سید روح الله ياسر

تقدیم به علی محقق نسب


دین را دکان نسازید




اولین باری که واژه های زر ، زور، و تذویررا شنیدم و معنایش را درحد عقل کودکانه ام فهمیدم صنف چهارم مکتب بودم .
استادی که روحش شاد با د؛ این سه مقوله را در قالب تاریخچهء استبداد ، استثمار و استعمار با نمونه های از قارون ، فرعون ، نمرود و دیگر شاهان و روحانیون دور و برآن ها ، تفسیر وتحلیل می کرد. و از مبارزانی در برابر آن ها مثال های می آورد . و می گفت که مصداق های این ها را درهرعصرمی توانیم دریابیم . و نمونه های ازآن درعصرحاضرمی گفت .
پس ازآن که بزرگترشدم ودریچه ی مطالعه برویم بازشد واین مقوله ها را بیشتردرک کردم ودرک می کنم ؛ می بینم که دقیقاً درعصرخودم هم مصداق های این مقوله ها با تغییرشکل و رنگ وجود دارند و سد بزرگی در برابر رشد و پیشرفت وتعالی بسیاری کشورها به ویژه افغانستان شده اند .
تذویری که درلباس روحانیت عرض اندام  کند ، دامی است که انسان ها را با فریبکاری وحیله گری در تاریک خانه های جهل نگهمیدارد.
این گونه روحانیون محدود به یک مذهب و یک دین نبوده بل که درتمامی ادیان ومذاهب و در زمان و مکان های گوناگون با روش های گوناگون عرض وجود نموده عمل نموده اند.
تذویر و روحانیت کاذب زمانی که با قدرت یک جا می شوند فاجعه بارمی آورند که جبران ناپذیرمی باشد. همیشه به جای شما تصمیم می گیرد ، به جای شما فکرمی کند و... و راه های اندیشیدن و طرح اندیشه کردن و دیگرگونه اندیشیدن را ، می بندند. در این صورت است که جامعه به گله يی مبدل می شود که به هرسو که چوپان می خواهد می راند و هر کدام را می خواهد می کوبد و می زند و هر کدام را می خواهد قربانی می کند.
جامعه يی را که خود فکر نمی کنند می توان به گله يی تشبیه کرد و مشابهت های رامیان این دو می توان دریافت . به طورنمونه : نباید از جمع بیرون شد که گرگ می خورد (به جهنم می روید) ، همیشه باید بدون آن که لب به سخن بگشایید باید به عناوین مختلف برای آن ها پرداخت ( شیرداد)، وهمواره باید آن ها را ستایش کرد و مطابق خواست آن هاعمل کرد تاچوب برپشت نخورید(تکفیرنشوید).
دراین صورت است که اکثر روحانیون خود را مالک شخصی دین و دنیای مردم می دانند و توقع دارند که هرچه آن ها می خواهند وهر طور آن ها می خواهند باید مردم به آن عمل کنند.
اروپا و کشورهای پیشرفته که اکنون به این جا رسیده اند و رشد و پیشرفت کرده اند ؛ نیز دورانی روحانیون سالاری را پشت سرگذشتانده اند. البته قربانی های زیادی هم برای رسیدن به آزادی و رهایی از قید و بند که اختیار انسان و اختیار دیگرگونه اندیشیدن را ازآن ها گرفته بودند ، دادند. که حالا طمع شیرین آزادی را که باعث رشد شان شده است ، می چشند.
دراروپا دردوران حکومت و اقتدارکلیسا ، روحانیون حتا برای مردم قبالهء بهشت می فروختند. چنان که طالبان و گروهای شبیه طالبان درافغانستان برای بسیاری ازمردم که چشم وگوش شان بسته بودند ، قباله های بهشت فروختند. که حالاشماری زیادی ازآنها ازثروت های هنگفتی که بدست آورده اند زنده گی قارونی وعمل فرعونی می کنند.
در اروپا هم زمانی که اندیشمندان و فیلسوفان به یک فکرجدید می رسیدند و یا حتا دانشمندان به یک اختراع ویا اکتشاف دست می یافتند کشیشان وروحانیون آنهارا تکفیرنموده اعدام می کردند و یا آتش می زدند.چنان که درقرن چهارم میلادی وقتی قیصرروم درجستجوی یک ایدیولوژی مذهبی برای امپراتوری خود بود ، مسیحیت را به عنوان دین رسمی امپراتوری خود انتخاب کرد . زمانی که یک قشری ازروحانیونی که به قدرت رسیدند ، پیام پیامبرشان را که گفته بود « دشمنت را دوست بدار» ، فراموش کردند و به دشمنی با دیگر اندیشان برخاستند و به این گونه هر تفکر و هر اثر را که مورد قبول قرارنمی دادند تکفیر می کردند وشماری زیادی ازنویسنده گان و اندیشمندان را با کتاب های شان به آتش کشیدند.
به طورنمونه : گالیلیه وقتی که گفت که زمین کروی است و به دورآفتاب درحرکت است ؛ کشیشان او را تکفیرکردند و اعلام نمودند که اگرحرفش را پس نگیرد چنان که بسیاری ازنویسنده گان را آتش زده اند وی را نیز در بازار آتش می زنند.
و یا اسپینوزا فيلسوف يهودی نسب که می خواست انسان را از قید خرافات نجات بدهد و انسان آزاد را دوست دار و دوست خدا نشان بدهد خاخام های یهودی وی را تکفیر نموده و نفرین نامه یی برایش نوشتند که برای همیشه از سوی پیروان آن ها نفرین شود.
و یا مارتین لوتر که خود کشیش بود ، وقتی که می بیند که کلیسا قبالهء بهشت می فروشد و کلیسا و عیسویت به دکان تبدیل شده است ؛ پاپ را مورد انتقاد قرار داده کتابی می نویسد تا اصالت عیسویت را دوباره احیا نماید . وی می گفت که عیسویت و کلیسا از راه عیسی دورشده است . در مقابل کشیشان وی را تکفیر کردند . اما تفکر لوتر باعث انقلاب بزرگ فکری در اروپا شد.
و یا در مشرق زمین مثلاً منصورحلاج ، ابوعلی بن سینای بلخی ، و یا سهروردی و نمونه های فروان دیگر را می توان نام برد که در مقابل کوته نظری قد علم کردند و مورد تکفیر روحانیون عصرخود قرار گرفتند. و یا حتا درعصرحاضرمی توان نمونه های فروانی گفت : مثلاً در یکی از ولایات افغانستان برای اولین باری که هواپیما را درآسمان می بیند روحانی منطقه آن را علم شیطان می خواند و یا مهتاب رفتن فضانوردان را کاری خلاف ارادهء خدامی گفتند و یا تکفیرتلویزیون و عکس را دردوره ی طالبان که همه شاهد هستیم که فاجعه بار آورد و همهء فرهنگ و کرامت انسانی را زیر پا گذاشتند.
اما درافغانستان نکتهء جالب این جا است درحالی که همه از یک دین صحبت می کنند و همه خود را صاحب اصلی دین می دانند دقیقاً مخالف یکدیگر عمل می کنند. به طور نمونه می توان از جنگ های داخلی احزاب افغانستان در دوران جهاد و یا پس از آن یاد کرد. جنگ های داخلی حزب اسلامی و جمعیت اسلامی ، حرکت انقلاب اسلامی با حزب اسلامی ، اتحاداسلامی با وحدت اسلامی ، وحدت اسلامی با حرکت اسلامی و... که درهرکدام هزاران جوان شجاع و دلیر این کشوربه نام اسلام به خون کشیده شدند.
این درحالی سات که در راس همهء این احزاب کسانی اند که خود را مالک دین و دنیا مردم وعالم تر ومسلمان تر از دیگری می دانند.
این جا سوال هايی به ميان می آيند:
- درصورتی که اسلام که یک دین است یک خدا و یک قرآن دارد پس چرا این همه فرق ؟
- کدام یک از اين مدعيان حقيقت درست می گويند ؟
- اگر منفعت شخصی مطرح نيست پس چرا به اين همه دسته وگروه تقسیم شده اند؟
- اگربرای رسیدن به خدا راه های فروانی وجود دارد چنان که مذاهب اسلامی گواه آن است؛ پس چرا نمی گذارند که دیگران راه دیگری را که برای رسیدن به خدا پیداکرده اند، بروند؟
وحتا سوالی دیگری مطرح می شود که اگردین مال آنها است پس چرا نام خدا را درمیان می آورند.و اگر دین مال خدا است چرا درمال خدا دست درازی می کنند. اينان چرا نمی گذارند که خدای که توانا ، دانا و بخشنده است ،خود حکمیت کند. آیا این که آنان به جای خدا تصمیم می گیرند ، خود شرک نیست ؟ وهزاران سوال دیگر مانند این ها.
و یا این که آنان در این فکراند که هرگاه حربهء دین از دست شان برود دیگر بازار شان کساد می شود و راه دیگری برای زنده گی آبرومندانه ندارند.
البته بايد گفت که روحانیونی هم بوده اند که باشجاعت از خود انتقاد کرده اند . نمونه های فروانی ازاين دسته را هم می توان آورد که از سوی خود روحانیون تکفیرشده اند . و شماری هم بوده اند که با خرد برخورد کرده اند . مثلاً درتاریخ گردیزی آمده است : زمانی که سلطان محمود برای بار چندم با کاروان های طلا ازهندوستان برمی گردد مورد انتقاد ملا امام مسجدی درغزنی قرارمی گیرد. اين ملا امام روزی در نماز جماعت سورهء فاتحه را چنین قرائت می کند : الحمدالله رب المسلمین .... سلطان محمود که تازه ازهندوستان برگشته بود نیز در صف اول جماعت قرار داشت. سلطان محمود اصلاح می کند الحمدالله رب العالمین ... . ملا امام بار دیگر تکرار می کند که الحمدالله رب المسلمین و... سه بار سلطان محمود اصلاح می کند وملا امام هم به شکل خودش تکرارمی کند .در فرجام سلطان محمود به خشم می آید و می گوید : شیخ ، تو آیه را اشتباه می خوانی ؛ رب العالمین است رب المسلمین نیست . شیخ می گوید پس اگر واقعاً رب العالمین است چرا درهندوستان این همه بی گناه را به قتل رساندی .
اما آیا چنین خردمندانی را در عصر حاضرهم می توان یافت ؟