رسیدن به آسمایی:  08.02.2009 ؛ نشر در آسمایی:  08.02.2009

 

وکیل سوله مل شینواری

زنگ ها و پیش بینی ها

 

زنگ تیلفون ناگهان به صدا درآمد، رییس موسسه که در اثنای بحث گرم سیاسی با مهمانان حاضر بود، گوشی تیلفون را گرفت:
"هلو"
مگر پاسخی  نشنید. با آشفته گی و قهر گوشی تیلفون را ماند و زیر لب گفت:
"چقه بی تربیه هستن"
یکی از مهمانان حاضر در مجلس با مشاهدۀ وضعیت پرسید:
"چرا صاحب، فکر کنم کدام لچک و یا ولگرد بود که؟!"
رییس فورا پاسخ داد:
"بلی! از صبح تا حال  تیلفون  چارم ای لچک هاس."
رییس با این گفته دوباره داخل بحث شد:
"خلاصه این که به خاطر جلب اعتماد و حمایت مردم، ضروری ترین چیز راست گفتن به مردم اس..."
او گفته هایش را هنوز تا به این جا نرسانده بود که بار دیگر زنگ تیلفون به صدا درآمد. رییس این مرتبه نیز با شتاب گوشی را گرفت، اما از جانب مقابل هیچ جوابی  نشنید و  این بار گوشی تیلفون را به شدت به جایش گذاشت و مثل بار قبلی چیزهایی را زیر لب زمزمه کرد:
" اف، چقه بی تربیه هستن، سرم را به درد آوردن."

از مهمانان حاضر یکتن با بدرقۀ گپهای او گفت:
" ملامت نیستن، خدا می دانه ده کدام کوچه پیدا شدن، به نظر مه اینا همه حرامی هستن."
مهمانان حاضر در مجلس همه به رسم تایید زمزمه کردند:
" بی شک که حرامی هستن."
رییس در حالی که از شدت قهر و غضب پیشانی اش چین خورده بود، رو به مهمانان نموده و دوباره سر رشتۀ سخن را به دست گرفت و گفت:
" پس، گپ از صداقت و راستکاری...."
رییس هنوز این جمله هایش را هم به پایان نبرده بود که باز زنگ تیلفون به صدا درآمد، رییس باز گوشی تیلفون را به گوش برد و او این مرتبه از شدت قهر و غضب به طور ناخود آگاه فریاد زد:
"هلو!"
ولی به مثل تیلفون های گذشته این بار نیز به دریافت پاسخی موفق نشد، این بار دیگر کاسۀ صبر رییس لبریز شده بود، زیرا در تیلفون با صدای بلند چندین مرتبه فریاد زد:
"هلو، هلو، هلو"
او به صورت پیهم در یک نفس چندین مرتبه هلو هلو گفت، اما زمانی که برایش روشن شد، این تیلفون نیز مانند  تیلفون های گذشته است؛ سراسیمه شده به طوری که بی اختیار در تیلفون چیغ زد:
" چی می خواهین؟ حرامیا، بد اخلاق ها.... انسان استین یا حیوان، پدران و مادران تان همی را برای تان یاد داده اس."
اما بازهم از جانب مقابل چیزی را نشنید، بناء گوشی تیلفون را به شدت گذاشت و سپس رو به مهمانان حاضر نموده گفت:
" ای هم نمونه یی از بداخلاقی مدرن. می فامین مه یک آدم بسیار دلسوز استم، اما اگه ای قسم آدمای بد اخلاق به دستم بیاین، زنده  می خورم شان."
از اشخاص حاضر یکی تن گپ هایش او را قطع نموده گفت:
" به راستی که اینا همه لایق کشته شدن استن رییس صایب، ای حرامیا نه تنها اعصاب مردمای سنگین و با عزت  مثل شما را خراب می کنن؛ بلکه از دست اینا بسیاری دخترای معصوم شار نیز اذیت می بینن."
یک تن دیگر با تایید سخنان او رشتۀ سخن را به دست گرفته و گفت:
" به خدا دیروز یک چند تای شان را دیدم که اینجا و اونجا به دخترای پوهنتون و مکتب بی جای موترای شان را ایستاد می کدن او یا صدای هارن ها و بریک های بیجای موتر شان سبب دلتنگی اونا می شد."
شخص دیگری از یک رویداد مشابه دیگری یادآوری کرد و ابراز داشت:
" دیروز ولا به چشمای خود یک واقعۀ بسیار بدی را دیدم؛ دو نفر از همی لچکا که بر یک موتر سرخ لندکروزر سوار بودن، از نزد یک دختر معصوم بکسش را گریختاندن."
رییس تمام سخنان اورا تا پایان شنید، اما بالایش باور نکرده و گفت:
" نی ای طو نیس، بچای صاحبای ایطور موترا خامخاه آدمای سنگین می باشن، اونا بچای شان را به ای طور کارای سبک و لچکی کی می مانن؟ تو شاید کدام کلینر یا موتروان کدام بس و داتسن شاری را دیده باشی."
راوی رویداد با شنیدن سخنان رییس تلاش می کرد، تا واقعیت را روشن سازد که در این اثنا مرد دیگری نیز، به حمایت از او داخل عرصۀ سخن شده و گفت:
" حالی خو در بین خود استیم، باور کنین که او راست می گه."
ولی رییس بازهم به سخنانش پافشاری نموده و گفت:
" ای گپ خو هیچ  قابل باور نیس، ای کارای بچای کوچه  اس."
رییس هنوز سخنانش را به پایان نیرده بود که باز زنگ تیلفون اش به صدا درآمد، اما رییس این بار با نگاه قهرآمیز به سوی تیلفون، هیچ تلاشی برای برداشتن گوشی نکرد؛ زنگ تیلفون خاموش شد اما هنوز دقیقه یی سپری نشده بود که باردیگر صدای پیهم زنگ شنیده شد، به این ترتیب، این روند چندین بار تکرار شد، اما رییس گوشی تیلفون را از جایش تکان نداده، حتا از آن چنان نفرت و بیم داشت، گویی به کدام مار تبدیل شده و او را می گزد؛ به هر صورت، زنگ های پیهم تیلفون ادامه داشت، که معاون رییس در حالی که نفسک شده بود با شتاب داخل دفتر رییس شد و با لهچۀ نگران آمیز رییس را مخاطب قرار داده:
" صایب، می گن که به او پیهم تیلفون کردن، خو او گوشی تیلفونه نمی برداره ناچار به مه تیلفون کدن."
رییس با تعجب پرسید:
" از کجا و کی؟ "
معاون پاسخ داد:
" از تهانه پولیس"
رییس توأم با وارخطایی پرسید:
" چی گپ اس، خیریت خو اس"
معاون به آرامی جواب داد:
" صیب ! بچۀ کلان شما را گرفتن"
رییس باز با حیرت و شگفت پرسید:
" جمال را می گی"
معاون به گونۀ تایید سرش را تکان داده گفت:
" بلی! صایب جمال را گرفتن"
رییس در زمینه خواستار وضاحت گردید:
" کسی را به موتر زده "
معاون جواب داد:
" نه صایب!"
رییس لبخند زده و به باور خود، جرم فرزندش را این طور بیان داشت:
" راستی او کمی آدم تند مزاج اس، شاید با کسی جنگ کده باشه"
اما معاون سرش را یک طرف و دیگر طرف جنبانده و گفت:
" نه صایب! جرمش ای نیس."
رییس این مرتبه به صورت غیرارادی  قهر شده و گفت:
" خو دیگه چی کده؟ او خو بچی مه اس.... قمار باز و دزد خو هم نیس؟ پس چی کده؟"
معاون به آهسه تگی گفت:
" متهم به مزاحمت تیلفونیس"
قهر رییس دوباره به لبخند هنری تغییر کرده، در حالی که در این راستا اندکترین نگرانی از خود نشان نداد و نه هم این مسأله را مایۀ تشویش خود دانسته، به لهجۀ خنده آمیز اظهار داشت:
" ای چی گپ اس، شما خود تان دورۀ جوانی تان را به یاد بیارین..."
ولی معاون سخنانش را قطع کرده و گفت:
صایب! جرم دیگه ره هم مرتکب شده."
رییس توأم با وارخطایی پرسید:
"خوب دیگه چی کده؟"
معاون جواب داد:
" بکس دستی کدام دختره گریختانده."
رییس باز تبسم کرده و جواب داد:
" چی!؟ بکس دستی؟"
سپس رو به حاضرین نموده گفت:
" شما چی فکر می کنین، آیا بچه مه گشنه بکس خات بود؟"
یکتن از حاضرین جواب داد:
" می فامیم، نشۀ جوانی گرفتیشش، اصلا عاشق ای دختر خات بود."
رییس با لبخند معناداری گفت:
" پولیس پاکستان هم آدمای عجیبی استن، آیا ای کار هم جرمی اس، اونا اصلا به سایکلوژی جوانا بلد نیستن."
سپس رو به کسان حاضر نموده گفت:
ای کدام گپه کلان نیس، ده یک تیلفون ایلایش می کنن، خو گپ اصلی ایس که او هم ملامت نیس، حالی چی کنیمش، اخر جوان اس. سبا به یک غم دیگه ما را اخته خات کد، از پولیس خو چارۀ اش اسان اس "
با این سخنان رییس و حاضران در مجلس همه قه قه خندیده و پس از خنده، در این ارتباط، یکتن به رییس مشوره داد که:
" چرا برایش عروسی نمی کنین؟"
مگر دیگری با این مسأله ابراز مخالفت نموده:
" جوانای متمدن کی به ای زودی به راه میاین."
رییس فورا سخنانش را قطع کرده و پرسید:
" خوب شما چی مشوره میتین؟"
او جواب داد:
"  به اروپا یا امریکا روانش کنین که هم شما ازش بیغم شوین و هم کمی مزه جوانی را بفامه."
در حالی که این گفته  مورد دلچسپی رییس قرار گرفت، فورا تایید کرد:
" بسیار خوب گفتی، سر از حالی ترتیباتش را می گیرم."


پشاور
05.02.1995