حميرا نگهت دستگير زاده

 

در باد چون سنگ

 

ایستاده ای

با وقار سنگ

در آستان باد !

با گرمترین لبخند در برابر نگاه من !

 

آیینه هایت را

در برابر سنگ ها بگذار

تا دلت را

از دستانت

گلایه نباشد

و عاشقانه هایت را بیاویز

بر آستانی

که باد

نگهبان لاله است!

 

نه جویباری تو

خدای را نه جویباری

که رودی

بریز

با صدایت مست

در گلوی هستی

رگ زمین را

پویایی معنی کن

در پایایی

 

هنوز

ته چشمانت

بهاری به نیاز

بیدار است

نیاز نازک همیاری

دو دستش رها

روی ساقه دستان من !

حس بهارینه

میخواهدم

راز ته چشمانت را بزییم

میخواهدم به نغمه نگاهت

بپیوندم

 

دختر نشاط

در ژرفای چشمت

نامم را

سرودی کرده است

روی سر انگشتانش

چراغ باور روشن

انحنای اندامش کوچه باغ وسوسه

 

میمانی!

با دختران روشن پندارت

در شب

فانوش دستهایت

پاسبانان مومن روشنایی

با وقار سنگ

در آستان باد!

با گرمترین نگاه

در آیینه ء چشمان من!

 

18.اکتوبر 2006-10-24