برگرفته از شمارهء23  مجلهء  آسمایی - سپتامر سال 2002

خالده نيازي

مسأله يي به نام  زن

بعد از يازدهم سپتامبر 2001 كه به گفتهء كوفي عنان، براي يك ربع ساعت ، آفتابي از مغرب براي افغانستان تابيدن گرفت ، دو مساءله كه از سال ها وجود داشتند و دنياي به اصطلاح آزاد آن ها را با شجاعت بي نظير ناديده مي گرفت ، از اهميت به سزايي برخوردار شدند. به مسألهء دوم ، در فرصت ديگري پرداخته خواهد شد. و امّا ، مساءلهء اول ، مسألهء زنان در افغانستان بود . اين مساءله باز همچون پيراهن عثماني با فلم هاي مستندي كه از چندين ماه در آرشيف هاي تلويزيون هاي معتبر دنياي آزاد براي موقعيت مناسب ذخيره شده بودند ، و نيز مصاحبه ها و نشست هاي زنان پركار افغاني به جهانيان نمايانده شدند. ديگر از شدت مصاحبه ها و صحبت هاي تلويزيوني و گردهم آيي هاي دور و نزديك ، خيلي از عزيزان نمي دانستند كه چه گونه به كار و امور روزمرهء خود برسند!
در اين بحبوحه چند كتاب از خانم هاي افغان و يك كتاب از نويسندهء ايراني زيبا شكيب ، بيرون داده شد كه سر و صداي شديدي در حلقه هاي ژورنالستي و غير ژورنالستي ايجاد كرد.
زن ، زن افغانستان ، مادران و خواهران افغانستان ، زيور افغاني و لباس افغاني... باز هم زنان افغانستان ، باز هم غذاي افغاني، كالايي شد كه در هر تريبوني و از هر تريبوني شنيده مي شد و شنونده داشت - البته براي يك ربع ساعت.
كتاب زيبا شكيب ، با فاصله يي كه نويسنده از واقعيت هاي درون جامعهء افغانستان دارد ، و تجربه هايي كه خانم شكيب در غرب كسب كرده اند ، بيشتر به سناريوي يك فيلم هاليود شبيه است تا يك رومان مثلاً واقعي !
در اين كتاب - آگاهانه يا ناخودآگاهانه - رابطهء قرباني و جاني و جايگاه هاي قرباني و جاني عوض مي شوند. جانياني كه به زنان افغاني - قهرمانان داستان زيبا شكيب زير نام " در افغانستان خدا براي گريه خواهد آمد " - تجاوز مي كنند ، به خانم ها پول مي پردازند ! و پول عنصر اصلي و حركت دهنده است در روزگار ما كه روزگار زيبا شكيب نيز هست. و خانم هاي افغاني با قساوت پوست از سر سربازان متجاوز روسي مي كنند...- بدون آن كه براي اين كار خود پولي به آنان بپردازند! مي بينيد كه عدالت اجتماعي مورد توجه قرار نمي گيرد !
صحنه هاي تجاوز بر قهرمانان داستان ، چنان صحنه پردازي مي شوند كه گاهگاهي آدم از خودش مي پرسد : مسألهء اصلي اين كتاب چه بايد باشد ؟ كتاب با همين روال دراماتيك آغاز و انجام مي يابد.
كتاب مثل نويسنده اش از بافت هاي اجتماعي در افغانستان بيگانه است و تا فرجام بيگانه مي ماند.
زيبا شكيب در تشكر نامه يي كه ضميمهء اين كتاب است ، از افغان هايي كه او را كمك كرده اند ، نام مي برد؛ امّا ، مثل يك بزرگ بانويي كه از كارگران بسيار ساده يي چون آشپز و راننده و ... اظهار امتنان كند. در اين كتاب ، خانم زيبا شكيب با هيچ انسان متفكر افغاني نمي خواهد روبه رو شده باشد. فاصلهء نويسنده با مضون كتاب ، فاصلهء مدهشي مي ماند.
حال مي رسيم به اين كه خواننده هاي اروپايي و امريكايي كتاب شكيب زيبا ، از دريچهء "رويداد"هاي مندرج در كتاب ، چه تصويري از انسان افغانستان مي گيرند. ما كه در اول و از اول ، كار در دست خود مان نبود - حالا چه بخواهيم و چه نخواهيم - بايد به اين مسأله بپردازيم و به آن برخورد نماييم. در زماني كه ناديه كريم ، مستوره نواز و زنان پركار ديگر افغان در كنار سيما ثمر در افغانستان فعال بوده اند و كار مي كرده اند ، خانم زيبا شكيب به عنوان يكي از مشاوران موءسسهء مديكا مونديال برگزيده شده است. اين يك گوشهء اين اطلس بود. گوشهء ديگر اين پيراهن ، اين اطلس ، اين كرباس ، اين چادري كه از هميشه و هنوز با اشك مادران و خون فرزندان افغانستان تر مي شود ، به دست فرصت طلبان درون و بيرون مرزي افتاد.
در بيرون ، بعد از يازدهم سپتامبر ، تنها در آلمان بيشتر از پنجاه سازمان اجتماعي ثبت گرديدند. در اين ميان سازمان هاي زنان نيز ايجاد شدند. كساني كه تا دو سال پيش به جد بر هر انساني كه كار اجتماعي مي كرد ، لعن و طعن مي فرستادند ، حال با چنان پركاري و شتاب به كار اجتماعي - آن هم براي اجتماعي كه هنوز ساخته نشده است ! - پرداختند كه تاريخ نظير آن را نديده بود و ديد.
گفتيم با شتاب . آري ، مگر نه اين است كه هر پروژه يي چيزي مثل هويت بايد داشته باشد . خيلي ها با عجله دست بردند و در تاريكي ماحول شان به هر چه از جنس كاغذ بود ، به اصطلاح برون دادند : يكي البوم خانواده گي خود را پخش كرد ، ديگري با استفاده از نام و عنوان شخصيت هاي فرهنگي ، در حاشيه جلوه يي از خود نيز نثار كرد و از اين قبيل !
براي من كه با طيب خاطر زن هستم ، گاهگاهي شنيدن كلمهء زن ، زن ، زن ... هيإـت كشيدن پل ريشتراشي بر شيشه را مي گيرد : تجربهء مدهشي است ، امّا به گفتنش مي ارزد ، تا خواننده بداند كه من از كدام احساس جانكاه حرف مي زنم .
جامعه يي كه در گذشته به پشتون ، تاجيك ، هزاره ، ازبيك و ... تقسيمش كرده بودند ، اوانگاردهاي ما مي خواهند در آينده آن را به جامعهء زنان و مردان تقسيم كنند. در جامعه يي مثل افغانستان كه بافت ها و پيوندهاي اجتماعيش- از هر گونه- گسسته شدند ، زن و مرد قربانيان برابري بودند.
وقتي زني در يك ستديوم ورزشي پيش كمره هاي تلويزيون هايي چون BBC و CNN اعدام مي شود ، درد و خواري سرافگنده گي و خورد شدن پدر ، شوهر و برادر آن زن ، كمتر از اعدام يكباره گي خودش نيست . يا هست ؟!
در اين فرصت به بازتابي كه نوشتهء آخر من زير نام " در آشفته بازار فرهنگ" داشت ، اشاره مي كنم . ما ، اگر ، پيش تر از آن كه به نوشتن بپردازيم ، به تعلق خاطر و رفاقت هايي كه با اين يا آن فرهنگي عزيز داريم ، بپردازيم ، و هر انديشه را براي يكي از اين عزيزان كنار بگذاريم ، ورق مان خالي تر از آن خواهد ماند كه هست.
من ، خوب يا بد ، فكر مي كنم ، نه اين كه بيشتر از نيمهء عمرم را اينجا پشت سر گذاشته ام و از جامعهء عاريتي اين جا يادگرفته ام كه خودم پيش پاي خود نه ايستم . خواهم نوشت . ديگران اگر مضمون بهتر ، شكل نوتر و نثر بلندتر و سواد برتري دارند... اين گز و اين ميدان! چرا آسمايي ؟ براي سانسور نكردنش !
ما شنيده آمديم كه شعر - به خصوص شعر كلاسيك - قالب هاي خودش را دارد و قوانيني كه مراعات نكردنش از زيبايي در شعر خواهد كاست ! و- با اجازه- فكر كرديم :
شما كه اين همه وزن تان هست
قافيه تان هست
شما كه خواب هاي تان را
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
تعبير مي كنيد
شما كه آوار مي شويد
با وزن تان
بر سر شعر
بر سر عشق
بر سر هرچه شوق است و زيبايي
شعر تان كو؟
كو شعر تان ؟
از شما كدام تان ديوانه
مي داند
كه شعر
يعني شوخي شيريني!
فرانكفورت15 /4 / 2002