طنز های روز

 

کاکه تیغون



سبک انتحاری



هرچند سبک دنیا گشته است انتحاری

بیچاره بوش غرق ، صبراست و بردباری

این گشته انقلابی ، آن گشته انفلاقی

تا عقل ارتجاعی ، یکباره شد فراری

باید که بم گذاری ، با صد رقم گذاری

تا لااقل نمایی یک کار ابتکاری

من نیز ذهن خود را کم کم عوض نمایم

باید به کلهّ آرم افکار تار و ماری

***

باری زدم به دمبش ، او زد به زیر نافم

تیر است ساعت من با ضربه های کاری

بوشانه بیخ گوشم گفتا که من به هوشم

در جیب خویش دیدم یک نوت صد هزاری

گفتم چه کار داری؟ زیرا که کخ نداری

این فتنه هاست گفتا زیر سر مداری

جان با نزن! مزن! زن! گفتن برآمد از تن

او در زدن زدن من ، مصروف مرده داری

خود چون دیموکرات است آخر به عقل آید

لازم بود در این ره ، صد گونه جان سپاری

در این زدن زدن ها، یک حکمتی ست امّا

تیغون! تو بی سوادی ، کزآن خبر نداری




اکتوبر 2006 ، هامبورگ
***

احسان الله سلام
مربای تریاک

دزدی قرن
سران کشورهای عضوناتو درنشست ریگا، با دریافت خبر« دزدیدن بایسکیل ملاامام وزارت داخله»، یک دقیقه سکوت و دودقیقه چُق چُق کرده اند.
سران ناتو دراین جلسه رسماً اعلام کرده اند که برای آوردن ثبات و امنیت درسرزمین وزارت داخله، به تعداد سه هزارنیروی دزد بگیر را به ولسوالی کابل اعزام می دارند.
پاپ کبیر درسفرش به ترکیه و هنگام ملاقاتش با مفتی اعظم، از دزدان همۀ مذاهب جهان خواست تا از دزدیدن بایسکیل های ملاامامان شان خودداری کنند و بیش از این، آبروی تمدن ها را نریزانند.

چوکی های رامبویی
کشور جاپان برای تطبیق و توسعۀ دموکراسی در افغانستان، مجبور شده است چوکی های چنگال دار را در تالار جلسات پارلمان جا به جا و نصب کند.
هدف از این کمک دموکراتیک آن است، تا این چوکی ها، وکیلان را هنگام ترک جلسه محکم بگیرند و دوباره سرجای شان بنشانند.
ناظران گفته اند: « در حالاتی که چوکی، زور وکیل را نداشته باشد، و نماینده از چنگش فرارکند، خود چوکی در رای گیری می تواند اشتراک کند. »

گفتگوی تمدن ها
در یکی از جاده های شهر راننده گی می کردم. درعقب موتری از کاروان قوت های چشم آبی ـ که پیشروی من حرکت می کرد ـ این جمله ها آویزان شده بودند: « لطفاً فاصله بگیرید. به ما نزدیک نشوید.»
خدا را شکرکردم که عاقبت گفتگوی تمدن ها آغازشدند.
موانع با صلاحیت
یک سال پیش مقامات اعلام کرده بودند که همۀ موانع را از داخل شهر کابل برطرف می کنند. بعد از گذشت یک سال ، از یکی پرسیدم:
ـ چرا موانع برطرف نشدند؟
آهسته درگوشم گفت:
ـ خدا فضل کرد، قریب بود موانع، مقامات را برطرف کنند ...
 

***

عبدالواحد رفيعي
هرات -22/07/1383



بناي ياد بود دموکراسي حقوق بشر و جامعه مدني

رييس صاحب دفتر"بنياد دموکراسي ،حقوق بشر وجامعه مدني " وقتي مکتوبي را که ازمرکزآمده بود خواند، لحظه يي به چرت شد وبعد گوشي را برداشت به سکرترش دستورداد که شما ره والي صاحب شهررا برا ي او بگيرد ... بعد گوشي ديگررا برداشت به سکرترداخلي اش داستور داد که آمرين بخش هاي ترويج دموکراسي ، حمايت ازحقوق بشرو گسترش جامعه مدني را خبرکنند که تياري بگيرند تا برويم ملاقات والي صاحب ، ...
آمرين بخشهاي مذکور، يا ازشدت کاريا ازشدت بيکاري ،هرکدام درشعبات شان چرت مي زدند ويا خواب بودند که سکرترهاي شان خبردادند که سکرتررييس صاحب خبرداده است که اگرسکرتر والي وقت بدهد مي رويم ملاقات والي .... همگي دوباره به چرت شدند که ؛ ملاقات والي ؟ نه عيد، نه برات ،نه خيرات است نه جشن ... ملاقات براي چه ؟ هرکدام گوشي را برداشته ازديگري پرسان کردند که ملاقات براي چه ؟ همه اظهاربي خبري کردند ولي هرکدام به زعم خود پيش بيني هاي مي کردند. آمرترويج دموکراسي گفت، خيلي وقته که والي صاحب را نديده ايم ممکن رييس صاحب بخواهد يک تجديد ديدارکند ، کاربدي که نيست ، يک احوال پرسي بريم بي فايده نيست .رييس حمايت ازحقوق بشرگفت؛ ممکن کنسول ويا رييس کدام اداره معرفي شود ومارا دعوت کرده اند براي مراسم معارفه . آمرگسترش جامعه مدني گفت ممکن ....
مکتوب هنوز روي ميزرييس صاحب بازبود ورييس براي پنجمين دفعه آنرا خواند وهردفعه که ميخواند ابروانش را درهم ميکشيد ،گويا امري مهمي درمکتوب تذکررفته باشد . براي آخرين دفعه مکتبو ب را خوند که چنين آمده بود :
" حسب لزوم ديد مرکز وطبق فيصله شوراي مرکزي "بنياد دموکراسي ،حقوق بشروجامعه مدني "درجلسه مورخ...(تاريخ محفوظ) چنين تصميم گرفته شد که براي ترويج هرچه بيشتر دموکراسي درميان عامه مردم ،آشنايي مردم با حقوق بشروگسترش ورواج فرهنگ جامعه مدني ونهادينه کردن اين فرهنگ درميان مردم عوام ،فيصله به عمل آمد که درهمه شهرهاي مهم کشور يک بناي ياد بود تحت نام " آبده تاريخي دموکراسي وحقوق بشر وجامعه مدني " بنياد نهاده شود ، موضوع جهت عملي نمودن اين فيصله به شما ابلاغ شد تا هرچه زود تراقدام نموده کاراعمار بناي مذکوررا دربهترين نقطه شهر ازهرحيث شروع نماييد ...." امضا ريس کل بنياد دموکراسي ، حقوق بشر وجامعه مدني " ....
آمرين بخشهاي مختلف بنياد ،باديدن مکتوب موضوع براي شان روشن شد وبه اتفاق راهي ولايت شدند .....
والي وقتي مکتوب " بنياد دموکراسي ،حقوق بشروجامعه مدني " راخواند ، اندکي به چرت شد بعد شروع کرد به صحبت درمزايا وفوايد دموکراسي ونيز ضرورت رعايت حقوق بشر وگسترش جامعه مدني ، آنگاه گوشي را برداشت به سکرترخود دستورداد که شاروال را بگيرد ، سکرتروالي به سکرترشاروال زنگ زد ، لحظه يي بعد سکرتر شاروال به سکرتروالي زنگ زد که شاروال صاحب روي خط است وسکتروالي به والي خبرداد که؛ شاروال صاحب روي خط است . والي گوشي را برداشت وبه شاروال گفت : اگرآب بدست داري بگذارزمين تشريف بياوريد ولايت که يک هيات مهم همين اکنون آمده دردفتر من نشسته است ، براي امرمهمي حضور شما نيز ضروري است ، ...
لحظه يي بعد شاروال عرق کرده ووارخطا دردفتروالي صاحب رسيد ،ازچهره اش معلوم بود که خيلي با شتاب وآشفتگي آمده است ، وقتي گباي والي را شنيد ومکتوب بنياد دموکراسي و...را ديد ، نفس راحتي کشيد وگفت : "والي صاحب تو که مرا نصف جان کردي ، فکر کردم بازکدام هيات ازمرکزآمده براي تفتيش ". بعد که نفس تازه کرد وآه راحتي کشيد ، شروع کرد به توصيف وتعريف ازدموکراسي وضرورت وجود چنين آبده يي درهرشهر.. درآخرپرسيد :
بفرماييد که شما درکدام قسمت شهر اين بناي يادبود وآبده تاريخي را مي سازيد ؟ رييس دفتربنياد دموکراسي جواب داد : همين مسأله مکان است که ما نياز به کمک شما داريم ، شمابايد براي ما يک جاي خوبي درشهر بدهيد ..
شاروال با افتخارجواب داد : "ماکه سالها درهمين راه عرق ريخته ايم وازهيچ کمکي دريغ نکرده ايم ، حالا هم سراپا درخدمتيم ، ...." وبا لبخندي پيشنهاد کرد : "فکر ميکنم باهم براييم به شهر ، نقاط مختلف شهر را ازچشم سر ببينيد ، هرجا را که پسنديديد من درخدمتم ..."
همگي موترهاي کروزين وشيشه سياه شان را سوار شدند ، راه افتادند درشهر، اول به چهارراهي اصلي شهررفتند ، شاروال ضمن توضيحي درباره موقعيت چهارراه گفت :"اينجا دروازه ورودي شهر هم است ، يکي ازجاه هاي مناسب به نظرمن همينه ، که چهارراه مزدحم وخيلي بيروباراست ....."
ريس بنياد دموکراسي به تاييد گفت : "بسيار خوبه ، ما هم مي خواهيم اين آبده تاريخي درقسمت پرجمعيت شهر باشه ...."
شاروال شانه بالا انداخت وگفت:" ازنظرمن تاييده ولي بايد نظرمدير ترافيک را هم بگيريم ، هرچه نکنه اينجا محل تردد موترها است ونظرمدير ترافيک شرط است ، تا جايي که به من مربوط ميشه گپي نيست .. ."
با تلفن شاروال ،مدتي بعد مديرترافيک هم درمحل حاضرشد ، مديرترافيک با شنيد ن حرفهاي شاروال وقرائت مکتوب مورد نظر، ابتدا يک بيانيه مفصل درمورد اهميت دموکراسي وحقوق بشر وجامعه مدني ايراد کرد، وضمن استقبال ازچنين طرحي گفت :
"ولي اينجا چنانچه ميبينيد يک چهارراه عمومي است ، اين بنا ضرورت دارد که ازنظريک بيننده خوب وبه دقت ديده شود ، تاريخچه ء بنا ، موسس بنا، وغيره مشخصات بنا به دقت ازسوي يک بيننده ديده شود ، اما دراين مکان مردم درداخل موترشيشته مثل باد فرت فرت تيرميشن ،يي مردم حتي حوصله نميکنن يک دقيقه پشت چراغ سرخ توقف کنن ، چه برسه که فرصت ديدن بناي يادبود ي آن هم به اين مهمي را بکنند که هرزاويه آن به اندازه يک کتاب معني بايد داشته باشه " مديرترافيک اضافه کرد :" چنانچه خود شاهد بوديد همين اکنون هم موترا به سختي ازچارراه تيروبيرميشن ، اگه اين بنا نصب شود چارراه به کلي بند ميشه ، امکان تردد موترانميمانه ، براي ترافيک مشکل ساز ميشه .....لذا من فکرنميکنم اينجا مکان مناسبي براي اين آبده تاريخي باشد ....."
حرفها مدير ترافيک چنان معقول ومستدل بود که دانه دانه به دل همه خصوصا آمرترويج دموکراسي نشست وايشان فورا مخالفت خودرا با اين مکان اعلان کرد ، ايشان ضمن تاييد صحبت هاي مديرترافيک علاوه کرد : "دراين قسمت شهرهمه مردم درحال گذراست ، کسي به آبده تاريخي توجه نميکنه ، بايد يک جايي باشه که مردم فرصت داشته باشند ايستاد شوند ، خوب با دقت به بناي يادبود نگاه کنن ، معني آنرا وفلسفه وجودي آنرا بدانند ، اينطورکه مردم گذرا ازکنارش تيرشون که فايده نداره ....."
به همان دلايلي که مديرترافيک گفته بود ،همگي بالاتفاق ازآنجا صرف نظرکردند وبا پيشنهاد شاروال و به معيت مديرترافيک ازآنجا به استاديوم ورزشي شهررفتند ، ولي رييس کميته المپيک شهر،ضمن ايراد بيانيه يي درفوايد دمورکاسي که منظورش همان دموکراسي بود وجامه مدني که منظورش همان جامعه مدني بود ،گفت : خدمت عرض شود که اينجا آدم با سواد نمي آيد تا معني ومفهوم اين بناي يادبودرا بفهمد ، همه کساني که اينجا مي آيند هوش وفکرشان به بازي ومسابقه اس ، کسي به بناي دمورکاسي توجه نميکنه،چه کسي فوتبال را گذاشته ميايه بنا ي دمورکاسي را ببينه ؟ازطرفي ورزش را چه کاربه سياست ؟ علاوه برآن مي ترسم کدام روز يک توپي ازميدان خطا بخوره کدام گوشه يي ازدمورکاسي يا حقوق بشررا خداي نکرده بشکنه ، آن وقت که جواب ميده ؟ شما که ميياييد يخن مرا ميگيريد که نقض حوق قشرکردين ...ها ها ها ..، نه به نظرمن اينجا مکان مناسبي براي اين بناي يادبود نيس، ..."
با مخالفت قاطع ومحکم رييس المپيک ، همه به معيت رييس المپيک ازآنجا برآمده راهي پارک عمومي شهر شدند ، داخل پارک عمومي خيلي باب دل آمرحمايت ازحقوق بشربود ، شاروال توضيح داد که اينجا خوب است ولي بايد نظرمديرعمومي شهرسازي گرفته شود ، ....
مديرشهرسازي وقتي به محل رسيد ،ضمن ايراد بيانه يي درمورد اهميت دموکراسي وحقوق بشر ، ادامه داد :
اين يک پارک عمومي است ، مي دانيد که دراين گونه مکان ها مردم براي تفريح وسات تيري مي آيند ، فرصت دقت ومطالعه روي اين چيزارا ندارن ، ازطرفي مي دانيد وشايد ديده باشيد که اکثرمردم بچه هاي خورد وبي تربيت شان را همراه مي آورند ، مي ترسم روي بنا را خط خطي کنند يا خداي نکرده يک سنگي بزنند کدام گوشه آنرا بشکننند ..." درهمين موقع کاکاي پيري که کارحمايت ونظافت پارک را به عهده داشت ، حرفها مديرعمومي شهرسازي را تاييد کرده گفت : بابا جان من ازدمراسي واين چيزانميفامم ، همينطورازآن دنباله اش که گفتيد ، حقوق بشربود چه بود ، ولي من شب وروزم را همين جا تيرميکنم ، دراين پارک که شما مي بيينيد ، آدم درست حسابي که نمي آيد ، اگه اينهايي که شما مي گوييد چيزي محترم وخوبي است جايش اينجا نيس ، هرچه آدم خلاف است پاتوق و وعده جايش همي پارک اس ، خريد وفروش ترياک ،چرس، فلم ها ي رنگارنگ ، ... کمي مکث کرد وصدايش را پايين آورده گفت ؛ حتي زنکه بازي وبچه بازي و... همه رقم کاري که نه درشرع رواست نه درقانون درهمين پارکا ميشه ، بلي برادرا مه عمرم همينجا گذشته ، تک تک اينا راکه دراين پارک مي آيند ميشناسم ، ....
شاروال با تاييد توتضيحات کاکا ادامه داد :" البته من هم شنيده ام که هرچه کارمعامله خلاف است جايش درهمين پارک ها است، خوب فکر ميکنم خوبيت ندارد بنايي با اين اهميت سياسي وفرهنگي واين قداست دريک چنين مکاني باشد ،..."
مدير شهرسازي ادامه داد : ازنظرمن به هيچ وجه اينجا جاي مناسبي نيست ." آنگاه روبه رييس بنياد دموکراسي کرده گفت ؛ "شهري به اين کلاني جاي خوب زياده" وادامه داد : ميدانيد که اين پارک تشناب ندارد ، ممکن خداي نکرده يک زني بچه اش را درکناربناي يادبود سرپاي بگيرد ، يا پيژامه وپوشک کثيف ومردارش را روي آن پهن کنند، درآنصورت توهين به حقوق بشرودموکراسي ميباشد ، وما خداي نکرده شرمنده شما شويم . درضمن اين پارک جايي به آنصورت ندارد که بناي يادبودرا آنجا بگذاريم ." بادست به گوشه يي ازپارک اشاره کرده گفت :" يک جاي آن گوشه پارک است که ما آنرابراي احداث يک باب تشناب درنظرگرفته ايم که ضرورتراست .....
همگي ضمن تاييد گفته هاي مديرعمومي شهرسازي ، به پيشنهاد شاروال راهي پوهنتون شدند ، رييس پوهنتون وقتي صحبت هاي رييس دفتربنياددموکراسي راشنيد ومکتوب متذکره را به دقت خواند ، اوهم به نوبه درمورد دموکراسي وجامعه مدني وحقوق بشر بيانيه يي ايراد کرده ادامه داد : اولا فکرنميکنم پوهنتون جاي اينطورسياسي بازيها باشد ،چون طبق فيصله وابلاغيه رسمي وزارت تحصيلات عالي ، فعاليت سياسي درپوهنتون ها ممنوع است ،ميدانيد که اينگونه کارهاهم درزمره فعاليتهاي سياسي به حساب مي آيد ، درثاني خودتان يک نظري به ساحه پوهنتون بياندازيد مي بينيد که ما جايي براي اين آبده نداريم ، فضاي پوهنتون آنقدرکوچک است که حتي براي يک لحظه تفريح محصلين جانيست ، ازطرفي چنانچه ميدانيد دراين مکان يک قشرخاص که همان محصلين است رفت آمد دارند ، درحاليکه بجا است بنايي به نام دموکراسي و.. درمکاني باشد که عموم مردم ازهرطيف وقشري درآنجا تردد کنند وآنرا ببينند ، اين محصلين که براي دموکراسي وحقوق بشرنيازي به ياد بود ندارند ،همه آن چيزهايي را که گفتيد درکتابهاي شان شبانه روزي مفصل وبا تمام جزييات مي خوانند، لذا براي ما ومحصلين چنين آبده يي چند ان جذابيت وموضوعيت ندارد ....
هيات با شنيدن حرفهاي رييس پوهنتون چيزي نداشتند بگويند ،به ناچارحرفهاي اورا تاييد کردند، موترهاي شان را سوارشدند به معيت ريييس پوهنتون دوباره راهي ولايت شدند ، تا راه چاره را ازوالي بخواهند ، وازآنجا که مديرترافيک ومديرشهرسازي ورييس پوهنتون ورييس المپيک هم به آنان پيوسته بودند وهرکدام يک موترويک تعقيبي داشتند ، شهررا زيرگرد وخاک شان گم کرده بودند وتنفس براي اهالي به شدت سخت شده بود . مردم شهربا ديدن آنها ازهمديگرمي پرسيدند ؛چه شده ؟...
والي با شنيد گزارش هيات ازسطح شهر وصحبت هاي تک تک اعضاي هيات وروساي ادارات که دلايلي داشتند... لحظه يي عميقا به فکر فرورفت ، وبعد مثلي اينکه به کشف ويا اختراعي ناييل آمده باشد، سربلند کرد وگفت :" به نظرمن اگرهمه موافق باشيد بهترين جاي براي اين بناي مهم شاه زاده اسماعيل آغا است ، همين قبرستان عمومي شهرمان را ميگويم وادامه داد :" چنانچه مديرصاحب ترافيک فرمودند ، اين مکان جايي باشه که مردم فرصت داشته باشند تا خوب به دقت به مطالعه روي آن بپردازند ، ...طبق فرموده رييس صاحب پوهنتون جايي باشه که مکان تردد عموم ازهمه قشري جامعه باشه ،خوب همه به ناچاريک روز گذرش به قبرستان ميخوره ،طبق فرموده مديرشهرسازي مکاني باشه که خداي نکرده به اين بنا آسيب وتوهيني نرسه ، صبا برا ي رفع ضرورت کسي پهلوي آن ننشيند ،خوب شما ميدانيد که مردم براساس باورهاي شان درسرقبر،رفع ضرورت نميکنن. فکرميکنم قبرستان عمومي شهرهمه اين خصوصيات را دارد ....
همه با نظرنيک والي موافقت کردند ، موترهاي شان را سوارشدند به معيت والي رهسپارقبرستان عمومي شهر شدند ...
وقتي به قبرستان رسيدند ، همه نفس راحتي کشيدند ، شاروال گفت فکرميکنم اينجا پررفت آمدترين نقطه شهر است مي بينيد که مراجعه کننده ها ي زيادي دارد ،رييس پوهنتون گفت :بلي، کساني که اينجا مي آِيند ازطبقه هاي مختلف مردم است ، بازاري کسبه ، معلم ، دست فروش محصل و.... رييس دفتربنياد دموکراسي ضمن تاييد حرفهاي او گفت : خوبي اش دراين است که مردم اکثرا وقت دارند بناي دموکراسي را خوب ببينند وروي آن مطالعه کنند ، مي بينيدکه اکثرمردم درحال خواندن سنگ قبرها اند ، همگي حرفهاي هم را تاييد کردند ... وقرار شد بناي ياد بودرا درهمين مکان که يک زيارتگاه ومکان مقدس بود درکنارقبرسلاطين گذشته تهداب گذاري کنند ....
فورا چند نفرازگورکن هاي قبرستان را که درهمان جا به انتظارنشسته بودند تا کسي بميرد وآنان گوري بکنند ، به کارگماردند ونقطه يي ازقبرستان را که نزديک به قبريکي ازسلاطين نامدار و جبار تاريخ بود نشان دادند ، اندازه و نوع آن را دادند تا تهداب آن را بکنند . گورکنها طبق عادت ، به همان اندازه که گرفته بودند ، يک گودالي به شکل وقواره يک قبر ، با يک ميان گور و...کندند وتعجب کرده بودند که اينچنين چيزي درطول دوره گورکني شان نکنده بودند ، با همديگرتبصره هاي مختلف درباره صاحب قبر مي کردند ، .....
...........................
روزافتتاح که مصادف با سالروزتاسيس " بنياد دموکراسي ،حقوق بشروجامعه مدني " بود فرارسيد ،همه بزرگان شهر جمع شده بودند ، اراکين دولتي ، والي ، شاروال ، امنيه ، روحانيون ،اساتيد ، کسبه ، همه وهمه درمراسم پرده برداري از"بناي ياد بود دموکراسي وحقوق بشر وجامعه مدني " شرکت کرده بودند ، ودررثاي آن به نوبت بيانه وسخنراني ايراد ميکردند ، ابتدا پيام باباي ملت خوانده شد ، بعد پيام رييس جمهور، بعد همين طور به نوبت بيانيه ها خوانده شد وبعد نوبت به والي شهر رسيد که با سخنراني غرا درباب حقوق بشر ودموکراسي همه را مستفيد کرد و..... ولي رهگذراني که ازکنارقبرستان مي گذشتند فکر ميکردند مراسم خاک سپاري کدام مرده است ،به همين دليل فاتحه يي به روح تازه گذشته مي خواندند راهشان را گرفته ميرفتند ، بعضي با تعجب وافسوس با خود زمزمه ميکردند ، " آدم بزرگي بايد بوده باشد ، همه موتراي گران قيمت شهرآمده اند ، .... هي بي وفا دنيا، هرچه که باشي آخرش ميميري ، شاه باشي گدا باشي آخرش ازخاکي ....."
به اين صورت درسالروزتاسيس "بنياد دموکراسي وحقوق بشر وجامعه مدني " ازبناي ياد بود آن درقبرستان بزرگ شهرپرده برداري شد ، ...
به دنبال آن اهالي شهرهرکدام که مي آمدند، دستي روي سنگ بناي يادبود دموکراسي وحقوق بشرميگذاشتند و به روح آن فاتحه يي ميخواندند ومي رفتند ، ولي ازنوع سنگ قبرآن که به صورت وشکل آرم "بنياد دموکراسي ..." ساخته شده بود ، وباهمه سنگ قبرهاي گورستان تفاوت داشت، تعجب ميکردند وبا خود ميگفتند ؛ " عجب سنگ قبرکلان وقشنگي ،فکرميکنم طرف خارجي بايد بوده باشد " پايان


 

***

 

  نادر اقبال

 

مثنوی جنگوی چنگوی

 

بشنو از میهن  حکایت  میکند

از جدای جنگ شکایت میکند

کز تفنگ تا که مرا ببریده اند

از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من بهر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

وز درون من نجست اسرار من

سر من از نالهء من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

آتشست این بانگ جنگ و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد!

آتش جنگست کاندر من فتاد

جوشش جنگست کاندر تن فتاد

همچو جنگ زهری و تریاقی که دید

همچو جنگ دمساز و مشتاقی که دید

جنگ حدیث راهء پر خون میکند

قصه های عشق مجنون میکند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای جنگ جز تو پاک نیست

هر که جز ماهی زآبش سیر شد

هر که بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند صلح و بند سر؟

 

هر که را جامه ز جنگی چاک شد

او زحرص و جمله عیبی پاک شد

شاد باش ای جنگ خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از جنگ بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

با لب دمساز خود گر جفتمی

چون تفنگی گفتنی ها گفتمی

هر که او از همزبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

ختم شد چون جنگ و جنگی درگذشت

نشنوی باز از شهادت سرگذشت

جمله جنگست و محبت پرده ي

زنده جنگست و محبت مرده ي

زنده بادا جنگ و کشتن زنده باد

گریه ما را،دیگران را خنده باد

ما هنوز کافی نکشتیم ، از چه بس؟

کشت باید تا نماند  هیچکس!  

>< >< ><

بازسازی هرچه باشد نیست جنگ!

ما طلبگاران جنگیم و تفنگ

ای که ما را داده بودی اسلحه

صلح را اینک چرا سازی تله ؟

 راستی ما را اگر کومک کنی

راکت و بم را به دست ما نهی!

جنگ تنها چاره ي بیکاری است

ترک عادت موجب بیماری است

>< >< ><

کودکی یادت بخیر ای کودکی

بازی با همسال های کوچگی

بازی هم آخر به جنگی میکشید

به داو و دشنام و سنگی میکشید

ناظرانی بی تفاوت بی شمار

میکشیدند صف قطار اندر قطار

وان کسی کو زشت و جنگ انداز بود

از خوشی او را بلند آواز بود

نعره میزد کای بزن محکم بزن

روی بخراشش، سرش پیهم بزن

 خون ز بینی و دهان مان میچکید

تا که شخصی مهربانی میرسید

گوش مارا میگرفت، میگفت او:

جنگ مکن دیگر!برو گمشو!برو

باز میرفتیم منزل، تا به شب

جان زشوق جنگ فردا کرده تب

که اگر از آشتی شد روزی حیف

روزی دیگر باز دعوا هست و کیف...........

ما هنوز آن طفلکانیم تا کنون

عاشق جنگ و جدال و خاک و خون

اینزمان دنیا خلاصگیر آمده ست

که زجان خویشتن سیر آمده ست

بخت اگر یاری کند این بار مـــا

هم خلاصگیر را کشیم، هم خویش را

><><><><

ای وطن ای کهنه جنگستان ما

جاودان ویرانه از د ستان ما

گر ز جنگت مختصر حرفی رود

مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

 

با پوزش از روح بزرگوار مولانا،عاشق ترین شاعرو شاعرترین عاشقی که تا هنوزهم در سرزمین پدری اش عشق ممنوعست و مهر؟:

شمس گمشده ي که تا زنده ای باید به دنبالش بگردی!

  

***

سخيداد هاتف

جنگ می خواهیم

 

شنیدم که در سمنگان بر سر تعیین اعضای شورای بازسازی درگیری رخ داده و چند نفر زخمی شده اند. دو سه بیت که نوشتم ، سر رشته از دستم رفت و طولانی شد.

 

آن شنیده ستی که در افغانستان

جنگ می کردند با هم مردمان

دوستانه خون ِهم می ریختند

گه زیاد و گاه کم می ریختند

آن ،  به شوخی تیر می انداختک

بر سر این  دیگری می تاختک

وین ، ز راه شوخ طبعی و مزاح

پاسخش می داد ، از ششصد جناح

در میان خون و خاک و اشک و دود

طفلکی ها ساعت شان تیر بود

 

روستا می کرد هر شب  ناز ها

زیر نور روشنی انداز ها

شهر بود از خنده دایم گرده درد

بس که شیرین بود کابوس نبرد

جشن بود و شادی و چور و خطر

داشت هر کس جبهه و حزب و نفر

سقف های خانه ها بر داشته

مین ها در کوه و صحرا کاشته

مال من از آن  ِ تو  ، بر عکس نیز

من امیر ِ جان ِ تو ، بر عکس نیز

گاه آزادی و شوق و شور بود

داور هر چیز حرف زور بود

خون آدم بود ارزان تر ز آب

مرگ چیزی بود راحت مثل خواب

کس نمی آزرد اگر می خورد تیر

یا اگر می شد گرفتار و اسیر

در میان دوستان این چیز ها

پیش می آیند ،  آزردن چرا؟ 

 

مدتی این دوستی در اوج بود

تا که طالب های ماه اما حسود

آمدند و ولوله  انداختند

رسم دیگر  راه دیگر ساختند

چیزهای تازه ای کردند مد

ریش اما بیشتر مشهور شد  

طالبان طرح امارت ریختند

فیته ها را از درخت آویختند

ریش را خواندند فخر المومنین

شد کتان چین چین  کالای  ِ دین

شد لباس ملی زن ها جوال

کفر را کم شد به شدت احتمال

 

زلفکان نرم طالب بچه گان

مدتی می داد زارامش نشان

 

چند گاهی مردمان وارخطا

فکر می کردند با وحشت که ما

بی نزاع و کشت و خون و گیر و دار

چون به سر خواهیم بردن  روزگار ؟

لیک خوشبختانه بعد از چند گاه

طالب کافر ستیز ِ صلح خواه

گرد ِ ابهام از جمال خود زدود

با مجاهد باب ِ همکاری گشود

مرگ و خون و وحشت و تاراج و ترس

باج خواهی ، راه گیری ، بنگ و چرس

باز خوشبختانه در کار  آمدند

شوق ِ ما دیده به بازار آمدند

...

طالبان رفتند و کرزی شاه شد

 او به پای خود درون چاه شد

گفت:  وقت باز سازی کردن است

جنگ بس ، هنگام بازی کردن است

 

...

در سمنگان صبر مردم شد تمام

وقت می شد در سرک سازی حرام

نی نزاعی تا خماری بشکند

کاسه ای ، طشتی ، تغاری بشکند

نی صدای راکتی ، نی موشکی

نی تفنگی روی دوش لوچکی

 

مردم خوب سمنگان الغرض

بهر حفظ عادت و ترک مرض

عاقبت کردند با خود فیصله

بازسازی نیست چیزی جز تله

از برای راندن مردم ز جنگ

با کلوخ و آب  و خاک وچوب و سنگ

صبحگاهی در سمنگان غیور

یافتند از هرطرف جمعی حضور

تا کمی دست و سر و پا بشکنند

تا ز دام باز سازی وا رهند

هشت تن زخمی شدند آن صبحدم

وان زمان خوردند جدی تر قسم

کز همه چیز اند تیر ، از جنگ نه

وز همه چیز اند سیر ، از جنگ نه

قصه ي این قهرمانان وطن

سال ها خوانند در هر انجمن

ما و ترک جنگ ؟ این نا ممکن است

ننگ و اینسان ننگ؟ این نا ممکن است

بازسازی خلق را بر باد کرد

جنگ را باید ز حبس آزاد کرد

جنگ ای عشق بلند اقبال ما

ای یگانه راه استدلال ما

بی تو ما را زنده گی چون مرده گی است

با تو مارا از جهانی باک نیست

***

ابراهیم نبوی
 

ای بلر! آدم باش!

ابراهیم نبوی
 

انقلاب مشروطه و انقلاب  اسلامی- برای خواندن مطلب همین جا کليک کنيد

 

***

اميدواری پرويز مشرف

باختر: رييس جمهور حامدکرزی از پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان دعوت بعمل آورد که در یک وقت مناسب به افغانستان سفر نماید که این دعوت از سوی پرویز مشرف با اظهار تشکر پذیرفته شد .

ش.شيرآقا: القاعده طالب پرس به استناد يک مقام آی اس آی که نخواسته نامش افشا شود گفته که آژانس باختر بخشی از جواب پرويز مشرف به حامد کرزی را منتشر نکرده است. به ادعای اين منبع پرويز مشرف نيز ابراز اميدواری کرده است که در موقع مناسب وی نيز از حامد کرزی برای بازديد از افغانستان دعوت به عمل بياورد. القاعده طالب پرس در مورد عکس العمل حامد کرزی در برابر اين گفتهء پرويز مشرف چيزی نگفته است.

***

سخيداد هاتف

غیرت روحانی

 

 

گر ندانی غیرت روحانی ام

چون ز " کره " آمدی می دانی ام

 

در اخبار بی بی سی خواندیم که :

" دولت افغانستان قصد دارد صدها شهروند مسيحی کوريايی (کره ای) را از اين کشور خارج کند.حدود هزار و پانصد شهروند کوريا (کره) جنوبی، که می گويند قصد سياحت دارند و می خواهند با فرهنگ مناطق مختلف افغانستان شوند، در هفته اخير وارد اين کشور شده اند. حضور اين افراد در ميان مردم افغانستان، با مخالفتهايی از سوی روحانيون بنيادگرای افغان مواجه شد که بيم دارند آنها دست به تبليغ آيين مسيحيت در ميان افغانها بزنند."

 

بعضی از روحانیان غیور وطن در مقابل این کوریایی هایی که چشم دیدن مملکت اسلامی ما را ندارند و می خواهند به انواع حیل آن را به یکی از بلاد مسیحی تبدیل کنند، تظاهرات کردند. رباعی هایی که در پی می آیند ، از زبان همین روحانیان معزز سروده شده اند. چه می گفتند ؟ ها ، یادم آمد " تا باشد که " ما هم در مبارزه با کفر سهمی گرفته باشیم:

 

طیاره و میدان هوایی مردار

سر تا ته ي این ملک خدایی مردار

افسوس که گشت گند ِ زیبای ِ وطن

 با عطر جوان کوریایی ، مردار

***

ای دولت جمهوری اسلامی ما !

تا کی بدهی رضا  به ناکامی ِ ما ؟

دانی که تمام کوریایت نشود

یک موی ِ سر ِ رسم " پولیگامی" *  ما ؟!

***

دین حق ِ خود  به کوریایی ندهیم

ایمان به دو سه هنر نمایی ندهیم

صد چوکی اگر دهند در " کره" به ما

ما لذت ناب چارپایی ندهیم

***

ای امت مسلمه ! کجایید کجا؟

بگریخته شرق و غرب از دست شما

اکنون نتوانید برانید ای وای

از ملک  هزار و پنچ صد کافر را ؟!

***

اینها همه جاسوس مسیح اند اوهوی

در مذهب منحوس  مسیح اند اوهوی

اینها پی گم کردن آواز اذان

در ناله ي ناقوس مسیح اند اوهوی

***

پرسند بد است کوریا یا نه ؟ بد است

اصلا به زبان ساده : بیگانه بد است

بیگانه به نزد  ِ اهل حق  مانند ِ

ریشی که شود تراش از چانه ، بد است

***  

پس از خروج گروه هزار و پنج صد نفری کافران کوریایی از وطن :

 

از تنگی ِ چشم خویش گمراه شدند

اینجا نرسیده ، سخت رسواه ! شدند

بسیار به نفع دین ما شد کاینها

از غیرت ما و ملت آگاه شدند

 

* پولی گامی رسمی است که روحانیان اهل سر و عرفان کلیدش را در دست دارند و دیگران از آن بی بهره اند. دیگران جز به مدد روحانیان مذکور نتوانند به آن درجه از کشف اسرار برسند و ناچار گرفتار "مونوگامی" که اسفل مراتب است ، می مانند.

***

بی نياز از تبصره

باختر آژانس:

1- « رئیس جمهور حامد کرزی ازخدمات نیروهای ايتلاف به رهبری امریکا در جنوب افغانستان تشکر نمود و به نیروهای سازمان ناتو درماموریت شان درجنوب افغانستان آرزوی موفقیت کرد . »

2- عدم برق درمیدان هوایی بین المللی کابل مامورین این میدان را به بام ترمینل بالا نموده  است ...ادامهء مطلب...

***

شکر  حکومت  کی فرهنگ هم شته

بی بی سی:

د کابينې په پنځو اعلان شوو غړو کې فرهنگ هم شته

د ش . شیر آغا تبصره : که څه هم  دا چی بی بی سی د اعلام پر ځای د اعلان ټکی کارولی زموږ د سوچ لامل شویدی چې مکړه دا د کوم سیاسی سوداګری خبره نه وی خو بیا هم  هر څنګه چی وی یا نه وی باید د خدای شکر وباسو چی  حکومت به فرهنګ هم ولری - تر اوسه  موږ فکر کاوه چی بیخی بيخی بی فرهنګه کابینه به ولرو.

***

ابراهيم نبوی

کاسترو رفت بالای درخت


فیدل کاسترو که فقط سه سال کمتر از ناصرالدین شاه قدرت را در کوبا در دست داشت، بالاخره بطور موقت قدرت را به برادرش رائول( البته دو برادر دیگرش هوگو و محمود هستند) داد و برای عمل جراحی به بیمارستان رفت. البته سی ان ان شایع کرده که فیدل کاسترو مرده است. اما من که فکر نمی کنم کاسترو هیچ وقت بمیرد. ظاهرا سخنگوی کاسترو اعلام کرده که فیدل برای جراحی معده رفته است به بیمارستان، اما بعضی منابع نزدیک به یکی از اعضای شریف دفتر ریاست جمهوری احمدی نژاد گفته اند که احتمال دارد که فیدل کاسترو که مدتی بود می خواست مسلمان شود، برای عمل جراحی دیگری به بیمارستان رفته و ممکن است حتی جانش را در راه مسلمان شدن بدهد. فعلا از کلیه برادران درخواست می کنیم که برای سلامتی کاسترو دعا کنند، انشاء الله بزودی با دامن سفید وی را خواهیم دید.

از صفحهء روز اونلاين

***

ش. شیر آقا

کاسترو در  کابل پرس

 

کابل پرس در مطلبی زیر عنوان «کاسترو در آستانه مرگ» نوشته است که از این خبر «هزاران نفر در کوبا به شادی پرداختند». با خواندن این خبر تصور کردم که انقلاب ضد انقلاب در کوبا در راه است و تا چند روز دیگر به پیروزی می رسد- آخر وقتی در کوبا مردم برای ابراز خوشی از خبر  مرگ قریب الوقوع کاسترو به خیابان ها بریزند و خوشی کنند ، معنی اش این است که کار رژیم حاکم دیگر تمام است .

و اما وقتی ادامهء نوشتهء کابل پرس را خواندم  دیدم که گناه از «کابل پرس من» (1) این « پرخواننده ترین سایت انترنتی  افغانستان»(2) نیست. در ادامه مطلب کابل پرس آمده است: « رويترز گزارش داد كه «كايه اوچو» خيابان اصلي افراد اسپانيايي زبان در همسايگي در ايالت «ميامي» آمريكا كه به قلب تبعيدهاي كاسترو و معروف است, پس از شنيدن خبر بيماري كاسترو و كناره‌‏گيري موقت وي از قدرت به خيابان‌‏ها ريخته و جشن‌‏گرفتند.»

 از گفتهء بالا  به این نتیجه می رسیم که « کایه اوچو »  خیابان اصلی هسپانوی زبانان در همسايگي در ايالت «ميامي» آمريكا است و این « کایه اوچو» به خیابان ها ریخته و تکثیر شده  و این جمع تکثیر شده جشن گرفته است.

و باز از گفته بالا  با توجه به  عنوان مطلب به این نتیجه می رسیم که یا « میامی» در کویا قرار دارد و یا  کوبا در «میامی» .

شاید کابل پرس که  می خواست « تحولی در عرصه ي ژورناليزم افغانستان باشد»(3) ، چون به این امر توفیق نیافته است  ، حالا  توانسته  باشد با انتقال کوبا به میامی و یا میامی به کوبا ، تحولی در جغرافیای جهان ایجاد کند. اگر چنین باشد ، باید به دست اندرکاران سایت « کابل پرس » تبریک و تهنیت گفت و امیداوار بود که در آیندهء نزدیک توفیق یابند تا به همکاری آقای بشر دوست ، افغانستان را به پاریس و یا لااقل پاریس را به افغانستان منتقل سازند.

-------

پاورقی:

(1) به نقل از کابل پرس

(2) به نقل از کابل پرس

(3) به نقل از کابل پرس

***

سخيداد هاتف

 

خبری خوش از لبنان!

سایت بازتاب خبرداد :

" مقاومت اسلامي لبنان در واكنش به درخواست ايرانيان براي حضور در لبنان اعلام كرد : درحال حاضر بخش كوچكي از بدنه حزب الله درگير جنگ نظامي است و الباقي نيروهاي اين جنبش درحالت آماده باش قرار دارند.

به نوشته جمهوري اسلامي، منابع حزب الله افزودند : خط تماس نيروهاي درگير در جنوب لبنان محدود بوده و به همين دليل نيازي به حضور نيروهاي بيشتر در منطقه درگيري وجود ندارد و حزب الله با شرايطي كه دارد، قادر است درصورت افزايش منطقه درگيري نيز تا چند برابر خط تماس فعلي از خاك لبنان در شرايط رودررو محافظت نمايد.

براساس همين خبر , مسئولان حزب الله تاكيد مي كنند : مردم لبنان حاميان حزب الله هستند و در صورت نياز وارد عمل خواهند شد ولي در شرايط كنوني حزب الله از ظرفيت 10 درصدي خود براي رويارويي با ارتش صهيونيستي استفاده مي‌كند كه درصورت نياز قادر است تمام نيروهاي خود را فراخوانده و پس از آن از نيروهاي مردمي لبنان بهره جويد.

همچنين حزب الله از مردم ايران تشكر نموده و اعلام كرد : روزانه تماسهاي زيادي از سوي مردم گرفته ميشود تا نحوه مشاركت و حضور در لبنان را اعلام كنيم . حزب الله معتقد است جنگ حاضر نبرد تاكتيك هاست و حضور نيروهاي ويژه در اينگونه رويارويي ها كارآيي دارد.
"

فعلا که ظرفیت ده در صدی نیروی حزب الله نابود شده است و با نابودی این ده درصد لبنان هم رو به ویرانی می رود. این نود درصد که انشاءالله در روزهای واقعا بد از آن استفاده خواهد شد ، ظاهرا در خاک لبنان نیست.

به هر حال نگرانی ما رفع شد. ما فکر کرده بودیم حزب الله همان بود که بی چاره شد. گله ای که از برادران حزب الله داریم این است که خیلی دیر از ظرفیت واقعی خود خبر دادند. در ایران و افغانستان و بقیه کشورهای کمتر اسلامی،  امم شهیدپرور خود شان را کشتند که بگذارید به لبنان برویم و دهن یهود را پاره کنیم. از وقتی که معلوم شده حزب الله فقط ده درصد نیروی خودش را به جنگ اسرائیل فرستاده ، برادران مسلمان هم خوشحال شده اند و هم گله مند. یکی از برادران مسلمان جان بر کف در این رابطه گفت :

" شیطانک ها ! می فهمیدم حزب الله خدا زده گی می کند. اگر امروز خبر بازتاب را نمی خواندم ، وصیت نامه ام را به پدرم تحویل داده عازم لبنان می شدم. حیف شد."

گزارش شده که صدراعظم اسرائیل با شنیدن خبر بازتاب بی تاب شده و به وزارت دفاع  خود دستور داده پیش از حمله ي نود درصد باقیمانده ي حزب الله به اسرائیل و نابودی آن کشور ، تمام موشک ها و بمب های اسرائیل  را به لبنان بیندازند و شکست کامل ارتش اسرائیل را به جهانیان اعلام کنند. یک کارشناس مسایل نظامی اسرائیل که سایت بازتاب را پشتیبانی مالی و غیره می کند ، گفت : " من از شکست اسرائیل تعجبی نکردم. از این معجزات همیشه در جنگ ها زیاد اتفاق می افتند. ".

***

عزیز علیزاده

از زیر پلو ملی برآمـد !!

کاکه سخت عاصی و کـُفری بود و هی بد وبیراه میگفت، او کنار جوی، روی دوپایش شیشته بود، هرریزه سنگی ره که میان آب مینداخت به آواز بلندی میگفت:

- نالت خداست به آدمای ده روی و ده رنگ. گاهی هم کنار جوی تف مینداخت و باز باغضب تکرار میکرد:

- نالت خدا به آدمای دروغگو، نالت خدا به آدمای چالباز، مه از اول فامیده بودم که کدام کاسۀ زیرنیم کاسه اس، مگم مردم فکرکدن که خدای ناخواسته کاکه دروغ میگه، افتراح میکنه. بابا، ازبرای خدا! شما کدام کاکه ره دیدین که ده عمرش دروغ گفته باشه؟ ویا کتی کسی ناجوانی کده باشه؟ کاکه سرمیبازه مگم زیر قولش نمیزنه. مردم باید بفامند، آدم دروغ گوی و چالباز کاکه شده نمیتانه...

چند نفر از دوستهای کاکه که دور و بریش نشسته  بودند، هیچگاه کاکه را تا اين  حد عاصی ندیده بودند، مگر هیچ کدام شان جرئت نداشت چیزی بپرسد،  همه خوده به موش مرده گی زده بودند، چـُپ و بی نفس به تقلید از کاکه سردوپای شان نشسته بودند، گردن های شان پـَت، مات و مبهوت به حرف های کاکه گوش میدادند. بلاخره طاقت شان طاق شد و حوصله شان سرآمد، یکی از آنان  دل به دریا زده ترسیده و لرزیده پرسید:

- او بنده خاص خدا، چرا قار استی ؟ ایجه ششتی، به عالم و آدم بدو بیراه میگی، بگوکه گپ چیس؟ ما که بریت بیگانه نیستیم، تو شنیده بودی که مردم د قدیما میگفتن، لب آب روان بشی و درد دل ته کو، مگم ای گپ سر خودت صدق نمیکنه، چون که تو کاکه استی و از خود سیال داری، دوست و دشمن داری، درد دل کدن کتی رفیقا میشه، او مرد خدا! باز ما که رفیقایت هستیم تا که سر ده تن ما شور بخوره، کی میمانیم که کاکه غصه های شه تنها بخوره...

کاکه لختی به اندیشه رفت، بعد مثل شیردرنده يی  که کسی درون قفس قیدیش کرده باشه، سوی یک یک از دوستهای خود دید و گفت:

- او بی غیرتا! خوده ده کوچه حسن چپ چرا میزنین، آیا شما راضی میشین که بازام کسی بیایه و ای بروتای نازنین کاکه ره قیچی کنه و یا شف و شاخ  لنگی شه کوتاه بسازه.

رفیق های کاکه بازهم ازگپ های سردرگم او چیزی نفهمیدند، بلاخره یکی صدا زد:

- ا و کاکه جان، صدقه بروتکایت شوم، کدام جوان جرئت خات کد که سوی کاکه چپ سیل کنه، چی رسه به قیچی کدن بروتای کاکه، بی غم باش، بیادرکای ته خدا زنده داشته باشه...

وقتی کاکه اين  گپ های تا و بالا ره شنید، از شدت خشم سرش را میان دو دستش محکم گرفت وگفت:

- اوه، شما خو دل وجگرمه خوردین، مه او بی غیرت و ترسو ره میگم که تا دیروز دزدای دریایی واری یک چشم شه بسته بود وکتی کاکه و ناکاکه ازپشت پرده گپ میزد، مگم ما نفامیدیم که چطو، یکباره گی مرغ اقبالش پرکشید و لنگی سیاه شه کتی چپن ابریشمی عوض کد. او نامرد روز اول کتی ما قول کد که ازی به باد به هیچ سازی نمیرقصه، اگرهم دلکش  رقص شد، فقط  به ساز وطنی خوده شورک خات  داد، مگم او نامرد و ناکاکه سر قولش نماند، ساز وطنی ره فراموش کد، حالی به صدای جاز و سکسفون گردنک میزنه.

رفیق ها از شنیدن ای حرفهای کاکه چرتی شدند و فکر شان رفت به چند سال پیش که دُره بدست ها چه روزهای بدی ره سر کاکه ها تحمیل کرده بودند، هیچ باور شان نمی شد، آدمی که تا دیروز خوده کاکه جا زده بود و همه کاکه های شهرهم برایش بیعت کرده وخوش آمدید گفته بودند و اوهم قول محکم و مردانه داده بود که گذشته های سیاه و کاکه آزاری هرگز تکرار نخواهد شد، بازهم فریب شان داده باشه و سرش از یخن همان چماق به دست های برآماده باشه که دشمن کاکه و دین کاکه بودند...

 

***

ابراهیم نبوی

یا ایها المسلمون، اتحدوا اتحدوا


در راستای حفظ آبروی یهودیان و دولت اسرائیل و برای اینکه مردم جهان فکر نکنند فقط اسرائیلی ها هستند که کودکان را در قانا می کشند، در انفجار یک مسجد در افغانستان هشت نفر از جمله سه کودک کشته و 16 نفر از جمله چهار کودک مجروح شدند. این عملیات توسط صهیونیست ها صورت نگرفت، چون طالبان جزو صهیونیست ها نیستند و تا این لحظه جزو مسلمین محسوب می شوند.

از صفحهء روز اونلاين

***