درويش دريا دلی


از زمان لينين کبير تا کنون ...

مقدمه :

خدا داد و من ــ به کمک فنی یکی از دوستان ــ کامپیوتری خریدم ، بعدش به انترنت وصل شدم ، بعدش وبگردی را آموختم ، بعدش به وبسایت ها و وبلاگ های مقبول و رنگین و پیشرفته ء وطنی آشنا گشتم : آسمایی ، کابل پرس ، گفتمان ، کابل ناتهـ ، آریایی ، فانوس ، فردا و چند صد تای دیگر . دیدم که نویسنده ها چی میگه ، عکس ها چی میگه ، چی گپ هایی ، چی سخن هایی !

گفتم : ای دل ِِ غافل ، تو کجا بودی که از این پیشرفت ها بی خبر ماندی ؟! فضل خدای متعال که تایپ فارسی را بلد بودم ، با خود عهد کردم که والله و بالله اگر خودم را در همین وبسایت های رنگه و مقبول نزنم و خود را به نام نویسنده و تحلیلگر و نظریه پرداز مشهور نسازم ، دیگر نامم درویش « دریادلی » نباشد !

خوب ، حیران بودم که چه بنویسم ، در وبسایت « آسمایی » دیدم که گپ و بحث بر سر داکتر رنگین « اسپنتا » است ، یکی می کوبد دیگری دفاع می کند و . . . ، من هم نخستین « مقاله ام » را در نکوهش آقای « اسپنتا » نوشتم و به وبسایت « گفتمان » فرستادم . یک روز ، دو روز ، سه روز ، منتظر ماندم ، هر روز بیست و چند مرتبه به سراغ وبسایت « گفتمان » رفتم که باشد مقاله ام را بخوانم ، بد بختانه از مقاله ام خبر و اثری در آنجا نیافتم . حوصله ام سر رفت ، مقاله ام را به وبسایت « پیمان ملی » فرستادم . هر روز چهل بار رفتم ، اما در آن جا هم خبر و اثری از مقاله ام نیافتم . دست از طلب بر نداشتم و همان مقاله را به وبسایت « کابل پرس » فرستادم ، عین داستان در آن جا نیز بر سرم تکرار شد . هیچ کس مقاله ام را چاپ نکرد !

از شما چه پنهان که تا یک مقاله ام در یکی از وبسایت ها چاپ نشود، من دست از طلب بر نمیدارم و شب و روز می نویسم . حالا دیگر تمام رویا و خواب و خیال ِ من ، همین شده است که خدا یک خداست باید مقاله ام در یکی از وبسایت های رنگین و مقبول چاپ شود .

من هنوز با چند مشکل و مانع بزرگ روبرو هستم :

اول ــ عکس ندارم. میگویند که شاید به عکس نداشتن ، مقاله ات چاپ نمی شود.

دوم ــ آدم مشهور نیستم . میگویند که تا آدم مشهور نباشی ، نوشته ات چاپ نمی شود. یعنی باید یک " کارگر شایسته فرهنگ " ، یک شهکار نویس در رشته های رمان و داستان کوتاه ، یک شاعر مقاومت در داخل کابل و مخصوصاً در داخل خاد و صدارت در زمان حکومت دموکراتیک خلق ، یا یک وزیر ، معین ، رییس ، مدیر عمومی ، جنرال ، دگروال ، جگرن ، تورن ، ضابط ، رییس خاد ، عضو کمیته مرکزی یکی از احزاب و تنظیم هایی که در سی سال گذشته افغانستان را شگوفان و خونباران ساختند ، باشی که مقاله ات چاپ شود . من هیچیک از آن ها نیستم .

به امید آن که مقاله ء قبلی ام در وبسایت ها چاپ شود و من آن را به اشتیاق بخوانم و به خود آفرین بگویم ، به وبسایت ها سر می زدم . یک روز چشمم به " فراخوان آسمایی " افتاد که می گوید : " چه باید کرد ؟ "

گفتم : یک کار باید کرد . به همین بهانه یک « مقاله ء » تازه بنویس و خدا مهربان است که دل  گرداننده ء « آسمایی » بسوزد و برای اولین بار در زنده گی
نامت در پهلوی نام های شاغلی پروفیسور روستار « تره کی » و قدیر «حبیب » و ببرک « ارغند » و دستگیر « پنجشیری » و نایل « هروی » و جناب خلیل الله « معروفی » و جناب « سادات » و دیگر نام آوران زیبا خیال ،  تجلی کند !!
خوشی ام هزار برابر می شد اگر در کنار ِ نام آن زیبا خیالانی که در بالا نام بردم ، نام حسین « مبلغ » ، دهقان « زهما » و سخیداد « هاتف » را نمی دیدم . این ها که نه وزیر بودند ، نه سفیر بودند ، نه از آن شهرت ها و آوازه ها داشتند ، به کدام مجوز شرعی به خود اجازه می دهند که نام و عکس شان در پهلوی آن نخبه گان ظاهر گردد ؟!


با وجود همه مشکلات و موانع یاد شده ، باز امید به خدا دارم که این مقاله ام اقبال چاپ بیابد و من یکی از خواننده گان دایمی مقالهء خودم در وبسایت « آسمایی » باشم . این هم مقاله ام که  در ذيل حضور گرامی شما پیشکش می شود

* * * * *


چی باید کرد؟


از زمان « لنین کبیر » تا امروز پرسش « چه باید کرد ؟ » جواب نیافته است . همیشه ، در همه دوره ها ، همین پرسش است : « چه باید کرد ؟ »

نوشته ایم ، من ها کاغذ سیاه شده ، برآیندش اما هیچ .

حرف ، مفت هست . اهلش باشی نباشی ، میتوانی به مهم ترین پرسش های تاریخی و انسانی پاسخ هایی بنویسی و دل خوش داری که نوشتی و چاپ شد. آسان ، بی درد سر ، به جماعت « نویسنده  گان » و « نخبه گان » و« نظریه پردازان ِ افغان » شامل می شوی . ناحق می گفتند که نوشتن دشوار است ، نا حق می گفتند که طرح اجتماعی دادن ، راه حل گشودن ، تحلیل سیاسی کردن ، کار سهلی نیست و هر کس از عهده اش بدر نمی آید. ناحق می گفتند که این امور نیاز به زحمت و کوشش و تلاش و تحقیق و مطالعه و تخصص دارد . مگر نه این است که تعداد « نویسنده گان » ما بیشتر از شمار خواننده گان ما می باشند؟ همه نیز در همه امور تخصص دارند ، هم بحث شعر می فرمایند ، هم بحث فرهنگ و سیاست و اجتماع و تاریخ و دیگر امور کشوری و لشکری و ملی و بین المللی . اما عجب این است که از زمان « لنین کبیر » تا امروز و تا همین لحظه که من به فرق دکمه های «کیبورد کامپیوتر» می کوبم ، هنوز هم پاسخی برای آن پرسش همیشه گی نیافته ایم : چه باید کرد ؟

من چند چیز را به شما وعده می دهم :

- نخست اینکه همان چند تن از « نویسنده گان » همیشه در صحنه که در همه نشرات ، در ماهنامه ها ، هفته نامه ها ، روزنامه ها ، مجله ها ، وبسایت ها ، وبلاگ ها و . . . ، حضور دارند ، مثل همیشه مسئولیت فرهنگی و تاریخی خویش را انجام می دهند و مثل همیشه همان سخنان تکراری خویش را بازهم برای بار هزار و چندم تکرار می کنند .

- دوم این که هم آتش گرفته می گوید سوختم ، هم آتش افروز می گوید سوختم . آن که بر خانه و کاشانه و هست و بود مردم آتش زد ، می آید از درد ِ سوختن و به جای سوختگان سخن می گوید . آن قصاب ِ انسان که هنوز رنگ خون در صورت و دست و پنجه اش می تابد ، می آید و به نماینده گی از سلاخی شده گان سخن می گوید . ( بلی ، می دانم که این سخن به مزاج ِ « اهل قلم »  سازگار نیست و طبع نازک شان را می آزارد ، «فضای روشن برادری و . . ..» را تیره می سازد ــ می دانم ) .

- سوم این که ، سخنان مثل این حرف های من یا احساساتی اند و هیچ و یا خنثی و خشک و بی طرف اما اکثرا کلی و بی پایه های علمی و تحقیقی ، پر از نقل قول و فلانی گفت و بستانی گفت و چون « او » در روسیه و چین و آلمان و فرانسه و یونان قدیم و ایران جدید چنان گفته بود ، پس در افغانستان همان باید شود .

- چهارم این که پس از پاسخگویی ها ، چیزی تغییر نمی کند ، شیرپاچا می ماند و همان کاسه ء شوربا. یعنی همان پرسشی که از زمان «لنین کبیر » تا همین امروز داشتیم ، باز مطرح می شود ــ چه باید کرد ؟

در فرجام بنویسم که : خدا کند من « اشتباه » کرده باشم و قلمفرسایی فرزانه گان خط بطلانی باشد بر آنچه من نوشته ام . اگر چنین شد ، من به همه تبریک خواهم گفت و خوشی ام را حد و مرزی نخواهد بود .

و اما بعد : در فرجام ِ فرجام میگویم که ببخشید من به اصل پرسش شما پاسخی ندارم !
***