من بنده آزادم، عشق است امـــــــام من

عشق است امام من، عقل است غلام من
اقبال لاهوری



 پژواک



پــيـــــام

 

من مقتدیی خویشم، کس نیست امام من

بادار ندارم من، کسن نیست غلام من

از روی و ریا رستم، تا قبلهء خود هستم

رو سوی دل آوردم، آنجاست مقام من

آداب رکوع من، خم کردن زانونیست

بر سینه نهادن دست، نبود به قیام من

من چشمهء خورشیدم، نه ماه فروغ اندوز

محتاج به ساقی نیست، پر بودن جام من

چون ثابت وسیاره، بر جایم و آواره

بر جبههء هر کوکب، ثبت است دوام من

با عابد فرزانه، از دور اشارت کن

بر عارف دیوانه، بفرست سلام من

ایکاش نمی بودم، انسان که نمیگردید

اندیشه من پخته، در فطرت خام من

" اقبال " غلامی بود، در بند امامی بود

من بنده آزادم، کس نیست امام من

" پژواک " ندای خود، هستم نه صدای غیر

پژواک جوانان را، این است پیام من