فايقه جواد مهاجر ( ژمي )
 

در شط چشم نسل پريزاد


دوشيزه گان يخزده در باد گم شدند
عاشق شدند و در شب ميلاد گم شدند
در شامگاه سخت بدون پلنگ و ماه
دنبال يك ستارهء نوزاد گم شدند
لب هاي شان به سمت شكفتن حواله شد
مو ها درون هودج پولاد گم شدند
دوشيزه گان - كه طرز صداشان هميشه باد -
در يك قبيلهء رنج خداداد گم شدند

در حجره ها زمزمهء سُكري بهانه شد
رعناتران به صورت فرياد گم شدند
چرخي زدند و بي غم افسوس آبرو
لولي و شانه در پي داماد گم شدند
مانند مردهاي جواني كه صبح پيش
در شطچشم نسل پريزاد . . . گم شدند
...در گير و دار لرزش رقصي كه... گر گرفت
سرها به زيرچكمهء جلاّد گم شدند
رعناتران حافظ آيات زنده گي
در ازدحام سورهء اجساد گم شدند
درچين وچين دامن پرچين درد شان
از عشق و كينه ، هرچه خدا ، داد ، گم شدند

وقتي كه عشوه هاي نفسگير دختران
در زير برف و بارش بيداد گم شدند
يك دسته روح غمزده از شهر خوبمان
در جاده هاي بيكسي آباد . . . گم شدند