کاکه تیغون

 

ماجرای این و آن

بود جنرالی ، بیآمد جان به کف

خیل سربازان چو می بستند صف

تاببیند حال آن رزمندگان

تا ببیند کیست آنجا پهلوان

دید یک سرباز بر اسپی سوار

اسپکی لاغر سرین و خوار وزار

با غضب گفتا به سرباز، ای جوان

شرم کن از این سرین ناتوان

روزیی این اسپک بد عاقبت

رفته گویا در سرین خانمت

از سرین اسپ لاغر می کنی

در سرین خانم خود می زنی ؟

گفت ای جنرال حرفت راست باد

عرض من بشنو که دادم کس نداد

مال ما را حال از این هم بدتر است

آن سرین از این سرین لاغرتر است

گر معاشم یک کمی افزون شود

آن سرین با این سرین موزون شود

آن سرین از مال ملت آمده

واین دگر هم مال دولت آمده

حال هردو تا خراب افتاده است

این و آن از آب و تاب افتاده است

 

هامبورگ ،