچ کدام؟ وو .....

اول بیا که این واقعیت تلخ را بپذیریم که ابتذال و انحطاط و عقبگرایی در فرهنگ بازنشده و ناشناخته مانده ي ما ریشه ي عمیقتر از آن دارد که بتوان تصورش را کرد.و اگر کسی به این پیکار میرود باید دشمن را خوب بشناسد و ذهن و زبان وتفکرو منطقش را تا میتواند ورزیده کند.با زبان پوسیده و افکارژولیده ي که ما داریم ،چه کاری از دست ما می  برمی آید؟این نبرد به مراتب دشوارتر ازنبرد مسلحانه است.ابتذال در ادبیات ما قویتر از (مایک تایسن) درمیدان مسابقهء بوکس است.با تن ضعیف و بیمار و تمرین ندیده و نکرده روبرو شدن با چنان حریفی میدانی یعنی چه؟

برای پیروزی بر ابتذال باید بدیل بهتر و نمونه ي مناسبتری خلق و عرضه کرد.

شیون عزیز!پرداختن پیرامون مسایل تاریخی و شخصیت های سیاسی گزشته و کنکاش در بارهءآنها،حرکت خلاف عقربه های ساعت،به گونه ي که تو فکر میکنی نیست.این یک نیاز مبرم بازنگری و خودشناسی ماست.تحلیل حوداث گزشته برای شکل دهی و تنظیم امورامروز و فردای ما نقش سرنوشت ساز دارد.تجربه آموزگار بزرگی است و حافظهء تاریخی یک ملت بزرگترین گنجینه ي آن ملت است.  تا حال در باره رویداد های تاریخی و سیاسی ما از هزاران حرف ،یکی دو تایش هم درست گفته نشده است.تحلیل و تجزیهءهمچو مسایل هرگز به ویرانی ادبیات نه بل به رشد و شگوفایی ادبیات  و به توانمندی اندیشه و حافظهءتاریخی ما که یک ضرورت حیاتی است می انجامد.و تازه این مباحث دیگر جز ادبیات به شمار نمی آیند. دیگر کسی  تاریخ راامروز آمیخته با افسانه و اسطوره به نظم نمی کشد.و ادبیات خود به دهها شاخهء خُرد و بزرگ دیگری تقسیم شده است.من میدانم که دلت برای ادب و هنر می سوزد وبیمناکی.با اینهم عصبانیت به تنهایی هیچ دردی را دوا نمی کند.

دوست عزیز!توجه به گزشته حتماً به معنایی عقبگرایی و پوسیده فکری نیست.اگر چنین می بود باید تمام شعبات تحقیقات تاریخی را در سراسرجهان می بستند و مؤرخین و خصوصاً باستان شناسان را مرتجعترین افراد می دانستند که   مثلا ًسالها در بارهء فسیل فلان جانور نسل منقرض گشته هزاران کتاب و رساله می نویسند.باز می رسیم به آنجای که می بینم مشخصات عقبگرایی و ارتجاع نیز علایم دیگری دارد و باید با معیار های دیگری شناخت و سنجید شان.

امروزمایه ي امیدواری و دستاورد عظیمی است که ادبیات ما از چنگ قفس و قفسه های رؤیای محض خودش را آزاد کند و از واقعات که پیش چشم ما اتفاق می دهد الهام پذیر شود.و شعر جای بیشتری به نثر که قابلیت استدلال منطقی و عقلانی فزاینده تری دارد واگزار شود.این حرف برای آدم شعر دوستی چون خود من نیز تلخ و دشوارپذیر است.اما  آرزو دارم که ما دیگر نه فقط در رؤیای شیرین بل در حقیقت شیرین نیز زندگی کنیم.شعر بیشتر مجرای بروز احساسات است، اما نثر بیشتر نمایه ي ازیک تفکر سنجیده.

شیون عزیز! من ازعده ي همین نویسنده گان ارجمندی که نامش شانرا تو با ابتذال پیوند زده ای،خیلی چیز های خوب و کارآمدی در زمینهءادبیات و تاریخ آموخته ام و می آموزم.

و باز ما همینیم آخر!ثمرهء استبداد مستمر،جنگ خانه برانداز،فقر دست و پاگیرو عقب ماندگی بی مانند.پرورش یافتگان همان جامعه ي بیچاره با امکانات سخت محدود و بیچاره تر آموزشی و پرورشی اش.عقربه های زمان برای ما گویی از مدتهاست که از حرکت بازایستاده و( وقتی که بیدار شدیم دیدیم که هنوز دینوسوریا آنجا بود.)

ولی علیرغم شرایط نامساعد اگر شعر و نثرفارسی امروز افغانستان را(بدون شک این حرف به ادبیات پشتوی افغانستان نیز صدق میکند) ازلحاظ کمیت و کیفیت با دهه های قبل به مقایسه بگیری، پیشرفت چشمگیری کرده است.

خوب، شاید معدودی از خوشبختان این چانس فوق العاده طلایی را داشتند که از پنهانراه های دیگر برق آسا به اعتلا برسند واکنون در آن بالا ها دیگران  به چشم شان کوچکتر و حقیرتر از ذره به نظر میرسند و شاید دیگر تیر فریادی ما هم به گوش شان نرسد که :هی ها هی ها ای عزیزان بلند پرواز!!!فرود بیایید باری از آن پشت ابر ها و خلوت خدای گونهء تان! قدمی مبارک تان را به روی این زمین بگذارید که رودبار زندگی ، آمیزه ای از هزاران تضاد و از آن جمله ابتذال و اعتلا نیز از همین کوچهء اجتماع می گذرد.از ما روی برنتابید که ما جذامیان نیستیم!

دوست عزیز!سانسور که کاملا َ مقولهء دیگریست و بحث اینکه  چرا و برای چه و کی و کی ها از چاپ یک اثر جلوگیری می کنند؟  و آزادی بیان چه حد و حدودی دارد؟ و این حرفها.

ما خیلی از مفاهیم مهم و مغلق را در ذهن ساده سازخویش بیش از اندازه ساده کرده ایم. چه خوش ما بیاید و چه نیاید.پدیده های چون آزادی بیان،حقوق بشر،فدرالیسم ،سوسیالیسم،دموکراسی،هومانیسم ،اندیویدوالیزم،مدرنیته و پست مدرنیته،رفراندوم،آزادی(که برای ما تنها معنی نبود نیروی خارجی را در کشور میدهد) و ..... محصول تفکر و خرد کارآزمای چند قرنه ي اندیشمندان جهان جهنده و پوینده ي است که ما هنوز در خم یک کوچهء آن نیز نیستیم.و ازحفظ این اصطلاحات گاهی  گمان می کنیم که به کنه مفاهیم این ها رسیده ایم و از آنها اکثراَ سؤاستفاده و گاه هم استفاده می کنیم.مثل استفاده از دستاورد های تکنالوژی،همین  کمپیوتر،تیلفون،موتر،رادیو،تلویزون،کمره، تانک،زرهدار،جت جنگی و........

آیا ما واقعاَ گاهی فکر این را کرده ایم که چه دانشی گسترده و و پیچیده ي، سازنده ي این وسایل بوده اند؟نی! فقط راحت   ازآنها کار گرفته ایم وتمام. مفاهیم اصطلاحات علوم سیاسی ،اخلاقی، هنری و... آسان تر نیستند.با همان دقت وسنجش ساخته می شوند و ما صرف با حفظ  آنها گمان می بریم که به تمامی برای ما روشن شده اند.

شاید همین( ابتذال)هم، سوای معنی قدیمی اش برابرنهادی باشد برای یک کلمه ي باچنین بار معنایی که ازغرب به ما رسیده است.

(ابتذال)در زبان مردمی واقعا َ معنی می یابد که آنها نوآوری،بهسازی،پویایی و آفریینده گی داشته باشند.

شیون گرامی!

تواز یکسوبا همان شدتی که خواسته ای از سانسوراعتراض کنی و با ترورمقایسه اش کردی(ندانستم که چگونه به این هم مانندی رسیده ای؟یک اثر سانسورشده دریک نشریه، در این عصر وزمان، بزودی سر ازمجرای یک نشریه ي دیگری برخواهد آورد و اما قربانی یک  ترور در هیچ و عصر وزمانی دیگری زنده نخواهد شد)،از سوی دیگر اما با لحنی بسیارعصبی و طرز بیان درشت ات خلاف چند نویسندهءنامبرده،که سپس به حساب مشت نمونهءخروار  به همه ي نویسنده گان افغانستان تعمیمش دادی که از دید تو همه سرو ته یک کرباس اند،این ناگفته را گفته ای که تمام آثار اینان سزاوار سانسور است!و دوست ات را از مطالعهءشان هشدارداده ای!(یا اشتباه میکنم؟خداکند!)

و  اینهمه صرف به خاطر اینکه که به ذوق تو برابر نیستند؟آیا ذوق شخصی ما ملاک و محک ارزش شناسی تمام آثار هنری و علمی میتواند باشد؟

تنوع فکری و قومی و زبانی وذوقی در هر کجای دنیا موجود است.چرا ما اما می کوشیم که ( دیگران)را به هر طریقی که میشود حذف کنیم؟.به جای دیدن و یافتن نقاط مشترک و  پیوند دهنده؛ازاختلافات کوچک خویش هیولای ترسناک می سازیم و بر بیگانگی خویش پافشاری می کنیم؟چرا بزودی خشمگین می شویم؟چرا هرکی که خواست به میل دلش میتواند تحریک مان کند؟

چرا نه می پذیریم که گوناگونی ساخته ي خدا و یا طبیعت و یا ساختار یک اجتماع است؟یکی اوزبک،یکی هندو، یکی پشتون،یکی تاجیک،یکی هزاره،یکی چپی،یکی اخوانی،یکی مومن،یکی کافر،یکی مسیحی و.........

گوناگونی یک واقعیت تغییر ناپذیر است.زیباست !ولی می تواند  زشت دیده شود! این گوناگونی تنها غنامندی یک جامعه نیست،بل برای یک جامعه مشکل آفرین هم است.واز این لحاظ است که آموزش دانش و هنر همزیستی بزرگترین مسوولیت  افراد هر ملیت است.هرقدر یک ملت این دانش و هنر را بهتر آموخته باشدبه همان اندازه تنوع را در راستای گسترش فرهنگ،دانش،هنر و اقتصادش به کار می گیرد وقانونی می آفریند که حق و حقوق همه ي شهروندانش رابرابر و بلاستثنا تضمیین کند وحس کینه و حسادت و بیعدالتی را از میان آنها برچیند.  در غیرآن، تنوع به جنگ خانه برانداز تضادها می انجامد.نتیجه ء سیاست حذف کامل مخالف و متضاد را  در عرصه روش کشورداری خویش تجربه کردیم و طالبان تا هنوز مجریان همین سیاست حذف کامل اند.

 ما که امروز اینجا از دست تنهایی  ناله های زارمی کشیم به خاطر اینست که  دانش و هنر باهم زیستن را نه ما یاد داشتیم نه سیاسیون ما ، و هر کدام با خود محوری ها و تنگ نظری های خویش یا حامل و عامل برنامهء قدرت های بیگانه شدیم.یا قهرمان افسانوی رؤیاهای خویش.ما که با  سوادیم و ادعای آزادگی داریم، با دیگران از برقراری ارتباط عاجزیم؛ پس چه گله از بدبختانی که هیچ امکانات آموزشی نداشته اند؟

پنهان کردن،هنردیگری ماست و دانشی که خواسته ایم معضلات را با آن حل کنیم.چشم های خود را پوشیدن و گفتن که همه چیز درست است و هیچ دشمنی،نفاق،سؤتفاهم ،خودبرتربینی؛پیش داوری میان ما وجود ندارد،به همان اندازه نادرست است که کسی بگوید:من در قبال این موضوع هیچ مسوولیتی ندارم!باید این مسایل را سخت جدی گرفت و تا میتوان روی آن فکر کرد.باید صادقانه و متین راجع به احساس خود،بدون آنکه  احساسات ما بی جا به جوش آید ، حرف بزنیم و ازآنچه که باعث ترس و انزجارما میشود.تا چرایش را بیابیم و در علاجش بکوشیم ، کمتر بنالیم و بیشتر بیاندیشیم.  

شیون عزیز!

من مخالفت ات را با سانسور و ابتذال،هر دو، می ستایم.اما اعتراض من بر چگونگی مخالفت و شیوهء اعتراض تو است !!!

در فرجام، با اجازه ات میخواهم عصاره وچکیدهء پیامت را چنان که من دریافته ام بنویسم:

اشعار و مقالاتی که در نشرات انترنیتی افغانها منتشر میشوند و من شاهدم 99،99،99،99(یا 100 ؟) فیصد اباطیل و یاوه بافی های مزخرف و ابتذل اند. پس چطور و چه گونه ممکن است که باز در این (ابتذالکده) دفعتا َ بازرسی پیدا شود و نوشته ي ،آنهم از مرا،سانسور کند!

 اگر به راستی همین را می خواستی بگویی،این که آنقدر تفصیل نمیخواست برادر!

قرار بود که این نوشته را کوتاه بنویسم، نی؟ببخش که وعده خلاف شدم!

بیا تا قبل از خداحافظی، ذوق شعر دوست خود را که از این حرف ها خسته شده باشد، با دو سه بیت ازیک غزل سعدی شیرین  کنیم و آبی بر روی این خشکی ها بریزیم: 

 

ترا نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد

که با من میکنی ،محکم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم

که بخل و دوستی با هم نباشد