اینقدر دانم که چیزی دیده ام


آقای قیام خواستند برخی از پرسش ها را با هم پیگیریم ...این هم بخش نخست ...پرسش ها از قیام پاسخ ها از من ( البته مایلم این را بیشتر یک بحث بسازیم تا پرسش و پاسخ معمول روزنامه نگارانه )


وضعیت کشور را چگونه میبینید؟

پاسخ : سرزمین ما بازیچهء یی در دست امریکا است...اگر امریکا برادر بزرگ چین شد ...افسار ما را مثل قدیم به دست پاکستان میدهد...افسار در دست پاکستان...بار و سوار از امریکا...اگر امریکا با روسیه به اصطلاح جورآمد کرد...آنگاه ما میمانیم و رفیق قدیمی ما روسیه ...امریکا یا ما را به روسیه رشوت میدهد یا به پاکستان امانت...


چرا ما را به خود ما نمیگذارد؟ اگر متحد استراتیژیک شویم که شده ایم نام خدا ؟

پاسخ : کدام خود ما ؟ اگر ما خود میداشتیم اینچنین بی وارث نمیماندیم ...ببینید افغانستان ( بهتر است بگویم افغانها یا ما مردم ) هیچ میخ و بیخی نداریم که خود ما را تثبیت کند و ضامن ثبات راهبردی در کشور ما باشد : ما بیشتر به همین سبب با تمام سعی و صفا در جنگ و صلح مشهور به مردمی بی ثبات ، غیرقابل پیش بینی و معامله گر هستیم...هیچ کس نمیتواند بر ما اعتماد کند...این نقطه یی هست که همسایه های ما از آن برای گرفتن اختیار ما به سیاست های کلان آژیر میدهند و میخواهند شغال قدرت شوند ( گوشت و خون ما از امریکا یا روسیه و استخوان و پوست ما از آنها )...در هیچ دوره یی رابطهء ما با سیاست کلان مستقیم نبوده است...همیشه سایهء همسایه بوده ایم...


میخ و بیخ ما چه میتواند باشد ؟


پاسخ : بافت های ساختاری هویت شهروندی ما و گذشته از آن بند های ثبات ستراتیژیک ...مثلا در پاکستان فوج و اسلامگرایی میتوانند در حفظ ثبات جاگزین هم شوند یا گاهی با هم پیش بروند...اقتصاد...به گونهء نمونه اگر نفت میداشتیم وضعیت فرق میکرد...نفت میتوانست میخی برای نوعی ثبات گردد...آماج من از میخ همین عناصر بیرونی است...بیخ نیروی درونی ما است...ما چه هستیم ؟ مسلمان ؟ اسلامگرایی از نظر من در افغانستان فقط یک پوشش است تا جوشش...زیستار مردم ما بیشترینه بر بستر سنت و نیاز پراکتیک ( با لعابی از مسلمانی ) شکل گرفته است نه بر پایهء آیین گرایی ...مثلا در پاکستان هنگام نماز چاشت همه در حال دویدن به سوی مسجد هستند اما در افغانستان کمتر دکانداری حاضر است ( بی شلاق طالبی ) دکانش را تخته کند و برود مسجد...مذهب بیشتر شخصی است تا عمومی...مثالی دیگر : در زمان به اصطلاح جهاد دربرابر شوروی تنظیم ها بیشتر با هم جنگیدند تا با شوروی و مزدوران شوروی. این نیز نشان میدهد که اسلام بیخ ما نیست میخ ما است...بیخ ما قبیله گرایی و سنت گرایی پراکتیک است...بستری فرهنگی که ما را به نام افغان باهم پیوند دهد چگونه بستری است ؟ ما را بیشتر نیازهای روزمرهء ما باهم پیوند میدهد تا بافت فکری و فرهنگی...یا ملت بودن ...این را هنگامی خوبتر میتوانیم دید که وضعیت افغانها را در بیرون ار مرز ها بررسی کنیم ( آنجا که نیاز ها آنها را به هم پیوند نمیدهد )...ضریب ارتباط اقوام افغانستان با هم در بیرون نزدیک به صفر است...یگانه زمینهء فرهنگی که آنها را به هم پیوند میدهد کنسرت های موسیقی است که آنجا هم موسیقی در حاشیه است و بیشتر از آواز ساز آواز ناهمسازی شنیده میشود ...اگر افغانستان کوچکی در بیرون از مرز ( البته اماج من کشور های غربی ) است تصور کنیم همان کنسرت ها هست ...ما آنجا به روشنی میبینیم که چقدر از هم دور هستیم...هر قوم برای خود میرقصد ... ( آنهم اگر در کنسرت هنرمندی از قوم غیر از خود بیاید )...رقص هم یا پاکستانی است یا ایرانی وهندی یا هم غربی ...در آخر هم اتن ملی ( آنهم اگر به فرق نشه باشیم )...غیر از کنسرت هیچ زمینهء دیگری که ما را به هم پیوند دهد نیست ( البته ببخشید فاتحه خانه هم هست و جالبتر همین است که مرگ ما را بیشتر از زنده گی پیوند میدهد...)


آیا اتن را شما رقص ملی میدانید ؟


پاسخ : من تا این لحظه هیچ چیزی را ملی نمیدانم و بیشتر قومی میدانم ( که به یک قوم حتا قبیله پیوند دارد ) یا مذهبی ( که آنهم سهمی ناچیز در تشکل روح ملی دارد ) یا ترفند آمیز( مثلا برخی از پدیده های بومی ما رنگ مذهبی داده شده اند ...یا قدرت سیاسی به زور خواسته است پدیده ء قومی مشخص را پدیده یی ملی جا بزند )...گفتم هیچ پدیده یی را ملی نمیدانم زیرا خود مفهوم ملی اینجا زیر سوال است ...من اتن را بسیار دوست دارم و میخواهم رقص ملی ما باشد...نوروز عید ملی ما باشد...و از هر قومی رنگی داشته باشیم ...اما پیش از همه باید مفهوم ملی برای ما روشن شود و بکوشیم بافت ها را پیدا کنیم... در کشور راه هایی که برای ملت شدن نشان داده میشوند بسیار دیپلماتیک هستند : میگویند ما نباید چیزی بگوییم که وحدت ملی خدشه دار شود ...وحدت ملی از نظر من این است که ما در عین چندگونه گی یکی باشیم نه آنکه برای نشان دادن این که یکی هستیم چندگونگی را قربانی بدهیم : من سرخ هستم ...تو زرد ...ما میتوانیم نارنجی باشیم ...میتوانیم سرخ و زرد درکنار هم باشیم اما اگر سرخ و زرد همدیگر را مجبور به دگردیسی کنند تف سربالا می اندازند...سرخ میتواند به زور فقط نام زرد را سرخ بگذارد و این حماقت است...به همین سبب وحدت ملی فقط یک دستکش جنایی باقی میماند برای کشتن اقوام دیگر به دست یک قوم...البته ناگفته نگذارم که اینجا آماج من فقط فاشیزم پشتون نیست...در این تردیدی نیست که فاشیست های پشتون در تاریخ معاصر خواسته اند با تمام قدرت فزیکی و رسانه یی افغانستان را خانهء خاص خود بدانند و در این راه به بدترین معامله ها تن داده اند و هماره دهل دو سر نواخته اند( هم طالب شد ند هم دیموکرات و همین امروز ما مجبوریم مراعات وحدت ملی نامنهاد را کنیم زیرا طالب با کارد ما را میکشد و کریم خرم وزیر فرهنگ با کار )...اما دستاورد فاشیست های تاجیک و هزاره و ازبیک را هم دیدیم : در زمان فرمانروایی جنرال دوستم پایتخت کوچک او در شبرغان یک ازبیکستان کوچک بود...ریاست جمهوری ربانی یک بدخشان کوچک بود...وزارت دفاع ناشیونال هیرو احمدشاه مسعود یک پنجشیر کوچک بود...در زمان حاکمیت حاجی محمد محقق جنگجوی هزارهء بامیان حق هر نوع تجاوز به نان و ناموس مردم را داشت ...بگذار مسله را نوعی دیگر مطرح کنم : ما – همین مایی که باید ملت شویم – اگر هیچ بیخ و میخ دیگری ( البته بیخ و میخ ملی نه قومی ) نداریم ؛ کم از کم گهواره و گور مشترک ( همین جغرافیا ) را که داریم ؛ پس از همینجا میتوانیم بیاغازیم : مایی که گهواره و گور مشترک و زنده گی روزمره مشترک داریم ...این ما بیمار است...زخمی است...گاه یک عضو...گاه عضوی دگر...کوشش ما تا حال چنین بوده که به جای تداوی عضو زخمی آن عضو را انستیزی بدهیم ...بی حس کنیم ( یا بهتراست بگویم آن بخش از وجود خود را که این درد را میتواند حس کند بی حس سازیم نه خود آن عضورا ) ...ما در صورتی میتوانیم سالم شویم که درد را حس کنیم و بعد تداوی ...حرف ها را بگوییم نترسیم از زلزله در قصر کاغذین وحدت ملی ...این قصر را باید با استخوان خود بسازیم...

چگونه با استخوان خود بسازیم ؛ پیشنهاد مشخص شما چیست ؟

تا من فقط در برابر عملی که به گونهء مستقیم بر من اثرگذاراست واکنش نشان میدهم واکنش من طبیعی ( بهتر است بگویم حیوانی ) است اما اگر در برابر عملی که بر تو اثر میگذارد نیز واکنش نشان دهم واکنش من شهروندی است. تا من حویلی خود را گلستان میسازم اما دهانهء بیت الخلا و آبرو کثافات خود را به کوچه بازمیکنم عمل من طبیعی ( به همان مفهموم منفی ) است اما اگر کوچه را نیز خانهء خود دانستم درک من شهروندی است...در افغانستان درک ها قبیله یی ( بهتر است بگویم خانواده گی ) است...ما هنوز گله هستیم...مثلا اگر مادر من به خاطر یک دستمال بینی با خاله ام جنگ کرد ؛ تمام اعضای خانوادهء ما با خانوادهء خاله « جنگی » میشوند...اگر مرد همسایه با کاکای من به خاطر یک قطی نسوار دست به یخن شد ؛ من و پدر و خویشاوندان من هم از شلواربند همسایه میگیریم و میخواهیم برای مردم فلم سکس نمایش بدهیم...به همین سبب ما مردمی غیرقابل پیش بینی هستیم و به همدیگر نیز اعتماد نداریم...پس چگونه دیگری میتواند بر ما اعتماد کند...من یک تعریف برای افغانستان دارم « افغانستان سرزمینی است که در آن هر لحظه در هر جا از سوی هرکس هر چیزی میتواند اتفاق بیفتد »...این اتفاق میتواند خوب یا بد باشد...ما چرا غیر پیش بینی هستیم ؟ زیرا ملت نیستیم و بیخ و میخ پایا و پویا نداریم ...کمونست دو آتشهء ما بایک خیز بوزینه وار طالب چهار آتشه میشود و طالب ما با یک چرخ مختصر میشود دموکرات...چرا؟ یا به خاطر پول یا به خاطر تبارگرایی منفی...

میدانید نخستین استخوانی که میتواند ما را به یک ملت سیاسی قوی مبدل سازد همین تنوع قومی ما است : بستری برای پلورالیزم ؛ بستری برای امکانات گوناگون؛ بستری برای دموکراسی ...اگر روشنگر ما روی این واقعیت کار کند بافت خوبی پدید می آید...باید یاد بگیریم که هر یک از ما به تنهایی فقط سایه یی خواهیم بود از همسایه یی ...پشتون آنسوی دیورند از دیدگاه سیاسی ( نه زبانی و فرهنگی ) اگر برادر پشتون ما هم شود برادر بزرگ خواهد شد...ایرانی که من افغانی! را از بام می اندازد اگراز تصادف برادر پارسی زبان هم شود دعوای « داداش بزرگی» خواهد کرد...این ها ما را « روبات هایی به شکل خود » خواهند ساخت تا مزدور شان باشیم...ما باید یاد بگیریم که « افغان » باشیم : وطن ما را باهم پیوند میدهد...چند گونه گی قومی ما میتواند امکانات ما را بالا ببرد و ملتی باشیم با چند چشم و زبان و این چندگونه گی که حالا زمینه یی برای دوری شده است ؛ بستری برای پلورالیزم ونزدیکی روشمند شود...( البته این همه هنوز یک رویا است زیرا فاکتور های دیگری نیز در این چندپاره گی نقش دارند اما میتوان کاررا از جایی آغاز کرد )

دوستی پرسیده بود که با کشته شدن و زندانی شدن روزنامه نگاران ما از کدام دموکراسی حرف میزنیم ؟


دموکراسی لباس سپایدرمن نیست تا اول بپوشیم و بعد خیز بلند بزنیم و افگار نشویم...دموکراسی تبدیل شدن به مردعنکبوتی با تمرین زیاد است : صد بار باید بیفتیم تا یک خیز بزنیم . همین که دشنهء ما به دشنام تبدیل میشود ؛ یک پیشرفت مهم است ...پیشرفت به سوی تبدیل دشنام به سخن گفتن و دگرگونی سخن گفتن به گفتگو. در کشوری که جهل است ؛ جوع است ؛ جنگ است ؛ چه تصوری میتوان از دموکراسی داشت ؟ گذشته از آن هر ژورنالیستی که دهانش تفدانی قدرت نیست به گونهء بدیهی آسیب پذیر است. عناصر کلیدی دولت کنونی افغانستان متشکل از جنایتکاران ؛ مزدوران ( آنانی که با یک پف دموکرات میشوند و با یک چف طالب ) و ساده لوحان سیاسی استند...پارلمان نیز میدان سگ جنگی جنایت پیشه هایی هست که هیچ ظلمی را از مردم دریغ نکردند. اما بااین همه این دولت شایستهء ما است : من به این باور نیستم که جنایتکاران رای را به زور یا به پول از مردم گرفتند : مردم آنها را انتخاب کردند زیرا فکر میکردند که « سر سگ بهتر از دم سگ است » است ...مردم آنها را انتخاب کردند زیرا روشنفکر مرده بود و آنانی هم که به نام روشنفکری به کارزار آمدند معلوم الحال بودند : مشاورهمین جنایتکاران بودند ...چلمبردار قاتلان بودند... مردم فکر میکردند که سر سگ اگر وحشتناک است و مجبورند نصف نان خود را صرفش کنند اما در عوض کم از کم از وحشت سگ های دیگر در امان میمانند امااگر با دم سگ بازی میکردند ؛ ممکن پاره پاره میشدند...مردم ازنظر من از « نداشتن گزینه » بیشترینه جنیایتکاران را انتخاب کردند. اگر گزینه میداشتند حتما برمیگزیدند...ملالی جویا و رمضان بشردوست به نیروی زبان خود انتخاب شدند...مردم میدیدند که اگر جنایتکاران تفنگ دارند این ها زبان دارند و با زبان خود میتوانند حامی آنها باشند...این حرکت آنها شایان ارجگذاری است...( البته به نظر من آنها عکسبرداران فاجعه هستند نه فلمبرداران حادثه ...عکس هایی را به نمایش میگذارند و بیشتر حرفهایی را میگویند که همه میدانند...آنها زبان مردم هستند ...ما به زبان مردم هم نیاز داریم اما بیشتر به کسانی نیاز داریم که فلمبردار حوادث باشند و اندیشهء مردم شوند ...در غیر صورت ممکن است زبانبازی زیاد به زیان ما تمام شود)...ناگفته نماند که چرخش سیاست های کلان را نباید از یاد برد : صد در صد اگر مردم بهترین گزینه ها را نیز انتخاب میکردند ؛ از این ها کار کلانی در پارلمان نمیتوانست سر زند زیرا کلید ها در دست امریکا و یوناما است اما کم از کم تجربه یی میشد برای تنظیم حرکت های بعدی روشنگرانه و مردمی...نبود موج های منظم روشنگرانه سبب شده است که امروز کلید اصلی سیاست افغانستان در دست طالبان و برادران دولتی آنان باشد و این اندیوالان دولتی طالبان به همکاری پاکستان جامعهء جهانی را نیز قناعت دهند که روز یک نخ ( تا زود پی نبریم ) ریسمان سرنوشت ما را به دست پاکستان دهد...

ما که فکر میکنیم و ضعیت چنین است ؛ آیا باید پشت بدهیم به قضایا و بگوییم از اختیار ما بیرون است ...نه ! وضعیت باید ( آری باید ) چنین باشد ...جهل است ...گرسنه گی است...جنگ است...تلاشی راهبردی نیز برای بیرون شدن از وضعیت موجود ؛ صورت نمیپذیرد...پس وضعیت باید چنین باشد زیرا آنانی که واکنشی هم نشان میدهندکار شان بیشترینه نمایش وضعیت است تا گشایش وضعیت...ما بیشترینه بر وضعیت نظر داریم تا نظارت.

ما تا هنوز نتوانسته ایم ساختاری برای دفاع از آزادی بیان بسازیم. من فکر میکنم در افغانستان بیشتر کار ما در زمینهء دفاع از آزادی بیان انفلاقی است ...یعنی ما میخواهیم از « زندانی » دفاع کنیم نه از « آزادی » ...باید بدانیم که دفاع از آزادی در متن خود دفاع از زندانی را نیز دارد...( این مشکل را در هر زمینه یی داریم : دفاع از شیرین گل به جای دفاع از حق زن ) تا روزنامه نگاری بازداشت میشود کمیتهء دفاع از او ساخته میشود ؛ ما باید کمیتهء دفاغ ازخود آزادی بیان را داشته باشیم تا از خود« آزادی بیان » دفاع کنیم ...آنجا به گونهء بدیهی از هر کس نیز دفاع میشود.

طالبان به نظر شما اکنون چه ساختاری دارند ؟

من در سال 1995 با روزنامهء تورانتو ستار گفتگویی داشتم و گفته بودم « طالب معمایی هست که روزی سازندهء آن نیز از حل آن عاجز میماند »...حالا میبینم که همانگونه است...از نظر من ما دو گونه طالب داریم:

طالب سیاسی

طالب مذهبی

طالب مذهبی سرباز است...در حماقت خود صداقت دارد...واقعا فکر میکند با کفار میجنگد...شهید میشود...واقعا فکر میکند با امریکا میجنگد...

طالبان سیاسی رهبران طالب هستند : پروژهء اینها معلوم است...پدر شان امریکا است...این ها بهانه ها و کمانه های جنگ« شیرگرم» امریکا در منطقه هستند ( حتا با دیگر اعضای ناتو )...برخی از این طالبان سیاسی نیز سرکش هستند و بهانه در بهانه ( بهانهء پاکستان برای امریکا )...برخی نیز سرکش تر هستند و یگان « غربان شما و سپسیپه» به ایران و روسیه هم میگویند...برخی هم طالبان دولتی هستند...کسانی که در جهت چرخش دولت به نفع فاشیست ها کار میکنند...به این ساختار که مافیای طالبی مواد مخدر را نیز بیفزاییم ؛ کوششی دقیقتر برای تصویر طالبان خواهیم داشت...

دنباله دارد
دوشنبه 1386/05/15ساعت 14:0

***

اینقدر دانم که چیزی دیده ام 2


شما گفتید طالبان مذهبی سربازان هستند. از گروه دیگر به نام طالبان میانه رو هم یاد شده است. آیا به نظر شما دولت افغانستان باید با طالبان مذاکره کند یا نه.هدفم با همین گروه میانه رو و سربازان است؟

به نظر من طالب میانه رو ندارد این فقط بهانه یی برای آوردن آپرچونیست ها و مهره های سیاسی است...حتا من یک حدس دور ( شاید دقیق نیست ) در زمینهء احیای « پشتونستان » از سوی امریکا به مدد طالب بازی ؛ دارم که این منطقه بتواند جانشین پاکستان در پیوند با امریکا شود و همان نقش قدیم وندیم پاکستان را در منطقه مداری - بازی کند...زیرا هر چند دولت پاکستان ظاهرا سکولارو به نرخ روز است اما مردم آن کشور بنیادگرا هستند ( به این بم اتم را هم بیفزایید ) و این میتواند خطری برای سیاست جهانی باشد ... طالب ( همین بخش مذهبی ) افراطی ترین تلقی را از مذهب دارد... طالبان سیاسی نقاب ها هستند و اگر قرار باشد مذاکره یی شود باید با چهره های پنهان در پشت نقاب ها شود...گذشته از آن کدام دولت ؟ بخش مهمی از دولت نیز طالب یا طالبیست است...طالبان عادی که قدرت تصمیم گیری ندارند و هزار دلیل ( مهمترین: دلیل اقتصادی ) سبب شده است تقنگ بردارند....

آیا فکر میکنید اگر ما دولت فعالی میداشتیم ؛ کاری میتوانست از پیش ببرد؟

ما اگر دولت دست نشانده هم میداشتیم و در بین این دولت آدمهای ستراتیژیک و دلسوز میداشتیم ؛ میتوانستیم از وضعیت به سود سرزمین خود سو استفاده ( آری سو استفاده ) کنیم...مشکل ما این است که کسی به فکر وطن نیست ...اینها فکر میکنند امریکا یا هر قدرت بیرونی دیگر هر بدی خواست میتواند بکند...به نظر من اینگونه نیست...این یک فراروایت ساده لوحانه است...اگر ما به خود آییم قدرت بیرونی فقط مقداری میتواند بد کند...میتواند زیر پای ما بشاشد و ما را به دیگران « شاشوک » معرفی کند اما اگر ما تنبلی کنیم به چشم و دهان ما هم میشاشد...فرق مزدور و متحد ستراتیژیک همین است... کشور هایی که در آن حرکت های قوی روشنفکری ( یا کم از کم سیاسی ) هست ؛ به گونه یی متحد ستراتیژیک استعمار ( از مجبوری ) شده اند اما آنجا که صدایی نیست مزدور صد در صد شده است...به نظر من پاکستان با آنکه بیشتر از آنکه دولت – ملت باشد ؛ دکمهء نظامی امریکا در منطقه است اما مزدورترین سیاستمداران آن نیز اول به پاکستان می اندیشند و میکوشند ازلای دندان گرگ استعمار هم که شده ؛ پاره گوشتی به نفع وطن خود بیرون بکشند...اما ما پنهان ترین استخوان خود را نیز خود به دیو ها نشان میدهیم ... دنباله دارد

 چهارشنبه 1386/05/24ساعت 14:49