مسعود عثمانی

ولسی جرگه – نمایشنامه

 

نقش آفرینان:

رييس محترم ولسی جرگه

منشی مجلس

ملالی جویا، قهرمان جوان و ماجراجو

شیطان رجیم

حاجی الماس، نماینده انتخابی ولایت پروان

شیرگل، نمایندهءسرپل

عده يی سیاهی لشکر (ریش سپیدان و نماينده گان ملت)

خبرنگاران، عکاسان و فیلم برداران

جان گل و دوستش، نماينده گان انتخابی

 **************

 

 تالار ولسی جرگه. چند روز بعد از اولین روز آغاز مجلس.

رييس ولسی جرگه در جایگاه مخصوص رييس، بر روی چوکی چهارزانو نشسته و پس از آشامیدن مقداری آب معدنی وارداتی و غرغره نمودن آخرین جرعهءآب در گلوی خود، بوتل را بکناری می گذارد. نگاهی به منشی خود می اندازد.

رييس:  امروز چند شنبه است؟

منشی با عجله به ساعت خود نگاه می کند.

-         صایب امروز چهارشنبه استه و باید خدمتتان عرض کنم که قرار است شما و چند نفر دگه از نماینده های انتخابی مردم گپ بزنین که مردم فکر نکنن ما اینجه تنها آب تصفیه شده میخوریم و هیچ کاری نمیکنیم.

رییس ریش خود را می خاراند و ابرو بالا می اندازد.

-         خو باشه، حالی که تو میگی ما گپ هم میزنیم و به مردم خود میفامانیم که ما نماینده های انتخابیشان... با خود: البته مه خو شخصاً چندان انتخابی هم نیستم... ادامه می دهد: بلی، ما نماینده های انتخابی مردم شهید پرور افغانستان تنها کاری که نمی کنیم همی آب معدنی خوردن است و در طول بیست و دو ساعت شبانه روز، بیست و چهار ساعته به فکر جیب... جیب و منافع مردم خود هستیم و بس. خداوند شاهدست.

-         بلی، بلی... الحق که فرمایش شما متین است صایب. مردم خو کور نیستند. خودشان می بینند که ما هر روز اینجه رأی گیری می کنیم و از نماینده های خودشان پرسان می کنیم که چی ره خوش دارن و چی ره خوش ندارن. کل تلاش خوده می کنیم که مردم ده امن و امان باشن و کسی خانهءکسی ره چور نکنه.

-         الحمدالله مردم ما نمک حرام نیستند و مه مطمئن استم که هر روز ما ره دعا می کنن. همی دیروز یک نفر پیش مه آمده بود و می گفت که نامخدا از وختی که مه رییس مجلس شدیم یک گداییگر از کوچه کم شده و کار میکنه. ایقه خوشحال شدم که خدا شاهد است.

صدای نماينده گان انتخابی بلند می شود: رییس صایب پس پسک نکنین. زود کده کار ره شروع کنین، ما زن و اولاد داریم و باید زود کده سر کار و زندگی خود بریم.

-         حوصله او جان بیادر! کسی خو شما ره به زور اینجه نشانده. مه کتی منشی صایب ده باری پروگرام امروز گپ میزدم. حالی که زیاد عجله دارین اینه شروع می کنیم.

نگاهی به دور و بر می اندازد و لحن جدیتر ادامه می دهد: از همی حالی جلسه کاملاً رسمی استه و هیچ کسی حق سلفه کدن و تشناب رفتن نداره.

تعدادی از نماينده گان با عجله به سمت تشناب هجوم می برند. عده ای دیگر هم از خواب می پرند و با کنجکاوی به آنانکه در حال دویدن هستند نگاه می کنند و سر تکان می دهند.

 

رییس با لهجهء عربی:

-         بسم الله الرحمن الرحیم....

و پس از قراعت چند سوره از قرآن کریم، دعای روز چهارشنبه و درود فرستادن به روان پاک شهدای راه اسلام ادامه می دهد:

-         امروز ما به دور هم جمع شده ایم که به نمایندگی از ملت خود تصمیماتی اخذ کنیم تا ملت شهیدپرور ما در رفاع و امنیت زندگی کنند و دیگر کسی مال کسی را نخورد. ما بعنوان نماينده گان انتخابی ملت موظف هستیم که از حقوق فرد فرد مردم افغانستان دفاع کنیم. (صدای چک چک و اشپلاق تمام فضای تالار را فرا می گیرد) مه شخصاً از کار تمامی نماينده گان محترم راضی هستم و به عقیدهءمه هرکدام شما ره باید یک دانه جایزهءنوئل... منشی مجلس بیخ گوشش زمزمه میکند: صایب نوئل نی، نوبل... بله، تک تک شما مستحق جایزهءنوبل هستین. اینالی هر کس گفتنی ای داره و یا میخایه نظری ارائه بته، دست خوده بالا کنه و به نوبت گپ بزنین که سرم درد میکنه.

میکروفون را از پیش دهان خود به کنار می گذارد. منشی با عجله دستمال سفید و گلدوزی شده ای از جیب خود می کشد و میکروفون را با آن پاک می کند.

چندتن از نماينده گان دستان خود را بالا می کنند.

رییس به یکی از نماينده گان اشاره نموده می افزاید:

-         برادر! شما نمایندهءکجا هستین؟ بفرمایین گپ بزنین.

-         اعوذ بالله من الشیطان الرجیم...

شیطان که تا اکنون ساکت و آرام در کنار ملالی جویا نشسته بود و حرفی نمی زد عصبانی شده به ملالی می گوید:

-         ای مردم شما تا مره دو نزنن گپ خوده زده نمی تانن؟

-         اششششش!!! چُپ که کسی نشنوه تام اینجه هستی...

-         ... بسم الله الرحمن الرحیم. مه شیرگل ولد ضفر مامد، نمایندهءولایت سرپل هستم.

-         خو نمایندهءمحترم ولایت سرپل. شما چیزی میخاستین بگین؟

-         صایب مه میخواستم بگم که ده چندین قریهءولایت ما چند وخت است که تیل پیدا نمیشه و مردم از طرف شو نمیتانن الکین های خوده روشن کنن و مجبور هستن ده تاریکی نان بخورن. تقاضای مه از دولت همی است که چندتا تانک تیل ده اونجه جور کنن تا مردم بتانن از اونجه تیل بخرن. برق خو صدقهءسر شما.

شیطان رو به ملالی جویا می کند و با لحنی موزیانه می گوید:

-         همی حالی وختش است.

-         نی بابا! عاروسی نجیبه عین شو استه. حالی خو هنوز چاشتام نشده.

-         عاروسی نجیبه ره نمیگم دختر. هوشت کجاسته؟

ملالی در حالی که به جایی در روبرو نگاه می کند و از خوشی به خود می پیچد:

-         جایی نی، همیجه هسته. اونو مردکه سونم چشمک کد.

-         ده قصی از او نشو زود کو که همی حالی وختش است گنای تیل نداشتن مردمه ده گردن مجاهدین بندازی.

ملالی به مردی که در قطار پیشین نشسته لبخند می زند.

شیطان: عجب آدمی ره گیر آمدیم مام. هیچ نگو، به بلایم کده.

رییس مجلس پس از گفتگو با منشی خود، رو به نمایندهءسرپل می کند.

-         خو بیادر! اینه به منشی صایب گفتم که ای تقاضای شما ره نوشته کنه تا به سمع رییس جمهور صایب برسه و ای مشکل شما ره حل کنن. دگه کی میخایه گپ بزنه؟

ناگهان دستی بالا می رود و تمام نگاهها متوجهءصاحب دست می شوند که به جایی در ردیف پیش نگاه می کند و لبخند می زند.

رییس مجلس: بلی، خواهر جویا! باز چی میخایی؟

ملالی با شنیدن نام خود از جا میپرد و با پریشانی نگاهی به دور و بر می اندازد.

-         چی؟ چیزی گفتین؟

شیطان در گوشش زمزمه می کند.

-         آفرین! اینتو دستته بالا کو و بگو که کل تیل ره جنایتکارای جنگی ده موترای خود میندازن و به مردم نمی رسه.

-         مه کی دست خوده بالا کدم؟

رییس: محترمه! وخت مجلسه نگیرین. زود گپ خوده بزن که دگام میخاین گپ بزنن.

ملالی با ترس و لرز با یک دست موهای خود را بداخل چادرش فرو می برد و با دست دیگر چپن اش را که در اثر نشستن در پشتش جمع شده است را پایین می کشد و می ایستد. پاهایش در زیر میز میلرزند. با نگرانی نگاهی به حاجی الماس که در سمت چپش نشسته و بروت های خود را می تاباند می اندازد و میکروفون را می گیرد.

-         پفففف!

از پشت سر صدا می آید: پف نکو یخ است.

دیگری صدا می زند: بیا دست مره پف که که سوخته...

صدایی زنانه: مایک خوده امتیان کد.

ریسس مجلس: خواهر مایک جور استه. گپ بزن!

-         با اجازهءرییس محترم مجلس و نماينده گان انتخابی مردم و درود و سلام به ارواح تمامی شهدای راه اسلام و مجاهدین بر حقی که برای آزادی این ملت از جان خود گذشتند...

همگی با تعجب به یکدیگر نگاه می کنند، عکاسان و فیلمبرداران کامره های خود را روی ملالی متمرکز می کنند و خبرنگاران قلم در دست منتظر ادامهءحرفهایش می شوند)

ادامه: میخواستم چند جمله ای گپ بزنم...

حاجی الماس متفکرانه در فکر فرو می رود: حتماً امروز معذرت بخایه. همو اخطاریه ره که دیروز بریش روان کدم از همو ترسیده. فکر کده ما امیتو مفت حاجی شدیم و ده شورا آمدیم.

شیطان: هان! خوبش کدی حاجی صایب. اگه نمی ترساندیشه حالی کل مجاهدینه جنایتکار جنگی میگفت و گپای کته کته میزد.

حاجی الماس: خو مه همتو آدم هستم. استایله سیل کو. فقط که رامبو ریش مانده باشه.

شیطان: رامبو پیش خودت بد کده. قواریت فکس ابراهیم جان ِ فلمای هندی واریسته.

ریش حاجی به کناری می رود و دندانهای زرد رنگش می درخشند، ظاهراً لبخند می زند: خو دگه... باش چی میگه.

ملالی ادامه می دهد: ... مه میخواستم بگم که مجاهدین راستین همگیشان در دوران جهاد علیه شوروی شهید شدند و اینایی که امروز بنام مجاهد در اینجه هستند، مجاهد خوانده نمیشن و از نام پاک مجاهد سوء استفاده می کنند. عده ای جنایتکار جنگی هستن که تیل مردم ولایت سرپل ره ده موترهای خود میندازند و به اینطرف آنطرف میرن. باز چنین آدمایی اینجه از همو مردم پا برهنه وکالت میکنند و دم از مردم پرستی میزنند. جای اینا اینجه نیست... اینا باید محاکمه شوند... اینا باید به حداکثر مجازات برسند... مال مردم خورا!...........

سراسر تالار بلزره در می آید. همگی با هم حرف می زنند و عده ای به سمت ملالی هجوم می برند. عده ای دیگر از تالار بیرون می روند.

رییس پشت سر هم با چکش به روی میز میکوبد و نماينده گان را دعوت به سکوت می کند: برادرا! خواهرا! ساکت باشین! چُپ باشین!

پس از چند دقیقه سکوت برقرار می شود و رییس که نفس نفس می زند با دلخوری می گوید:

-         شما به نمایندگی از مردم آمدین. خر واری... متوجه نگاههای وکلا و کامره های تلویزیونی می شود... شما به جای اینکه خونسردی خوده حفظ کنین، زود عصبانی میشین. خانم جویا هم که همیشه دردسر درست می کنن و هیچ کار دگه یاد ندارن.

ملالی با ترس و لرز از شیطان می پرسد:

-         مه چی کدیم؟

-         هرچی کدی خوب کدی.

 

رییس بوتل آب معدنی را به دهن میبرد و جرعه ای مینوشد. عده ای از نماينده گان بیخ گوش یکدیگر پچ پچ می کنند و عده ای با عصبانیت منتظر ادامهءحرفهای رییس هستند.

بلاخره رییس ادامه می دهد:

-         بخاطریکه خانم جویا یک زن هستن و سن شان هم زیاد بالا نیست، حرفهایشان ره شما جدی نگیرین و به حساب بی عقلیش بگیرین. ای دفعهءاولش نیست که اینجه اغتشاش ایجاد کده.

حاجی الماس با عصبانیت به ملالی خیره شده است. دست راستش را به زیر جمپر سبز رنگش برده و تفنگچه اش را می فشارد. زیر لب می گوید:

-         لعنت به شیطان! همی حالی بخیز یک شاجور مرمی ره ده مغزش خالی کو که دگه کسی جرئت نکنه از ای گپا بزنه.

شیطان با دلخوری:

-         حاجی صایب همی تو کتی مه چی مشکل داری؟ خو اگه میزنیشه بزن. مه خو نگفتیم که نزن یا بزن...اصلاً گنای خودم هسته. بشکنه ای دست که نمک نداره...مردکه ره از سر راه جمعش کدم و بریش یاد دادم که چی رقم قومندان شوه و بریش یاد دادم که چی رقم سر سرک مردمه لُچ کنه... بعد از یک عالم نام بدی باز مه بریش یاد دادم که چی رقم خوده نمایندهءمردم بسازه... باز هم شور میخوره مره دو میزنه... ده عربستان هم کتی سنگ زدیمه چیزی نگفتمت. نمک حرام!

-         چُپ دگه! حالی عصابم خراب استه تو هم شروع کدی گله ره. مگر ای دختره خو باید امروز جزایشه بتم. باش حالی خو از مجلس میبرایم که ببینم چند نفر دگه میبرایند.

از جایش بلند می شود و دست راستش را بالا آورده به سوی رییس اشاره می کند. با فریاد:

-         ده جایی که به مجاهدین توهین شوه و مه یک لحظه نمی باشم. خودت که مجاهد هستی از او پشتیبانی میکنی... همی مجلستان از خودتان، مه رفتم. بامان خدا!

با عصبانیت، دستانش را پشت سرش به هم حلقه می کند و از مجلس خارج می شود. دیگر نماينده گان به نوبت بدنبالش خارج میشوند. بازماندگان در جاهایشان میخ کوب شده اند و با نگرانی به اطرافشان نگاه می کنند. رییس مجلس به همراه منشی سراسیمه بدنبال حاجی الماس می دود.

رییس مجلس: (چاپلوسانه) حاجی صایب یک لحظه صبر کنین... کارتان دارم. حاجی صایب!!

 

چراغها خاموش می شوند.

 

...چند دقیقه بعد.

 

-         خُررررررررررررررررر.........پوووووووووووووووف....

-         کجا رفتن اینا؟ جان گل!!! او جان گل!!! بخیز که کُلگی رفتن...

-         چی؟ کی مُرده؟ کی رفت؟

-         دگا رفتن.

-         راستی؟ خی برو بریم که مهمانی دیر شد.

 

 

 

پایان