احسان الله سلام

 

گزارش زورنالیستی

صبحدم، برای تهیۀ گزارش شهری از اداره خارج شدم. مثل پشک که دنبال موش می گردد، برای یافتن یک لقمه مضمون جالب، سرگردان بودم.

پیش ازهمه دلم خواست تا در جهاد بر ضد فساد اداری اشتراک کنم، مگر ترسیدم که برای یک مشت گزارش بی ارزش نباید امنیت کشور را خراب و مصالح مُلی را زیر تبنگ کنم؛ ناگزیراز این شوربای دُمبه دار دست کشیدم.

بلی، بهتراست از کثافت پروری و زباله خیزی چیزی بنویسم، که غیر از چهار تا کرم و کنه، به هیچ شخصیتی برنمی خورد. وقتی به دور و برم دیدم ، از یک همشهری ـ که مشغول کود پاشی و آبیاری کنج دیواری بود ـ نظرش راپرسیدم، اما به سرم داد زد و گفت:

ـ توخبرنگارهستی یا چتلی نگار. در این دنیا گپ کم بود که از زیر پتوی ما گزارش تهیه می کنی. برادر! برو پشت کارت و به فرهنگ و عنعنات مردم توهین نکن.

دستم لرزید و با خودم گفتم :« آمدی که از خر نر شیر بدوشی؟!»

آه ! یافتم، موضوع روز، مواد گنس آور، فهرست مقام های پودر باز و شیرک پرور....

ـ او گزارشگرک پای ترقیده! به خیالم سر پشقل بالا شده، اذان می دهی؛ تو اجل رسیده، تا به حال منافع ملی را نشناخته ای؟ فریب شفافیت را نخوری که هم زنت بیوه می شود و هم کودکت یتیم.

از شما چه پنهان، با شنیدن این اخطار لعابدار، مذابۀ ترس از بینیم فوران کرد، هرچه این طرف و آن طرف دیدم کسی را نیافتم، مگر از ترس آن که نامزدم بیوه نشود، از خیر مواد مخدر گذشتم.

برای یافتن مطلب بی مرچ و نمک ، چهار چشم و گوش در راه روان بودم که ناگهان صدا هایی عجیب و غریبی از درون یک چهار دیواری توجهم را جلب کرد. وقتی داخل محوطه شدم، از زیر خیمه های چهل رنگه، افرادی به طرفم دویدند که در عمر بابه کلانم آنان را ندیده بودم: از پا تا به گردن مثل ما وشما، اما از گردن به بالا بی کم و کاست مثل مرده های از قبرگریخته، بدون پوست، گوشت، رگ و رشته.

گردنم بسته نشود، در اولین نگاه پتلونم را ترکردم و مثل آدمک های برفی یخم زد، اما بعد از خالی شدن کامل مثانه، موش ترس، از تلک نگاهم فرارکرد و با ذخیره کردن غیرت افغانی و شهامت ژورنالیستی در خالیگاه دهنم، از یکی شان پرسیدم:

ـ ببخشی جناب استخوان کله، تو هم مثل ما آدمی؟ از زمینی یا از کدام سیارۀ دیگر گریخته ای؟...

بیدرنگ دُم حرفم را برید و با صدای بلند گفت:

ـ نترس برادر کله گوشتی، ما نیمچه آدمیم؛ از سیارۀ پنجوایی قندهار گریخته ایم.

ـ خوش آمدی، صفا آوردی. چرا کله ات بی گوشت و پوست و مغز است؟

ـ او صاحبنظرمغزشناس! اگر دلت مغز شده برو کله پزی. ما مغزهای مان را کشیده ایم تا به سرنوشت چارمغز گرفتار نشویم.

ـ خوب، از مغز که بگذریم، پس چرا کلۀ بی گوشت و پوست داری، مثل جمجمۀ مرده ها؟

ـ او چربو کله! این پوست و گوشت هم بلای جان مان است. تا هنوز خبر نداری که در این روزها ارزش جمجمه بالا رفته است؟!

پایان