احمد حسين مبلغ              

(آلمان 27 اگست 2006)        

اشاره:

يک هفته پيش دوست ارجمندي از طريق تيليفون گفت: "در سايت "آسمايي" (بخش فراخواني آن سايت "مي خواهيم ملت شويم و يا جمع پراکنده باقي مي مانيم؟")  نوشته اي از داکتر عثمان تره کي با نقدي از سخي داد هاتف نشر شده است". براي من از قبل روشن بود، زماني که روستا تره کي دهن به گفتن باز مي کند، چه برآمدي دارد  و هنگامي که دست به قلم مي برد، بر روي کاغذ چه سياه کاري مي کند؛ بنا براين پيش دانايي به آن دوست گفتم: "به هاتف حق بايد داد که نتواند ديگر ننويسد و در برابر راسيسم عريان روستا تره کي فرياد نکشد، چه بازگشتن با معنايي  در مقايسه با آن رفتن بي معني و با هياهويي!". آن دوست برايم گفت: "نه هاتف دو هفته پيش از آن توبهء ننوشتن شکسته بود". گفنم: چه بي صبري!" اما به هرحال فريادي است به جا، اما چه سود از آن در حاليکه مجموع روشنفکران در نکوهش بدي فقط کلي بافي مي کنند و به صورت مشخص ازهرگونه موضعگيري سربازمي زنند و به خصوص که موضع نقد صنف  روشنفکر و حوزهء روشنفکري شان باشد، در حاليکه از ستايش گري هاي مبالغه آميز در حق ديگر هيچ کمبودي نيست.

در اينجا نيز طرف سخن من کمتر روستا تره کي و بيشتر روشنفکران است که سکوت وحشتناک  شان در برابر روستا تره کي ها، از دلايل اساسي رشد و و دوام "گفتار اتنيکي" در کشور است.  من به عنوان نمونه در اينجا آگاهانه از آن روشنفکران نام مي برم که باور دارم که از يک طرف سخنان شان - اگر روشن و مشخص ادا گردد-  مي تواند تا حدي تأثير گذار باشد و از جانب ديگر به نحوي از انحا با آنان آشنايي و احترام دارم. اگر اشارات انتقادي من به بعضي از آنان گران آيد، بايد توجه داشته باشند که هدف و در بسياري از موارد موضوع نوشتن فراتر و با ارزش تر از نويسندگان آنهاست. براي من نيز اين اشارات ناقدانه از سر نياز و ضرورت است نه خوش آيند به گفتهء آن فرزانه "نقد را بايد در همان جا وارد کرد، که براي ناقد آن نيز درد آور باشد".                      

*****

"همگان عشوه آميز سخني مي گفتند و کاري بزرگ افتاده

 سهل ميکردند، چنانکه رسم است که کنند." (بيهقي)

 

"آنکه حقيقت را نمي داند، فقط احمق است، آنکه حقيقت را

مي داند و اما آنرا دروغ مي پندارد، تبهکار است." (برشت)

روستا تره کي

  گردان افعال قبايلي به زمان هاي ملي *

و بازهم سکوت روشنفکران 

1.پيکاسو در بارهء وضعيت نمايشگاه هاي هنري نقاشي زمانش مي نويسد:"آنچه که امروز بسيار وحشتناک است، اين است که هيچ کسي در بارهء کس ديگري چيز بدي نمي گويد. اگر به آنچه مي خوانيم، باور کنيم، در آنصورت همه چيز بايد  کاملا ً درست  باشد. در تمام نمايشگاه ها چيزي به نمايش گذاشته اند و (...) همه چيز معتبر است (...) هر چيزي ارزش خود را دارد (...) هيچ چيزي بدور اقگنده نمي شود (...) همه چيز در يک سطح قرار دارد. چرا؟ مطمئنا ً نه به اين دليل که همه بجاست. پس؟ زيرا کس ديگر فکر نمي کند؟  يا کس ديگر جرئت نمي کند که چيزي بگويد." (پيکاسو: 2006، ص 162)

اگر جملات پيکاسو را از نما يشگاه هاي هنري که فاقد آن هستيم، به حوزهء روشنفکري مان انتقال دهيم، بايد چنين بنويسيم:

در وضعيتي بسيار پرفلاکتي زيست مي کنيم، آنچه که امروز در ميان روشنفکران ما بسيار وحشتناک  است، اين است که هر کسي از کس ديگري ستايش مي کند. از نقد و مشاجره خبري نيست، همه چيز مجاز است، هر چيزي با ارزش است، هر چيزي حفظ مي شود، همه چيز در يک سويه قرار دارد، هيچ چيزي زير سوال قرار نمي گيرد، فقط "آري" گفتن  و تصديق است و از "نه" و "نفي" هيچ خبري نيست، همه چيز خوانده مي شود، به همه چيز گوش فرا داده مي شود ... زشت ترين کلمات ديگر تهوع آور نيست و نفرت آور ترين و کريه ترين آوازي هيچ گوشي را نمي خراشد. نمونه؟  اباطيل راسيستي  پوهنوال دکتور روستا تره کي  زير عنوان "نقش اقوام در پروسه تکامل ملت در افغانستان" در صفحه انترنيتي "آسمايي".

بايد با تأکيد بگويم که نوشته دکتور روستا تره کي  در "آسمايي" براي من به اندازهء کافي نفرت انگيز است، اما به هيچ وجه تعجب آور نيست، زيرا در سال 1998  بود که نخستين بار با  اراجيف راسيستي او زير عنوان"حرفي در دفاع از حقيقت" در نشريه "افغان ملت" (ارگان نشراتي حزب  راستي - افراطي "سوسيال دموکراسي" معروف به "افغان ملت"،  شماره 72-75، 1998) مواجه شدم  و در سال 1999 که در پاکستان بودم، کتابي از وي زير عنوان "ساختار هاي قدرت از نظر جامعه شناسي در افغانستان" (مارچ 1998، پشاور)  به دستم رسيد؛ اما متأسفانه از آن به بعد تا امروز نتوانسته ام از خواندن و شنودن اين نام راحتي يابم؛ او همه جا حضور دارد؛ اگر چيزي از او نخواني، ناگهان صدايش از بي بي سي  بلند مي گردد و از گوش دادن به بي بي سي هم که به ندرت  افغاني بي نياز است. مي بينيم که رهايي از امثال روستا تره کي چندان آسان هم نيست. زماني هم روستا تره کي رهبري حزب "افغان ملت"  را به عهده داشته است. شايد همين زبان رک و راست و بي پردهء راسيستي او بوده باشد که مصلحتا ً بايد رهبري حزب را به کس ديگري تفويض کند. دکتور روستا تره کي در زمان حاکميت طالبان در همان خط سياسي "افغان ملت"،  از جملهء طرفداران شيدا و پر شور حرکت راسيستي طالبان بود،  آري تئوريسن سکولار آنان؛ و اين دکتور بعد از راتده شدن طالبان از افغانستان به آنسوي مرز ها، مستانه  فرياد باگشتن طالبان را به افغانستان سرمي دهد، آنهم رجعت طالبان نه به عنوان اتباع عادي کشور، بلکه در هيئت امير و وزراي دفاع، داخله و خارجه و وزير امر بالمعروف و نهي عن المنکر  و ... زيرا در غير آن براي دوکنورنا  در"حق و رسالت برادر بزرگ قوم" خيانت صورت مي گيرد، چنانچه گرفته است!

روستا تره کي در نوشته هاي نامبرده اش در نشريه "افغان ملت" مي خواهد افعال دموکراسي را به زمان هاي قبيلوي گردا ن کند، دموکراسي از ديدگاه راسيستي تره کي يعني حاکميت "قوم برادر بزرگ بر اقوام کوچک"، چيزي که او در سايت "آسمايي" از آن با تعبير راسيستي "معادله طبيعي قواي سياسي به نفع پشتون ها در طول تاريخ معاصر در کشور کثير الاقوام افغانستان" (ص 7) ياد مي کند که از نظر او با اشغال قواي شوروي برهم خورده است و طالبان در صدد احياي مجدد اين "معادله طبيعي" هستند. و در کتاب نامرده اش با ادعاي استمداد جستن از "جامعه شناسي سياسي" (ص 1)  که نوشته "نقش اقوام در پروسه تشکل ملت ...." ("آسمايي") خلاصهء آن است، هر آنچه را که نتوانسته است هضم کند، بيرون ريخته است با بيشرمانه ترين توهين ها به اقوام "کوچک" مثلا ً : "شعله جاويد با استفاده از جذبه ايديولوژيک کاذب مارکسيسم در بين اقوام اقليت و معروض به عقده هزاره و تاجک هوا خواهاني پيدا کرد." روستا تره کي 1988، ص 43)

روستا تره کي در همان کتاب با کمال وقاحت و بي شرمي با همان عباراتي طالبان را مي ستايد که در چرنديات درج شده در "آسمايي" امير عبدالرحمن خان را:  "طالبان مرجع اميد براي کليه گروه ها و اقوام افغاني گرديد ...." (ص 69)

"جنبش طالبان داراي خصلت انقلابي است: انقلاب تغيير آني و بنيادي نظم اقتصادي، اجنماعي و سياسي يک جامعه است..." (ص 64)

"قيام طالبان از لحاظ شکل و محتوا يک انقلاب اجتماعي است:

- از لحاظ شکل به اين معني که گروهي از افراد مصصم در همنوايي عام و تام با توده هاي ميليوني سررشته قيام عليه قدرت حاکمه فاسد را بدست مي گيرند. در اين قيام کارگران، دهقانان، پيشه وران، روشنفکران، روحانيون، مشران قوم و خلاصه کليه اقشار اجتماعي اشتراک کرده اند.

- از لحاظ محتوا به اين مفهوم که در شرايطي که حاکميت ملي، قانون، امنيت، مصئونيت، آزادي، حقوق مدني و بالاخره نظم اجتماعي موجود نباشد، قيام براي دست يابي به اين اززش ها يک حرکت کاملا ً مترقي و انقلابي است." (ص 64)

روستا تره کي بعد از اين سطور تهوع آور،  حرکت راسيستي طالبان را با انقلاب کبير فرانسه مقايسه مي مي کند.

من در برابر کاربرد راسيستي زباني روستا تره کي و نقش روشنفکران در مبارزه عليه آن چندين ما قبل در مقالهء "شرم بت هاي باميان، بي شرمي طالبان و سکوت روشنفکران" (سايت کابل ناته) نوشته بودم: "نقش يک نويسنده [روشنفکر] در اين نهفته است که اشياء  را به نام خود شان ياد کند. اگر کلمات بيمار اند، برماست که آنها را درمان کنيم. در غير آن بسياري از اين بيماري زيست مي کنند" (سارتر 1986، ص 216) ، نه اينکه به قول انتقاد آميز مولاناي بلخ:

زانک نامي بيند ومعنيش ني

چون بيابان را مغازه  گفتني

در اينکه بسياري  درميان ما از"کلمات بيمار" تغذيه مي يابند، مثلا ً: به "بيابان" ، "مغازه" مي گويند، مي توان نمونه هاي بسياري آورد؛ يک نمونهء آشکار داکتر روستا تره کي است که از حرکت وحشت بار طالبان که ريشه در "خاکهاي هرزه گي" آنسوي مرز ها دارند، به نام "انقلاب طالبان" ياد مي کند و وقيحانه آنرا با "انقلاب فرانسه" در يک رديف مقايسه مي کند (روستا تره کي 1998، ص 64) . ويا دموکراسي را با سلطهء يک "قوم بزرگ" يکي مي پندارد (روستا تره کي 1998)  و يا با نفي يکي از ماده هاي بسيار مرکزي قانون اساسي ما که يک قانون اساسي مدرن بدون آن کاملا ً بي ارزش مي گردد ["هرنوع تبعيض و امتياز بين اتباع افغانستان ممنوع است. اتباع افغانستان اعم از زن و مرد دربرابر قانون داراي حقوق و وجايب مساوي مي باشد."]،  بي بي سي را وسيلهء بيان افکار نژادگرايانه اش قرار داده از آن طريق از"رسالت تاريخي قوم بزرگ" سخن مي گويد. تصادف نيک را که اين نظر تره کي درهمان برنامه بي بي سي از جانب داکتر دادفر اسپنتا به درستي به عنوان يک "نظريه نژاد پرستانه" رد شد."

شنيدن همه اين اباطيل و جفنگيات از زبان يک دوکتور که در سرزمين مونتسکيو، ولتر، روسو، هوگو، بالزاک، بودلير، سارتر، فوکو و .... تحصيل کرده و درجهء دکترا گرفته است و اما به گوش خود براي نشنيدن پيام آنها پنبه زده است و در عوض فقط  از علف هاي هرزهء اشخاصي چون  لو پن (Le Pin) ها تغذيه کرده است،  واقعا ً تهوع آورست؛ اما حيرت آورتر، بلي بي آزرم تر و درد آورتر از آن سکوت روشنفکران در برابر کاربرد زباني  راسيستي دکتور روستا تره کي هاست؛ آري  روستا تره کي ها، اگر يک روستا تره کي بود، اصلا ً درخور ِ اعتناء نبود (اين را روشنفکران واقعي خوب مي دانند). تصادفي نيست که دوکتورنا در نوشتهء اخيرش در "آسمايي" در مورد خود ضمير جمع "ما" را به کار مي برد. نوشته چندان تازگي هم ندارد و طبق  تذکر صاحب آن هفت سال پيش (1999) نوشته شده است، در حاليکه بعد از گذشت هفت سال اميد تغيير و تجديد نظر براي يک انسان کم نيست؛ اما روستا تره کي ها بر همان است که بود، "مردا ره يک گپ اس!"  اما براي من تحمل ناپذيري دوکتورنا از اين جاست که او توقع دارد که جامعه و مردم افغانستان نيز تا ابد مثل خود دکتور روستا و امثالهم درجا بزنند و قدمي به پيش نروند.

پرشس هاي پيکاسويي: آيا روشنفکران افغان به عواقب خطر راسيسم انديشه نمي کنند؟  آيا روشنفکران جرئت نمي کنند که چيزي بگويند و انتقاد کنند؟ به نظر من واژهء بيگانه، نامأنوس و تابويي و متاع ناياب در ميان روشنفکران ما همين نقد است؛ روشنفکراني که اينجا و آنجا با دبدبه از "توليد فکر" سخن مي گويند، اما جرئت مبارزه و نقد کج فکري را ندارند؛ درحاليکه نقد بد انديشي و بي دانشي اشخاصي چون روستا تره کي خود توليد فکر و خدمت به انديشه و انسانيت است، همان سان که سکوت در برابر چنين حرف هاي هرزه تسليم شدن در برابر بي دانشي و کج انديشي است.

راستي پرسش دقيق تر:  روشنفکراني که به نقد طالبان و رهبران شان چون ملا عمر مي پردازند (تا آنجا که اين نقد از موضع اتنيکي خاص صورت نگيرد) چسان است که از نقد طرفداران و نظريه پردازان سکولار و روشنقکر ِ گروه طالبان سرباز مي زنند، آيا اين سکوت در برابر آنان به دليل همبستگي ميان قشري روشنفکري است؟ اگر اين نيست، پس مشکل نقد در کجاست؟  جواب اين پرسش ساده است، ستايش (راست و دروغ) براي ستايش گر آن کاملا ً بي درد سر است،  اما نقد براي ناقد پردرد سر و درد آور است و ناقد را از حالت انفعالي و خنثي و بي خاصيت بيرون مي کشد و او را با اشخاص، گروه ها و قدرت طرف و درگير مي سازد. ببينيم روشنفکراني که در اينجا سخن از آنان است، چه نوع  مشغوليت هاي فکري دارند که از نقد مشخص  ِ افکار راسيستي  هم صنف شان روستا تره کي غافل مانده اند؟   

2.

به قول فرزانهء يمگان ناصر خسرو:

چون و چرا بجوي که بر جاهل

گيتي چوحلقهء تنگ از اينجا شد

در رابطه با نوشته هاي روشنفکران که در اينجا  سخن از آنان است، يک خوانندهء انتقادي مي تواند ازين نوع پرسش ها را مطرح کند: 

- چرا  امروز دکتور دادفر اسپنتا  وزير امور خارجه موضوع نقدش را گم کرده است و زماني به ياد نقد مي افتد که شخص ِ خودش مورد نقد قرار گيرد؟ (رجوع کنيد به نفد  دکتور زيوري و اکرم انديشمند بر سپنتا و جواب هاي وي به آنها در سايت "گفتمان").  موضوع نقد اسپنتا  در زماني که هنوز مشاور و وزير خارجه کرزي نبود، چه بود؟    

- چرا دکتور اکرم عثمان نويسندهء معروف ما در معرفي دو کتاب  نويسندهء پژوهشگر  نصير مهرين ( کمپني هند شرقي و مرگ وزير اکبر خان و کلاهنامه) تنها به  ستايش هاي مبالغه آميز بسنده مي کند، بدون حتي يک اشارهء ناقدانه؟ 

- چرا فاروق فاراني چيزي را زير عنوان "گسستن از حيوانيت تبارگرايي" (رجوع کتيد به سايت "کابل ناته" و "آسمايي")  آنهم چنين احساساتي ، غير روشنگرانه با کلي بافي مي نويسد، بدون آنکه به خود زحمت يک موضع گيري ناقدانه با  تحليل مشخص از حوادث را بدهد؟

- چرا دکتور رسول رحيم (از"گفتمان")  مثلا ً در بارهء موضوعي چون "کنفوسيوس و حقوق بشر" مي نويسد؟

- چرا معراج اميري (از "گفتمان")  "نامه سرگشاده به مسئول سايت گفتمان"  براي پايان دادن جدال ميان طرفداران و ناقدان وزير خارجه مي نويسد، نه در موضوع ديگري؟ (رجوع کنيد به "گفتمان)

- و بالاخره پرسش آخر در رابطه با موضوع فعلي: چرا صاحب قلمان نامبرده در بارهء موضوعات گوناگون نوشته اند و مي نويسند، واما در برابر اظهارات و نوشته هاي راسيستي  دکتور روستا تره کي  و امثالش سکوت کرده اند و مي کنند؟

مير حسين مهدوي  در"پاسخي  به روستا تره کي" (در سايت "آسمايي") خواسته است از تره کي بيماري بسازد که در حالت هذيان راسيسم پراکني مي کند؛  اين "ديوانه" سازي  اگرچه هم بر سبيل طنز باشد که در اين مورد نيز چنين است، تا حدودي راسيسم روستا تره کي را کم آزار جلوه مي دهد. زيرا "و جمعي که ندانند ...چون نادانند معذور اند، و لکن دانايان که دانند معذور نيستند." (بيهقي ص 124)

به سخن برشت برگرديم:

"آنکه حقيقت را نمي داند، فقط احمق است؛ اما آنکه حقيقت را مي داند و آن را دروغ مي پندارد، تبهکار است."

آيا روستا تره کي احمق است، بدون شک متأ سفانه نه، در اين صورت او دست کم معذور مي بود؛ او تبهکار است، زيرا حقيقت را مي داند و اما آنرا دروغ مي پندارد و دروغ را حقيقت جلوه مي دهد. روشنفکراني که از دروغ و حقيقت از سر بي اعتنايي مي گذرند، سرنوشت بد تر از نادانان و تره کي ها دارند، آنان در حماقت و تبهکاري آنان نا خواسته شريک مي شوند، زيرا سکوت شان دليل وجودي حماقت و تبهکاري و تداوم آنهاست. فقط نه گفتن در برابر تبهکاري ها و اعتراض عليه نوجيه آن ها ضمانتي خواهد بود براي مصئون ماندن روشنفکران از آن ها.