احمد علی کهزاد

خـــــــرابــــات

 

پيش از نيم قرن به عقب بر ميگرديم و وارد يکی از کوچه های قديم کابل ميشويم اگر از فراز کوه های شيردروازه و آسمائی به شهر نظر می انداختيد، کابل قديم بسان اژدهای در سينه اين دوکوه خوابيده بود و خاطرات ديرينه او با دريائی که يکی از شرائين خشک و تشنه لب اين اژدها بود، راز و نياز های داشت. خانه ها با بام های گلی و ارسی های شبکه دار با رنگهای مختلف و کهنه، آنقدر در هم فشرده و چسپيده بودند که گوئی هيچ قدرتی آنها را از هم جدا ساخته نميتواند کوچه های پر پيچ و خم از ميان ديوار های نيمه افتاده و متمايل به سقوط، بزيرزمينی های شبيه بود که تنها ارواح نا شناخته در آن رفت و آمد ميکنند هر چند کوچه های اين شهر که بنامهای شوربازار، مرادخانی، چنداول، باغ عليمردان، باغبان کوچه و ده افغانان معروف بودند در حقيقت سنگری هم برای دفاع خود در برابر هر گونه تجاوزات محسوب ميشد. تازه واردی که برای اولين بار داخل اين شهر ميشد با صدها مشکلات در پيدا کردن خويشاوندان و دوستان خود مواجه بود گرچه پيکر اين شهر در همه دوره های تاريخ جراحت های داشته ولی غرور ملی خود را پيوسته حفظ کرده بود.

کوچه شوربازار يکی از ناحيه های بزرگ و عمده اين شهر قديم بود و بحيث شلوغ ترين مرکز خريد و فروش اجناس و لوازم زنده گی برای باشندگان در آمده بود. عياران، کاکه ها، شعرا و اهل کسبه در پيچ و خم های اين کوچه سکونت داشتند و با باشنده های ديگر نواحی هم در تماس بودند. اگر کسی برای کنجکاوی و کاوش های فرهنگی جرأت ميکرد که داخل يکی از اين کوچه ها شود ناگزير بود که عنعنات و رسم و رواج های همان کوچه را تا حد لازم مراعات نمايد.

ما اکنون در پرتو همين غريزه کنجکاوی در کوچه شوربازار که هدف اصلی ما دران نهفته است، واردميشويم.

همينکه در دهانه آن ايستاده شويم در نگاه اول توجه ما را دکان نصوار فروشی جلب ميکند که مرد لاغراندام با ريش و بروت های سياه ولی متفکر در کنار تغاره های نصوار خود نشسته مشغول تماشای عابرينی است که ازپيش او رد ميشوند. در ديوار های رنگ رفته دکان، نوشته ها با خطوط کج و موجی ديده ميشود که برای يک باسواد به مشکل قابل درک است که احساس کنج کاوی تازه وارد را بيشتر بطرف خود جلب می نمايد. اين مرد ضعيف البنيه و نسبتاً رنگ پريــده ( صوفی عشقری ) شاعر ظريف و شوخ طبعی بود که درعين بيسوادی با شعرای معروفی چون استادبيتاب، شايق جمال و استاد هاشم شايق رابطه های داشت و پيوسته آن شخصيت های بزرگوار از اين دوست هم مسلک خود خبر می گرفتند و چند ساعتی به سکوی دکانش می نشستند. اين تماس ها و بازديد ها وسيله ثمر بخشی برای صوفی عشقری در ساحه شعر گوئی هايش بود که هميشه از آن بقدردانی يادآور شده است. اين شاعر از عميق ترين قصر اجتماع، سر بلند کرده و آن پوشيده ترين خصوصيات و زنده گی مردم، بزبان شعر، سخن ميگفت اين مرد سمبول زنده ای از کوچه شوربازار بوده و مورد احترام همه مردم قرار داشت. گرچه مقدرات او را بگوشه تاريک اين دکان زندانی ساخته بود ولی انديشه هايش گاه گاهی تار های اين قفــــــس را می شکست و به فضای وســـــيعتری، يعنــی خارج از قيل و قال شوربازار اوج ميگرفت اگر آدمی با ذوقی امروز هم از آن کوچه بگذرد هنوز مطلع شعر معروف او که :

 باين تمکين که ساقی باده در پيمانه ميريزد

رسد تا دور ما ديوار اين ميخانه می ريزد

بگوش ها طنين انداز است و تصور ميشود که هنوز صوفی عشقری در گوشه دکان خود نشسته شعری را به توصيف نصوار در زير لب زمزمه ميکند الماسی اگر در سينه خاک افتاده باشد. آن الماس، صوفی عشقری خواهد بود که در آغوش شوربازار تا آخرين لحظات عمر زندگی کرد. دکان او آغازی از پديده های تماشائی اين کوچه تاريخی بود چند قدمی اگر فراتر بگذاريم به کوچه ای باريکی که های آن فرو ميرويم. اين کوچه پر از گل و هميشه
پر آب از برکت ناودان های منازل يک روزی نقط اميد و شادی آفرين محافل عروسی باشندگان کابل قديم بود. اين کوچه محل بود و باش خراباتيان و از معروف ترين قسمت اين ناحيه بود از هر پنجره از هر ارسی و از هر کلکين صدا های موسيقی بلند بود و آهنگ های از آواز خوانانی مثل استادقاسم، استادنبی گل، استادنتو، استادغلام حسين و نوازندگانی مثل استادچاچه محمود، استادقربانعلی ربانی، استادنوروز و استادمحمد عمر فضای کوچه را پر کرده بود و چنين به نظر ميرسيد که رنج ها و آلام زنده گی درين کوچه راهی نداشته و از همه مصيبت های بشری درامان است. اين شخصيت های هنری موسيقی را که به کمال پختگی و اوجش رسانيده و شاگردانی را هم تحت تربيه گرفته بودند تا بعد از مرگ شان دروازه خرابات بروی اهل ذوق بسته نشده و موسيقی کلاسيک از زادگاه خود مأيوسانه فرار نکند.

اين ها قلب های بزرگ و حوصله های فراخی داشتند و با عشقی هرچه قويتر و شديدتر در احيای موسيقی اصيل افغانی ميکوشيدند.

در هر پيچ و خم خرابات يک جهان اميد و شادی جوانه ميزد عابرينی که از کوچه ميگذشتند لحظات درازی برای شنيدن اين زمزمه ها در گوشه ای می نشستند و از کشمکش های زنده گی دقايقی چند خود را بيگانه می ساختند.

خرابات شب وروز در قلب اين شهر باستانی می، نوعروسان و نودامادان را با اين تپش های خود دلگرم نگهداشته بود.

هرچه در اين کوچه ميديد زمين و دروازه های کهنه بود، آسمان شبيه رشته نازکی از تقاطع ديوار های چند منزله، به چشم می خورد و گمان ميرفت آنهم آهنگی است که از زير تار های يک نوازنده فرار کرده و در فضای اين کوچه بپرواز در آمده است چند قدمی اگر بسير خود ادامه بدهيم با منزلی بر می خوريم که ديوار های آن، از خشت خام ترکيب شده و اين خانه ای سه طبقه را بشانه خود برداشته است. درين خانه که ما اکنون داخل ميشويم پنجره ای نسبتاً مدرن تری برنگ سبز درمنزل سوم دارد که متعلق به آواز خوان توانا و چيره دست کشور استادقاسم، است. اين هنرمند از سرشناس ترين باشندگان اين کوچه بوده و بحيث پير خرابات، معروف بوده موجوديت او در قبال هنر نمائی هايش درين کوچه، آوازه شوربازار را در سراسر کشور، دوچندان ساخت که استاد با پسران و شاگردان با استعدادش که هر کدام از تربيه و پرورش خوب هنری برخوردار بودند با آهنگهای خود اين خانه را به خرابات کوچکتر در سينه خرابات بزرگ تبديل کرده بودند و از در و ديوار های آن غزل های از ابوالمعانی حضرت بيدل شنيده ميشد که عرفان و هنر دست به هم داده هنرمندی را بنام ( قاسم ) تشکيل داده بودند ديری نگذشت که اين خانه راه خود را بدربار پادشاهی چون اميرامان اله خان باز نمود و اين رشته در پرتو استعداد سرشار استادقاسم با هم وصل شد. موسيقی بدينوسيله اعتباری به خود گرفت و خرابات سر چشمه اميد های همه باشندگان کابل قديم گرديد، آهنگهای تازه و اصيل افغانی دربين خرابات و ارگ شاهی طنين انداز شد و شهر تاريک را شبانه با مشعل های موسيقی غرق در چراغان نور کرد. با آنکه خرابات اين افتخار را دريافته بود، مغرور بلند پروازی های خود نشد بلکه بيشتر و فشرده تر روابط دوستانه خود را حتی با فقير ترين باشنده شهر مستحکم تر ساخت و دستی که بسوی شان دراز ميشد خالی باز نمی گشت. استادغلام حسين با مکتب خاص خود در گوشه ديگر اين کوچه مسير ديگری برای موسيقی انتخاب کرد و مشغول تدريس يکدسته از آواز خوانان تازه کار بود استادچاچه محمود،
استادقربانعلی و استادمحمدعمر پيوسته اين دو استاد آواز خوانرا در محافل همراهی ميکردند و با مشتی از سکه های طلا بخانه بازميگشتند.

بازار دست فروشان و دکاکين با اين رفت و آمد ها گرم شده ميرفت و هر روز مشتری های تازه را بطرف خود ميکشانيدند شب هائيکه شهر در ظلمت های خود فرو ميرفت اين کوچه با الکين ها و چراغ های گيس، مانند خورشيد در آغوش سکوت و خاموشی ميدرخشيد و آهنگ های را که نشانه ای از داغترين احساسات وفداکاری های افغانهابود تا طلوع آفتــــــاب، گوش ها را نوازش ميداد وبرای خواب رفته گان بمنزله داروی مسکن و آرامش دهنده ای در آمده بود که هر چه بيشتر به شنيدن آنها علاقه داشتند.

موسيقی بر علاوه که با ارزش های خاص خود، در خرابات آنزمان تجلی کرد ولی بشکل هنر ارزنده، مورد پذيرش مردم قرار نگرفت هنوز تعصبات مذهبی در ذهن مردم ريشه داشت که دسته های خراباتيان را مربوط به طبقه پائين می شمردند و از وصلت های زناشوئی با ايشان اجتناب ميکردند سرانجام دوره طلائی جلوه های موسيقی با سريعترين قدم های زمان سپری شد و موسيقی امروز، هماهنگ با سير تکاملی مسايل اجتماعی با نقاب های مختلفی بحيث هنر ارزنده، به ميدان ذوق ها و احساس ها ظاهر گرديد اما بايد يادآور شويم که موسيقی ديروز با موسيقی امروز با وجود اختلافات ظاهری، از يک اصل واحد استند و از يک فرهنگ ريشه گرفته اندکه هرگز جداشدنی نخواهند بود موسيقی کلاسيک هنوز هم با قوت خود با ذوق های حساس زنده گی ميکند و جائی در کانون قلب ها دارد اما چشمان دير بين مردم به خورشيد حقيقت موسيقی که در آهنگهای خراباتيان ديروز تابيدن گرفته بود، کانون ذوق ها را از روشنائی خود لبالب ميساخت، امروز باز شد و اين پديده يکه تاز ميدان هنر گرديد. گرچه موسيقی سنتی دچار بحران های وخيمی شده، چون نتوانسته است در مقابل رقابت موسيقی غربی که بطريقه های مختلف (راديو، تلويزيون و کاست ) کشور های شرقی را عرصه تاخت و تاز قـــرار داده مقاومت کند، در حقيــــقت اين تهاجم بی شباهت به حمله بيماری، ببدن انسان نيست که بائيست بفکر چاره بوده و نگذاريم که موسيقی سنتی فقط بصورت مرده يعنی در موزه ها و گاليری ها ضبط و نگاهداری گردد، بلکه کاری کرد که اين مظهر هنر بصورت يک نيروی زنده و پر تحرک در آيد و هرچه زودتر، بقالب های سنتی موسيقی بايد امکان تکامل داد و راه عناصر مخرب را بست خدا نکند که تاريخ با ما رابطه خود را قطع کند و دريچه سينه خود را که مملو از خاطرات بسيار شيرين و بسيار تلخ زنده گی گذشته ماست، بروی ما ببندد و افکار ما را بدست دقايق امروز و فردا بسپارد ما احتياج حياتی بخاطرات گذشته خود داريم به هيچ کس حق نميدهيم اين سلسله را که آينه گويا از صفحه های زيبا و عمل های زشت ماست، از هم پاره کند، ما با هر کدام از اين پديده ها رابطه های نا گسستنی داريم و بوسيله آن خود را از خود با خبر ميسازيم. زمانی بوده است که ملت ما شبيه ملت های ديگر گرسنه بوده دريده شده و مورد تجاوز قرار گرفته است ولی با فضيلت های غرور ملی خود را نجات داده و در بين توده های بشر دوباره سر بلند کرده و با شهامت زنده گی شرافتمندتری را از سر آغاز نموده است.



خوشست خلوت اگر يار يار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگين سليمان بهيچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

روا مدار خدايا که در حريم وصال

رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد

همای گو مفکن سايه شرف هرگز

بر آن ديار که طوطی کم از زغن باشد

بيان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی رود آری

غريب را دل سرگشته با وطن باشد

بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ

چو غنچه پيش تو اش مهر بر دهن باشد